-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
:311::311::311:
مرد اولي: امان از دست اين زنها!؟ زنم تمام دارائيمو برداشت و رفت!
دومي: خوش به حالت! زن من تمام دارائي مو برداشت و نرفت !!!! ؟؟؟؟؟
.............................
يه ضرب المثل آموزنده هست كه مي گه:
مردن براي زني كه عاشقشي از زندگي باهاش آسون تره !!!!! ؟؟؟؟؟؟
:72:
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
چگونه یک زن رو خوشحال کنیم ؟!
براي خوشحال کردن يک زن
يک مرد فقط نياز دارد که اين موارد باشد
1. يک دوست
2. يک همدم
3. يک عاشق
4. يک برادر
5. يک پدر
6. يک استاد
7. يک سرآشپز
8. يک الکتريسين
9. يک نجار
10. يک لوله کش
11. يک مکانيک
13. يک متخصص چيدمان داخلي منزل
15.. يک متخصص مد
16. يک روانشناس
17. يک دافع آفات
18. يک روانپزشک
19. يک شفا دهنده
20. يک شنونده خوب
21.. يک سازمان دهنده
22. يک پدر خوب
23. خيلي تميز
24. دلسوز
25. ورزشکار
26. گرم
27. مواظب
28. شجاع
29. باهوش
30. بانمک
31. خلاق
32. مهربان
33. قوي
34. فهميده
35. بردبار
36. محتاط
37. بلند همت
38. با استعداد
39. پر جرأت
40. مصمم
41. صادق
42. قابل اعتماد
43. پر حرارت
بدون فراموش کردن :
44. تعريف کردن مرتب از او
45. عشق ورزيدن به خريد
46. درستکار بودن
47. بسيار پولدار بودن
48. تنش ايجاد نکردن براي او
49. نگاه نکردن به بقيه دختران
و در همان حال، شما بايد :
50. توجه زيادي به او بکنيد، و انتظار کمتري براي خود داشته باشيد
51. زمان زيادي به او بدهيد، مخصوصاً زمان براي خودش
52. اجازه رفتن به مکانهاي زيادي را به او بدهيد، هيچگاه نگران نباشيد او کجا مي رود.
بسيار مهم است :
53. هيچگاه فراموش نکنيد :
* سالروز تولد
* سالروز ازدواج
* قرارهايي که او مي گذارد
چگونه يک مرد را خوشحال کنيم
1. تنهاش بذاريد
با عرض پوزش خدمت همه خانم ها :311:
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
زن: عزیزم به نظرت من خوشگلترین زن دنیام؟
مرد با خمیازه: آره، آره ...
زن: و تو هیچ زنی را به اندازه من دوست نداشتی؟
مرد : نه، نه...
دوباره زن : اینم درسته که با دیدن من قلبت سریعتر شروع به تپیدن میکنه؟؟
مرد چشمهاشو میماله: آره، آره ...
زن: آخ عزیزم دیونه این حرفای قشنگتم!!!!
:311:
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
امیدوارم تکراری نباشه .
دو نفر که در یک زمان فوت کرده بودند ، در آن دنیا با هم صحبت می کردند .
یکی از دیگری پرسید : آخرین حرفی که در زمین شنیدی چه بود ؟
حرفی بود که زنم زد . آنهم این بود که گفت : یک دقیقه فرمان اتومبیل را به من بده .
. . . . . . ... ... . . . . . .
من که می دونم منظورش چی بود ..
شنبه: همون لحظه که وارد دانشکده شدم متوجه نگاه سنگينش شدم. هرکجا مي رفتم اونو مي ديدم. يکبار که از جلوي هم دراومديم نزديک بود به هم بخوريم صداشو نازک کرد و گفت: ببخشيد!
من که ميدونم منظورش چي بود. تازه ساعت 5/9 هم که داشتم بورد رو ميخوندم اومد پشت سرم شروع به خوندن بورد کرد.آره دقيقا مي دونم منظورش چيه. اون ميخواد زن من بشه!!!
بچه ها ميگفتن اسمش مريمه. از خدا پنهون نيست از شما چه پنهون تصميم گرفتم باهاش ازدواج کنم!
يکشنبه:امروز ساعت 9 به دانشکده رفتم. موقع رفتن تو سرويس يه خانومي پشت سرم نشسته بود و با رفيقش مي گفتن و مي خنديدن. تازه به من گفت ببخشيد آقا ميشه شيشه پنجرتونو ببندين. من که ميدونم منظورش چي بود. اسمش رو ميدونستم اسمش نرگسه!
مثل روز معلوم بود که با اين خنده هاش ميخواد دل منو نرم کنه که بگيرمش. راستيتش منم از اون بدم نمياد. از خدا پنهون نيست از شما چه پنهون تصميم گرفتم با نرگس هم ازدواج کنم!!
دوشنبه: امروز به محض اينکه وارد دانشکده شدم سر کلاس رفتم. بعد از کلاس مينا يکي از همکلاسيهام جزوه منو ازم خواست.من که ميدونم منظورش چي بود.حتما مينا هم علاقه داره با من ازدواج کنه. راستيتش منم ازش بدم نمي آد. از خدا پنهون نيست از شما چه پنهون تصميم گرفتم با مينا هم ازدواج کنم!!!
سه شنبه:امروز اصلا روز خوبي نبود. نه از مريم خبري بود نه از نرگس نه از مينا. فقط يکي ازم پرسيد آقا ببخشيد امور دانشجويي کجاست؟ من که ميدونستم منظورش چي بود. ولي تصميم نگرفتم باهاش ازدواج کنم چون کيفش آبي بود احتمالا استقلاليه!
وقتي جريان رو به دوستم گفتم به من گفت: اي بابا ! بدبخت منظوري نداشته. ولي من ميدونم رفيقم به ارتباط بالاي من با دخترا حسوديش ميشه حالا به کوري چشم دوستم هم که شده هرجور شده با اين يکي هم ازدواج ميکنم!
چهارشنبه: امروز وقتي داشتم وارد سلف مي شدم يک مرتبه متوجه شدم که از دانشگاه آزاد ساوره به دانشگاه ما اردو اومدند. يکي از دختراي اردو از من پرسيد ببخشسد آقا! دانشکده پرستاري کجاست؟ من که مي دونستم منظورش چيه! اما تو کار درستي خودم موندم که چطور اين دختر ساوجي هم منو شناخته و به من علاقه پيدا کرده. حيف اسمش رو نفهميدم. راستيتش از خدا پنهون نيست از شما چه پنهون تصميم گرفتم هرطور شده پيداش کنم و باهاش ازدواج کنم!!! طفلکي گناه داره از عشق من پير ميشه!
پنج شنبه:يکي از دوستاي هم دانشکده ايم به نام احمد منو به تريا دعوت کرد. من که ميدونستم منظورش از اين نوشابه خريدن چيه. ميخواد که من بي خيال مينا بشم. راستيتش از خدا پنهون نيست از شما چه پنهون عمرا قبول کنم!
جمعه: امروز صبح در خواب شيريني بودم که داشتم خواب عروسي بزرگ خودم رو مي ديدم. عجب شکوه و عظمتي بود داشتم انگشتم رو توي کاسه عسل فرو ميکردم که... مادرم يکهو از خواب بيدارم کرد و گفت که برم چند تا نون بگيرم. وقتي تو صف نانوايي بودم دختر خانومي از من پرسيد ببخشيد آقا صف پنج تايي ها کدومه؟
من که ميدونم منظورش چي بود اما عمرا اگه باهاش ازدواج کنم!!!
راستش از خدا پنهون نيست از شما چه پنهون من از دختري که به نانوايي بياد زياد خوشم نمي آد!
شنبه: امروز صبح زود از خواب بيدار شدم صبحانه را خوردم و اومدم که راه بيفتم که مادرم گفت: نمي خواد بري دانشگاه. امروز نوار مغزت آماده است برو از بيمارستان بگير. راستيتش از خدا پنهون نيست از شما چه پنهون مردم ميگن من مشکل رواني دارم!!!
وقتي به بيمارستان رسيدم از خانوم مسئول آزمايشگاه جواب نوار مغزم رو خواستم. به من گفت آقا لطفا چند دقيقه صبر کنيد. من که ميدونستم منظورش چي بود ...
