باباbaby
مبارک باشه قدمش:72::72:
چه خبرخوبی...
ایشالا همیشه سلامت باشن:72:
نمایش نسخه قابل چاپ
باباbaby
مبارک باشه قدمش:72::72:
چه خبرخوبی...
ایشالا همیشه سلامت باشن:72:
درود
از همینجا اعلام میکنم بنده از همین الان تا پسفردا پیغام هامو بستم :311::58: از عیدی هم خبری نیست اطفا جوسازی نکنید و شایعه پراکنی نکنید خاله قزی عیدی میده والا من مفلص اگه پول داشتم الان مجبور نبودم همش بگم مدیر عزیزتر از جانم:58:
مشهد پسفرداشب ساعت هشت و نیم حرکته ایشالله چهارشنبه شب توی حرم هستم قسمت بشه همتون را دعا میکنم ایشالله مشکل همه بچه های تالار همدردی حل بشه و هرچیزی از خدا میخوان بصلاحشون باشه برآورده بشه.:323:
حالا بریم سراغ بچه های همدردی یکم اذیتشون کنم:227:
:311::58: یعنی خوراک خنده یکسال آقایون تالار جور شدی همچین میگه تحمل کردین غر زدم انگار زنها کار دیگه ای هم بلدن بجز غر زدن:58: مدیر عزیزتر از جانم :43: آقا چندماه از اشترام ما کم کن بده به بانو فرشته اردیبهشت با این جملش دل ملتو شاد کرد که خدا دلشو شاد کنه:72:نقل قول:
ممنون که غرهامو تحمل میکنید
baby برو خدا پدر مادرتوب یامرزه این مهدیه سادات که پوست کلمو کنده از همین الان هر فروشگاهی میبینه سریع میپره داخلش و خوراکی میخره اگرم نخریم که تا 5دقیقه گریه میکنه خوش میاد از الان پدرسوخته قرتی هم شده کیفشو میخواد بگیر مثل این خانومای مدروز میندازه دور مچ دستش نازم میکنه راه میره:311::58: آقا بچه کم خرج سراغ داری یه دوسه تایی بفرست طرف ما :311:
آقای خاله قزی، به سلامتی که راهیه مشهدید!
حتما حتما اونجا ما رو هم یاد کنید، واسه آرامش گرفتن درونیه من و همسرم.
بعدشم، حالا مثلا، سال تا سال، یه عید غدیر این سیدهای عزیز، دستشون میره تو جیبشون، اون هم شما زودتر خودتون رو تحریم کردید؟:311:
ما که امروز به در هر سیدی رسیدیم و عیدی خواستیم، یه جورایی پیچوند. قبلا ها، سیدها پیچوندن خیلی تو کارشون نبود، اما با توجه به مذاکرات پنج بعلاوه ی 1 این آقای ظریف و خانوم اشتون، خدا رو شکر، سیدها هم دیگه آره:311:
البته ان شاء الله تن همشون سالم باشه تا حداقل از این پوَنشون روزهای چهارشنبه بتونن واسه عصبانیتشون استفاده کنن.:311:
------------
آقای baby گرامی، من هم از صمیم قلب، واسه رسیدن دوقلوهاتون (درست گفتم دیگه، نه؟ آخه، گفتید، هردوشون.)
به سلامتی، و تن درستی، تبریک میگم. امیدوارم که پا قدمشون واستون، با برکت باشه.
راستی اون لحظه ای که به صورت نی نی تون، یا نی نی هاتون، نگاه می کنید و شاکر خدایید، من و گلم رو فراموش نکنید، میگم چی بگید؟
بگید، خدایا! از این خوشگلا- البته، البته؛ سوء تفاهم نباشه، اگر به مامانشون رفتن!:311:
بگید، خدایا! از این خوشگلا، اول به del و گلش، بعد هم به بقیه ی خانوم ها و آقایون عزیزه تالار همدردی که سرشون درد نمیکنه و میخوان که درد کنه، بده! الهی آمین!:323:
امروز اینجا دلم شکست فرشته مهربان نامهربان شد
ولی مرسی که گوشزد کردی هر چی نوشته بودما همشو حذف کرد اصلا دوستم ندارم :54::54::54::54::54::54:
بهبه! عجب خبر معرکهای. آقا baby خیلی خیلی مبارک باشه. :72: انشاءالله این پسر کاکلزری، فرزندی خوب برای پدر و مادر، و بندهای خوب برای خدا میشه.
