ممنونم mvaz عزیز، ولی منظورتو نگرفتم دقیقا، اتفاقی افتاوخ؟ اگه بتونی صریحتر بگی ممنون میشم. چیزی گفتم من؟
چرا همه میرن روی منبر این چند شب، بابا بیاین پایین یکم خوش باشیم دورهمی :311:
نمایش نسخه قابل چاپ
ممنونم mvaz عزیز، ولی منظورتو نگرفتم دقیقا، اتفاقی افتاوخ؟ اگه بتونی صریحتر بگی ممنون میشم. چیزی گفتم من؟
چرا همه میرن روی منبر این چند شب، بابا بیاین پایین یکم خوش باشیم دورهمی :311:
نه بابا غلام :)
تو این حال و احوالی که از هم داریم می پرسیم ،بعضی موقع ها مییایم یه مطلب ، با عطر علمی، هم راستای حال و احوال ، کنارش میگیم ( عجب جمله ای )
(همون بالا منبر شما ) :strawberry:
که هم آموزنده باشه و هم فرصتی بشه احوال شما را بدونیم :)
عجب بچه هایی :)
غلام، همیشه از اندیشه هات استفاده می کنیم مثل این عکس :
http://www.hamdardi.net/imgup/659065eb1d82fc1541.jpg
فقط دستتو تو آخر نگه داری :)
موفق باشی.:72:
شیدای مهربان برگشته!!!
سلام ، این شیدا چقدر هواخواه زیاد داره :311:
شیدا بیا و منور کن اینجارو
سلام همدردی های دوست داشتنی.
دوست داشتنی!!کلمه ای که واسم یادآور خاطره عزیز ازدست رفته این روزهاست.خوشحالم که واسش دوست داشتنی بودم،البته که بین عمووبرادرزاده چیزی بیشتر ازدوست داشتن تنها هست!خوشحالم که تونستم روزهای آخر عمرش کنارش باشمو مثل بقیه بهش محبت کنم.عمویی که از بچگی باهامون بود وبا وجود ده سال اختلاف سن همیشه هوای مارو داشت وهمیشه خلق کننده روزهای پرهیجان وشادی میشد.جز خنده ها وسربه سر گذاشتنهاش چیزی یادم نمونده وهمین خنده هاش فقط مهمن...
دوستت دارم ای دورترین ونزدیکترین...
عجیبه!شگفت انگیزه!وغمگینه
این دنیا واین زندگی ها!
گذرعمر ؛مسئله ایه که این آخری ها بیشترین قسمت افکارمو به خودش اختصاص داده.
چطور میگذره،چرا بیشتر وقتها حواسمون بهش نیست،اصلا ما چرا به وجود اومدیم که بخواهیم به این چیزها فکر کنیم؟!
خدا...نمیدونم چقدر ازم دورشده اما میدونم که کمتر از قبل دوستم داره!شاید چون من خیلی نسبت بهش بی توجهی کردم!ازش خیلی دلخورم!اصلا حق دارم دلخور باشم؟
خدایا خودت بگو!اینه اون زندگی که ازت میخواستم؟آدمها سر جای خودشون هستن،غیر آدمها هم همینطور!اما آیا واقعا این زندگی همون رویا وخیال منه!
چرااینقدر منو ضعیف آفریدی؟
اصلا چرا آفریدی؟
خدایا اصلا به من گوش میدی؟چرااینقدر ازم دورشدی؟چرا منتظری من بیام سمتت!؟چرا اینبار تو اول یه قدم سمت من نمیای؟مگه تو هم مغروری؟چرا باهر اتفاقی خودتو ازمن دورتر میکنی!؟میخوای تا کجا پیش بری؟چرا هرکاری خودت میخوای انجام میدی وبه خواسته من نگاه نمیکنی؟چرااینقدر دلم از گرفته؟چرا واقعا؟
چرا باهات صمیمی نیستم دیگه؟چرا اینقدر ازت میترسم؟کاش یه کم مهربونتر میشدی باهام
چرا داریم باهمدیگه لج میکنیم؟؟؟؟؟؟خدایا من خیلی دارم باهات لج میکنم!میدونم
تاحالا باخدا لجبازی کردین؟؟؟؟؟؟
سلام.
تسلیت میگم. روح عموی بزرگوارتون شاد. امیدوارم خداوند بهتون صبر بده و روح ایشون هم در رحمت و ارامش باشه.
