یوسف گمشده باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
نمایش نسخه قابل چاپ
یوسف گمشده باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
روزی که غمی رسدت تنگدل مباش
ور شکر کن مبادا که بد از بتر شود(سعدی)
دنیا همه هیچ و کاردنیا همه هیچ
ای هیچ ز بهر هیچ بر هیچ مپیچ
*چ* بده بابا!!
چه شد بار دگریاد آشنا کردی
چه شدکه شیوه بیگانگی رها کردی
چو عشقش برآرد سر از بیقراری
تو را کی گذارد که سر را بخاری
یاربا این لطفها را از لبش پاینده دار
او همه لطفست جمله یاربش پاینده دار
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست
وز بهر طمع بال و پر خویش بیاراست
رسید یارو ندیدیم روی یار افسوس
گذشت روز و شب ما به انتظار افسوس(هاتف اصفهانی)
سلام بر لب من خشک شد دلم بی تو
دچار غائله تلخ بدبیاری شد
درست لحظه فریاد دوستت دارم
طنین شاد غزل غرق سوگواری شد
دلی دارم خریدار محبت
کزو گرمست بازار محبت