چرا کسی نیست؟:97: چرا همه آفن؟:301:
نمایش نسخه قابل چاپ
چرا کسی نیست؟:97: چرا همه آفن؟:301:
وهم عزیز سلام
چته چر ا عصبانی شدی بابا اون موقعه شب کی بیداره :300: بنظرم هنوز دوستت داره و این حرفتو به شوخی گرفته :228:چون اگه اون ازت متنفر بود از خوشحالی نمی دونست چیکار کنه وسعی میکرد هرچی زودتر راحت بشه در مورد اینکه جوابشو ندادی نظری ندارم شاید خوب باشه شاید بد ولی چیزی که بنظرم میرسه اینکه خواهش میکنم خوب فکر کن وتصمیم بگیر تو واقعا دوستش داری یا نه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مشکل اصلی شما سطح مالی و خونوادهاتونه با این وجود فکر میکنم یه چزایی داشته که تو به بقییه ترجیح دادی فکر میکنم این مطلب هارو خونده باشی ولی یکبار دیگه کل ( مقالات و مطالب آموزشی در مورد خانواده)بخون ببین مردا از چجور زنهایی خوششون میاد و چی باعث یه زندگیه خوب میشه خواهش میکنم اگه زندگیتو و شوهرتو دوست داری بازم فکر کن بنظر با طلاق مشکل حل نمیشه باور کن :46:
برات ارزویه خوشبختی میکنمو منتظر خنده بر لبتم::122:
در ضمن اینها همه نظرات شخصیه من بود ببخشید اگه دخالت کردم:43:[/size]
سلام صبا جان
دارم دیوونه میشم.....مادرم باهاش حرف زد نه من......دیوونه میشم وقتی میبینم که همه براش بی ارزشن به هیچ کسی اهمیت نمیده فکر می کنه اینا همش یه شوخیه و بازی! فکر می کنه همینجوری حرف طلاق اومده وسط خب همین جوریم از بین میره! نمی دونه این حرف بدون فکر و فقط برای ترسوندنش نیست! پدرم دنبال طلاق منه و اون اینا رو نمی فهمه می فهمید نمی فهمه.......
مشکل من نه خانواده اش هستن نه سطح مالی!
من توی تهران میشینم و اونا شهرستان خیلی زیاد بتون بهشون سر بزنم ماهی یه باره اونهم اگه بشه! تازه اگه خودش اجازه نده و جلوی خانواده اش وایسه اونا می تونن توی زندگیمون دخالت کنن؟ مطمئنن نه ولی ایشون خودش این اجازه رو به اونها میده!
ایشون اونقدر مخارج تحصیلش بالاست که نمی تونه چیزی پس انداز کنه چه برسه که برای من خرج کنه من این رو از همون روز اول آشناییمون میدونستم و باهاشم مشکلی ندارم مشکل من اینکه چرا از خودش استقلال نداره؟ چرا برای هر کاری باید اول با خانواده اش هماهنگ کنم و بعد با خودش که از یه طرف حرف نشنوم؟ چرا؟ اینا از بی عرضگی خودشه و ربطی به خانواده اش نداره
من روز اول یه مرد دیگری رو دیدم و اطلاعاتی که به من داده شد اصلا با مردی که الان پیشه رومه مطابقتی نداره
حتی اون روز که قضیه رو به خانواده ام گفتم همه گفتن این که یه چیزای دیگه ای می گفت این رو که به ما اینجوری معرفی نکردن عمومش اصلا یه همچین آدمی نیست تو چرا به ما نگفتی که اینجوری داره باهات رفتار می کنه؟
عذاب دهنده است وقتی نامزدت هیچکسی حتی خودت رو هم دست پایین بگیره اونقدر دست پایین که فکر کنه همه باید در اختیار او باشن و اون در اختیار خودش و همه در مقابلش موظفن و او هیچ تعهدی نسبت به هیچکسی نداره
اون من رو حساب آدم نمیذاره چرا؟ نمیدونم؟
سلام صبا جان
دارم دیوونه میشم.....مادرم باهاش حرف زد نه من......دیوونه میشم وقتی میبینم که همه براش بی ارزشن به هیچ کسی اهمیت نمیده فکر می کنه اینا همش یه شوخیه و بازی! فکر می کنه همینجوری حرف طلاق اومده وسط خب همین جوریم از بین میره! نمی دونه این حرف بدون فکر و فقط برای ترسوندنش نیست! پدرم دنبال طلاق منه و اون اینا رو نمی فهمه می فهمید نمی فهمه.......
مشکل من نه خانواده اش هستن نه سطح مالی!
من توی تهران میشینم و اونا شهرستان خیلی زیاد بتون بهشون سر بزنم ماهی یه باره اونهم اگه بشه! تازه اگه خودش اجازه نده و جلوی خانواده اش وایسه اونا می تونن توی زندگیمون دخالت کنن؟ مطمئنن نه ولی ایشون خودش این اجازه رو به اونها میده!
ایشون اونقدر مخارج تحصیلش بالاست که نمی تونه چیزی پس انداز کنه چه برسه که برای من خرج کنه من این رو از همون روز اول آشناییمون میدونستم و باهاشم مشکلی ندارم مشکل من اینکه چرا از خودش استقلال نداره؟ چرا برای هر کاری باید اول با خانواده اش هماهنگ کنم و بعد با خودش که از یه طرف حرف نشنوم؟ چرا؟ اینا از بی عرضگی خودشه و ربطی به خانواده اش نداره
من روز اول یه مرد دیگری رو دیدم و اطلاعاتی که به من داده شد اصلا با مردی که الان پیشه رومه مطابقتی نداره
حتی اون روز که قضیه رو به خانواده ام گفتم همه گفتن این که یه چیزای دیگه ای می گفت این رو که به ما اینجوری معرفی نکردن عمومش اصلا یه همچین آدمی نیست تو چرا به ما نگفتی که اینجوری داره باهات رفتار می کنه؟
عذاب دهنده است وقتی نامزدت هیچکسی حتی خودت رو هم دست پایین بگیره اونقدر دست پایین که فکر کنه همه باید در اختیار او باشن و اون در اختیار خودش و همه در مقابلش موظفن و او هیچ تعهدی نسبت به هیچکسی نداره
اون من رو حساب آدم نمیذاره چرا؟ نمیدونم؟
وهم عزیز سلام
تاپیکتو دنبال می کنم و در جریان مشکلت هستم.الانم میدونم خیلی خسته ای خیلی ناراحتی خیلی عصبانی هستی...حق داری من بهت حق می دم ناراحت باشی.ولی خودتو تخلیه کن بیا اینجا بنویس نذار تو دلت بمونه این حداقل کاریه که تو می تونی انجام بدی الان.ولی آروم باش یعنی سعی کن آروم باشی آره حق با توئه همسرت همه چیزو به شوخی و بازی گرفته.اصلا به نظر من از اولشم همینطوری بوده .در واقع همسرت اصلا نفهمیده ادواج کرده یا بهتره بگم اصلا مفهوم ازدواجو نفهمیده.انگار آمادگی ذهنی نداشته نمیدونم انگار تو بی خبری سیر می کنه انگار خودشم نفهمیده چیکار کرده ....
