تا تواني دلي بدست آور
دل شكستن هنر نمي باشد
نمایش نسخه قابل چاپ
تا تواني دلي بدست آور
دل شكستن هنر نمي باشد
دل را به یک کرشمه پنهان فروختیم
پر کار بود مشتری ارزان فروختیم(ظهوری ترشیزی)
دل ضعیفم از آن می کشد بطرف چمن
که جان ز مرگ به بیماری از صبا ببرد
طبیب عشق منم باده خور که این مجنون
فراغت آرد و اندیشه خطا برد
سلام نادیا ، باید میم می دادی .
دل می رود زدستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
آخر الامر گل کوزه گران خواهی شد
حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی
یه دختر تنها
یه آسمون تردید
به هرکسی دل بست
ازش خیانت دید
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید(حافظ)
دریا نه آن بود که در او گوهر و در است
دریا وجود ماست که از معرفت پر است(واله)
تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد
حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد
در بهت ِ چشم ِمرغ ِغزلخوان ِ عاشقی**
چشمک بزن چراغ ِ خیابان ِ عاشقی !**