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
سلامتی پسرهای قديم كه با ذغال برای خودشون سيبيل ميذاشتن تا شبيه باباهاشون بشن،
نه بچه های الآن كه ابروهاشونو ور ميدارن تا شبيه ماماناشون بشن! :311:
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
نقل قول:
نوشته اصلی توسط gh.sana
مامان و بابا داشتند تلویزیون تماشا می کردند که مامان گفت:"من خسته ام و دیگه دیروقته، می رم که بخوابم" مامان بلند شد،
به آشپزخانه رفت و مشغول تهیه ساندویچ های ناهارفردا شد،سپس ظرف ها را شست،برای شام فردا از فریزر گوشت بیرون آورد،قفسه ها را مرتب کرد، شکرپاش را پرکرد،ظرف ها را خشک کردو در کابینت قرار دادوکتری را برای صبحانه فردا ازآب پرکرد.بعدهمه لباس های کثیف رادرماشین لباسشویی ریخت،پیراهنی را اتوکردودکمه لباسی را دوخت..اسباب بازی های روی زمین راجمع کردودفترچه تلفن را سرجایش درکشوی میز برگرداند.گلدان ها را آب داد،سطل آشغال اتاق را خالی کردو حوله خیسی را روی بند انداخت.بعد ایستادو خمیازه ای کشید.
کش وقوسی به بدنش دادو به طرف اتاق خواب به حرکت درآمد،کنار میز ایستادو یادداشتی برای معلم نوشت ،مقداری پول را برای سفر شمردوکنارگذاشت و کتابی را که زیر صندلی افتاده بود برداشت.بعد کارت تبرکی را برای تولدیکی از دوستان امضا کردو در پاکتی گذاشت، آدرس را روی آن نوشت و تمبر چسباند؛ مایحتاج را نیز روی کاغذ نوشت و هردورا درنزدیکی کیف خودقرارداد.
سپس دندان هایش رامسواک زد.
باباگفت: "فکرکردم گفتی داری می ری بخوابی" و مامان گفت:" درست شنیدی دارم میرم."
سپس چراغ حیاط راروشن کردودرها را بست.
پس ازآن به تک تک بچه ها سرزد،چراغ ها راخاموش کرد،لباس های به هم ریخته را به چوب رختی آویخت،با یکی از بچه ها که هنوز بیداربودو تکالیفش را انجام می داد گپی زد،ساعت را برای صبح کوک کرد،جا کفشی را مرتب کردو شش چیز دیگررابه فهرست کارهای مهمی که باید فردا انجام دهد،اضافه کرد.سپس به دعاو نیایش نشست.
درهمان موقع بابا تلویزیون راخاموش کردو بدون اینکه شخص خاصی مورد نظرش باشد گفت: " من میرم بخوابم" و بدون توجه به هیچ چیز دیگری، دقیقاً همین کارراانجام داد!
محل کار مامان و بابا به فاصله یک خیابون از همدیگه هست
آخر وقت اداری بود که بابا به مان زنگ زد و گفت بیام دنبالت
مامان گفت نه عزیزم تو به کارهایت برس ، می خواهم با دوستم برم روسری بخرم خودم میام
بابا از پشت میزکارش بلند و شد
در اتاقش رو بست و رفت به سمت تعاونی اداره که سهمیه کالاش رو بگیره ، سپس به همراه پلاستیک خرید به سمت ماشین رفت
سوار ماشین شد و به سمت پمپ بنزین رفت تا باک ماشین رو برای سفر پر کنه ، نگاهی به ساعتش انداخت تا تعطیلی سارا 45 دقیقه وقت داشت ، به سمت بانک پیچید و رفت توی صف انتظار تا اقساط وام رو پرداخت کنه
موقع برگشت ار بانک دید از زیر ماشین روغن چکه می کنه دوباره نگاهی به ساعت انداخت چیز زیادی به تعطیلی سارا نمونده بود
به سمت مدرسه سارا حرکت کرد .
به خاطر برخورد دوتا ماشین ترافیکی توی خیابون بالایی مدرسه ایجاد شده بود . به همین خاطر 15 دقیقه دیر تر از زنگ رسید
سارا با دلخوری سوار ماشین شد و گفت همیشه دیر می کنی بعدش هزارتا دلیل واسم ردیف می کنی
بابا خندید ؛ نمی خواست دخترش ازش برنجه و گفت : خانم خانم ها امروز مدرسه اش چه طوری بوده؟
سارا گفت : فردا باید یه آسیاب بادی درست کنیم این وسایل مورد نیازش هست حتما واسم بگیر الان بریم خونه که خیلی گرسنه ام هست
بابا سارا رو رسوند خونه و گفت به مامان بگو ماشین روغن ریزی داره تا شب نشده می برمش تعمیرگاه
.
مامان به بابا زنگ زد و گفت : فکر کردم گفتی داری میایی خونه و بابا گفت آره ، روغن ماشین رو عوض کنم اومدم
قسمت های مختلف ماشین رو چک کرد
روغن موتور و فیلتر ماشین رو هم عوض کرد و تنظیم باد لاستیک ها و میزان فرمان ماشین رو هم انجام داد
سوار ماشین شد که سارا زنگ گفت: بابا وسایل آسیاب بادی یادت نره ، مامان گفته سر راه داری میایی نون ساندویجی و نوشابه هم بخر از اتوشویی مانتو منو و کت خودت رو هم بگیر بیار، گار پیکنیکی رو هم یادت نره پر کنی ها
خیابون ها شلوغ بود و جای پارک هم گیر نمیومد
به ساعتش نگاه کرد ، اگر می رسید خونه ،نمازش قضا می شد
توی مسیر یه نمازخونه توی پارک دید و شروع کرد به نماز خوندن
سفارشات سارا و لیست خرید رو گرفت
از اتوشویی لباسها رو گرفت و گاز پیکنیکک رو هم پر کرد .
موبایلش مرتب زنگ می خورد
.
.
.
مامان بود که می گفت: کجا یی پس؟ ، زودتر بیا ؛ من با دوستم رفتم خرید و رسیدم خونه تو هنوز از محل کارت نرسیدی خونه؟!
!
در همون موقع بابا کلید رو توی در چرخوند با کلی خرید و وسیله وارد خونه شد
.... ناهارش رو تنهایی خورد و رفت کمی دراز بکشه
مامان گفت من برسون آرایشگاه ... آنتن تلویزیون رو هم تنظیم کن ... شیر دستشویی هم چند روزه داره چکه می کنه
سارا گفت: آسیاب بادی رو نمی تونم درست کنم بابا برام درست کن
بابا کش و قوسی به خودش داد و گفت باشه یه چرت بزنم بعد
که مامان گفت نه نمی خواد من با آژانس میرم
...
ساعت 12.30 شب بود که همه خوابیدند و بابا داشت آسیاب بادی سارا رو درست می کرد
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
اینها طنزه! دختر خانمها ناراحت نشوند! :)
از بچگی همه ما این را شنیده ایم که حقوق زنها پایمال میشود.
آیا واقعاً حقوق زن ها پایمال شده است ؟
از کودکی شروع میکنیم :
در کودکی:
پسرها هر وقت شیطنت میکردند یک سیلی محکم صورتشان را نوازش میکرد
دخترها هر وقت شیطنت میکردند یک ضربه فانتزی به ماتحتشان میخورد.
خودتان قضاوت کنید : کدام ضربه درد بیشتری دارد؟
روزهای جمعه که مدرسه ها تعطیل بود :
پسرها برای خرید نان مجبور به بیگاری در صف نان بودند
دخترها کنار عروسک هایشان لالا میکردند
هنگامی که کارنامه ها را به دست والدین محترم میدادند :
پسرها شدیداً بخاطر نمرات پایین سرکوفت می خوردند و البته گاهی هم ممنوع شدن از مشاهده کارتون
دخترها هیچی نمیشدند . چون قرار بود در آینده ازدواج کنند و نان آور خانه هم نخواهند بود
هنگامی که پدر خانواده شب به منزل می آمد :
پسرها فرار میکردند و یه گوشه ای میخزیدند تا چغولی های مادر ، کار دستشان ندهد
دخترها به بغل پدر میپریدند و چپ و راست قربون صدقه میشنویدند
روز اول مهر ماه که مدرسه ها باز میشد :
پسرهای عزیز کله هایشان را با نمره ۴ میزدند و مزین به لغت نامانوس کچل میشدند
دخترها فقط به پسرها میگفتند : چطوری کچل ؟
در ۱۸ سالگی :
پسرها تمام اضطراب و دلهره شان این است که دانشگاه قبول شوند و سربازی نروند و ۲ سال از زندگیشان هدر نرود
دخترها ورودشان به پادگان طبق قانون ممنوع است .
در دانشگاه :
پسرها همان روز اول عاشق میشوند و گند میزنند به امتحان ترم اولشان و مشروط میشوند
دخترها فقط در بوفه مینشینند و به پسرهایی که زیر چشمی به آنها نگاه میکنند افاده میفروشند
در هنگام نمره گرفتن :
پسرها خودشان را جر میدهند تا ۹٫۵ آنها ۱۰ شود و باز هم استاد قبول نکرده و در آخر می افتند
دخترها فقط پیش استاد میروند و یک لبخند میزنند و نمره ۴٫۵ آنها به ۱۷ تبدیل میشود.
در کافی شاپ :
پسرها حساب میکنند.
دخترها میگویند : مرسی!
