نوشته اصلی توسط روزن
سلام خیلی ممنون که به یاد من هستین :72:
بعد از برگشتن امید و بیدار شدنش که تقریبا فردای اون روز بود از امید پرسیدم کجا راحت تره، اونم گفت هر جا تو راحت باشی، منم گفتم برگردیم خونه (تا نمی یومد خونه خیالم راحت نمی شد) برگشتیم خونه، وقتی دید اثری از وسایل آرمان نیست مات و مبهوت مونده بود، گفت پس وسایل .. نذاشتم حرفشو ادامه بده گفتم فعلا خونه بابا ایناس تا با هم تصمیم بگیریم چی کارشون کنیم، بهتره به زندگیمون فکر کنیم، من و تو هیچ وقت آرمان رو فراموش نمی کنیم نیازی به وسایلش نیست وقتی باور داریم که جای دیگه و توی دنیای دیگه داره به زندگیش ادامه میده.
گفت تو ناراحت نمی شی اگه خونه رو عوض کنیم؟ گفتم من مشکلی ندارم، وقتی با تو باشم هر جا که زندگی کنم برام مهم نیست، اما اگه تو دوست داری خونه رو عوض کنیم من حرفی ندارم. گفت از راه پله های این خونه بدم میاد، میدونم تقصیر راه پله ها نیست ومن باید حواسمو جمع می کردم... گفتم امید جان، این اتفاق باید می افتاد چه من با آرمان خونه بودم و چه دوتاییمون خونه بودیم این اتفاق می افتاد باز هم میگم که مخالف عوض کردن خونه نیستم و مخالف اینجا زندگی کردن هم نیستم..
من به خواسته اش احترام گذاشتم و خونه رو میخوایم عوض کنیم اما نمی دونم درسته یا نه. این چند وقت رو بیشتر بیرون خونه گذروندیم امید دوباره رفت سر کارش (سه چهار روزی نرفته بود) و بعد از تعطیل شدنش با هم یه جا قرار می ذاشتیم و می رفتیم بیرون و آخر شب بر می گشتیم خونه. امروز هم یه تولد دعوتیم و میخوایم بریم.
به نظر شما خونه رو عوض کنیم بهتره؟ می ترسم یه جور فرار باشه و بعد امید رو اذیت کنه نمی دونم..