santatian عزيز ممنون از راهنماييتون.فعلا که دارم همه اين کارهارو انجام ميدم.باهاش شام ميخورم و ....ميخوام بگم وظايفمو در قبالش انجام ميدم.اميدوارم يه اتفاقي توي زندگيم بيفته.بازهم از راهنماييتون متشکرم.
نمایش نسخه قابل چاپ
santatian عزيز ممنون از راهنماييتون.فعلا که دارم همه اين کارهارو انجام ميدم.باهاش شام ميخورم و ....ميخوام بگم وظايفمو در قبالش انجام ميدم.اميدوارم يه اتفاقي توي زندگيم بيفته.بازهم از راهنماييتون متشکرم.
اگر اتفاقي افتاد شما عادي شده ايد و نيما هم مسلما در فرصت مناسب خودش بابت صبرتون جواب لازم رو مي ده. اگر هم نشد شما خانومي كرديد " هم براي اون و هم براي خودتون كه نخواستيد رفتارهاي اون شما رو تحقير كنه) و نهايت وظيفه خودتون رو در برابر اون و خودتون انجام داديد و بعدا پشيمون نخواهيد بود كه چرا اين كارو نكردم. اون نياز به يك همدم يك سنگ صبور و يك نفر كه بتونه به اون آرامش بده داره . به مرور كه به تعادل مي رسيد بهتر مي تونيد اين نقش رو ايفا كنيد. عميقا بابت صبرتون ممنونم و براتون آرزوي بهترينها رو دارم. از بابت دخالتها عذر مي خوام.
چکامه عزیز، به نظر من همین که موضوع مسافرت رو مطرح کردی خیلی خوبه، اما بهتره فعلا نری، دیگه در مورد مسافرت چیزی نگو، اگه خود همسرت حرف و پیش کشید، بهش بگو دارم برنامه ریزی می کنم ببینم چه زمانی مناسبه، شاید واقعا در این شرایط تنها سفر رفتنت به صلاح نباشه، همین که همسرت بفهمه تا این حد مستقل شدی که به تنها سفر رفتن فکر می کنی، خودش خوبه.
عزیزم، سعی کن از هر لحاظ توی زندگیت نمونه باشی، هم از لحاظ مقاومت و هم از لحاظ محبت، این یعنی شما به کسی نیاز نداری، حتی به محبت کسی، بلکه دیگران هستن که به وجود شما نیازمند میشن، سعی خودتو بکن، مطمئن هستم که موفق می شی، حتی اگه در آخر هم خدایی نکرده رابطه تون به نتیجه رسید، صاحب یه روح مقاوم و بزرگ میشی، پس برای پیشرفت شخصیتت تلاش کن، مطمئن باش بقیه چیزها هم به موازات همون درست میشه، چون به هم ربط دارن عزیزم..
:72:
راستی چکامه جان هنوز سر کارتو می ری ؟
آره عزيزم.تا بيستم اين ماه بايد برم.
سلام. یعنی تا بیستم این ماه بری دیگه نمی ری ؟؟؟
سلام چکامه جون
خوبی خانومی؟ کمرت بهتره؟
اوضا احوال خوبه؟ همسرت دیگه چیزی از مسافرت نگفت
نه نازنين جان.ديگه نميرم.راستش به کارم علاقه اي ندارم.در رابطه با رشته اي که خوندم نيست.من خودم عاشق کار طراحي داخلي و دکوراسيون هستم.کار آرايشگري رو هم که ميخوام شروع کنم راستش بيشتر بخاطر اينه که با وجود درد کمرم اين کار براي خودمه و ديگه يه جورايي رئيس و کارفرمايي بالاي سرم نيست که بخوام بهش جواب پس بدم .چون توي ساختمون خونه خودمون هم ميخوام اين کار رو شروع کنم خيلي راحتم.هم به کار خونه ام ميرسم هم به آرايشگاه.هروقت احتياج به استراحت داشته باشم(بخاطر کمرم)ميتونم راحت برم خونه استراحتمو بکنم.ولي الان توي شرکت اين امکان برام نيست.باور کن عصر که ميخوام برم خونه دلم ميخواد از زور درد داد بزنم.8 ساعت پشت ميز نشستن با وضعيت کمري که من دارم کم نيست.و دومين دليلم هم براي آرايشگري راستش درآمد خوبشه.و سومين دليل هم اينه که درحين اينکه کارمو انجام ميدم يه جورايي کنار نيما هم هستم.ولي ميدونم که دير يا زود بالاخره ميرم توي رشته مورد علاقه ام کار ميکنم.