اره.
ولی تهش چیز خوبی نیست.
توصیه میکنم به لجبازی باهاش ادامه ندید. چون واقعا خدا نیازی به کسی نداره و ناز کسی رو هم نمیکشه. ولی بهش اعتماد کنید. نه از این نظر که بگید بالاخره اون چیزی که میخوام رو برام فراهم میکنه یا انجام میده یا حاجتم رو میده. چون به نظر من این تصور که خدا مامور برآوردن خواسته های ماست درست نیست.
اصولا من به این نتیجه رسیدم که تنها چیزی قابل اعتماد و آرامش دهنده است که خود زندگی در مسیر آدم قرار بده. در زندگی خودم که نگاه میکنم میبینم چیزهایی که مطابق به اصطلاح خواسته های خودم ، زورکی خواستم پیداش کنم و توی زندگیم بچپونم، جز رنج و اعصاب خوردی و ضرر چیزی به همراه نداشته.
به خدا اعتماد داشته باشید، به این صورت که اعتماد کنید که جهان به طور کلی جای امنی است و در نهایت تمام آنچه پیش میاد ( تکرار میکنم: پیش میاد) در فضایی امن در آغوش خداست.
فکر میکنم اینکه بپذیریم که ما جزیی از یک کل هستیم و این کل متعلق به خداست و برایش هدف و برنامه ای دارد و مطمینا آزار نداره که بدخواه آنچه خودش خلق کرده باشه و حتما حواسش به خلقتش هست و امنیت کلی این کل رو حفظ میکنه، و این کل مسیر تعالی و کمال و امنیت را طی میکند، خیلی بتونه ذهنمون رو آروم کنه.
از دست دادن عزیز خیلی سخته. ولی شاید اگه مثل بچگیا که قاصدک میذاشتیم کف دستمون و فوتش میکردیم و میگفتیم برو پیش خدا و توی خیالمون تصور میکردیم که وقتی قاصدکمون رفت حتما دست مهربون خدا میگیردش و بغلش میکنه و قاصدکمون میرسه به قشنگترین و امن ترین جای ممکن، بشه با این غم راحت تر کنار اومد.
سلام پاییزه عزیز
تسلیت میگم بهت روزهای خیلی سختی رو میگذرونی اما خداروشکر لااقل تونستی اواخر عمرشون کنارشون باشی...
از خودت ناراحت نباش ما آدما اغلبمون بلاخره یکجاهایی کم میاریم و رابطمون با خدا دچار جالش میشه... کم کم دوباره بلند میشی و رابطتو احیا میکنی
قرآن بخون جوریکه خدا واس تو قرآن نازل کرده و مخاطبش تویی ببین چی میخواد بهت بگه ان شاالله خیلی کمکت میکنه...
من یک ماهه مادربزرگم از دست دادم هنوز حس میکنم یک تیکه از قلبم کنده شده... هنوز ته دلم نمیتونم شاد باشم...هنوز حسرت اینکه ماه ها بود نه تونسته بودم بغلشون نه بوسشون کنم... دو هفته اخر عمرشون حتی بافاصله ندیدمشون و تو غربت و تنهایی از دنیا رفتن... میفهمم دردتو
سعی کن هرروز هروقت یادت بود یک کاری واس عموی عزیزت انجام بدی. مثلا برنجای اضافرو میخوای واس کبوترا بریزی همونجا نیت کن به روح عموت برسه
صدقه میدی قرآن میخونی زیارت میکنی..
خیلی ارامش بخشه
من روزای اول واقعا حالم بد بود و فقط با خیرات کردن برای مادربزرگم تونستم قلبمو آروم کنم...
ان شاالله دوباره خیلی زود میشی مامان پاییزه مهربون و باانرژی که رابطه قویش با خدارو هیچ چیزی نمیتونه کمرنگ کنه:72:
سلام.
با اینکه کلا اهل بیرون رفتن نبوده ام و عملا اشنایی هم توی شهرمون نداشته ایم که رفت و امد داشته باشیم، ولی این قرنطینه داره به یکی مثل منم فشار میاره.
دلم شلوغی میخواد، مهمون برامون بیاد، سر و صدای حرف زدنا و شلوغی ها و ....
حوصلم سر رفته دیگه. دارم خل میشم.