فکر میکنم منظور baby از "هردوشون"، مادر و پسر بود.
خدا رو شکر که سالم هستند.
--
ما هم اینجا خوب خوبیم.
عید همگیتان مبارک.
:72:
میگم اینجا یه کسایی هستن، سبز رنگن، حالا من نمیدونم دیگه این سبز رنگی ، از سید بودنشونه، از سید نبودنشونه!
سید هستن ؛ نمبخوابن عیدی بدن؛
سید نیستن ؛ و میخواین عیدی هم ندن!
عیدی ها آماده نیست
عیدی هارو دزد برده!
عیدی هارو موش خورده!
میخواین سورپرابزمون کنن،
یا نه کلا این سبزی اصلا ربطی به سبزی سیدی نداره!
این سبز ، سبز نیست ، اون سبز ، سبزه!
بخاطر سبزه عید سبزه!
چه سبز تو سبزی شد! ولی کلا کاش معلوم بشه این سبزی بالاخره از چیه!!!
این سبزی ، از اون سبزی های عیدی دار نیست!
خلاصه من یکی از دیروز منتظر عیدی ام ، اما هیچکی تاحالا بمن عیدی نداده!!!!! یعنی عیدی دادن، ولی عیدی هاشون سوپ و غذاهای بخار پز و اکسیژن و دمنوش بوده!!!!
آخه نه ، شما به من بگین ، اینا عیدیه!!!؟؟؟
خب من اومدم بگم، اینجانب دختر بیخیال ، فرزند آقای بیخیال، اعلام میکنم ، که همچنان منتظرم ، ناامید هم نمیشم! هنوز تا شب کلی وقت دارین! من منتظر عیدی ام!!!!!
(من تا حالا فکر میکردم فقط آقای منتظری ، منتظرن، نگو منم میتونم منتظر باشم!:18:)
من سید نیستم، ولی دوستم سیده، از طرفش وکیل شدم براتون عیدی بیارم!!!
عیدیم هم به انتخاب خودمه!!! منم چون خودم ممنوع الشیرینیجات هستم!!!! پس براتون شیرینی انتخاب نکردم!
عیدیم شیرین هست ولی شیرینی نیست!!! هرچی که تلخی و غم و غصه و دور کنه، شیرین محسوب میشه دیگه!!!پس عیدی انتخابی من شیرینه!
اینم عیدیییی بفرماییین:
بادکنک،
امروز عیده همه باید شاد باشیم!! باید بخندیم!
پس هرکدومتون به ازای هر غم و غصه اتون یک بادکنک بردارین ، و روی هرکدومشون غصه تون و بنویسین و رهاش کنین تو آسمون آبی !!!!!
زود باشین ، زود بنویسین!
نگران نباشین من یک عالمه بادکنک خریدم (البته با پول بابایی!!!:18:)
تازه کارتون هم راحت کردم، همه رو خودم به تنهایی باد کردم!! اگه بدونین چقدر سخت بود !!!اکسیژن کم آوردم دیگه!
فقط خیلی زیادن هااا ، زیاد نمیتونم نگهشون دارم زودتر بنویسین!
خبببب حالا که نوشتین وایستین ، یک عکس یادگاری هم ازتون بگیریم:
زود باشین، بنویسین دیگه، باید زود رهاشون کنین تا برن اون دور دورا!
ببینین اینجوری:
http://upload7.ir/imgs/2014-10/57808400629932831112.jpg
خبببب حالا نوبت شماست ؛ زود رهاشون کنین:
http://upload7.ir/imgs/2014-10/63127248890353087070.jpg
به به ، چقدر آسمون و قشنگ کرد، همچین ترسناکم نبودن ها! پس اگه براشون یک کالبد قشنگ پیدا کنیم ، و نوع دیدمونو تغییر بدیم اینا هم قشنگ میشن!
میگما عیده ها، برای خدا فقط غم و غصه فرستادیم، الان خدا با خودش چی میگه!!!
فکر میکنه چه بندگان ناشکری هستیم ها! فقط غم و غصه براش حواله کردیم!
من چند تا شاخه گل صورتی با بادکنک صورتی آماده کردم تا براشون بفرستیم !
خداا جون بابت تمام نعمت هایی که بهمون دادین ، ازت ممنونییییییم!:72:
دوشب پیش که شب عیدبودحالم خیلی خیلی بدبود!!!!
باصاحب این عیدخیلی حرف زدم اماراستش زیادنتونستم راحت باشم باهاش!!!نمیدونم چراشایدبه خاطرابهت وبزرگیش بودکه جوسنگینی درست شده بود!!!
اینقدرحالم بدبودکه نفسم داشت بندمیومد!!!
دوباره ازخداگله کردم!!میخواستم دیگه اینکارونکنم اما باهاش بدحرف زدم...گفتم مثه اینکه اصلا صدامونمیشنوی...
بهش گفتم حتما بازمیگی این دیونه شروع کرد...ولش کنید!!!میخوابه یادش میره!!!وااای ازاین چقدرحرص خوردم....حرص خوردم...حرص خوردم...گریه سردادم..به هق هق افتادم....ازاتاق فرارکردم ازترس بیدارشدن همسرم!!!
اینقدرگفتم وناراحت شدم تاآخرش به حالت قهرخوابیدم...میدونستم حرفم درسته ومن میخوابم وفرداروزازنوروزی ازنو!!!واسه همین دیونه شده بودم....
شب بدی بود...خیلی بد...
دوباره شبهاتادیروقت دارم فکرمیکنم وعذاب میکشم...
سلام دوستان خوب همدردی
من خیلی خوبم خدا رو شکر.
جاتون خالی بازم سفر .
گر چه اول سفر مریض شدم و بچه ها خیلی اذیتم کردن وحتی همسرم اونجور که باید به من توجه نکرد اما تنها و تنها به یک دلیل حس می کنم یکی از به یاد ماندنی ترین سفرهای عمرم بود.
همسرم حدود یک سالی می شه با خانوادش به خاطر یک سری مسایلی که مربوط به خودشون می شد قطع رابطه کرده بود در این بین بماند که من هم عروس بده بودم چون فکر می کردند درطولانی شدن این ماجراها من هم تاثیر داشتم .
چندین بار به مناسبت های مختلف ازش خواستم که باهاشون تماس بگیره و همه چیزو فراموش کنه چون نمی خواستم بده این ماجرا باشم وبعده ها حرفی باقی نمونه که کم کاری کردم.
این بار هم که رفتیم شهرستان به همین دلیل ازش خواستم که بریم به پدر و مادرش سر بزنیم باز هم قبول نکرد و با هم بحثمون شد.
تو جاده برگشت از سفر بودیم ونزدیک محل زندگی پدر مادرش ، داشتم به مشکلاتی که این چند وقت درگیرش بودیم فکر می کردم که خدا یه فکری برا حلشون به ذهنم انداخت !!!
به همسرم گفتم: بیا یه معامله پر سود انجام بدیم .
گفت :چه کاری ؟
گفتم: روزه عیده الان هم که داریم از این شهرمی ریم و شاید تا یک سال دیگه هم بر نگردیم بیا از فرصت استفاده کن دل پدر مادرتو شاد کن و همه چیز رو فراموش کن در عوض از خدا بخوایم مشکلاتمون رو به بهترین شکل حل کنه.
ازم باز عصبانی شد و گفت: فکر نمی کنی دیگه رو اعصابمی وامکان داره یه بلایی سرت بیارم ؟
گفتم: نه چون این بار فقط رضایت خدا مد نظرم بود.
پبچید سمت خونشون مادرش دوید وبغلش کرد کلی ذوق کردم بعد هم من رو محکم بغل کرد وگریه کرد. اما باباش جواب سلامم رو نداد و همه متوجه شدند با این حال گفتم چون برای رضای خداست ناراحت نشو موقع خدافظی از پدرش که خدافظی کردم جلو پام بلند شد و من رو جلو همه بوسید.
خستگی و مریضی سفر می ارزید به شاد کردن دل پدر و مادر همسرم.
یه دنیا دلم گرفته...
عزیزترین نزدیکانم دلمو شکوندند اونایی که خونشون تو رگهام جاریه!!
نشسته بودم تو اتاق گریه میکردم هر کاری کردم همسرم نفهمه نشد
هر چی سعی کرد بفهمه چرا ناراحتم موفق نشد...
چی بگم بهش بگم پدرمو خواهرم بازم دلمو شکوندند...
خواهرم تا تقی به توقی میخوره میگه میخوام خودکشی کنم از همتون متنفرم و...
پدرمم به دفاع از خواهرم به من میگه میخوایم اینجا رو بفروشیم بریم تا از دست شما راحت بشیم میگه تو باعث شدی دوباره مریض بشم...
بابایی دستت درد نکنه همیشه تشنه محبتت بودم اما به جای نوازش،سر و بدنم خونی بود حالا میگی میخوام برم تا از دستت راحت بشم ای کاش یادت بیاری چه بلاهایی که سرم نیاوردی...یادگاریهات تا آخر عمر همرامه:54:
بیرون همه ازت تعریف میکنند مشکلات همه رو حل میکنی مردی بابا مرد!! اما خونه چی!!! حتی نمیتونی مشکلات بچه هاتو حل کنی!!
همیشه به خواهرم بیشتر اهمیت میدادی حق داشتی!! آخه راهتو ادامه داده...داره ارشد میخونه قراره به زودی خانوم وکیل بشه...
ماهی دومیلیون پول توجیبیشه...سفرایی رفته که من حتی خوابشم ندیدم...بهترین لباس...بهترین زندگی براش فراهمه...میگی تا سی سالگی شوهرش نمیدی!!
اما من چی!!! 14 سالم بود شوهرم دادی...26 سالمه مادر یه بچه 8 ساله م...دوستام هنوز مجردند،دکتر مهندسند اما من چی!!هیچی نیستم هییییییچی:302:
دلم میخواد برم گم و گور شم میخوام از این شهر برم میخوام فرسنگ ها از پدرم فاصله بگیرم...
دلم میخواد جوری بمیرم که پدرم زار زار واسه از دست دادن من اشک بریزه...
بابای با محبت میخوام نه بابایی که با پولش خرم کنه:54:
:54::54::54:
خیلی این پست آقای محمد93 به درد من خورد.
دقیقا من الان انگار یه مسیری به من نشون داده میشه ولی خودم هم ایرادهایی دارم می بینم. همش فکر می کردم خب پس من نباید سخت گیری کنم و این نشانه ها را خدا بهم داره می گه.....
ولی واقعا چرا ما همه چیز را می اندازیم گردن خدا! پس خودمون چی؟
به نظر من انتخاب همسر پراسترس ترین کار دنیاست!
خدایا تو را خدا می دونیم که مسئولیت انتخاب و... برعهده خودمونه ولی اگر عقلمون هم نکشید، اگر از خستگی یا احساس یا هر چی داشتیم دستی دستی مسیر اشتباه می رفتیم؛ تو مهربونی کن و نذار اشتباه تصمیم بگیریم.
تو مهربونی کن همون اول مسیر (نه آخرش)، نذار مسیر را ادامه بدیم...
خدایا خسته شدم! جوونم! جنبه ندارم!ممکنه این شیطان رجیم منو نسبت به تو بی اعتماد کنه ها!
خدایا دلت میاد منو این طوری امتحانم کنی؟.... دلت میاد که یه وقت مسیر اشتباهو برام فنس بکشی و نشانه گذاری کنی؟ اونم دقیقا از اون نشانه ها که خیلی دوستشون دارم؟
من iqم پایینه! حکمتت را درک نمی کنم.لطفا با من آسون تر حرف بزن....
دلم گرفته! به دعا احتیاج دارم!