در مخ زدن :
پسرها باید دلقک بازی در بیاورند تا طرف تازه بفهمد که وجود دارند ، دو ساعت منت بکشند تا طرف تلفن را بگیرد ، هفته ها برنامه ریزی کنند تا طرف قرار بگذارد ، ساعت ها باید خالی ببندند تا طرف خوشش بیاید و هنگام بهم خوردن رابطه ماه ها و در مواردی دیده شده است که سالها در هوای دلگرفته پاییز پیپ بکشند و قهوه بنوشند و هی آه بکشند .
دخترها فقط کافی است که یه لبخند بزنند و چشم ها را نازک کرده ، لبها را غنچه و سری به سمت موافق تکان دهند و هرگاه رابطه بهم خورد فقط میگویند فدای سرم.
هنگام خواستگاری :
پسرها باید خانه ، ماشین ، شغل مناسب ، مدرک دهن پر کن ، قد رشید ، هیکل خوش فرم ، خوشتیپ و هزارتا کوفت و زهر مار داشته باشند و پشت سر هم از موفقیت ها و اخلاق خوب و …. برای عروس خانم بگن و احتمالا انگشتری برای نشون کردن در دست سرکار علیه عروس خانم بکنند
دخترها فقط کافی است بنشینند و لام تا کام حرف نزنند
هنگام ازدواج :
پسرها باید شیربها ، مهریه ، خرید عروسی ، جواهرات گوناگون ، جشن و سالن و … را از سر قبر پدرشون تهیه کنند
دخترها فقط باید جهیزیه بدهند که احتمالا به دلیل شروع خرید جهزیه از اوان کودکی همش بنجل شده و آقای داماد باید با تحمل هزارتا منت آنها را قبول کرده ، دور ریخته و یه سری جدید بخرد
هنگام زندگی عشقولانه دو نفره:
پسرها باید بگویند : چشم ، و البته اگر هم نگویند دو قطره اشک کنار چشمان مژگان خانم ها آنها را وادار به چشم گفتن میکند
دخترها هم باید دستور بدهند و دیگر هیچ.
کار کردن :
پسرها مثل سگ پا سوخته باید از صبح خروس خوان تا آخر شب کار کنند و همش تو فکر غرولند مدیر و قسط عقب افتاده بانک و قبض برق و آب باشند و در آخر نعششان را با بدبختی به خانه برسانند
دختر ها فقط کافی است که کلید ماشین لباس شویی ، کلید ماشین ظرفشویی و کلید مایکرو فر را فشار دهند و در حالیکه ناخن هایشان را مانی کور میکنند با مادرشان در مورد رنگ موی دختر خاله جاری عمه خانم فرخ زمان خانم بحث و تحلیل علمی داشته باشند …
:311:
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
کاش یه دکمه ی عدم تشکر اون پایین داشت تا نویسنده ی محترم متوجه میشد که اومدیم، خوندیم، ولی صلاح ندیدیم تشکر بزنیم:D
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
تصمیم کبری
کبری دختری شلخته و نامنظم بود و هیچ وقت اتاقش رو مرتب نمی کرد، به همین خاطر همیشه وسایلش هاش رو گم می کرد.
یه روز جورابش رو نمی دونست کجا گذاشته، یه روز دنبال عروسکش می گشت ... تا اینکه یه شب که خیلی بارون میومد و فرداش هم امتحان داشت هر چی گشت نتونست کتابش رو پیدا کنه.
ننجون کبری که دید کبری از پیدا نشدن کتاب درسی اش خیلی ناراحته بهش گفت:«اَه! اعصابمو خورد کردی، چیه دو ساعته دنبال کتابت می گردی؟! می خوای پیداش کنی که چی بشه؟! مگه اون هایی که ادامه تحصیل دادن چی شدن؟! شوهر گیرشون اومد؟! همین دختر ِ خاله شمسی ات! فوق لیسانس خونده اما هنوز یه خواستگار هم براش نیومده، به جای این مزخرفات برو کتاب آشپزی و مردهای زمینی ، زن های ونوسی رو بخر بخون، مطمئن باش این کتاب ها بیشتر به درد آینده ات می خورن تا کتاب های درسی!»
کبری با شنیدن صحبت های ننجونش دچار تحول های اساسی شد و تصمیم گرفت از این به بعد دختر خوبی باشه و به جای عروسک بازی، خونه داری یاد بگیره تا هر چه زودتر عروس بشه!
ما از این داستان نتیجه می گیریم ازدواج چیز خیلی خوبی است، حتی اگر باعث بشود با ازدواج کردن از مدرسه مان اخراج شده و برای ادامه ی تحصیل مجبور به رفتن به مدارس بزرگسالان شویم!
:311:
اینها طنزه! جدی نگیرید :)
لاک پشت و مرغابی ها
لاک پشت دوست داشت بره اون بالا بالاها، روی ابرها، چون فکر می کرد لاک پشت آرزوهاش روی یکی از اون ابرها سوار بر اسب سفید منتظرشه تا اون رو به قصر آرزوهاش ببره.به همین دلیل سال های سال به خواستگارهاش که عمدتا از لاک پشت های برکه بودن پیشنهاد رد داده بود.
البته چند سالی می شد که دیگه حتی از برکه هم براش خواستگار نمیومد، به همین دلیل تصمیم گرفت هر طوری شده خودش رو به بالای ابرها برسونه، اما لاک پشت داستان ما پر نداشت.
اون یه روز به دو تا مرغابی پیشنهاد عجیبی داد؛ بهشون گفت: دو سر یک چوب رو با پاهاشون بگیرن و خود لاک پشت هم با دهنش خودش رو از چوب آویزون کنه.
مرغابی ها در ابتدا از خطر پروازهای هوایی برای لاک پشت گفتن و آمار حوادث هوایی رو براش متذکر شدن، اما بعد از شنیدن اصرارهای خیلی زیاد لاک پشت قبول کردن این کار رو انجام بدن، البته اونها به لاک پشت هشدار دادن که در طول پرواز علاوه بر خاموش کردن گوشی همراهش اصلا حرف نزنه، چون ممکنه سقوط کنه!
روز موعود فرا رسید، مرغابی ها با پاهاشون دو سر چوب رو گرفتن و لاک پشت هم با دهنش، مرغابی ها پرواز کردن، مرغابی ها تا بالای برج میلاد پرواز کرده بودن که یکی از مرغابی ها به مرغابی دیگه گفت: «امروز از یکی از قورباغه های برکه شنیدم یکی از مامان لاک پشت ها برای پسرش دنبال یه همسر می گرده، تو کسی رو می شناسی که بهش پیشنهاد بدیم؟!»
در همین لحظه لاک پشت داستان ما خواست یه چیزی بگه ... اما تا دهنش رو باز کرد ... با مخ سقوط کرد و لاکش فرو شد توی آتنی که بالای برج میلاده و مُرد!!
ما از این داستان نتیجه می گیریم کلا چیزی به اسم شاهزاده و اسبی به رنگ سفید وجود نداره، و کلا باید به اولین خواستگارمون جواب مثبت بدیم وگرنه شاید دیگه خواستگار گیرمون نیاد و سقوط کنیم و میله بالای برج میلاد بره تو شکممون!!
:311:
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
اولین طلاق پس از حادثه 11 سپتامبر مربوط می شه به مردی که دفتر کارش تو طبقه 103 برج تجارت جهانی بوده، ایشون صبح روز حادثه به جای اینکه اول بره سر کارش, میره خونه دوست دخترش! طبیعتا تو همچین فضایی احساسات حکم نمیکنه که بشینن تلویزیون تماشا کنن. بعد از برخورد هواپیماها به برجهای دوقلو,
خانمش با نگرانی زنگ می زنه بهش و میپرسه: کجایی عزیزم؟
آقا هم بی خبر از دار و دنیا جواب ميده: تو دفترمم عزیزم
نکته اخلاقی:
آقایان محترم, آگاه بودن از اخبار و حوادث روز از واجبات است!!!! برای حفظ زندگی خانوادگی خود لطفا ارتباط با اینترنت ، رادیو .. تلویزیون و... را فراموش نفرمائید.
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
دعای دختران مجرد
الـهـم انـزلـنـا جـوانـک الـرشـیـد،الـغـنـي و الـصـاحـب الـمـدرک و بـا الـخـصـوص الـمسـکن الـگـنده.
راکـب زانـتـیـا.
لـا خـواهـر و لـا مـادر.
مـتـخـصـص الـطبـخ الـغـذاء لـذیـذ و الـنظـافـت الـمنـزل و ماهـر بـا لـتعـویـضـة الـکهـنـة الـطـفـل الـصـغـیـر.
الـخـاصـه:الـزن ذلـیـلـا
آمیـن.
بـده منـتـظـریـم.
دعای پسران مجرد
الـهـم نـزلـنـا حـوریـاً تـک دانـه و هیـکـل تـوپ (خدایا منو به خاطر این درخواست سنگینم ببخش).