bloom عزيزم مرصي از توجهت.عزيزم از نظر جسمي اصلا توي شرايط خوبي نيستم.خيلي درد دارم.نيما هم چيزي از مسافرت نگفته.ديشب ساعت 9:30 از سرکار اومد.خيلي دردناکه که هيچ کلمه اي بينمون ردوبدل نميشه.هيچي.خيلي دلم براي خودم و روابطمون ميسوزه.فردا وقت مشاوره دارم.ميخوام برم.هرچندکه تا حالا نزديک 000/200 تومان خرج مشاوره کردم و نتيجه نگرفتم.از يکي از اون مشاورا که اصلا راضي نبودم.حالا فردا اين يکي رو هم برم ببينم چي ميشه.برام دعا کنيد.
انشاله که بری و نتیجه بگیری عزیزم.
چکامه جان کار آرایشگری به همین راحتی ها هم که فکر می کنی نیست . مامان من اموزشگاه ارایش و پیرایش داره و تمامی دوره ها رو هم توش تدریس می کنه ولی اینطوری نیست که پول پارو کنه.
اگه سوالی داشتی در این زمینه من حتما کمکت می کنم دوست خوبم.
ما رو بی خبر نذار. موفق باشی گلم.
چکامه جان سعی کن بیشتر استراحت کنی عزیزم
امیدوارم مشاور بتونه بهت کمک کنه تا زودتر با هم رابطه گرم و صمیمیانه ای داشته باشید
ببين من الان بخاطر 000/300تومن صبح تا شبم رو دارم از دست ميدم.به ده نفر هم بايد جواب پس بدي.ولي من با نصف روز کار(تازه چون اولشه با قيمت خيلي کم شروع ميکنم)همون پول رو درميارم.الان يکي از دوستاي من که اونم توي ساختمونشون داره اين کارو انجام ميده راحت ماهي 000/000/1 رو درمياره.درسم نخوند و به همون ديپلمش قانع بود.اون وقت براي من زور داره که ليسانسمو گرفتم ولي آخرش هيچي.براي فوق هم ميخواستم بخونم.ولي چون رشته مو دوست نداشتم(من اقتصاد خوندم)ترجيح دادم ادامه اش ندم و رشته مورد علاقه خودمو ادامه بدم.
امیدوارم موفق باشی عزیزم.
سلام دوستای گلم.دیروز رفتم پیش یه مشاور.فکر کنین 000/20 تومن دادم که فقط بهم بگه صبور باش و ادامه بده.دیگه هیچی.اشتباه کردم رفتم.دفعه های پیش هم که رفتم اصلا راضی نبودم.نمیدونم ولی برای من که مشاور هیچوقت تاثیرگذار نبود.
پریروز رفتم تجریش.توی راه برگشت دیدم موبایلم یه تک زنگ خورد.نگاه که کردم دیدم نیما زنگ زده.راستش فکر کردم اشتباهی گرفته برای همین سریع قطع کرده.چند دقیقه گذشت دیدم دوباره یه تک زنگ دیگه خورد.باز هم نیما بود.ولی من بهش زنگ نزدم.دفعه سوم دیگه تک زنگ نزد.گوشیم همینطور داشت زنگ میخورد که برداشتم.گفت کجایی؟بهش گفتم تجریشم.ولی اصلا برای برگشتن تاکسی نیست.گفت بیا سردولت از اونجا بیا.گفتم برای اونجا هم ماشین نیست.گفت اصلا به من چه ربطی داره.خداحافظ.و گوشی رو قطع کرد.توی دلم گفتم آره جون خودت به تو چه ربطی داره؟اگه ربط نداره چرا زنگ زدی.ازش بعید بود که زنگ بزنه بپرسه کجایی.خلاصه این کارش برام یه جورایی امیدوارکننده بود.فعلا دیگه اتفاقی نیفتاده.
درود
چکامه خانوم
مشاوره دانشگاه تهران به صورت تلفنی رایگانه. این هزینه ها ممکنه شما رو مایوس کنه.
