نقل قول:
میتکانم خانه را چون زلزله!....سعید سخایی
میتکانــم خانــــه را چـــــون زلـــزله
چـــون که خانـــم کــرده اینک ولوله
گفته: پوســـتت میکنـــم ای نازنین
هم میسابی هم میشوری نازنین
راه دیگـــــــر هــم جلو پایـــــــم نهاد
راه نه، یک چـــاه در راهــــم نهـــاد
گفته است یا آنچه من گویــــم شـود
یا که فردا مهــــــر من اجــــرا شود
گفتمـش: ای نازنیــــــن منــــزلـــــم
هــــر چه گویی بی کلک، من تابعم
دیگـــــر از این حــــــرفها با مـن نزن
چاکــرت هستــم، زمهـــرت دم نزن
هـــــر چه باشــد، پول مبل و البسـه
کمتـــــر از میزانِ مهــــــر خالصـــه!
در كناری باش و دستـــــــــورت بــده
كــل كـــار را ســـوی مأمــورت بــده
هرچه گویی، هرچه خواهی میکنم
هــر کجا را خواستـی جمع میکنم
شیشهها را پـردهها را ای عــــزیـــز
کل منــــزل بعد از آن گــــــردد تمیز
فـــرشها را مبـــلها را شستوشو
میكنـم من خاك منـــزل رُفت و رو
آخـــرش هـــــم جای مزد در جیب ما
میتکانی هر چه هست از جیب ما
نقل قول:
شاعران زن و مرد
شاعر زن:
به نام خدایی که زن آفرید / حکیمانه امثال من آفرید
خدایی که اول تو را از لجن / و بعداً مرا از لجن آفرید!
برای من انواع گیسو و موی / برای تو قدری چمن آفرید! :|
مرا شکل طاووس کرد و تو را / شبیه بز و کرگدن آفرید!
به نام خدایی که اعجاز کرد / مرا مثل آهو ختن آفرید
تو را روز اول به همراه من / رها در بهشت عدن آفرید
ولی بعداً آمد و از روی لطف / مرا بی کس و بی وطن آفرید
خدایی که زیر سبیل شما / بلندگو به جای دهن آفرید!
وزیر و وکیل و رئیس ات نمود / مرا خانه داری خفن آفرید
برای تو یک عالمه کِیْسِ خوب / شراره، پری، نسترن آفرید :D
برای من اما فقط یک نفر / “براد پیت من” را “حَسَنْ” آفرید!
برایم لباس عروسی کشید / و عمری مرا در کفن آفرید
به نام خدایی که سهم تو را / مساوی تر از سهم من آفرید
(آقایون ادامه مطلب رو بخونید..!)
…
شاعر مرد:
به نام خداوند مرد آفرین / که بر حسن صَنعش هزار آفرین
خدایی که از گِل مرا خلق کرد / چنین عاقل و بالغ و نازنین :D
خدایی که مردی چو من آفرید / و شد نام وی احسن الخالقین
پس از آفرینش به من هدیه داد / مکانی درون بهشت برین
خدایی که از بس مرا خوب ساخت / ندارم نیازی به لاک، همچنین!
رژ و ریمل و خط چشم و کِرِم / تو زیباییام را طبیعی ببین
دماغ و فک و گونهام کار اوست / نه کار پزشک و پروتز، همین!
نداده مرا عشوه و مکر و ناز / نداده دم مشک من اشک و فین!
مرا ساده و بیریا آفرید / جدا از حسادت و بی خشم و کین
زنی از همین سادگی سود بُرد / به من گفت از آن سیب قرمز بچین
من ساده چیدم از آن تک درخت / و دادم به او سیب چون انگبین
چو وارد نبودم به دوز و کلک / من افتادم از آسمان بر زمین
و البته در این مرا پند بود / که ای مرد پاکیزه و مه جبین
تو حرف زنان را از آن گوش گیر / و بیرون بده حرفشان را از این
که زن از همان بدو پیدایشات / نشسته مداوم تو را در کمین