کـم تـوقـعـاً.
الـسـن الـصـغـیـراً.
لـا کـوزه تـرشـي.
الـوضـع الـمالـی عـالـي و جـهـیـزیـتـهـا کاملةُ.
و والـنـدیـنـهـا رو بـه موتـا،تـرجـیـحـاً لـا خـواهـر و مـادر و پـدر و کلـهم فـک و فـامیـلـا.
الـچـشـم الـبـسـتـه (آفتاب مهتاب ندیده).
کـد بـانـو فـي الـامـور الـمنـزل.
صـددرصـد مـطـیـع الـامـر،لـا جـون و چـرا و تـسـلـیـمـاً لـخـشـمـنـا.
قـویـاً فـي تـحـمـل بـوی جـوراب و الـغـیـر چـیـزهـا.
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
بعضی از مردها در تمام عمر سعی می کنند طبیعت و فطرت یک زن را درک کنند.
بعضی ها فکر خود را مشغول چیزهای ساده تری می کنند، مثلاً نظریه نسبیت!
آلبرت آینشتاین
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
متن زیر رو از توی ایمیلهایم پیدا کردم. لطفاً فقط آقایون بخوانند. اگر خانمها خواندند و ناراحت شدند به من ربطی نداره! :)
Every man should get mate some time; after all, happiness is not
the only thing in life!!
هر مردي بايد يكروزي ازدواج كنه،چون شادي تنها چيز زندگي نيست
------------ --------- --------- --------- --------- --------- --------- ---
Bachelors should be heavily taxed. It is not fair that some men should
be happier than others.
--Oscar Wilde
براي مجردها بايد ماليات سنگيني مقرر شود،چون اين انصاف نيست كه بعضيها
شادتر از بقيه زندگي كنند
اسكاروايلد
------------ --------- --------- --------- --------- --------- --------- ----
Don't marry for money; you can borrow it cheaper.
--Scottish Proverb
براي پول ازدواج نكنيد ، ميتونيد اونرو با بهره كمتري قرض بگيريد
ضرب المثل اسكاتلندي
------------ --------- --------- --------- --------- --------- --------- ----
I don't worry about terrorism. I was married for two years.
--Sam Kinison
من از تروريستها وحشتي ندارم ، من دوساله ازدواج كردم
سام كينيسون
------------ --------- --------- --------- --------- --------- --------- ---
Men have a better time than women; for one thing,
they marry later; for another thing, they die earlier.
--H. L. Mencken
مردها فرصت بهتري در زندگي نسبت به زنان دارند،يكي بخاطر اينكه ديرتر
ازدواج ميكنند و دوم اينكه زودتر ميميرند
اچ.ال.منكن
------------ --------- --------- --------- --------- --------- --------- ---
When a newly married couple smiles, everyone knows why.
When a ten-year married couple smiles, everyone wonders why.
وقتي كه يك زوج تازه مزدوج لبخند ميزنند،همه ميدونند چرا
ولي وقتي يك زوج ده سال پس از ازدواج لبخند ميزنند همه حيرانند چرا ؟
------------ --------- --------- --------- --------- --------- --------- ---
Love is blind but marriage is an eye-opener.
عشق آدم را كور ميكند ولي ازدواج چشمان انسان را باز ميكند
------------ --------- --------- --------- --------- --------- --------- ----
When a man opens the door of his car for his wife,
you can be sure of one thing:
either the car is new or the wife.
وقتي مردي درب خودرو را براي همسرش باز ميكند ،
شما ميتوانيد مطمئن باشيد كه يا ماشين جديد است يا همسرش
I asked my wife, "Where do you want to go for our
anniversary? " She said, "Somewhere I have never been!" I told her,
"How about the kitchen?"
من از همسرم پرسيدم كه براي سالگرد ازدواجمان به كجا برويم؟ به
او گفت: جائي كه تا حالا نرفتم.من گفتم:
نظرت راجع به آشپزخانه چطوره؟!
--------- --------- ---
She ran after the garbage truck, yelling, "Am I too
late for the garbage?"
Following her down the street I yelled, "No, jump in."
همسرم دنبال ماشين زباله دويد و فرياد زد "آيا براي انداختن زباله دير
كردم ؟ " 0من هم دنبالش به سمت خيابان دويدم و فرياد زدم " نه ، بپر توش
! "
--------- --------- ---
If your dog is barking at the back door and your
wife yelling at the front door, who do you let in first?
The Dog of course... at least he'll shut up after u
let him in!
اگر سگتون پشت در عقبي پارس كنه و زنتون پشت درب جلوئي خانه صدا
بزند،اول درب را براي كدامشان باز ميكنيد؟
خوب معلومه سگه، چون حداقل اون وقتي اومد تو ساكت ميشه !!!!
------------ --------- --------- --------- --------- --------- --------- ---
A man placed some flowers on the grave of his dearly
parted mother and started back toward his car when his attention was
diverted to another man kneeling at a grave. The man seemed to be
praying with profound intensity and kept repeating, 'Why did u have to
die? Why did you have to die?" The first man approached him and said, "Sir,
I don't wish to interfere with your private grief, but this
demonstration of pain in is
more than I've ever seen before. For whom do you mourn so? Deeply? A
child? A parent?"The mourner took a moment to collect himself, then
replied "My wife's first husband."
مردي دسته گلي روي قبر مادر عزيز مرحومش گذاشت و داشت به سمت ماشينش
برميگشت كه توجهش به مردي جلب شد كه بالاي سر قبري زانو زده بود. بنظرميرسيد مرد با سوز و گداز فراواني جمله اي را تكرار ميكرد،"چرا بايد از
دست ميرفتي؟" ، " چرا بايد از دست ميرفتي؟"
مرد اولي به سمتش رفت وگفت: اميدوارم مزاحم سوگواريتان نشده باشم اما
دراين حد اظهار عجز و ناراحتي را تا بحال نديده ام ، براي چه كسي
اينطورعميق ابراز ناراحتي ميكنيد؟ فرزند؟والدين؟
مرد سوگوار چند لحظه اي طول كشيد تا خودش را جمع و جور كند سپس پاسخ
داد:"شوهر اول همسرم ! "
------------ --------- --------- --------- --------- --------- --------- ----
A couple came upon a wishing well. The husband
leaned over, made a wish
and threw in a coin .
The wife decided to make a wish, too. But she leaned
over too much, fell
into the well, and drowned. The husband was stunned
for a while but then
smiled "It really works!"
يك زوج بر سر يك چاه آرزو رفتند، مرد خم شد ، آرزوئي كرد و يك سكه به
داخل چاه انداخت.زن هم تصميم گرفت آرزوئي كند ولي زيادي خم شد و ناگهان
به داخل چا ه پرت شد
مرد چند لحظه اي بهت زده شد بعد لبخندي زد و گفت: " اين واقعا" درست كارميكنه !!!!"
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
http://www.hamdardi.net/imgup/27603/...b634efa9ad.jpg
البته بیشتر از اینکه خنده دار باشه گریه اوره.
به هر حال همچین پسرایی تعدادشون الان ماشالله کم نیس.
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
مردی به پدر همسرش گفت :عده زيادي شما را به خاطر زندگی زناشوئی موفقی که دارید تحسین میکنند. ممکن است راز این موفقیت را به من بگوئید؟
پدر با لبخندی پاسخ داد: هرگز همسرت را به خاطر کوتاهیهایش یا اشتباهی که کرده مورد انتقاد قرار نده. همواره این فکر را در یاد داشته باش که او به خاطرکوتاهیها و نقاط ضعفی که دارد نتوانسته شوهری بهتر از تو پیدا کند!
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
شوهر به زنش: بازم جلو جمع به من گفتی احمق؟
زن: ببخشید عزیزم، نمی دونستم این راز باید فقط بین من و تو باقی بمونه! :)
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
چند چیز که حوا نتونست به آدم بگه:
من آدمت میکنم
برو از شوهرهای مردم یاد بگیر
من قبل از تو هزار تا خواستگار داشتم:311:
مدل های مختلف بله گفتن عروس !
عروس عادی: با اجازه بزرگترها بله (این اصولا مثل بچه آدم بله رو میگه و قال قضیه رو میکنه.)
عروس لوس: بع……….له!
عروس زیادی مودب: با اجازه پدرم، مادرم، برادرم، خواهرم، دایی جون، عمه جون،…، زن عمو کوچیکه، نوه خاله عمه شکوه، اشکان کوچولو، … ، مرحوم زن آقاجان بزرگه ، قدسی خانوم جون ، … ، … (این عروس خانوم آخر هم یادش میره بگه بله واسه همین دوباره از اول شروع میکنه به اجازه گرفتن … !)
