RE: حال و احوال ياران همدردي (2)
آخـــــــــی بمیرم، کیوان این همه قلمبه سلمبه حرف زد و خودش رو در مظان اتهام قرار داد و همه رو گیج و منگ کرد که بگه " تولدمه"؟
خب هزار بار مبارک باشه:72::104::82::310:
RE: حال و احوال ياران همدردي (2)
ورود کامران2007 عزیز رو به جمع "بیشترین تشکر شده ها" تبریک میگم.
مدتها بود که این لیست ثابت مونده بود و هیچ تغییر و تحولی از نظر اعضا نداشت.
دست همگی درد نکنه.
http://uploadtak.com/images/lnubjl1osvgcqizohege.png
RE: حال و احوال ياران همدردي (2)
سلام به همگی
امیدوارم حالتون اینقد خوب باشه که فرصت داشته باشید تغییرات زمین رو در نو شدنش متوجه بشید.
اگه بشدت از دست همسرتون ناراحتید ، میخواید که سر به تنش نباشه ، زندگی مشترکتون ابریه.
یه لحظه همه چیز رو فراموش کنید ، پنجره خونه تون رو باز کنید بذارید یه نسیم نوروزی به سرو صورتتون بخوره ، تا دلتون تازه بشه.
این کوله بار رنجش و کدورت رو هم همین الان زمین بذارید و با خودتون حملش نکنید.
دیدید میشه و اینقدرها هم کار سختس نیست. حداقل از حملش راحت تره
امیدوارم ذهن و دلتون همیشه بهاری و تر وتازه باشه:72:
.
RE: حال و احوال ياران همدردي (2)
سلام دوستان گل همدردی:
من احساس کردم که بهتره صحبت کنم و دوستان خودمو این نزدیک سال نو نگران خودم نکنم...
شاید اون تاپیک یاسا تلنگری بود برای صحبتم و هنوزم نمی دونم چرا واقعا در تاپیک یاسا عزیزم بعد این همه مدت عدم فعالیت پستی زدم...
راستش می خوام سعی کنم مثل قبل بنوبسم ولی نمی دونم اصلا چه مشکلی با خودم دارم...
از لطف دوستان هم تو پیام و هم ایمیل ممنونم و پست های تالار که دوستان بیان کردند...
خدا رو شکر هیچ مشکلی از نظر زندگی که ندارم...هم همسرم همچنان خوبه و هم خودم سعی کردم به قول فرشته مهربان مشاور خودم باشم ..خدا رو شکر آموخته هام از تالار به محک آزمایش خوب بود...
و من هیچ مشکلی ندارم ...
دوستان بیشتر مشکل من شاید به خاطر این باشه که من و همسرم در حال گرفتن یک تصمیم مهم و بزرگ برای آینده مون هستیم و من می ترسم و با اینکه خوب مسیرو می دونم این هراس کمی اذیتم می کنه....که بیشتر جهت تحصیل هست این تصمیم ....و همچنین من کارم خیلی زیاد شده و تقریبا هر روز 2 شیفت کار دارم و گاهی 8 صبح میرم و 8 شب میام خونه ...و این کار زیاد خستم کرده به خصوص اینکه در جایی هستم که باز مثل دوران دانشجویی بدترین و بد حال ترین مریض ها رو می بینم و صحنه های این افراد برای رو ح حساس من بسیار آزار دهنده است ...وقتی دم عید می بینم چه بسیار خانواده ها که امیدشون اینه که ما کمکی کنیم ولی هیچ کمکی نمی تونیم بکنیم واقعا اذیت میشم دوستان...انقدر تصادفات هولناک دیدم و آنقدر خون و استفراغ ( معذرت می خوام که گفتم) که واقعا فقط اشک میریزم...نه اشک برای این مشکلات چون بهشون عادت کردم ولی اشک برای ناتوانی انسان ..اینکه چقدر ما انسان ها گاهی نادانیم...این جهل انسان های اطرافم از هر نظر منو آزار میده ..نه اینکه من ادم دانایی باشم نه..من تازگی ها فهمیدم هر کس از انسان ها خودش در یک جهل دست و پا می زنه و اینو جهل نمی دونه و ما نمی تونیم ثابت کنیم کی درست می گه....آنقدر کتک خوردن زن ها دیدم..آنقدر جوان تریاکی و شیشه کشیده دیدم..انقدر کراکی دیدم..آنقدر خودکشی دیدم ...که جوان و زیبا خودشونو به خاطر هیچ و پوچ پر پر کردن....
نکنید این کارها رو با خودتون و زندگیتون...
چرا باید یک پیرزن سالم 80 ساله از فرط گشنگی تو خانه سالمندان رئوبروی من بشینه چون از ضعف با سر خورده زمین ..اخه چرا؟یکی نیست جواب منو بده؟
چرا وقت شعار دادن همه ما خوبیم وقت عمل هیچکس پیدا نمیشه...
چرا آنقدر پول شده همه زندگیمون ..حتی خود من ..اخه کو اون ارمان هایی که وقتی کوچیک بودیم برای خودمون نقاشی می کردیم ؟کو؟
.............
ببخشید اگر ناراحتتون کردم ولی وواقعا دلم پره ....
یا شعر نیمایوشیج این روزها بدجور با منه....
-------------
آی آدمها، که در ساحل نشسته شاد و خندانید،
|
|
یک نفر در آب دارد می سپارد جان
|
|
یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند
|
|
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید،
|
|
آن زمان که مست هستند
|
|
از خیال دست یابیدن به دشمن،
|
|
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
|
|
که گرفتستید دست ناتوان را
|
|
تا توانایی بهتر را پدید آرید،
|
|
آن زمان که تنگ می بندید
|
|
بر کمرهاتان کمربند...
|
|
در چه هنگامی بگویم؟
|
|
یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان، قربان.
|
|
آی آدمها که در ساحل بساط دلگشا دارید،
|
|
نان به سفره جامه تان بر تن،
|
|
یک نفر در آب می خواهد شما را
|
|
موج سنگین را به دست خسته می کوبد،
|
|
باز می دارد دهان با چشم از وحشت دریده
|
|
سایه هاتان را ز راه دور دیده،
|
|
آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بی تابی اش افزون.
|
|
می کند زین آب ها بیرون
|
|
گاه سر، گه پا، آی آدمها!
|
|
او ز راه مرگ این کهنه جهان را باز می پاید،
|
|
می زند فریاد و اُمید کمک دارد.
|
|
آی آدمها که روی ساحل آرام در کار تماشایید!
|
|
موج می کوبد به روی ساحل خاموش؛
|
|
پخش می گردد چنان مستی بجای اُفتاده. بس مدهوش
|
|
می رود، نعره زنان این بانگ باز از دور می آید،
|
|
آی آدمها!
|
|
و صدای باد هر دم دلگزاتر؛
|
|
در صدای باد بانگ او رها تر،
|
|
از میان آبهای دور و نزدیک
|
|
باز در گوش این نداها،
|
|
آی آدمها! |
|
............
دوستان عزیزم ..من خوبم ..خیلی خوبم ..شما خوب هستید؟