معمولا مشاوره های بسیار خوبی رو هم ارائه می دن.من براتون عمیقا دعا می کنم. از بابت صبرتون بسیار ممنونم.با این حال شما بهترین کار ممکن رو دارید انجام می دید. احترام به خودتون و اون. یک مرد در حالتی که به شما حساس می شه یعنی علاقه اون به شما داره زیاد می شه.(این واقعیته-حالا اگر یک سری بگن این براشون محدودیت میاره دیگه بحثش جداست!)
درود
چکامه خانوم
مشاوره دانشگاه تهران به صورت تلفنی رایگانه. این هزینه ها ممکنه شما رو مایوس کنه.
معمولا مشاوره های بسیار خوبی رو هم ارائه می دن.من براتون عمیقا دعا می کنم. از بابت صبرتون بسیار ممنونم.شما در این مرحله نیاز دارید که به خودتون در داخل محیط خونه برسید. نقاشی کنید. آهنگ گوش کنید. شاد باشید یا لاقل سعی کنید که شاد بشید. کارهایی که به خودتون جسارت زندگی کردن رو می ده.
با این حال شما بهترین کار ممکن رو دارید انجام می دید. احترام به خودتون و اون. یک مرد در حالتی که به شما حساس می شه یعنی علاقه اون به شما داره زیاد می شه.(این واقعیته-حالا اگر یک سری بگن این براشون محدودیت میاره دیگه بحثش جداست!). همسرتون باید قدرتون رو بدونه و من از صمیم قلب امیدوارم که بتونه این رو درک کنه حضور زنی مثل شما در این دوره واقعا مایه آرامش قلبه. از احترام به اون کم نکنید و به خودتون و اثر گذاریتون مطمئن باشید.
پویا باشید
سلام خانومی
من خیلی خوشحال می شم وقتی نشونه هایی از نیما تو پستات می خونم عزیزم یادت باشه حتما یه جایی پاداش این همه صبرو می گیری من مطمئنم نیما برمیگرده به همون رفتاری که قبلا داشت
اونم مثه تو داره به خودش فرصت می ده
موفق باشی
حالم خوب نيست.خيلي دلم گرفته.ميدونين چيه احساس ميکنم بار همه چيزو توي اين زندگي دارم من به دوش ميکشم و همه خلاهارو دارم من پر ميکنم.از اينکه براي روابط جنسي فقط من بايد پيشقدم باشم ديگه حالم داره بهم ميخوره.زندگيمون شده ماشيني.هيچ احساسي توش نيست.حتي توي روابط جنسيمون.اون که اين احساسو بهم ميده.باور کنين حس ميکنم منم دارم احساسمو از دست ميدم.فکر کنين فقط براي اين روابطه که حق دارم برم طرفش.در غير اينصورت نه.ديشب داشتم فکر ميکردم يه مدت اين رابطه رو با نيما قطع کنم.بعد فکر ميکنم ميبينم که نبايد بذارم اين رشته هم پاره بشه.ولي آخه اينجوري خودمم توي عذابم.باور کنين حس ميکنم توي اين کار حکم يه زن غريبه که نيما هيچ احساسي بهش نداره رو براش دارم.اون مشاور هم که هيچ راهي غير از صبوري کردن رو بهم پيشنهاد نکرد.ولي آخه تا کي.به خدا شخصيتم زير سوال رفته.توروخدا بهم بگين چيکار کنم.مشاور اين سايت هم که فکر کنم قصد راهنمايي منو ندارند.واقعا ممنونم.
صبح همين که گوشيمو روشن کردم چند تا sms که پشت خطم بود برام رسيد.ولي نيما متوجه نشد که همون موقع من گوشيمو روشن کردم.فکر کرد از قبل روشن بوده و همون موقع صبح برام sms فرستادن.نتونست جلوي خودشو بگيره و يه جوارايي نيششو زد.بهم گفت به خاطرخواهات بگو اين موقع صبح بهت sms ندن.نميدونم اين حرفش بايد منو اميدوار کنه که هنوز به يه سري چيزا حساسه يا چيزي غير از اين بود.
به خدا ديگه هنگ کردم.
bloom عزيز اميدوارم واقعا اينطور که تو ميگي باشه.عزيزم مرصي از پيغامات.راستي اون پيغام خصوصيتو تازه پريروز خوندم.مرصي گلم.ازت ممنونم.دوستت دارم و ميبوسمت.
