RE: من حساس نیستم او بی مسئولیت است
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نازنین غ
من باید یک برنامه ریزی درست برای خودم بکنم. یک ساله می خوام بکنم ...
البته الان خیلی بهترم. خیلی قوی ترم. دیگه مثل سابق اون گریه های عصبی رو نمی کنم.
دقیقا مثل ناخدایی که کشتیشو طوفان زده و حالا باید بسازدش. حتما به مشاور مراجعه می کنم.
راه حلش را خودت گفتی
پس بسم اله شروع کن
یه برنامه ریزی کامل برای یکسال(البته ماه به ماه بری جلو و یا حتی روز به روز بهتره)
برای فردا برنامه ریزی کن توی یه دفتر
در ته دفتر بالای صفحه بنویس رفتارم با خانواده شوهر الف)مادر شوهر
حالا روش فکر کن
احساست رو بنویس و بعد فکر کن برای اینکه ارام بشی چه کارهایی باید انجام بدهی
بعد تصمیم عاقلانه بگیر و نسبت به مادر شوهرت رفتاری با ثبات داشته باش نه احساسی
و ب)پدر شوهر
ج) خواهر شوهر
د)شوهرم
هـ)مادر خودم
.
.
.
نازنین خانم در جای نوشته بودی:خانواده ی شوهرم جز بدی به ما کار دیگه ای نکرده اند
بهتره بگی جز بدی به من نه ما کار دیگری نکرده اند
چون شوهرت عمری با اون رفتار ها ولو بد بزرگ شده و با همین طرز رفتار به اونها علاقه داره
شما سعی کن یه موضع درست با آرامش و همراه با احترام نسبت به خانواده شوهرت داشته باشی
این موضع گیری جدید شما نسبت به خانواده شوهرت کم کم ذهن شوهرت رو به این سو سوق میده که خانمم با توجه به اینکه خانواده ام بهش بدی کرده اند احترامشون رو حفظ می کنه
در پست قبلی یادته بهت گفتم چون شوهرت به خونواده اش علاقه داره اگر تو هی از خونواده اش بد بگی نسبت به تو شوهرت بد بین میشه
اگر تو احترام خانواده شوهرت رو ولو به ظاهر نگه داری
حالا قضیه فرق می کنه اون وقت اونها بد شما رو میگن شوهرت با خودش حلاجی می کنه می بینه که شما به اونها احترام می گذاری و چون دوستت داره بیشتر به سمت شما جذب میشه و در مقابل اونها همش از تو دفاع می کنه همون چیزی که شما خواهانش هستی
مهم نیست از ته قلبت اونها را دوست داشته باشی همین که در رفت و امد ها سنگینی و وقار و خویشتن داری خودت رو حفظ کنی کافیه
منم مثل شما احساساتی هستم ولی دارم سعی می کنم این گونه نباشم
یه درس عبرت
اوایل ازدواجم من مثل شما بودم مرتب جلو خانواده شوهرم جبهه می گرفتم و سریع بهم بر می خورد که این نصیحت ها رو پدرم به من کرد من هم بهشون عمل کردم
الان بعد از گذشت ده سال
من مشکلی با خانواده شوهرم ندارم
یعنی
مادر شوهرم بارها به من گفته علی به غیر از تعریف از تو چیز دیگه ای نمی گه
حتی اگه ما بخواهیم در مورد تو چیزی بگیم فورا میگه زن من اونجوری که شما فکر می کنید نیست
یعنی نمی ذاره کوچکترین بی احترامی به من بشه
در حالیکه اوایل ازدواج عکس این قضیه بود
در سمت دیگر دفترت بنویس فردا 13 آذر
برنامه امروز من
بیدار شدن
رسیدگی به کارهای روزانه و شخصی
مطالعه
ورزش
سرزدن به دوستان
رفتارم با شوهرم
میزان محبتم به شوهرم
.
.
.
در آخر روز بشین بررسی کن به کدوماش رسیدی
کدوم ها را بد عمل کردی
کدوماش را خوب انجام دادی
بعد سعی کن نقاط ضعفت رو از بین ببری
نازنین جان یادت باشه این شما هستی که داری تغییر می کنی نه شوهر و اطرافینت
پس انتظار نداشته باش اونها عوض بشوند
و یک شبه همه چیز ها درست بشه
فقط به خودت و ثبات در رفتار تمرکز کن
موفق باشی
راستی تاپیکت رو می خونم خیلی هم جدی پیگیری می کنم تا به اوج ارامش برسی
و زندگی شادی رو شروع کنی حواست باشه باید حساب پس بدی ها من از اون معلم بداخلاقا هستم ها:D
RE: من حساس نیستم او بی مسئولیت است
با شما هستم نازنین ع دختر نازنین
نقل عشق نقل نگاه کردن به خورشید سوزان است که اگر چشم غیر مسلح باشد ادمی را کور می کند ، اما آدمهای دلی با چشمهای مسلح به احساس و عاطفه به خورشید عشق خیره می شوند .
حکایت شما ، حکایت دو انسان دلی است ، که از شدت خیرگی به خورشید عشق یکی کور است و دیگری تاب تیغ آفتاب ندارد و در گردنه هزار چم عشق از ابر ها پیاده شدید و حالا هردو چون دو شاپرک مایوس، پران در فضای سرد رویا های خویش ، سرگردان درون کوچه باغ خاطرات خود، راه می جویند.
یکی جذب آواز خوش عشق و در توهم دوستت دارم بال می زند و دیگری دلزده و غمگین پناهنده به غارتنهایی است .
بله هردو زنده و حی و حاضر در این حکایت نشسته اید و شما چشم به همدری ها داید تا بشنوید که چرا
لجن شب ، ته خورشید نشست
معصیت راهبه شد
گل به تنهایی گلدان گریید
اشک خون شد ، خون چرک
براستی چه می توان گفت به شما نازنین انسان دلی که ذهن ، مغشوش از این همه سر در گمی تان حیران است که چرا به زمانی که در آن عشق تنها بهانه زیستن است ، تکیه بر باد فراموشی زده ا یم تا دست بی طراوت باد ، خشک کند احساس سبز عاطفه را.
RE: من حساس نیستم او بی مسئولیت است
ممنون از همتون. :72::72::72:
بالهای صداقت عزیز من دیگه هیچ رابطه ای با خانواده همسرم ندارم. 10 ماهه. هیچ رابطه ای. نه ندیدمشون نه حرفی زدم. هیچ هیچ هیچ.
شاید یکشنبه که ناهار می ریم خانه مادربزرگش( عید سید ها است ) پدر مادرش هم بیان! نمی دونم!!! چون کل فامیل اونجا جمع ان و عمه و مادربزرگش زنگ زدن ما رو هم دعوت کردن!
ببینم اونجا چی پیش می یاد گرچه از ته دل دعا می کنم نیاین ( پارسال که نرفتن چون مادرش حوصله خواهر شوهراشو نداشت!!!!! )
RE: من حساس نیستم او بی مسئولیت است
شما باید یه رایطه معقول با خانواده شوهرت برقرار کنی
یه رابطه ای که حد و مرز داشته باشه
نه خیلی عصبی و خشمناک نه خیلی عاطفی و گر م
چه بهتر که این مهمونی رو دارید و چه بهتر که اونها هم بیایند شما بسیار محترمانه احوال پرسی می کنی و در عین اینکه احترام اونها را حفظ می کنی انها رو هم مجبور می کنی احترام شما را نگه دارند با رفتارت
دقت کن اگر از موضوعی ناراحت شدی اصلا عصبی نشو و حرص نخور ارام باش امروز تمرین کن و به خودت بگو ه اتفاقی بیفته من باید اروم باشم به شوهرت هم لازم نیست همون روز منتقل کنی که مادرت و یا خواهرت این کار و کردند من ارام بودم و یا هیچی نگفتم و یا عصبی و دلخور شدم اجازه بده چند روز بگذره بعد با ارامش مثل یه جمله خبری بهش بگو و دیگه هم پی اش رو نگیر تا موضع اون رو بفهمی که به تو حق میده یا اونها رو می خواد توجیه کنه اگر هم اون خواست چیزی بگب انگار اصلا متوجه نیستس سریع موضوع حرف رو عوض کن
با این کار شوهرت از قضیه با خبر میشه و در تنهایی بهش فکر می کنه و بعد چون ارامش شما رو دیده مسلم اونها مسئول می بینه و عشقش به شما که با صبوری گذشت کردی بیشتر میشه
موف باشی
ببینم چی کار می کنی؟:43:
RE: من حساس نیستم او بی مسئولیت است
پندار عزیز با این مغز خسته آنطور که باید و شاید منظورتون رو نفهمیدم. فارسی تر بگین:303::D
RE: من حساس نیستم او بی مسئولیت است
سلام دوستای خوبم. دیروز جاتون خالی واقعا به من خوش گذشت.
خانواده همسرم در این مهمانی بزرگ و گرم خانواده جایی نداشتند! سال هاست که جایی ندارن.
یکی دو تا از عمه های شوهرم هم که منو تا حالا ندیده بودن اولش با خشم و اخم نگام می کردن که : عروس فلانی اینجا چی می خواد!!!!!!!!!!!!!!!!!! بعد که توسط دیگر عمه های شوهرم توجیح شدن و برخورد خودم رو دیدن کلی باهام ارتباط برقرار کردن.
من دیروز تازه بیشتر فهمیدم با چه موجودات تخلی ای در ارتباط بودم! تعریف کردن شاهکار های مادرشوهرم از حوصله همه خارجه فقط در این حد می گم که دیروز بیشتر فهمیدم چه آدم های آنرمالی هستن و با همه دنیا مشکل دارن و همه حقشون رو می خورن و بهشون بی احترامی می کنند!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
خدا رو شکر فامیل های همسرم انسان های واقعا با خدا و مومنی هستند. چقدر همه جویای عروسیمون بودن و اظهار خوشحالی می کردن که حتما در جشن ما شرکت خواهند کرد ( حتی بدون پدر شوهرم !!! )
از دیروز خیلی آرامتر شدم. همسرم هم خوشحال بود که در جمع فامیل هاش بود.
تصمیم گرفتم روابطم رو باهاشون بیشتر کنم. یکی به خاطر دل های خوبشون و تجربه های که می شه ازشون یاد گرفت و بعد اینکه همسرم که کمی از خلاء خانوادش پر بشه.
این چند روز من خیلی آرام بودم و روابط خوبی رو با همسرم گذروندم. خدا رو شکر
RE: من حساس نیستم او بی مسئولیت است
سلام نازنین خانم انشاالله همیشه شما رو اینطوری شاد و راضی ببینیم(یعنی بخونیم:P)
:72:خدا اگر دری رو می بنده حتما درهای دیگه ای رو به روی انسان باز میکنه:72:
امیدوارم بتونی در این روابط سربلند بیرون بیای:72:
RE: من حساس نیستم او بی مسئولیت است
ممنون مریم عزیزم. خودم هم امیدوارم همه چیز به خوبی پیش بره.
خیلی بی سیاست رفتار کردم این چند وقت با همسرم. دو سه روزه رویه ام رو تغییر دادم مامانم همش می گه : چه عجب! عاقل شدی!!!
برنامه بدی ام که تو فکرشم شروع کنم وزن کم کردنمه!!!!!! خیلی عذابم می ده این کیلوهای اضافی.:160:!!!
بالهای صداقت عزیز از این که تلنگری زدی و بیدارم کردی بسیار ممنونم.
RE: من حساس نیستم او بی مسئولیت است
سلام نازنین خانم
خیلی خوشحالم که خوبی همین طوری ادامه بده
راستی چند کیلو باید کم کنی؟
RE: من حساس نیستم او بی مسئولیت است
نازنین جان خیلی خوشحالم که آروم شدی و یکم خودتو پیدا کردی
مراقب خودت و امین باش
با آروزی موفقیت
سعی کن این شرایط رو حفظ کنی:305:
RE: من حساس نیستم او بی مسئولیت است
ممنون عزیزان. 15 کیلوووووووووووووووووووووو ووووو!!!!
RE: من حساس نیستم او بی مسئولیت است
چقدر این عدد درذهن ات زیاد است؟!!
15 کیلو زیاد نیست و می توانی با پیاده روی و درست غذا خوردن به وزن ایده ال برسی اما وقتی می گی 15 کیلوووووووووووووووووووووو ووووو!!!!
این روی اعتماد به نفس تو اثر می گذاره و وقتی اعتماد به نفس پائین آمد طبیعی است که روی روابط با اطرافیانت تاثیر منفی می گذارد .
پس فعلا خیلی لطیف و نرم و ظریف با لبهای غنچه و خیلی جمع و جور بگو : 15کیلو :D
بعد هم یک برنامه غذایی درست و دکتر تغذیه و ورزش . دختر به جای فکر کردن به جنگیدن با مادر شوهر و...سر خودت را گرم کن و یک برنامه ی هدفمند با انگیزه سلامت تن و روان برای خودت بگذار .
در گام اول قول بده روزی یکساعت پیاده روی کنی . حتما و بی بهانه هوا سرد بود و ولرم بود و برف بود و گرم بود و...
قند و چربی را از برنامه غذایی ات جدا حذف کن .
نشاسته در حد معقول و روزی 5 قاشق غذاخوری پلو و با چنگال و نه حتی با قاشق و به روش بیل مکانیکی .:D
ماست و شیر حتما بخور :73:
میوه روزی سه واحد با لذت :227:و سالاد تا می توانی .:46:
اسپشیال کرن فلکس هم می توانی مکمل و جایگزین دو وعده غذایی ات کنی و با شیر بخوری .( برای سایز کم کردن ):82:
از این به بعد هم یک تاپیک باز کن برای روند رو به کاهش وزنت و بی خیال این تاپیک و مادر شوهر و فامیل شوهر و کلا قوم شوهر باش . :D
RE: من حساس نیستم او بی مسئولیت است
سلام
به نظر من شما بايد همه چيز را دوباره شروع كنيد.
خانواده همسر نبايد براي شما مهم باشد.
بدانيد من بجاي برادر كوچكتان
اگر به جز شما نفر سومي وارد زندگيتان شود همه چيز را بهم مي زند.
براي اينكه بخواهيد زندگيتان را نجات دهيد بايد با امين صميمي شويد چون اين كشتي زندگي شماست كه به وسيله ديگران سوراخ مي شود. به نظر بنده نجات زندگي فقط و فقط از سوي شما صورت خواهد گرفت. شما خودتان را به بيخيالي مطلق و نسبي زنده ايد چيزهايي كه مهم است مي خواهيد بي اهميت جلوه دهيد. براي نجات زندگي گرانبهاي خود بكوشيد چرا با امين زندگي مي كنيد حتما نقاط مثبت بسياري دارد به آنها بيانديشيد.
با سپاس
RE: من حساس نیستم او بی مسئولیت است
واااااااااااااااای خدا جون ازتک و تا افتادم:33:
چه تاپیک طولانیییییییییییییییییییی ییییییی 22 صفحه!!!!!! رو یه جا! خوندم وااااااای خداااااا:102:
RE: من حساس نیستم او بی مسئولیت است
قابل توجه نازنین خانوم
اگر با دقت بخونید نقل قولی از یکی بچه برایت می گذارم با دقت بخونشاز لینکزور گفتن
نقل قول:
نوشته اصلی توسط به دنبال محبت
سلام. منم دقيقا مشكل شما رو دارم. ولي وضعيت من يه خورده حادتر شده. شما مراقب باش اشتباه منو تكرار نكني. من اعصابم كه از دخالتاي خانواده شوهرم خورد ميشه، ميام خونه و مدام سر شوهرم غرغر ميكنم. الان طوري شده كه شوهرم با اينكه ميدونه حق با منه و خونوادش توقعات بيجا دارن، ولي ازشون دفاع ميكنه و كاملا در برابرشون كوتاه مياد (البته خيلي وقتا از روي ترس). منم هر روز بيشتر وبيشتر حرص ميخورم، درنتيجه غرغركردنم هم سرشوهرم بيشتر شده، احساس ميكنم ديگه دوستم نداره، همش از خونه فراريه، با وجود توقعات بيجاي خونوادش بيشتر طرفشون ميره،...
منم ديگه كنترل اعصابمو از دست دادم، وقتي شكايت ميكنم هرچي از دهنم درمياد از خونوادش بدي ميگم، هم محبت شوهرم توي دلم كم شده و هم اينكه از خونوادش متنفر شدم. اونا بيش از حد با سياست با محبتشون وارد حريم خصوصي ما شدن. بخدا ديگه نميدونم چيكار كنم، حتي گاهي با شوهرم به طلاق فكر ميكنيم( درحاليكه مشكل حادي باهم نداشتيم). شما بگيد امثال من بايد چيكار كنيم؟ احساس ميكنم ديگه راهي نمونده، منم ديگه كنترلي روي اعصابم ندارم :302: :302: :302: :203:
RE: من حساس نیستم او بی مسئولیت است
سلام دوستان خوبم.
این هفته خیلی خوب سپری شد. همسرم دوباره عاشق و شیفته شده!!! و من بیشتر به خودم می رسم.
الان دوباره تاپیکم رو از اول خوندم! واقعا چقدر گاهی کودکانه رفتار کردم. ولی دل هم برای خودم سوخت. چه روزهای بدی بودن اون روزها..
در هر صورت من از ذهنم تمام سعیمو می کنم که پاکشون کنم.
همه چیز آرامه و روی غلطک.
همتون رو دوست دارم و روی ماهتون رو می بوسم. چقدر این همفکری ها می تونه در زندگی مفید باشه:72:
RE: من حساس نیستم او بی مسئولیت است
خدا رو شکر که روابط رو به راه هست:227::104::104:
RE: من حساس نیستم او بی مسئولیت است
سلام. اول از همه بگم چقدر دلم براتون تنگ شده بود.
بالاخره من و همسرم هم رفتیم خانه خودمون. دو تا عروسی گرفتم. یکی برای دوستام و فامیل ها ی خودم ( که پدرشوهرم اینها توش نبودن و من با آرامش مزه عروسیمو فهمیدم ) یکی هم برای خانواده پدری همسرم که با هزار تا زور و پادرمیونی فامیل پدرشوهرم اینها رو هم دعوت کردیم ( که این یکی عروسی واقعا برای من فرمالیته بود )
خدا رو شکر بلاخره آقای همسر فهمید زندگیشو باید دو دستی بچسبه و نذاره هیچ چیزی خرابش کنه. الان هم من اصلا با خانواده همسرم هیچ ارتباطی ندارم. به همسرم گفتم اگه تو می خوای بری خونشون برو یا اگر که می خوای دعوتشون کنی بکن ولی من هیچ وقت نمی یام. که متاسفانه اون هم اصلا خونه پدرش نمیره. حالا چرا و بینشون چی شده من نمی دونم... ولی خدا شاهده که من هر ماه بهش تذکر می دهم که خانه پدرش این ماه هم نرفته !
در هر صورت همه چی الان آرومه و ما هم بالاخره افتادیم رو غلطک .
از همتون که تو روزهای تنهایی و دلتنگیم به دادم رسیدین تشکر می کنم . دوستتون دارم :72:
RE: من حساس نیستم او بی مسئولیت است
سلام نازنین خانوم ....
خوبی ..امیدوارم که زندگیتون همیشه استوار باشه ...بنده تمام تاپیک هاتون رو خوندم ..از ۲ سال پیش که باز کرده بودید و غصه زندگیتونو نوشتید ...
در نهایت میتونم بگم واقا لذت بردم شیرزنی مثل شما با این توان و اراده برای زندگیش چه تلاش جانانه ایی کرده ...و خوشحالم با شما در این تالار اشنا شدم ..
تو این جامعه که واقعا تربیت ها درست نیست (بلانسبت بعضی ها) واقعا جای خوشحالیه که دخترانی مثل شما هستند ....بنده که خیلی استفاده کردم ..امیدوارم دوستان هم از این مطالب به نحوه احسنت استفاده کنند ..
امیدوارم همسرتون قدر شما رو بدونه و با تمام وجود شما رو بچسبه و ازتون به طور کامل حمایت کنه همیشه و هر لحظه....
برای ما هم دعا کنید ...با افرادی مثل شما اشنا بشیم ...
لاقربطا
RE: من حساس نیستم او بی مسئولیت است
ممنون. خیلی روزهای سختی بودن و پلی بالاخره تمام شدند و برای من فقط کوله باری از تجربه بجا گذاشتند.
انشاله که هم شما و هم تمام جوان ها و خانواده ها خوشحال و شاد باشند.
دووووووووووووووووووووووست تون دارم:72::72::72:
RE: من حساس نیستم او بی مسئولیت است
نازنین غ عزیزم
این تاپیک بسیار طولانی شده ، لذا قفل می گردد .
لطفاً در صورت تمایل تاپیک چدیدی متناسب با وضعیت کنونی خود باز کنید و البته در پست اول مختصری از آنچه گذشت را ارائه داده و لینک این تاپیک را نیز قرار دهید تا مراجعین در صورت نیاز بتوانند به این تاپیک مراجعه کنند .
موفق باشی عزیزم