همسر شما چون تو بی خبریه مطلق ازدواج کرده اصلا نتونسته سنجیده برخورد کنه اصلا بلد نبوده رفتار صحیحو نمیشناسه فقط رفتارای روتین روکه از آدمای دوروبرش یاد گرفته رو در برابر انجام میده فقط همین.
اما شما وهم عزیز ضمن اینکه در سایر ابعاد زندگیتون موفق عمل کردین اما من فکر می کنم در مورد ازدواجتون شما هم مثل همسرتون بدون هدف بودین
شما هم اشتباهات زیادی در نوع برخورد با همسرت انجام دادی در حالی که ایشون درک صحیحی از همسر داری نداشته شما بهشون اعتمادو تکیه مطلق و بدون فکر کردی من فکر می کنم هر دوی شما مقصرین و باید به خودتون بیاین باید با فکر عمل کنین
خیلی جاها که نباید کوتاه اومدی .باید همسرتو با روش درست متوجه اشتباهش و انتظارت ازخودش می کردی چون من فکر می کنم شما خیلی زودتر به خودت اومدی و آمادگی بیشتری برای اصلاح داری(مثلا همین جریان مشاوره رفتن که خیلی به شما کرد)
اما در مورد تصمیم اخیرت خیلی دقت کن تصمیم خطرناکیه باید بیشتر از اینا در موردش فکر کنی و تصمیم قطعی بگیری.
اما اینکه پدرتون اینقدر مصمم هستن می تونه تلنگر قوی برای همسرت باشه یکم صبوری کن و محکم باش این فرصتو به همسرت بده که با این تصمیمت به خودش بیاد ایشون هنوز این تصمیمتو درک نکرده به همین خاطرم هست که تلاشی نمی کنه وقتی کاملا متوجه شد بعد تازه اون موقع یه تصمیم جدی و سنجیده بگیر
نمیدونم تونستم منظورمو برسونم ولی هدف این بود که کمکت کنم
امیدوارم بتونی آرامشتو حفظ کنی و تصمیم درست بگیری.
ممنون پونه جان
متوجه منظورت شدم
دوست عزیز وهم
فکر می کنم بیشتر درگیر تفاوت فرهنگی و خانوادگی هستید که در اوائل زندگی مشترک بعضی از این مسائل عادی است اما چگونگی برخورد شمابا همسرتان می تواند سرنوشت زندگی آینده را رقم بزند . عزیزم خیلی زود خسته شده ای . مگر قرار نیست یک عمر با این مرد زندگی کنی؟! پس خسته شدم و غر زدن را کنار بگذار و به فکر چاره باش. زندگی زیباست . چرا به جای اینکه با همسرت سر هر مسئله ایی بحث راه بیاندازی به این فکر نمی کنی که از شدت علاقه به شما حساسیت نشان می دهد باور کن تو می توانی وضعیت را تغییر دهی . مثلا پرده های خانه ات را پرده کاملا ضخیم بزن . بگذار خیالش آسوده باشد که در صورت شلیک توپ و خمپاره هم کسی نمی تواند تو را در خانه ات ببیند و دقیقا در مورد این قضیه با طنازی با او صحبت کن که فقط به دلیل حفظ امنیت روانی تو چنین تصمیمی گرفته ام آیا تو موافقی ؟ و بعد وقتی به تو می گوید که لباس گشاد جلوی غریبه ها بپوش ، ازش به خاطر این همه توجه و عشق تشکرهم کن ، می بینی که بعد از مدتی دست از سرت برمی دارد . اینها فنهای زنانه است . شوهرت بیمار روانی نیست که راهی برای حل مشگلاتت نداشته باشی . مرد تحصیل کرده ای است . با او جر و بحث نکن همیشه برای طرح موضوع مورد نظرت روحیه او را در نظر بگیر و زمانی که آمادگی گفتگوی دوستانه را دارد نظریاتت را به او انتقال بده به شرطی که در آن لحظات هم خیلی باسیاست حرف بزنی و به قول معروف بالای منبر نروی و خیلی نخواهی خودت را عقل کل نشان بدهی چون مردها از این حالت خوششان نمی آید .جوری با شوهرت رفتار کن که غرورش جریحه دارنشود و باور داشته باشد که تو به نیاز داری و با کمک او می خواهی رشد کنی وزندگی آرامی را درکنارش تجربه کنی ،همانگونه که او به تو نیار دارد .