باید بهش می گفتی که گوشیتو همون موقع روشن کردی بعدشم بهش بگو من زنتم زندگیمم دوست دارم اونی که کنار کشیده تویی پس من خاطر خواهی ندارم سعی کن از دلبری کردنت کم نکنی
من نمی گم منت کشی کن نه ولی یه کاری کن بیاد طرفت شاید سر سختی کنه ولی حتم یه عکس العملی نشون میده همین که رو اسمسلت حساسه یعنی اینکه بهت توجه داره
عزیزم شما همه این نشونه هارو به فاله نیک بگیر بزار نیما بدونه تو هم واسه خودت دل داری من مطمئنم که از حسادتش این حرفو زده از اینکه میبینه تو چند وقته به غیر از اون واسه خودت مشغولیات دیگه هم داری . نگران نباش عزیزم اون هیچ شکی به تو نداره فقط از اینکه میبینه تو به غیر از اون واسه خودتم وقت میزاری حسودیش میشه همینطور ادامه بده کم کم داری اخلاقه مردونشو بهش یاد آوری میکنی در مورده رابطه زناشوییم فعلا همینطور ادامه بده تا پیشرفت نیما بیشتر بشه بعد کم کم تو خودتو کنار بکش ولی یه کم طاقت بیار تا نیما به همون ذوق و اشتیاق اولیه برگرده . برا اون موردی که بیرون بودی بهت زنگ زد فکر کنم اگه مثلا بهت گفت برو از فلان مسیر بیا بهش بگو باشه حتما همین کارو میکنم ممنون که تماس گرفتی . خواهر خوبم میدونی که فکر میکنی دیگه از چشم گفتن گذشته ولی شما الان مثل اینکه تو مرحله شناخته اولیه هستین شنیدی میگن خانما تو دوران عقد بگن چشم بعد از ازدواج آقایون تا آخر ش میگن چشم . عزیزم فقط به خودت روحیه بده بزار نیما بدونه تو هم بدونه اون میتونی خوش باشی بزار به دوستات به مسجات حسودی کنه . موفق میشی عزیزم مطمئن باش.
سلام چکامه عزیزم. خدا رو شکر. دیدی رابطه داره بهتر می شه ؟ بازم صبوری کم عزیزم.
گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی.
من مطمئنم بالاخره تو پیروز می شی. رو خودت کار کن چکامه. به خودت بیشتر اهمیت بده عزیزم. خودتو با چیزهای دیگه سرگرم کن تا کمتر به نیما فکر کنی.
رفتار الانش با یک ماهه پیشش یکیه ؟ بهتر شده یا بدتر عزیزم؟؟؟
ميدوني چيه نازنين، رفتارش از قبل بهتر شده.ولي احساس ميکنم حتي رابطه جنسيش با من رو هم بقول خودش بخاطر تعهد اخلاقيش نسبت به من انجام ميده.اينکه جاي خوابشو از من جدا کرده ديوونه ام ميکنه.خيلي به محبتش احتياج دارم خيلي.کاش ميفهميد.من دلم نميخواد فقط براي سکس برم طرفش.دلم ميخواد گاهي اوقات فقط بغلش کنم.فقط باهاش حرف بزنم.
اصلا چرا فقط من ؟همه چيز بايد دوطرفه باشه.
خيلي سردرگمم.نميدونم راهم درسته يا نه.
چكامه جان چرا دلت بايد گرفته باشه .اگه يكسال شوهرت فكر تو رو مشغول كرده . بگذار يه مدت ذهن شوهرت هم واسه خودش مشغول باشه . نمي خواد براش توضيح بدي كه كي بوده كه مسيج داده و چه وقت مسيج فرستاده .ولي موبايلت رو يه جا در دسترش بگذار تا اگه خيلي كنجكاو شده بتونه بخونه .چكامه جان چرا نمي خواي با اين وضعيت كنار بياي و قبولش بكني؟ چرا از اينكه كاراي خودت رو داري خودت انجام مي دي ناراحتي و احساس مي كني زندگيت بارگران شده ؟ مگه نشنيدي كه مي گن كس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من .دوباره تلاش بكن .
چکامه جان برو تمام پست ها رو از اول بخون عزیزم. دیگه به خدا نمی دونم چی بهت بگم. همه رو گفتم .
صبر کن چکامه . دو سه ماه دیگه ام صبر کن. تو اولین کاری رو که باید انجام بدی ندادی. قرار شد سر خودتو با چیزهای دیگه گرم کنی که انقدر به نیما فکر نکنی . کردی ؟؟؟
حرف گوش کن چکامه. دیدی از نصف حرف گوش کردنت نتیجه گرفتی . به خدا دیگه نمی دونم چی بهت بگم.
چکامه جان اگه بری پیشش بخوابی چی میشه؟
عزيز من رابطه زناشويي براي تو حكم يه ريسمان رو داره .ولي از ديد او فقط تعهد اخلاقي نيست .اونم داره از ديد خودش با غرور بسيار اين نياز تو رو برطرف مي كنه كه تو ازش دلسرد نشي و خداي نكرده ....
فعلا" نه بغلش بكن نه ازش بخواه بغلت كنه . بگذار فكر كنه به رابطه جنسي براي رفع نياز خودت اهميت مي دي نه بدست آوردن مجدد او .
اون ميفهمه كه به محبتش احتياج داري ولي عمدا" نمي كنه . تو هم قرار شد كه ضعف نشون ندي .شوهرت داره سعي مي كنه هر طور شده به رفتارش ادامه بده .ولي عزيز من او نمي تونه با احساس قلبي خودش هم مبارزه كنه . اونم آرامش نداره هر چند تظاهر به راحتي مي كنه . بهش فرصت بده .چرا داري براي دريافت محبت اينقدر فشارش مي دي .حتما" اونم دنبال يه راهه ولي مثلا" نمي خواد تو پر رو بشي .بهش اجازه بده تو آرامش راههاي ديگه رو پيدا كنه .
منم نظر الینا رو دارم اگه بری پیشش بخوابی چی می شه
اون روي کاناپه ميخوابه.نميتونم پيشش بخوابم.اگرم ميتونستم اون ميرفت جاي ديگه ميخوابيد.ميدونين يه چيزيرو فهميدم.هرچي بيشتر طرفش ميرم يا التماسش ميکنم اون بيشتر خودشو ميگيره و به خودش حق ميده.
اسما جون گفتي که نيما داره با غرور بسيار اين نياز جنسي منو برطرف ميکنه تا خداي نکرده .....دقيقا همين فکري که من ميکنم و براي همين عذابم ميده.چون به قول خودش بهم تعهد اخلاقي داره حس ميکنم اين کارو ميکنه نه از روي علاقه براي اينکه به مسير ديگه اي کشيده نشم و اين نيازمو با اون برطرف کنم.اين خيلي عذابم ميده.
نازنين جان من به نيما فکر نميکنم.من به خودم فکر ميکنم.به شخصيت له شده ام.به اينکه چرا محبتي که حقمه رو بايد ازش گدايي کنم.
نمیدونم نظر من درسته یا نه
ولی من اگه بودم یه مدت طرفش تمیرفتم ببینم هنوز هم همونجوریه تو این مورد زنها از مردا خوددار ترن
میدونی چکامه جان این یه ریسکه
اتفاقا" نبايد از اين فكر شوهرت عذاب بكشي بلكه بايد استفاده بكني .
چکامه خودتو گول می زنی ؟ وقتی به کارهای نیما توجهی نکنی و این کم لطفی هاشو نبینی بازم احساس می کنی شخصبتت داره خرد و له می شه ؟؟؟
چکامه جان تمام این کارها به خاطر اینکه تو زندگیتو دوست داری و نمی خوای خرابش کنی.
دوست من به نظرم تو با خودت کنار نیامدی. قضیه رو از دو دید می تونی نگاه کنی :
1- به زندگی با نیما نمی خوای ادامه بدی چون شورشو درآورده. تو هم دیگه تحمل نداری چون همینی که هستی و رفتار نیما هم ازادهنده است . پس باید راهتو جدا کنی
2- زندگیتو دوست داری . می خوای یک فرصت دیگه به زندگی و همسرت بدی. شاید به خاطر عشق مجبوربشی خیلی کار ها بکنی از جمله عوض کردن و پرورش شخصیت خودت.
چکامه باید ببینی از کدام دیدگاه نگاه می کنی. یا رومی رومی باش یا زنگی زنگی. خواهر گلم من دیگه هیچی ندارم بهت بگم عزیزم. تمام حرفامو زدم.
از این به بعد فقط برات دعا می کنم گل من.
چکامه عزیز، مطمئن باش که همسرت دوستت داره، عزیزم، مطمئن باش اون دو باری که تک زنگ زده و قطع کرده، غرورش مانع اش می شده اما بار سوم دیگه نتونسته جلوی خودشو بگیره و برای اینکه چیزی ازش کم نشه اون جمله آخر رو گفته.
عزیزم صبر داشته باش، همینطور ادامه بده، اینها همه نشونه بازگشت قدم به قدم همسرت به زندگیه، پس بدبین نباش دختر خوب، به روحیه ات برس تا روی احساساتت کنترل بیشتری داشته باشی...
منتظر شنیدن خبرهای بهتر و بهتر هستم...
:72:
سلام چکامه جونم
چطوری خانومی؟
به نظر من دوست داشتن اصلان عیب نیست ضعفم نیست این که با تمام وجود نیما رو دوست داری و می خوای زندگیتو نجات بدی قابل ستایشم هست گلم
نیما هم همه ی اینارو می بینه برا همینه که از طلاق منصرف شده از همه ی روابطشم با تو لذت می بره شک نکن
پایدار باشی
چکامه عزیزم سلام. خوبی دوست من ؟ چرا ازت خبری نیست ؟ چه می کنی ؟؟؟ چه خبرا ؟؟؟ منو بی خبر نذار عزیزم. من نگرانتم دوست عزیز. نیما چطوره ؟؟؟
سلام چكامه جان
منم بي صبرانه منتظر اومدنتم ! مارو بي خبر نذار
سلام چکامه جان
کجایی خانومی؟ چرا 2 روزه سر نمی زنی ؟ چرااز خبری نیست؟
چکامه جان اینقدر مارو تو بی خبری نزار. ما نگرانتیم گلی..........
چكامه جان كجايي . نگرانت شديم دختر خوب
سلام دوستاي گلم.از همتون ممنونم.بچه ها پريروز شرکت بودم که مامان نيما زنگ زد و گفت يکي از فاميلاشون مهموني گرفته براي پنجشنبه شب.گفت به نيما گفتن که شما هم بايد بياين.نيما هم به پدرش گفته مگه شما رابطه مارو نميدونين چه جوريه؟چه جوري بيايم؟پدرشم گفته چند ساعت که ميتوني فيلم بازي کني.نيما هم گفته ببينم چي ميشه.جواب قطعي نداده بوده.مامان نيما بهم گفت تو به نيما نگو ما بهت گفتيم.من زودتر بهت گفتم که اگه ميخواستي لباس بخري آماده باشي.احتمالا خود نيما بهت ميگه.تو به روي خودت نيار.تلفنو که قطع کردم نيما زنگ زد.گفت بچه هارو براي شام دعوت کردم.منظورش از بچه ها خواهرام بود.من دوتا خواهر کوچيکتر از خودم دارم.يکيشون 23 سالشه يکيشونم 16 سالشه.از حرفش تعجب کردم.گفتم براي شام دعوتشون کردي؟گفت آره.قرار شد شام هم از بيرون بخره.از مهموني پنجشنبه هم حرفي نزد.خلاصه کلي خوشحال شدم.خلاصه رسيدم خونه خواهرم اينا هم بعد من رسيدند.نيما خيلي باهاشون خوب برخورد کرد.مثل هميشه.رابطه اش با اونا خيلي خوبه.ولي خوب مثل اينکه خوشحاليهاي من نبايد زياد دووم داشته باشه.من دو ماه پيش رفتم آتليه عکس انداختم.چون موهامو کوتاه کوتاه کرده بودم ميخواستم با اين موها عکس داشته باشم.خيلي هم عکسام عالي شده بود.يادمه با يه عالمه ذوق و شوق به نيما گفتم عکسامو نگاه کن.اونم گفت نميخوام ببينم.يادمه اون روز خيلي دلم شکست.خيلي گريه کردم.چقدر دلم ميخواست زيباييهامو همسرم ببينه.تعريف کنه.همه زنها به اين توجه احتياج دارن.ولي اون از من دريغ کرد.خيلي جاها دريغ کرد.اون شب عکسارو آوردم که خواهرم ببينه.آخه نديده بود.نيما هم کنار خواهرم نشسته بود.خواهرم هم شروع کرد به تعريف از عکسا.ديدم نيما کنجکاو شده و زيرچشمي داره عکسارو ميبينه.ديگه نتونست طاقت بياره و عکسارو از خواهرم گرفت تا ببينه.فکر ميکنين چي گفت؟گفت عکاستون آقا بود ديگه آره؟چه ژستايي هم بهت گفته بگيري؟البته اصلا براي من فرقي نميکنه که عکاسه مرد بوده باشه يا زن.فکر کنين جلوي خواهرم اينا دوباره داشت منو خورد ميکرد.بهش گفتم تو بعد از 5 سال زندگي هنوز زنتو نميشناسي که با اين لباساي باز پيش عکاس مرد نره؟گفت اصلا براي من فرقي نميکنه.اگه هم مرد بوده برام مهم نيست.خواهرم خيلي ناراحت شد.منم ديگه هيچي نگفتم و سکوت کردم.توي دلم گفتم آخه قصدت از اين مهمون دعوت کردن چي بود؟اون سري که من براش تولد گرفتم جلوي مهمونامون يه همچين رفتاري رو باهام کرد.حالا الانم دوباره تکرارش کرد.نميدونين تا آخر شب چه حالي داشتم.ديروز هم خواهرم ديگه نتونسته بود تحمل کنه زنگ ميزنه به نيما بهش ميگه خواستم بابت ديشب ازت تشکر کنم.ولي يه چيزي هم ميخواستم بهت بگم.تو با بي احترامي که ديشب به چکامه کردي يه جورايي به ما هم بي احترامي کردي.چرا باهاش اينجوري برخورد ميکني؟چرا خوردش ميکني؟ما ديشب اومديم اونجا بهمون خوش بگذره.ولي تو همه چي رو خراب کردي.ديگه از ما نخواه بيايم اونجا.ما نميتونيم اين رفتار تورو با چکامه ببينيم.نيما هم ميگه من اصلا از روي عمد اين حرف رو نزدم.چون اصلا برام مهم نيست که پيش کي رفته عکس انداخته.بعد هم به خواهرم گفته اگه رابطه من و چکامه اينطوريه نميخوام رابطه ما بهم بخوره.شما بايد بياين خونمون.خواهرمم گفته مگه ميشه؟ما از يه خانواده ايم.تو با خواهر من رفتارت اينطوري باشه بعد من عين خيالم نباشه و بيام خونتون.انگار نه انگار اتفاقي افتاده.نه اين نميشه.
نميدونم واقعا سر عکسا حساس شد که اين حرفو زد يا اينکه به قول خودش اصلا براش مهم نبوده.ولي خواهرم ميگفت کاملا معلوم بود که براش مهمه.ميخواست يه جوري خودشو خالي کنه.
بچه ها از طرف ديگه بخاطر مهموني پنجشنبه موندم چيکار کنم.به نظر شما برم يا نه.اگه بخواد اين رفتارو باهام داشته باشه چي؟حتي اگه واقعا فيلم هم بازي کنه و عادي برخورد کنه بازم برام سخته.چون ميدونم داره فيلم بازي ميکنه.ما فردا شب عروسي يکي از فاميلامون دعوتيم.ولي بخاطر وضعيتي که داريم نميريم.البته من به نيما هنوز نگفتم.چون ميدونم اگر بگم ميگه نميام.ولي پاتختيشونو من ميخوام برم.مهموني فاميل نيمااينا هم ساعت 9 شب به بعده.توروخدا بهم بگين چيکار کنم؟اگه بهم گفت پنجشنبه مهموني داريم بهش بگم بريم؟البته ميخوام بهش بگم اگه قرار باشه بريم اونجا بهم بي احترامي کني اصلا فکر رفتنو نکن.ولي ميترسم اونم بگه همينجوريه.اگه ميخواي بريم اگه نميخواي هم نميريم.از طرف ديگه خودم هم خيلي دلم ميخواد برم.چون ميدونم مهمونيشون خيلي خوبه.روحيه ام هم عوض ميشه.ولي اگه اين رفتار نيمارو اونجا ببينم اصلا بهم خوش نميگذره.فکر کنين همه اونجا جوونن.همه با زناشون.همه باهم خوبن.من فقط بايد يه جوارايي حسرت بخورم.توروخدا بهم بگين چيکار کنم؟
:301: امان از دست تو چکامه. چرا حرف گوش نمی دی ؟؟؟
چی بگم وقتی حرف گوش نمی عزیز دلم ؟؟؟:161: