مرا چشمی ست خون افشان ز دست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو
نمایش نسخه قابل چاپ
مرا چشمی ست خون افشان ز دست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو
و از تو صد گونه عجایب دیده ام
لیک معذوریم چون بی دیده ام
از مولانا
من چو از خاک لحد لاله صفت برخیزم
داغ سودای توام سر سویدا باشد
دوست میدارم من این نالیدن دلسوز را
تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را
ای باد از آن باده نسیمی به من آمر
کان بوی شفابخش بود دفع خمارم
من که باشم که بر ان خاطر عاطر گذرم
لطف ها می کنی ای خاک درت تاج سرم
مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی
پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی
یا رب ان آهوی مشکین به ختن بازرسان
وان سهی سرو خرامان به چمن بازرسان
نک ناز زمن نیاز از عشق
قبله منم نماز از عشق
قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود
ورنه هیچ از دل بیرحم تو تقصیر نبود
یا رب آئینه ی حسن تو چه جوهر دارد
که در او آه مرا قوت تاثیر نبود