قبول داری که موقع جارو کردن یک فرش از جهت خواب آن فرش را جارو می کنیم ؟! مردها هم همینطور هستند قلق دارند و رگ خواب . سیاست داشته باش و رگ خواب شوهرت را پیدا کن . دنیا که به آخر نرسیده دختر . اصلا زندگی یعنی همین مسائل کوچک و ترفندهایی که برای حل شان باید بکار ببری . تازه خیلی هم قشنگ است چون تو برای هر مسئله ای راه حلی تازه داری و از حل مسئله خوشحال هم می شوی و می توانی با حفظ باورهای شوهرت رفتار او را هم تغییر دهی . قشنگی رابطه تو و شوهرت در همین اخبالف سلیقه و .. است همه چیز را به موضوعی برای دعوا تبدیل نکن . بدبختی ما از آنجا شروع می شود که به همه ی مسائل پیرامونمان به شکل مشگل لاین حل نگاه می کنیم . تو باید از خلاقیت های ظریف زنانه ات برای آرامش زندگی ات استفاده کنی . می دانم که موفق می شوی عزیزم
ممنون آنی جان
با خیلی از حرفات موافقم و حتما اگر روزی دوباره تونستم باهاش زندگی کنم! بکار خواهم برد
ولی دوست خوبم مشکل اصلی من اینکه نامزدم رو نمی تونم بشناسم چون غیر قابل پیش بینیه اون بعضی وقتا خودشه بعضی وقتا مادرشه بعضی وقتا پدرش و بعضی وقتا برادرش
لباسی رو که خودش برام خریده بود و چیزی بیشتر از چهار میهمانی (یکی از این مهمانیا جهازبرون خواهرم بود که هم مرد بود توش هم زن هم غریب هم آشنا) لباس از نظر ایشون کاملا پوشیده (از زیر این پیراهنی یه سارافون می پوشیدم) زیبا بود دلنشین بود و شیک و اندازه ولی بار آخری که مادر جاریم خونمون اومده بود پوشیده بودم بعد از رفتن مادرزن برادرش بهم گفت این لباس زشت رو کی برات خریده؟ تنگ و بدن نماست رنگتم رنگ پریده و بی روحت میکنه ...... فردای همون روز خواهرم بهم گفت دیروز مادر جاریت وقتی رفتی چای بریزی می گفت این لباسه خیلی زشت و سفیدت کرده اگر یه سایز بزرگتر می خریدم به تنم بهتر می نشست.....
می بینید به همین راحتی کمتر از چند دقیقه افکار و باورهاش تغییر کرد
فکر می کنم با هم به یک مشاور بروید بد نیست . زود تصمیم نگیر . همه ی آدمها مشکلاتی دارند . باید مشکل را حل کرد و مطمئن باش هر جامشکل هست راه حلش هم کنار دستش است تنها باید خوب توجه کنی و راه حل را پیداکنی .
فقط ازت مي خوام زود تصميم نگير. اگه تو بخواهي مي توني خانواده ات رو هم متقاعد كني. باهاش ايندفعه انگار كه روز اول هست با هم آشنا مي شيد كاملاً منطقي صحبت كن. مجبورش كن كه به مشاوره بياد. افكار و عقايدت رو بهش بگو. در مورد خصوصيات اخلاقي اون باهاش صحبت كن. دوستان راهنمايي هاي خيلي خوبي كردند. به آنها هم عمل كن. موفق باشي عزيزم.
وهم عزیز سلام منم باharfedel موافقم یه بار دیگه باخانواده و خودش حف بزن شاید واقعا شوهرت راضی به طلاق نیست واین حرفو بشوخی نسبت داده ارزومند ارزوهایت واز بین رفتن غمهایت
وهم عزیز برای نمونه نوشته ای
ولی بار آخری که مادر جاریم خونمون اومده بود پوشیده بودم بعد از رفتن مادرزن برادرش بهم گفت این لباس زشت رو کی برات خریده؟ تنگ و بدن نماست رنگتم رنگ پریده و بی روحت میکنه ...
دوست من همان موقع که بهانه گرفت به جای اینکه ناراحت شوی باید با مهارت و ظرافت زنانه خودت را در آغوش می انداختی و می گفتی : عزیزم این لباس را خیلی دوست دارم چون تو برایم خریده ای و احساسم این بود که خیلی برای این مراسم مناسب است چون قطعا تو برای اینکه من همیشه بدرخشم لباس بد انتخاب نمی کنی وآن را برایم نمی خریدی .( و یا حالا یک چیزهایی توی این مایه ها )
می بینی دوست من تو اینجا با این نوع حرف زدن تمام پیام و نظریاتت را به شوهرت انتقال داده ای و خیلی قشنگ بار منفی احساسش را روی دوش خودش ریخته ای که اگر بد است تو خریده ای . پس اشگال از انتخاب توست .بدون اینکه به جنجال و دلخوری منجر شود .بفرما و بنشین و بتمرگ یکی است ولی استفاده از کدام واژه بهتر است .اینطوری احساس خودت هم بهتر است و اینجوری دلخور و دل سرد نمی شوی
سلام آنی عزیز ورودت رو به جمع خوش آمد میگم خوش حالم که دختر منطقی و خوبی مثل تو وارد جمع شده ، وهم عزیز با خیال اینکه تو مشکلاتت کم شده چند روزی بود سر نزده بودم امروز بسیار متاثر شدم از مسئله ای که برات پیش اومده عزیزم پیشنهاد میکنم اجازه بده چند وقت از هم دور باشید تا بتونیدلذت با هم بودن رو حس کنید و بهتر متوجه بشید که نداشتن یعنی چی ولی عزیزم یکباره پلهای پشت سرت رو خراب نکن با پدرت هم صحبت کن و ازش بخواه اجازه بده این جدایی به هر دوی شما فرصت بهتر فکر کردن بده ، عجولانه تصمیم نگیر و بدون حفظ این زندگی تا وقتی ممکن و ارزش داره که پای دادگاه و شکایت وسط نیاد و وقتی توی دادگاه روبرو بشید دیگه باید تا آخرش بری
دیروز که زنگ زد دیدم همه چیز رو به شوخی گرفته جوابش رو ندادم دیگه هم زنگ نزد
ولی فکر کنم اگه جوابش رو میدادی بهتر بود، شاید راه دیگه ای برای صحبت کردن باهات پیدا نکرده بوده میخواسته با اس ام اس، بیاد جلو!
جواب ندادن به تلفن مشکل تو را حل نمی کنه باید صحبت کنی تا اساس مشکل رابفهمی و براش راه کار پیدا کنی دختر خوب . قهر نکن ! باهاش حرف بزن. خواهش می کنم . اینقدر ناراحت نباش دختر . دنیا که به اخر نرسیده بعد خودت به این روزها می خندی .
مردها خیلی مهارت درست کردن رابطه را ندارند و این مسئولیت با توست. برای همین هم احساس کرده ای که دارد مسائل را به شوخی می گیرد. اگر می خواهی درست زندگی کنی و رابطه ات درست شود باید از مهارت های زنانه ات بهره ببری .
سلام وهم عزیز
من نمی دونم چرا تا مشکلی پیش می یاد همه فقط طلاق رو می بینن این یعنی فرار کردن و پاک کردن صورت مسئله
یکم جدی به زندگیت نگاه کن وهم عزیز یعنی که چی من منتظرم بزرگترها تصمیم بگیرن برام شما به سنی رسیدی که باید خودت زندگیتو سبک سنگین کنی
من نمی گم طلاق نگیر بسوزو بساز بزار هر بلایی هم که می خوان سرت بیارن نه!!!!!!!! ولی راهش این نیست خیلی داری عجولانه جلو میری خواهر خوبم
وقتی دیدم همه چیزو به شوخی گرفته جوابشو ندادم
که چی بشه با حرف نزدن چی درست میشه بازم داری فرار می کنی اینجوری همسرت فکر می کنه دلیل منطقی واسه کارت نداری که از حرف زدن سر باز می زنی اگه همسرت این کارو باهات می کردو می گفت خانوادم باید تصمیم بگیرن هرچی اونا بگن من قبول دارم تو چه حالی می شدی نمی گفتی این مرد دهن بینه و نمی تونه تصمیم بگیره و از خودش اراده نداره و .....
اگه زنگ می زدی تا ازش دلیلشو بپرسی و اون جواب نمی داد چه حالی می شدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟
وهم عزیز منم هم جنسه تو هستم و می دونم وابستگی که خانوما به طرفه مقابلشون پیدا می کنن چقدر زیاده پس برای چی داری خودتو داغون می کنی
اگه تصمیمت رو جدا شدن قطعیه حرفی نیست ولی قبلش سعی کن تمام ابهاماتی که تو ذهنت هست پاک کنی تا بعدن نگی کاش فلان روز باهاش حرف می زدم یا کاش فلان کارو نمی کردم
اگه یکم تند شدم معذرت می خوام فقط می خوام که هر تصمیم که می گیری با دید باز بگیری
مراقب خودت باش :72:
یه چیزی رو می خوام بهتون بگم
توی این چند روز حالم خیلی بد بود حتی جمعه شب کارم به بیمارستان کشید از بی خوابی و کم اشتهایی فشارم روی 6 بود و حالت تهوع شدید داشتم وقتی یکم حالم بهتر شد به اطرافم نگاه کردم به خودم نگاه کردم ناخوداگاه به خودم گفتم:داری با خودت چیکار می کنی؟ برای چی الان توی این وضعیتی؟ مگه چی شده که سر از بیمارستان دراوردی؟.......بعد خودم جواب سئوالهای خودم رو میدادم:از این بدتر هم مگه میشه چه اتفاقی بالاتر از این که زندگیت پادرهوا باشه همه بتونن در موردش نظر بدن براش تصمیم بگیرن غیر خودت! شخصیتم خرد شده آبروم توی خونه رفته حالم بد نشده؟! اگه نمردم باید به خودم شک کنم!.......
آخر همه این حرفا می دونید به کجا رسیدم به اینجا که از دور و غیر مستقیم این ماجرا رو کنترل کنم رفتارهای دیگرون رو به همه یاد بدم زندگی منه دخالت نکنن ولی می تونن نظرشون رو در حد یه پیشنهاد بگن و نامزدمم یه گوشمالی درست و حسابی بدم تا یادش نره اگه اون همه چیز براش یه بازیه و شوخی، زندگی من برای من شوخی و بازی نیست و کسی هم حق نداره که باهاش بازی کنه می خوام بفهمه که باید بزرگ بشه و جدی!
می دونم کار سختی رو می خوام انجام بدم و هنوز نتونستم برنامه خوبی براش داشته باشم ولی این کار رو می کنم این چند روز دارم فکرم رو روی این موضوع متمرکز می کنم و تا به نتیجه ای قطعی نرسم همون روال قبلی رو طی میکنم
ولی دوستان الان مطمئنم که نمی خوام طلاق بگیرم و طلاق هم نخواهم گرفت
ممنون که به فکرم هستید
بلوم جان اصلا هم تند نرفتید حرفهاتون درست و به جا بود
دوست خوبم پیشنهاد میکنم با مشا ورت یک مشورت بکن شاید بتونه کمکت کنه بذار شوهرت طعم بدون تو بودن رو بچشه ولی حرزمت خودت رو نگه دار و حرفی نزن که یا مجبور بشی زیر حرفت بزنی یا برعکس خلاف مبلت پای حرفت وایسی موفق باشی عزیزم
عزیزم تصمیمت مبنی بر عدم دخالت دیگران در زندگیت بهترین کار ممکن میتواند باشد و همچنین رویارویی با همسرت که اینبار باید به صورت کاملا رسمی صورت بگیرد. اگر تماس گرفت بگو به منزلتان بیاد و قبل از شما پدرتان با ایشان به صورت نصیحت و البته محکم صحبت کند و بعد شما به تنهایی با هم صحبت کنید و شما تمام خواسته های قلبیتان را بدون رودر بایستی به ایشان بگو وبا تعهدات منطقی از جانب ایشان راه صحیح زندگیتان رابیابید. ان شاء الله
سلام وهم عزیز. بهترین تصمیمی که گرفتی. ولی بهتر نیست مشاورتو ادامه بدی؟ با نظر مردمک هم کاملاً موافقم. موفق باشی عزیزم.
دوست عزیز م وهم کجایی چه خبر ؟
وهم عزیز مارو از اوضاع خودت بی خبر نذار . ما نگرانت هستیم.........
سلام وهم
خیلی با شما احساس همزادپنداری می کنم، چون فکر می کنم نگاه شما به زندگی و انتظارات شما از زندگی خیلی به من شبیه است و همچنین همسرانمان، هرچند نوع مشکلاتمان از هم متفاوت است.
من هم در دوره نامزدی یک دوره طولانی با همسرم قهر بودیم، بطوریکه تاریخی که برای مراسم عروسی تعیین کرده بودیم اجبارا به تاخیر افتاد. در آن زمان من هم کاملا جدی به طلاق فکر کردم و نهایتا منصرف شدم. چون از طلاق می ترسیدم.
الان بعد از 6 ماه زندگی مشترک، هنوز با هم مشکل داریم، یک ماه قهر و یک ماه آشتی.. اما آنچه می دانم روز به روز از هم دورتر می شویم و محبتمان کمتر!!!
هنوز امیدوارم همسرم خودش باشد (ونه تحت تاقیر دیگران) و با هم زندگی خوشبختی داشته باشیم.. می دانم این تفکر که به امید تغییر طرف مقابلت، دل به زندگی بستن اشتباه است و باید فقط خود را تغییر داد، اما من نمی خواهم تغییر کنم چون به آنچه هستم اعتقاد دارم. هیچگاه نفهمیدم که جدایی برای من بهتر است یا ادامه زندگی؟!!!!
وهم جان هیچ توصیه ای برایت ندارم، فقط فکر می کنم زمان کمی برای من جلوتر است. لذا این گذر زمان را پیشاپیش برایت بازگو کردم.
از صمیم قلب برای خوشبختی ات دعا می کنم و از خدا می خواهم بهترین و درست ترین راه را پیش پایت بگذارد.
بد نیستم دوستان خوبم دارم فکرم رو متمرکز می کنم
توی این چند روز نتونستم چیزی بنویسم چون خیلی فکرم پریشون بود و الان هم ................
برادرام و پدرم از شب تاسوعا تا شام غریبان نذری دارن فامیل دوستان و آشنایان و یکی از هیئتهای قدیمی رو غذا میدن نذری پدرم ظهر تاسوعاست
خانواده نامزدم (پدر و مادر و برادرها و خواهر و جاریم و نامزدم) توی این نذری دادنها بودن اصلا فک نمی کردم بیان من تو ظاهر چیزی نشون ندادم وقتی اومدن با مادر و خواهر و زن داداشش برخورد معمولی داشتم ولی فقط به شکلی که کسی نفهمه از خانواده من هم کسی خیلی باهاشون گرم برخورد نکرد ولی از اونجاییکه اعتقاد به این داشتن که مراسم حسینیه و فامیل بازی نیست احترام لازمه هم بهشون شد
هر بار بعد از احوال پرسی خودم رو مشغول به کاری می کردم که جلوی خانواده اش نباشم و دور از اونها باشم اصلا نارحت نبودم حتی با آرایش چهره خودم رو هم شاد و خوب نگه داشتم
اولش فک کردن که خانواده من کوتاه اومدن ولی آخر شب تاسوعا که تقریبا همه رفتن ماهم رفتیم خونه خودمون و هیچ تعارفی به خانواده نامزدم زده نشد که بیان خونه ما فهمیدن که اینجوری نیست!
من قبل از اینکه مردا بلند شدن به بهونه بردن وسایل به خونمون ماشین داداشم رو برداشتم و رفتم خونمون حتی از مادرشم خداحافظی نکردم
فرداش که برای نذری ظهر تاسوعا اومدن خونمون مادرش خواست با مادرم صحبت کنه که مادرم گفت من الان مهمان دارم وقت این حرفا نیست و وقتی همه مهمونها رفتن مردا اومدن بالا خونه خودمون که برادر بزرگم (توی مراسم خاستگاری و بله برونم تمامی صحبتها رو ایشون کرده بود)اجازه نداد که نامزدم بیاد داخل خونه و همون جا جلوی در باهاش خداحافظی کرده بود مادرشینا بدون اهمیت دادن به این قضیه دوباره سر حرف رو باز کردن که پدرم گفت در خونه رو اشتباهی اومدید ما اینجا دختری برای شما نداریم که قیامتی بر پا شد اون سرش ناپیدا!
مادرش خودش رو میزد پدرش حرفی نمی زد و فقط گوش می کرد متاسفانه برادرش بی ادبی کرد و گفت عروس ما تو این خونست اومدیم دنبالش که همون برادر بزرگم برادرامو فرستاد توی آشپزخونه که یه مقدار جو آرومتر بشه بعد در خونه رو باز کرد گفت ما می خوایم استراحت کنم (مودبانه گفت برن بیرون)
برادرش که دست بردار نبود هی من رو به اسم زن داداش صدا می کرد که بیام بیرون پدرم یه هو حالش بد شد و تشنج کرد(پدرم جانباز جنگه) دیگه نتونستم تحمل کنم اومدم بیرون و رفتم پیش پدر شوهرم و گفتم اگه برای پدرم اتفاقی بیفته تا آخر عمرم نمی بخشمتون بعدشم به برادر شوهرم گفتم نشنیدید برادرم چی گفت بفرمایید بیرون که پررو پررو بهم گفت ما به خاطر آشتی دادن شما اینجاییم که در جواب بهش گفتم با قمه نمیان برای آشتی با دسته گل و شیرینی میان می خواید پدرم رو بکشی راههای بهتری هست کم دردسر تر و راحتتره، شما در حدی نیستید که بخواید با پدر من صحبت کنید جاییکه پدرتون هستن صحبت کردن شما بی ادبی به پدرتون بعد خودتون لطف می کنید دیگه وساطتت نکنید که جاریم با اخم از جاش بلند شد که خجالت نمی کشه خودش اینقدر بی ادب با همه حرف میزنه و دم از ادب هم میزنه با حالت قهر رفت بیرون از خونه بردار شوهرمم دنبالش رفت با طعنه بهش گفتم شما برو یه سامونی به زندگی خودت بده خانواده اش با قهر رفتن بیرون
ولی بازم سه نوبت بعدی نذریمون اومدن خیلی هم قربون صدقه ام می رفتن البته همه به جز جاریم!
همون عصر که با قهر رفتن با خانواده ام صحبت کردم بهشون گفتم من طلاق نمی خوام بگیرم ولی کمکم کنید که حریم و حد و مرزشون رو بهشون یاد بدم و جایگاه خودم رو بالاتر ببرم
شنبه ای که کلاس داشتم توی دانشگاه برادر شوهرم رو دیدم که امتحان داشت مثل من، خیلی باهام خوب برخورد کرد
از اون روز که توی خونمون با خانوادش دعوا شد نامزدم داره مدام برام اس ام اس های عاشقونه و عذرخواهی می فرسته
چند روزه که دارم مدام به این کاراشون فک می کنم نمی تونم بفهمم دلیل این کاراشون چیه؟
امروزم که دانشگاه امتحان داشتم سر جلسه امتحان مراقبمون یه سبد گل از طرف نامزدم اورد گذاشت کنار صندلیم با اینکه امتحان جزوه باز بود ولی هیچی نتونستم بنویسم
مشاورم تصادف کرده و تو بیمارستان بود و بعد از کلی پی جویی برای دوشنبه هفته آینده بهم وقت داده که برم پیشش
کمکم کنید چه کنم؟
وهم عزیز من تاپیکتو همیشه دنبال می کنم چند نکته به ذهنم می رسه که بهت بگم شاید به رفع مشکلت کمکی کرده باشه
عزیزم جوانهای شهرستانی توی فرهنگ کاملا متفاوتی از تهرانی ها رشد می کنند چون محیط شهرستانها به شدت بسته ست و فرهنگ ها عموما سنتی وقتی که این جوانها با دختران تهرانی ازدواج می کنند دچار درگیری شخصیتی می شن از یه طرف فشار تربیت سنتی خودشان از یک طرف دید فرهنگی متفاوت خانواده و از طرفی هم درگیری با خود در انتقال به فرهنگ جدید عزیزم من ازاین موارد زیاد دیدم و برام عادیه حتی توی اطرافیانم مورد نزدیک داشتم این مساله رفتار دو گانه شوهرت رو در شرایط یکسان کاملا توجیه می کنه.
مساله بعدی اینه که پسرهای شهرستانی بیشتر از تهرانی ها تابع خانواده و وابسته به خانواده هستند و به عقایدشون بیشتر پایبندن بخاطر فشار اطرافیان و فشار اقوام که روابط نزدیک تری توی شهرستان به نسبت تهرانی ها دارن.
عزیز دلم چرا به این تفاوت های فرهنگی عمیق که بهترین زنگ هشدار برای توست بی تفاوتی ؟فکر می کنی زندگی که از شروع اینقدر اختلاف و تفاوت فرهنگی توشه در اینده بهتر می شه ؟؟؟چه تضمینی داری چرا فکر می کنی تنها تلاش تو تضمین خوشبختی ایندست؟؟؟؟
چرا اینقدر با افتخار می گی طلاق نمی خوای؟؟؟چه چیزی تو رو به تحمل پایبند کرده ؟؟بچه شرایط اقتصادی علاقه .....چی؟؟؟
یه کم فکر کن عزیزم زندگی شوخی نیست .من نمی گم جدا شو اما یه کم واقع بین تر باش.مواظب سلامتیت هم باش.خیلی مهمه
جواب سئوالاتت رو قبلا دادم یه بار دیگه ارسالهام رو بخون متوجه میشی
من الان متوجه دلیل این کارهای نامزدم و خانواده اش نمیشم؟ چی تو سرشون میگذره؟
این رو بهم کمک کنید
fz عزیز چقدر تند میری مشکل وهم اینقدر هم پیچیده نیست درسته که از دو فرهنگ هستن ولی دلیل نمیشه مشکلش حل نشه ما برای جدا شدن ازدواج نمیکنیم البته میدونم کهمنظورت جدا شدن نیست ولی یه مثلی هم هست که میگه هیچ ادمی بی عیب نیست گره ای که با دست میشه باز کرد چرا با دندون باز کنیم
وهم عزیز بهت تبریک میگم با این سیاستی که داری پیش میری .امیدوارم مشکلت از زودم زودتر حل بشه مشکل ما زنها اینکه زیاد از حد خودمونو تو دسترس قرار میدیم و این بر خورد وکارهایه که تو کردی باعث شد تا بفهمن که تو هم واسه خودت شخصیت داری باور کن خیلی خوشحال شدم.خوشحالم که حداقل تو جنم این کارو داشتی موفق باشی خانمی
وهم عزیز
فعلا" سعی کن باهاشون برخوردی نداشته باشی و اگه هم خواستند آشتی بدن شما رو بهتره بکی با خواندت صحبت کنند و برای آشتی کردن هم شرایطی داشته باش که پدرت عنوان کنه. فعلا" تو وارد این بحثها نشو و خودتو کنار بکش. اونا باید متوجه کار اشتباهشون بشن .
فعلا" به درس و امتحاناتت برس عزیزم.
من فکر میکنم دلیل اینکارشون اینکه نشستن پیشه خودشون فکر کردن که دارن یه عروس خوب با یه خانواده محترم و خوب رو از دست میدن . دختری که شاید تو خوابشون هم نمی دیدن . دختری که همه کارهای اونارو داره تحمل میکنه و از اشتباهاتشون میگذره . دختری تحصیل کرده کم توقع و خانواده دار. به نظر من اونا دارن به اشتباه خودشون پی میبرن . نمی دونم شاید هم دارن موذی بازی در میارن . من هم خودم گیج شدم . ولی به نظر من اگه هم میخوای بعد از این باهاش زندگی کنی حسابی ادبشون کن مخصوصا شوهرت رو تا دیگه با تو اینکار رو نکنن . سعی کن بعد از این هم رابطت با اونها در حد یه سلام و احوالپرسی باشه .بازهم میگم شوهرت رو ادب کن هرجور که میتونی .
امتحان قبلی رو که خراب کردم اگه این یکی رو هم خراب کنم مشروط میشم خیلی برام بد میشه من می خوام دکتری هم ادامه بدم که با چنین فضاحتی هیچ کدوم از استادام ساپورتم نمی کنن و وقت یه مقاله خوب رو هم که ندارم نمی تونم یه مقاله بین المللی داشته باشم
خانوادش موضعشون معلوم نیست تماسی با خانواده ام نمی گیرن ولی نامزدم مدام برام اس ام اس میفرسته عموشم که قرار گذاشته امروز برای کار بیاد شرکت تا همدیگر رو ببینیم البته به من گفته برای کار نمیدونم اگه در این باره صحبت کرد چی بگم؟ عموش خیلی منطقیه و بسیار سیاس و باسیاست
بیشتر فکرم درگیر اینه که چرا خانوادش دارن این کار رو می کنن با دست پس میزنن با پا پس میکشن!
نامزدم از الف به ب نمیومد ولی این اس ام اس ها ازش برام خیلی بعیده توی بعضی از پیامهاش بهم التماس می کنه که تمومش کنم خیلی می خواد من احساساتی بشم بهم میگه خودم رو میکشم اگه درخواست طلاق بدی! چرا دنبال جریه دار کردن احساسات منه نمیدونم؟ ولی همچنان داره توی اس ام اس هاش خیلی سر بسته و در لفافه به خانواده ام بی احترامی میکنه و میگه بعد از ازدواج باید دورشون رو خط بکشم
همه اس ام اس هاش مثل این می مونه که از قبل آماده کرده باشه دقیقا هر یه ربع یه اس ام اس تا ساعت 3 شب که قطع می کنه و از ساعت 5 صبح دوباره شروع می کنه این دو ساعت هم همون ساعتیه که من حتما خوابم و اصلا توی این دو ساعت بیدار نیستم ولی بقیه ساعتها مخصوصا توی زمان امتحاناتم بیدارم
منظورشون از این کارا چیه نمیفهمم؟ دنبال چین نمی دونم؟
سلام وهم عزیز دوست خوبم قبل از هر چیزی تو این شرایط به فکر امتحاناتت باش میدونم دورانه سختیه ولی همه چیزو بزار واسه بعد از امتحانات اینجور راحتتر میتونی تصمیم بگیری و فکر کنی ولی در مورد اتفاقات اخیر به نظرم باید خوشبین بود با اون بحثی که پیش اومد و اونا دوباره برگشتن و سعی در رفع کدورت داشتن باور کن که نیت بدی ندارن . باورت میشه اگه بگم همون روزی که شوهرم کلی به من حرف زدو گفت که نمیخام ادامه بدم وقتی داداشم شنید (چون مامان بابام تهران بودن آخه بابایه منم جانبازه اون موقع بستری بود) رفت در خونشون بهش گفت چرا این حرفو زدی با کمال پررویی گفت خوب زن نمیخام مگه زوره که داداشم عصبانی شد و صداشون بلند شد . اونا همین برخوردو بهونه کرده بودن که چرا داداشش اومد در خونمون آبرو ریزی کرد .و بعدشم هیچ کار مثبتی واسه رفع کدورت نکردن . عزیزم مطمئن باش خانواده شوهرت خودشون فهمیدن در چه خونه ای اومدن و حالا هم نمیخان تو رو از دست بدن ولی نگه داشتن این جایگاه بستگی به خودت داره که با چه سیاستی اونو حفظ کنی . یه بار جواب مسج شوهرتو بده بگو تا پایان امتحاناتم صبر کن و تا اون موقع هر دومون فکرامونو میکنیم بعد در حضور خانواده هامون حرف میزنیم . خواهر گلم اینارو گفتم چون میدونم تلاشت واسه حفظ زندگیته و البته قابل ستایش و ان شاء الله به بهترین شکل از پسش بر میای.
f_z عزیزم اینقدر کلی صحبت نکن و اینقدر هم تند نریننقل قول:
نوشته اصلی توسط f_z
این چیزی که شما گفتین در مورد محیطهای روستایی صدق میکنه نه شهرستان (خوبه به تفاوت اینا بیشتر دقت کنین)
اره وهم مشکل فرهنگی داره با خونواده شوهرش که اینو از ساختار خانوادگی همسرش میشه فهمید اما خوب خیلیا تو همین محیط تهران هم دچار مشکل فرهنگی هستن
فکر میکنین الان تو شهرستان خونواده پسره به راحتی به دختره میگن بیا بریم معاینه و بعدش دبه هم در بیارن؟ نه کاملا اشتباه میکنین
اما وهم گلم به نظرم الان خونواده شوهرت دارن فکر میکنن که خونواده تو دارن روت تاثیر میذارن
و همینطور شوهرت اونا فکر میکنن که تو همون دختر ارومی و اینا تقصیر خونوادت
بذار بفهمن که اگه تا حالا کوتاه اومدی نه به خاطر نفهمیدنت بوده که به دلیل نجابتت بوده
بذار بفهمن که این نظر تو هم است که از این وضع خسته شدی
و به نظرم اگه میخوای ادامه بدی با شوهرت باید حتما برای زندگی از خونوادش دور شه
وقت برای تصمیم گیری زیاد داری فوقش 3 هفته دیگه امتحان داری الان ذهنتو رو درس متمرکز کن
بعدش با ذهن کاملا بازتری تصمیم بگیر
میتونی از شوهرتم بخوای الان به خاطر درس کاری باهات نداشته باشه
وهم عزیزم سلام سعی میکنم کمکت کنم دوست خوبم با شوهرت تماس بگیر مودبانه بهش بگو بخشیدمت ولی برای تصمیم نهایی در مورد حل مشکل که دیگه انشاالله این مسائل پیش نیاد تا بعد امتحاناتم صبر کن از خانوادت بخواه نرمتر برخورد کنند، علت تغییر رفتار خانواده همسرت اینه که نمی خوان مشکلی برای پسرشون پیش بیاد. من از نوشته هات مطمئنم که شوهرت دوستت داره ولی خوب هر کسی یک مشکلی داره عزیزم گل بی عیب خدا است ، حالا که اون متوجه اشتباهاتش شده زیاد موضوع را کش نده ولی ازش بخواه بعد از امتحاناتت مثل مراسم خواستگاری بیاد وتو رو از پدرت خواستگاری کنه البته به خانوادتم توصیه کن باهاش تند برخورد نکنند و منطقی باشید این مشکلات برای خیلیها در دوران عقد پیش میاد دو نفر وقتی با هم ازدواج میکنند درست مثل دو تا سطح ناهماهمگ هستند آنقدر روی هم سائیده میشن تا درست یکی بشن و آنوقته که هر کدام دیگری رو کامل میکنه عزیزم انعطاف ضرورت زندگیه ولی حفظ حرمتها ضروریتره امتحاناتت چقدر طول میکشه ؟اگر خیلی طولانیه تعطیلات آخر هفته ازش بخواه برای معذرت خواهی و صحبت با خانوادت بیاد اگر در مورد خانوادت بد برخورد کرد جدی و مودبانه بهش بگو تو و خانوادم هر دو برام محترمید و از هیچ کدوم نمیتونم به راحتی بگذرم
ضمن این که در مورد خانواد وظیفه هر دوی ماست که بهشون احترام بذاریم
دوستانی که راحت از جدایی صحبت میکنند شاید واقعا از عواقب عاطفی و اجتماعی اون بی اطلاعند ضمن اینکه هیچ تضمینی نیست که اگر دوباره ازدواج کنی دچار مشکل جدیتری با طرف مقابلت نشی پس حالا که شروع کردی باید نهایت سعیتو بکنی تا موفق بشی مگر مشکل واقعا قابل حل نباشه عزیزم دوباره تاکید میکنم اکثر نامزدها دچار این مشکلات هستند پس تو تنها نیستی بهش فرصت بده ولی یکدفعه خیلی کوتاه نیا سعی کن روابطتون زیاد نباشه و در حد دوران نامزدی ضمن اینکه یک پیغام خصوصی هم برات دارم
آخرین امتحانم 12 بهمن هست و تا وقتی با مشاورم صحبت نکنم و امتحاناتم تموم نشه با نامزدم نمی خوام حرف بزنم تا هم بتونم امتحاناتم رو بهتر بدم هم اشتباهی توی حرفام نباشه
الان یه سئوال توی ذهنمه که نمی ذاره به خودم مسلط باشم چرا با دست پس میزنن با پا پس میکشن؟
خانواده نامزدم وقتی پسرشون در میون باشه معتقدن که مرده و هر چی بشه ایرادی نداره و زیاد به آبرو اهمیت نمیدن
دلیل این کاراشون چیه نمی دونم مخم هنگ کرده و به نتیجه ای نمیرسم
وهم عزيز
چون نميخوان شما رو از دست بدن و نميخوان بهت روي خوش هم نشون بدن چطوري بگم ميخوان به شيوه خودشون ادبت كنن.به اين دليله پس ميزنن و پيش ميكشن.[/align]
دوستان خوبم saba و فاطیما ی عزیز
من اصلا منظورم این نبود که وهم جدا شه جدایی یه راهیه که همیشه براش فرصت هست ویران کردن آسونه ساختنه که مهارت می خواد منظورم رو یه کم باید واضح تر بگم .
کاترین عزیز من در مورد حرفام خوب فکر می کنم و تجربه زیادی تو این زمینه دارم منظورم از اختلاف فرهنگی این نیست که شهرستانی ها فرهنگشون بالاتره یا بالعکس پایین تر بلکه هدفم این بود که چون محیط شهرستانها به نسبت تهران بسته تره فرهنگ افراد هم متفاوت تره یه جاهاییش بهتره و یه جاهاییش بدتر.مخصوصا تو مساله پوشش خانمها اونجا دیدها یه کم بسته تره و یا در مساله وابستگی به خانواده و رفت و آمدهای نزدیک فامیل و باتبع اون دخالت ها توی زندگی ها کمی بیشتره مطمینا به عینه دیدین که دو تا خواهر توی محیط تهران بدلایل مختلف ممکنه نتونن ماهها همدیگه رو ببینن در صورتیکه این مساله تو شهرستانها خیلی کم پیش میاد.
وهم عزیز من همه تاپیکتو خونده بودم عزیزم منظورم این بود که در عین اینکه تلاشت خیلی قشنگ و قابل ستایشه اما به قول پدر خدا بیامرز من یه جورایی قهرمان بازیه و تلاشیه که برداشت تو از نتیجه ان بیشتر از واقعیات زندگیه عزیز دلم تو نمی تونی فرهنگ کسی رو تغییر بدی می تونی تلاش کنی و یه کم هم در دراز مدت نتیجه بگیری اما مطمین باش نتیجه با اون چیزی که تو ذهنته خیلی فاصله داره و از همه بدتر اینه که بعد از چند سال تلاش به خودت میای و میبینی که دیگه اون توان و انگیزه سابقتو نداری و باز بدتر اینه که می بینی این تویی که سازگار شدی و این تویی که خواسته هاتو داری کم کم حذف می کنی......
یه پیشنهاد برات دارم که بد نیست امتحان کنی
یه چند روزی برو یه جای آروم و بی سر وصدا به هیچی فکر نکن نه به درس نه به خانواده همسرت و نه حرفها و نظرات دیگران و نه به شوهرت حتی موبایلتم نبر و تو آرامش با خودت فکر کن دیگه الان شوهرت و خانوادشو شناختی و می تونی تصمیم بگیری بشین و روی یه کاغذ خواسته ها و توقعاتتو از شوهرت و زندگیت بنویس و بی غرض بهشون نمره بده بدون اینکه به آینده امیدوار باشی فقط اکنون رو ببین و در نهایت با شناختی که از اونا داری ببین می تونی با شوهرت به خواسته هات برسی یا نه؟؟ارزش تلاش کردن داره این زندگی یا تو هم عین من داری قهرمان بازی در میاری.
وهم عزیز
همین مسائل را عنوان کن و بگو که از مشاور وقت گرفته ای و باید با مشاورت صحبت کنی وتا پایان امتحانات هم ازشان وقت بگیر که روی مخت ماراتون نروند و فرصت بدهند و بعد هم بگو زندگی ات را دوست داری و برای حفظ زندگی ات دوست داری ،تلاش کنی اما تلاش سازنده و به دور از بچه بازی و آنچه که مشاور راهنمایی کند تصمیم داری انجام دهی فعلا هم به درست فکر کن . مسائل را هم پیچیده تر از اینی که هست نکن با صداقت حرف بزن و اهدافت را برایشان ( عمو) مشخص کن و به هیچ عنوان هم خودت و خواستهایت را سانسور نکن . بگذار بهتر از قبل بفهمنددنبال دعوا نیستی و تنها در پی آرامش هستی و آسودگی خیال .