عروس خارج رفته: با پرمیشن گریت ترهای فمیلی … اُ یس
عروس خجالتی: اوهوم
عروس پاچه ورمالیده: به کوری چشم پدر شوهر و مادر شوهر و همه فک و فامیل این بزغاله (اشاره به داماد) آره…. ( وضعیت داماد کاملا قابل پیش بینی است)
عروس هنرمند: با اجازه تمامی اساتیدم، استاد رخشان بنی اعتماد، استاد مسعود کیمیایی، …، اساتید برجسته تاتر، استاد رفیعی، … ، مرحوم نعمت ا.. گرجی ، شیر علی قصاب هنرمند، روح پر فتوح مرحومه مغفوره مرلین مونرو، مرحوم مارلین دیتریش، مرحوم مغفور گری گوری پک و مرحوم الیزابت تیلور… آری می پذیرم که به پای این اتللوی خبیث بسوزم چو پروانه بر سر آتش …
عروس داش مشتی: با اجزه بروبکس مُجلی نیست من که پایه ام …
عروس زیادی مؤمن و معتقد: بسم ا.. الرحمن الرحیم و به نستعین انه خیر ناصر و معین … اعوذ با… من شیطان رجیم یس و القرآن الحکیم …. الی آخر …. ( و در آخر ) نعم
عروس فمنیست: یعنی چی؟! چه معنی داره همش ما بگیم بله … چقدر زن باید تو سری خور باشه چرا همش از ما سؤال می پرسن ! … یه بار هم از این مجسمه بلاهت (اشاره به داماد) بپرسین … (اصولا این قوم فمنیست جنبه ندارن که بهشون احترام بذارن و یه چیزی ازشون بپرسن … فقط باید زد تو سرشون و بهشون گفت همینه که هست می خوای بخواه نمی خوای هم به درک)
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
دخترجواني از مکزيک براي يک مأموريت اداري چند ماهه به آرژانتين منتقل شد.
پس از دوماه، نامه اي از نامزد مکزيکي خود دريافت مي کند به اين مضمون:
لوراي عزيز، متأسفانه ديگر نمي توانم به اين رابطه از راه دور ادامه بدهم و بايد بگويم که دراين مدت ده بار به توخيانت کرده ام !!! ومي دانم که نه تو و نه من شايسته اين وضع نيستيم. من را ببخش و عکسي که به تو داده بودم برايم پس بفرست
باعشق : روبرت
دختر جوان رنجيـده خاطر از رفتارمرد، ازهمه همکاران و دوستانش مي خواهد که عکسي از نامزد، برادر، پسرعمو، پسردايي ... خودشان به اوقرض بدهند و همه آن عکس ها را که کلی بودند با عکس روبرت، نامزد بي وفايش، دريک پاکت گذاشته و همراه با يادداشتي برايش پست مي کند، به اين مضمون:
روبرت عزيز، مرا ببخش، اما هر چه فکر کردم قيافه تو را به ياد نياوردم، لطفاً عکس خودت را ازميان عکسهاي توي پاکت جدا کن وبقيه را به من برگردان!
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
دکتر میگه خانوم محترم شوهر شما خیلی داغونه ،
باید چند هفته آرامش کامل داشته باشه ،
براتون قرصهای آرام بخش نسخه کردم ،
لطفا روزی سه عدد بخورین اما بعد از غذا :311:
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
می دونی چرا با ازدواج دین آدم کامل میشه؟
چون تا قبل ازدواج فکر میکنه دنیا بهشته …!!؟
اما بعدش به جهنم اعتقاد پیدا میکنه!!!
اگر داری زنی زشت و دغل باز / تو نیکی میکن و در دجله انداز
بکن خود را خلاص از دست آن زن / که ایزد در خیابانت دهد باز !
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
دختر اول: هیچ فحشی بدتر از این نیست که یه پسر به آدم شماره ایرانسل بده
دختر دوم: تو این اوضاع بی شوهری اگه کد پستی هم دادن باید بگیری...
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
منت خدای را عزوجل که زن را قند و عسل قرار داد. همو که ازدواجش موجب محنت است و به طلاق اندرش مزيد رحمت. هر لنگه كفشی كه بر سر ما می خورد مضر حيات است, و چون مكرر فرود آید موجب ممات. پس در هر لنگه كفش دو ضربت موجود و بر هر ضربت آخی واجب.
مرد همان به كه به وقت نزاع
عذر به درگاه نساء آورد:316:
ورنه زنش از اثر لنگه كفش
حال دلش خوب به جا آورد
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
دفتر خاطرات یک عروس خانم!
دوشنبه
الان رسیدیم خونه بعد از مسافرت ماه عسل و تو خونه جدید مستقرشدیم. خیلی سرگرم کننده هست این که واسه ریچارد آشپزی میکنم.
امروز میخوام یه جور کیک درست کنم
که تو دستوراتش ذکر کرده ۱۲ تا تخم مرغ رو جدا جدا بزنین ولی من کاسه به اندازهی کافی نداشتم واسهی همین مجبور شدم ۱۲ تا کاسه قرض بگیرم تا بتونم تخم مرغها رو توش بزنم.
سهشنبه
ما تصمیم گرفتیم واسهی شام سالاد میوه بخوریم . در روش تهیهی اون نوشته بود « بدون پوشش سرو شود » (dressing= لباس ، سس زدن). خب من هم این دستور رو انجام دادم ولی ریچارد یکی از دوستاشو واسه شام آورده بود خونه مون. نمیدونم چرا هر دو تاشون وقتی که داشتم واسهشون سالاد رو سرو میکردم اون جور عجیب و شگفتزده به من نگاه میکردن!
چهارشنبه
من امروز تصمیم گرفتم برنج درست کنم و یه دستور غذایی هم پیدا کردم واسهی این کار که میگفت قبل از دم کردن برنج کاملا شستوشو کنین.
پس من آبگرمکن رو راه انداختم و یه حموم حسابی کردم قبل از این که برنج رو دم کنم. ولی من آخرش نفهمیدم این کار چه تاثیری تو دم کردن بهتر برنج داشت.
پنجشنبه
باز هم امروز ریچارد ازم خواست که واسهش سالاد درست کنم . خب من هم یه دستور جدید رو امتحان کردم.
تو دستورش گفته بود مواد لازم رو آماده کنین و بعد اونو روی یه ردیف کاهو پخش کنین و بذارین یه ساعت بمونه قبل از این که اونو بخورین . خب منم کلی گشتم تا یه باغچه پیداکردم و سالادمو روی یه ردیف از کاهوهایی که اون جا بود پخش و پرا کردم و فقط مجبور شدم یه ساعت بالای سرش بایستم که یه دفعه یه سگی نیاد اونو بخوره. ریچارد اومد اون جا و ازم پرسید من واقعا حالم خوبه؟؟
نمیدونم چرا ؟ عجیبه !!! حتما خیلی تو کارش استرس داشته. باید سعی کنم یه مقداری دلداریش بدم.
جمعه
امروز یه دستور غذایی راحت پیدا کردم . نوشته بود همهی مواد لازم رو تو یه کاسه بریز و بزن به چاک! ( beat it = در غذا : مخلوط کردن ، در زبان عامیانه : بزن به چاک )
خب منم ریختم تو کاسه و رفتم خونهی مامانم. ولی فکر کنم دستوره اشتباه بود چون وقتی برگشتم خونه مواد لازم همون جوری که ریخته بودمشون تو کاسه مونده بودند.
شنبه
ریچارد امروز رفت مغازه و یه مرغ خرید و از من خواست که واسهی مراسم روز یکشنبه اونو آماده کنم ولی من مطمئن نبودم که چه جوری آخه میشه یه مرغ رو واسه یکشنبه لباس تنش کرد و آماده اش کرد.
قبلا به این نکته تو مزرعهمون توجهی نکرده بودم ولی بالاخره یه لباس قدیمی عروسک پیدا کردم و با کفشهای خوشگلش ...وای من فکر میکنم مرغه خیلی خوشگل شده بود.
وقتی ریچارد مرغه رو دید اول شروع کرد تا شمارهی ۱۰ به شمردن ولی بازم خیلی پریشون بود.
حتما به خاطر شغلشه یا شایدم انتظار داشته مرغه واسهش برقصه.
وقتی ازش پرسیدم عزیزم آیا اتفاقی افتاده ؟شروع کرد به گریه و زاری و هی داد میزد آخه چرا من ؟ چرا من؟!!
هووووم … حتما به خاطر استرس کارشه … مطمئنم …
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
یكى بود، يكى نبود، غير از خدا هيچ كس نبود. روزى روزگارى در ولايت غربت يك پيرزنى بود به نام «ننه قمر» و اين ننه قمر از مال دنيا فقط يك دختر داشت كه اسمش «دلربا» بود و اين دلربا در هفت اقليم عالم مثل و مانندى نداشت؛ از بس كه زشت و بدتركيب و بد ادا و بى كمالات بود.
يك روز كه اين دلربا توى خانه وردل ننه قمر نشسته بود و داشت به ناخن هايش حنا مى گذاشت، آهى كشيد و رو كرد به مادرش و گفت: «اى ننه، مى گويند «بهار عمر باشد تا چهل سال. با اين حساب، توپ سال نو را كه در كنند، دختر يكى يك دانه ات، پايش را مى گذارد توى تابستان عمر. بدان و آگاه باش كه من دوست دارم تابستان عمرم را در خانه شوهر سپرى كنم و من شنيده ام كه يك دستگاهى هست كه به آن مى گويند «كامپيوتر» و در اين كامپيوتر همه جور شوهر وجود دارد. يكى از اين دستگاه ها برايم مى خرى يا اين كه چى؟»
ننه قمر «لاحول» گفت و لبش را گاز گرفت و دلسوزانه، بنا كرد به نصيحت كه: مردى كه توى دستگاه عمل بيايد، شوهر بشو و مرد زندگى نيست. تازه بچه دار هم كه بشوى لابد يا دارا و سارا مى زايى يا از اين آدم آهنى هاى بدتركيب يا چه مى دانم پينوكيو...
وقتى ننه قمر دهانش كف كرد و قلبش گرفت و خسته شد، دلربا شروع كرد به تعريف از كامپيوتر و اينترنت و چت و اين كه شوهر كامپيوترى هم مثل شوهر راست راستكى است و آنقدر گفت و گفت تا ننه قمر راضى شد براى عاقبت به خيرى دخترش، سينه ريز و النگوهاى طلايش را بفروشد و براى دلربا كامپيوتر مجهز به فكس مودم اكسترنال و كارت اينترنت پرسرعت و هدست و كلى لوازم جانبى ديگر بخرد.
بارى اى برادر بدنديده و اى خواهر نورديده، دستگاه را خريدند و آوردند گذاشتند روى كرسى و زدندش به برق و روشنش كردند. دلربا گفت: «اى مادر، در اين وقت روز، فقط بچه هاى مدرسه اى و كارمندهاى زن و بچه دار توى ادارات، مى روند در چت و تا نيمه شب خبرى از شوهر نيست.» به همين خاطر، از همان كله ظهر تا نيمه شب، ننه قمر نشست در پشت دستگاه و با جديت تمام به بازى ورق گنجفه و با دل و اسپايدر پرداخت.
نيمه شب دلربا دستگاه را تحويل گرفت و وصل شد به اينترنت و يك «آى دى» به نام «دلربا آندرلاين تنها ۴۳۷» براى خود ثبت كرد و رفت توى يكى از اتاق هاى «يارو مسنجر». به محض ورود، زنگ ها به افتخارش به صدا درآمدند و تا دلربا به خودش جنبيد، متوجه شد كه چهل _ پنجاه تا شوهر بالقوه، دورش را گرفته اند. دلربا كه ديد حريف اين همه خواستگار مشتاق و دلداده نيست، همه پيغام ها را خواند و سر آخر از نام يكى از آنها خوشش آمد و با ناكام گذاشتن خيل خواستگاران سمج، با همان يكى گرم صحبت شد. در زير متن مكالمات نوشتارى آن دو به اختصار درج مى شود:
پژمان آندرلاين توپ اند باحال: سلام. اى دلرباى زيباى شيرين كار، خوبيد؟
دلربا آندرلاين تنها ۴۳۷: سلام. مرسى. يو خوبى؟
پژمان: مرسى + هفتاد. سين، جيم، جيم پليز. [سين، جيم، جيم: همان a/s/l به زبان غربتى است؛ يعنى: سن؟ جنسيت؟ جا و مكان زندگى]
دلربا: هجده، دال، بوغ [يعنى هجده ساله ام، دخترم و در بالاى ولايت غربت به زندگانى اشرافى مشغولم. ترجمه و تفسير از بنده نگارنده] يو چى؟
پژمان: من بيست و چهار، پ، بوغ. خوشبختم! [يعنى خوشوقتم.]
دلربا: لول. [يعنى حسابى لول و كيفورم. همان lol] پس همسايه ايم.
پژمان: بله ولى من براى ادامه تحصيل دارم ويزا مى گيرم كه بروم در جابلقا چون كه هم در آنجا آزادى مى باشد و هم سى دى با كيفيت آينه آنجا هست و من همه كس و كارم (يعنى دخترخاله پسر عمه دايى مامانم) در آنجا زندگى مى كنند.
دلربا: اوكى، درك مى كنم به قول مامى: توبى اور نات توبى. راستى نگفتى چه شكلى هستى؟
پژمان: قد ،۱۸۵ وزن ،۸۰ موخرمايى روشن و بلند، پوست سفيد، چشم آبى.
دلربا: من قدم ،۱۷۴ وزن ،۶۰ رنگ چشمم هم يك چيزى بين آبى و سبز.
پژمان: واى خداى من... راست مى گويى؟
دلربا: وا... يعنى خيلى زشتم؟
پژمان: نه... اتفاقاً بى نظيرى. راستش نمى دانم چطور شد كه همين الان، يك دفعه به من احساس ازدواج دست داد. آه اى دلرباى من، چشمان تو حرمت زمين است و يك قشنگ نازنين است...
دلربا: اى واى خدا مرا بكشد كه با بيان حقيقتى ناخواسته، تير عشق را بر قلبت نشاندم.
حالا دو تا حيران من و تو، زار و گريان من و تو...
پژمان: اى نازنين، بدجورى من خاطرخواه توام آيا حاليت مى باشد؟ تكه تكه كردى دل من را، بيا بيا بيا كه خيلى مى خواهمت.
دلربا: حالا من چه خاكى به سر بريزم با اين عشق پاك و معصوم؟ من مى خواهم ايوان رويا را آب پاشى كنم و امشب هرجور شده و با هر بدبختى، عكس تو را نقاشى كنم. اما تو را چه جورى بكشم چرا كه وسايل نقاشى ام كم و كسر دارد و من مداد مخملى ندارم.
پژمان: اوه ماى گاد... اصلاً اى دلرباى نازنين من، بيا تا برويم از اين ولايت غربت من و تو. تو دست مرا [البته بعد از جارى شدن صيغه عقد. يادآورى از بنده نگارنده] بگير و من دامن تو را [البته بعد از جلب رضايت زوجه و خانواده او و همچنين طى مراحل قانونى. ايضاً يادآورى اخلاقى از بنده نگارنده] بگيرم. كاش هم اكنون در كنارم بودى تا... اصلاً ولش كن، الان هر چه بگوييم اين يارو «بنده نگارنده» مى خواهد وسطش پيام اخلاقى بدهد. بيا شماره تلفن مرا بنويس و تماس بگير تا بدون مزاحم حرف هاى مان را بزنيم...
ما از اين افسانه نتيجه مى گيريم كه اگر جوانان را نصيحت كنيم، رازشان را به ما نمى گويند!
قصه ما به سر رسيد، غلاغه به خونه اش نرسيد!
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
ادبیات آقایان هنگام زمین خوردن خانومها:
دوران نامزدی: الهی بمیرم چیزیت که نشد؟
یک ماه بعدازدواج : عزیزم بیشتر مراقب باش.
سه سال بهد از ازدواج: مگه کوری جلو پاتو نگاه کن.
پنج سال بعد ازدواج: آخیش دلم خنک شد.
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
خانمی به آشپز خانه رفت و دید همسرش با یک مگس کش بدست اینطرف و آنطرف می چرخد.
پرسید : چکار میکنی؟
همسرش پاسخ داد : مگس شکار میکنم!
آه چند تا کشته ای؟
آره، سه مذکر و دو مونث!!
همسرش با تحیر پرسید : چگونه تشخیص جنسیت آنها را دادی؟
شوهرش گفت : سه تاشان روی شیشه خالی آبجو بودند و دو تا روی تلفن !!
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می گیرم.
تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است.
حتمن ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب می کرده که مامانش به اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود. ولی من مؤتقدم که اصولن انسان باید زن بگیرد تا آدم بشود ، چون بابایمان همیشه می گوید مشکلات انسان را آدم می کند.
در عزدواج تواهم خیلی مهم است یعنی دو طرف باید به هم بخورند. مثلن من و ساناز دختر خاله مان خیلی به هم می خوریم.
از لهاز فکری هم دو طرف باید به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فکر ندارد که به من بخورد ولی مامانم می گوید این ساناز از تو بیشتر هالیش می شود.
در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست چه بسیار آدم های بزرگی بوده اند که کارشان به تلاغ کشیده شده و چه بسیار آدم های کوچکی که نکشیده شده. مهم اشق است !
اگر اشق باشد دیگر کسی از شوهرش سکه نمی خواهد و دایی مختار هم از زندان در می آید من تا حالا کلی سکه جم کرده ام و می خواهم همان اول قلکم را بشکنم و همه اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم.
مهریه و شیر بلال هیچ کس را خوشبخت نمی کند. همین خرج های ازافی باعث می شود که زندگی سخت بشود و سر خرج عروسی داییمختار با پدر خانومش حرفش بشود دایی مختار می گفت پدر خانومش چتر باز بود.. خوب شاید حقوق چتر بازی خیلی کم بوده که نتوانسته خرج عروسی را بدهد. البته من و ساناز تفافق کرده ایم که بجای شام عروسی چیپس و خلالی نمکی بدهیم. هم ارزان تر است ، هم خوشمزه تراست تازه وقتی می خوری خش خش هم می کند!
اگر آدم زن خانه دار بگیرد خیلی بهتر است و گرنه آدم مجبور می شود خودش خانه بگیرد. زن دایی مختار هم خانه دار نبود و دایی مختار مجبور شد یک زیر زمینی بگیرد. میگفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پایین! اما خانوم دایی مختار هم می خواست برود بالا! حتمن از زیر زمینی می ترسید. ساناز هم از زیر زمینی می ترسد برای همین هم برایش توی باغچه یک خانه درختی درست کردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شکست.. از آن موقه خاله با من قهر است.
قهر بهتر از دعواست. آدم وقتی قهر می کند بعد آشتی می کند ولی اگر دعوا کند بعد کتک کاری می کند بعد خانومش می رود دادگاه شکایت می کند بعد می آیند دایی مختار را می برند زندان!
البته زندان آدم را مرد می کند.عزدواج هم آدم را مرد می کند، اما آدم با عزدواج مرد بشود خیلی بهتر است!
این بود انشاء من :46::46::46::46:
حاج آقا(قاضی): خودتونو کامل معرفی کنید…
- شوهر: کاظم! برو بچ بهم میگن کاظم لب شتری! دیلپم ردی! ۲۳ ساله!
- زن : نازیلا! لیسانس هنرهای تجسمی از دانشکده سیکتیروارد فرانسه! ۲۰ ساله!
– حاج آقا : چه جوری با هم آشنا شدید؟
- شوهر : عرضم به حضور اَ نورت حاجی! ایشون مارو پسند کردن! مام دیدیم دختر خوبیه گرفتیمش!!!
- زن: حاج آقا می بینین چه بی چشمو روئه! حاج آقا تازه سابقه دارم هست!
- شوهر: حاجی چرت میگه! من فقط دو سال اوفتادم زندان اونم با بی گناهیه کامل!
– حاج آقا : جرمت چی بود؟
– شوهر : حاجی جرم که نمی شه بهش گفت! داش کوچیکم حرف گوش نمیکرد … مختوع النسلش کردم !
- زن : حاج آقا می بینین چقد بی احساسه !
- حاج آقا : خواهر من شما به چه دلیلی تقاضایه طلاق کردین ؟
- زن : حاج آقا ما الان درست ۳ ساله که ازدواج کردیم ولی این آقا اصلا عوض نشده!
- شوهر : دهه ! بابا بکش بیرون ! حاجی بده اصالتمو از دست ندادم ؟
- حاج آقا : خواهر من شما فقط به خاطر اینکه ایشون عوض نشده میخواین طلاق بگــــــــیرین؟
- زن : حاج آقا اولش فکر میکردم درست میشه ! گفتم آدمش میکنم ! مدرنش میکنم ! حـاج آقا این شوهر من نمیفهمه تمدن چیه ! نمیدونه مدرنیسم چیه!
- شوهر : بابا! را به را گیر میده ! این کارو بکن ! این کارو نکن ! این لباسو بپـــوش !! اونو نپوش ! حاجی طاقت مام حدی داره !
- زن : حاج آقا به خدا منم تو فامیل آبرو دارم ! دوست دارم شوهرم شیک ترین لباسارو بپـوشه!
- شوهر : حاجی میخوایم بریم خونه اون بابای قالپاقش !!! گیر میده میگه باید کروات بزنی ! به مولا آدم با کروات یبوست میگره ! نفسمون میات بالا ولی پایین رفتنش با شابدوالعظیـــمه ! حاجی ما از بچگی عادت داشتیم دو سه تا تکمه مون وا باشه !!
- حاج آقا : خواهر من حق با ایشونه !
- زن: حاج آقا بهش میگم تو خونه زیرشلواری نپوش ! یکی میاد زشته ! حد اقل شلوارک بپوش!
- شوهر : حاجی من اصن بدون زیرشلواری خوابم نمی بره ! بابا چاردیواری اختیاری ! راستش اینجا جاش نیست ولی بابای خدا بیامرزم میگفت :
- حاج آقا : خدا بیامرزتش !
- شوهر : خدا رفتگان شمارم بیامرزه ! میگفت : سعی کن تو زندگیت دو تا چیز و ترک نکــنی !! یکی سیغار ! یکی زیرشلواری ! حاجی جونم برات بگه که گیر داده خفن که سیغار نکش ! رفته برام پیپ خریته ! آخه خداییـــش این سوسول بازیا به ما میات؟!!
- زن : حاج آقا شما نمیدونین من چقدر سعی کردم حرف زدن اینو درست کنم ! نشد که نشد !
- شوهر : حاجی رفته واسه من معلم خصوصی گرفته ! فارسی را درست صوبت کنیم ! دیــــگه روم نمیشه جولو بچه محلا سرمو بلند کنم ! حاجی خسته مونده از سر کار میام خونه به جای چایی واسه من کافی شاپ میاره ! درســته آخه ؟! حاجی از وقتی گرفتمش ۳۰ کیلو کم کردم ! از بس که از این غذا تیتــیشـیا داده به خورده ما!!! لازانتـیا و بیف استراگانورف و اسپاقرتی و از این آت آشغالا. حاجی هرکی یه سلیقه ای داره ! خب منم عاشق آب سیرابی با کیک تیتاپم !!!
- زن : حاج آقا یه روز نمی شه دعوا راه نندازه ! چند بار گرفتنش با وثیقه آزادش کردیم …
- شوهر : آره ! رو زنم تعصب دارم ! کسی نیگا چپ بهش بکنه ! خشتکشو پاپیون میکنـــــم !!!
– حاج آقا:خب شما که اینهمه با هم اختلاف فرهنگی و اقتصادی داشتین چرا با هــــــــم ازدواج کردین ؟
– زن : عاشقش بودم ! دیوونش بودم ! هنوزم هستم..
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
یادداشتهای یک مرد ...
شنبه:
زنم برای یک هفته به دیدن مادرش رفته و من و پسرم لحظاتی عالی را خواهیم گذراند. یک هفته تنها . عالیه. اول از همه باید یک برنامه هفتگی درست و حسابی تنظیم کنم. اینطوری میدونم که چه ساعتی باید از خواب بیدار بشم و چه مدتی رادر رختخواب و چقدر وقت برای پختن غذا توی آشپزخانه صرف میکنم. همه چیز را به خوبی محاسبه کرده ام . وقت برای شستن ظرفها، مرتب کردن خانه و خرید کردن و همه روی کاغذ نوشته شده است. چقدر هم وقت آزاد برایم می ماند. چرا زنها آنقدر از دست این کارهای جزیی و ساده شکایت دارند. درحالی که به این راحتی همه را می شود انجام داد. فقط به یک برنامه ریزی صحیح احتیاج است. امشب شام هم من و پسرم استیک داریم. پس رومیزی قشنگی پهن کردم و بشقابهای قشنگی چیدم و شمع و یک دسته گل رز روی میز نهادم تا محیطی صمیمانه به وجود آورم. مدتها بود که آنقدر احساس راحتی نکرده بودم....
یکشنبه:
باید تغییرات مختصری در برنامه ام بدهم. به پسرم متذکر شدم که هر روز جشن نمی گیرم و لازم هم نیست که آنقدر ظرف کثیف کنیم چون کسی که باید ظرفها را بشوید منم نه او! صبح متوجه شدم که آب پرتقال طبیعی چقدر زحمت دارد چون هربار باید آبمیوه گیری را شست بهتر این است که هر دو روز یکبار آب پرتقال بگیریم که ظرف کمتری بشویم.
دوشنبه:
انگار کارهای خانه بیشتر از آنچه که پیش بینی کرده بودم وقت می گیرد. راه دیگری باید پیدا کنم. ازاین پس فقط غذاهای آماده مصرف میکنم. اینطوری وقت زیادی در آشپزخانه صرف نمی کنم. نباید که وقت آماده کردن و طبخ غذا بیش از زمانی باشد که صرف خوردن آن می کنیم. اما هنوز یک مشکل باقیست: اتاق خواب. مرتب کردن رختخواب خیلی پیچیده است. نمیدانم اصلا چرا باید هر روز تختخواب رامرتب کرد؟ درحالی که شب باز هم توی آن می خوابیم!!
سه شنبه:
دیگر آب پرتقال نمی گیرم. میوه به این کوچکی و قشنگی چقدر همه جا را کثیف و نامرتب می کند! زنده باد آب پرتقالهای آماده و حاضری!! اصلا زنده باد همه غذاهای حاضری!
کشف اول: امروز بالاخره فهمیدم چه جوری از توی تخت بیرون بیایم بدون اینکه لحاف را به هم نزنم. اینطوری فقط صاف و مرتبش میکنم. البته با کمی تمرین خیلی زود یاد گرفتم. دیگر در تخت غلت هم نمیزنم.. پشتم کمی درد گرفته که با یک دوش آب گرم بهتر خواهدشد. ازاین پس هر روز صورتم را نمی تراشم و وقت گرانبهایم را هدر نمیدهم...
کشف دوم: ظرف شستن دارد دیوانه ام میکند. عجب کار بیخودی است! هر بار بشقابهای تمیز را کثیف کنیم و بعد آن را بشوییم.
کشف سوم: فقط هفته ای یکبار جارو میزنم. برای صبحانه و شام هم سوسیس و کالباس می خوریم.
چهارشنبه:
دیگر آب میوه نمی خوریم. بسته های آب میوه خیلی سنگینند و حملشان خیلی مشکل است.
کشف دیگر: خوردن سوسیس برای صبحانه عالیست. برای ظهر بد نیست اما برای شام دیگر از حلقم بیرون میزند. اگر مردی بیش از دو روز سوسیس بخورد احتمالا دچار تهوع خواهدشد!!
پنجشنبه:
اصلا چرا باید موقع خوابیدن لباسم را بکنم در حالی که فرداصبح باز باید آن را بپوشم؟!!! ترجیح میدهم به جای زمانی که صرف این کار میکنم کمی استراحت کنم. از پتو هم دیگر استفاده نمیکنم تا تختم مرتب بماند.
پسرم همه جا راکثیف کرده . کلی دعوایش کردم... آخر مگر من مستخدم هستم که هی باید جمع کنم و جارو بزنم؟ عجیب است ! این همان حرفهایی است که زنم گاهی میزند!
امروز دیگر باید ریشم را بتراشم... اما اصلا دلم نمی خواهد . دیگر دارم عصبانی میشوم. برای صبحانه باید میز چید، چایی درست کرد، نان را خرد کرد. انجام همه این کارها دیوانه ام میکند.
برای راحتی کار دیگر شیر را با شیشه ، کره و پنیر را هم توی لفافش میخوریم و همه این کارها را هم کنار ظرفشویی انجام میدهیم. اینطوری دیگر جمع و جورکردن و میز چیدن هم نمیخواهد!
امروز لثه هایم کمی درد گرفته شاید برای اینکه میوه هم نمیخورم. چون ماشین ندارم و برایم خیلی مشکل است که میوه بخرم و به خانه بیاورم. امیدوارم که عفونت نکرده باشند. عصری زنم زنگ زد که آیا رختها رو شیشه هارا شسته ام؟ خنده عصبی سر دادم انگار که من وقت این کارها را داشتم!
توی حمام هم افتضاحی شده، لوله گرفته اما مهم نیست من که دیکر دوش نمیگیرم!
یک کشف جدید دیگر: من و پسرم با هم غذا میخوریم. آن هم سر یخچال! البته باید تند تند بخوریم چون در یخچال را که نمیشود مدت زیادی باز گذاشت.
جمعه:
من و پسرم در تخت مان مانده ایم تا تلویزیون نگاه کنیم. دیدن این همه تبلیغات مواد غذایی دهانمان را آب انداخته. با خستگی کمی غر و غر میکنیم. وقتش است که خودم را بشویم و ریشم را بتراشم و موهایم را شانه کنم و غذای بچه را آماده کنم و ظرفها را بشویم و جابه جا کنم، خرید کنم و بقیه کارها.... ولی واقعا قدرتش را ندارم. سرم گیج میرود و تار میبینم. حتی پسرم هم نایی ندارد. به تبعیت از غریزه مان به رستوران رفتیم و یک ساعتی را غذاهایی عالی و خوشمزه در ظروفی متعدد خوردیم. قبل از اینکه به هتل برویم و شب رادر یک اتاق تمیز و مرتب بخوابیم، از خودم می پرسم آیا هرگز زنم به این راه حل فکرکرده بود؟
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
من اعتراض دارم! :)
این داستان خیالی توسط یک خانمی که ضد مردها است نوشته شده.
وگرنه من مرد به این دست و پا چلفتی ندیدم! :311:
نقل قول:
توی حمام هم افتضاحی شده، لوله گرفته اما مهم نیست من که دیکر دوش نمیگیرم!
راستی از کی تاحالا خانمها وقتی لوله می گیره، لوله رو باز می کنند که حالا این بنده خدا نمی دونه باید چی کار کنه؟! :311:
به هر حال این داستان کاملاً تخیلیه!
به این میگن داستان واقعی: دفتر خاطرات یک عروس خانم! :311:
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
زنی جوان در راهروی بیمارستان ایستاده، نگران و مضطرب. در انتهای کادر در بزرگی دیده می شود با تابلوی "اتاق عمل"
چند لحظه بعد در اتاق باز و دکتر جراح – با لباس سبز رنگ – از آن خارج می شود. زن نفسش را در سینه حبس می کند
دکتر به سمت او می رود. زن با چهره ای آشفته به او نگاه می کند...
دکتر: واقعاً متاسفم، ما تمام تلاش خودمون رو کردیم تا همسرتون رو نجات بدیم. اما به علت شدت ضربه نخاع قطع شده و همسرتون برای همیشه فلج شده. ما ناچار شدیم هر دو پا رو قطع کنیم، چشم چپ رو هم تخلیه کردیم... باید تا آخر عمر ازش پرستاری کنی، با لوله مخصوص بهش غذا بدی، روی تخت جابجاش کنی، حمومش کنی، زیرش رو تمیز کنی و باهاش صحبت کنی... اون حتی نمی تونه حرف بزنه، چون حنجره اش آسیب دیده...
با شنیدن صحبت های دکتر به تدریج بدن زن شل می شود، به دیوار تکیه می دهد. سرش گیج می رود و چشمانش سیاهی می رود
با دیدن این عکس العمل، دکتر لبخندی می زند و دستش را روی شانه زن می گذارد و میگوید: شوخی کردم... شوهرت همون اولش مُرد.:311::311:
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
زن ایرانی به شوهرش : من پنج دقیقه! میرم خونه همسایه، تو نیم ساعت یک بار !!! :311::311:غذا رو هم بزن
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
پسره:من تا25 سالم نشه ازدواج نمیکنم.:81:
دختره:منم تاازدواج نکنم 25 سالم نمیشه.:43:
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
مرد ها را باید کشت.
جور دیگر باید زیست!
:311:
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
زن خودش راخوشگل میکندچون خوب فهمیده ،که چشم مردتکامل یافته ترازمغزاوست.:D
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
مردبه خدامیگه:چرازن روزیباافریدی؟
خدامیگه واسه اینکه تودوستش داشته باشی!
دوباره می پرسه پس چراناقص العقله؟
خداهم درجواب این سئوال احمقانه مردپاسخ میده:
واسه اینکه تورودوست داشته باشه!!!
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
لغت نامه آقایان!
چه جالب . بعد چی شد؟
ترجمه : هنوز داری حرف می زنی؟ بس کن دیگه.
این بار دیگه چیکار کردم؟
ترجمه: این بار چطوری مچم رو گرفتی؟
عزیزم خسته ای . بیا یه کم استراحت کن.
ترجمه: صدای جارو برقی نمی ذاره پلی استیشن بازی کنم. خاموش کن.
یااااادم رفت.
ترجمه: کد پستی سی و چهار رقمی خاله اولین دوست دخترم رو هنوز یادمه اما
روز تولد تو رو یادم رفته.
از صبح تا شب دارم جون می کنم بخاطر تو و این بچه.
ترجمه: امروز از محل کار مرخصی گرفتم با رفقا رفتیم کنار رودخونه کباب خوردیم.
عزیزم راهو بلدم.
ترجمه: می تونم راهو پیدا کنم به شرطی که بفهمم تو کدوم کشوریم.
نتونستم پیداش کنم.
ترجمه: شئی مورد نظر بیش از یه متر با من فاصله داشت. حوصله نداشتم پاشم.
برای تمام کارهام یه دلیل منطقی دارم.
ترجمه: یه کم فرصت بده یه خالی بندی جور کنم
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
نشسته بودم سر کلاس مامانم بهم اس ام اس داد :
700 هزار تومن ترمی بابای بدبختت داره واسه دانشگاهت پول میده
اونوقت تو سر کلاس گوشیتو چک میکنی ببینی کی اس ام اس داده الاغ؟؟:311::311::311:
-
RE: طنز و لطیفه های ازدواج ، عشق و خانواده
مرد: میخوام ببرمت دور دنیا بگردونمت
زن: نه! بریم یه جای دیگه...
:311: