-
RE: باز هم .......
ممنون sorena_arman عزیز
گاهی اینقدر بهم فشار مید که نمیتونم هیچی نگم. وقتی برای ما برنامه ریزی میکنند . پلاس میشن خونه ما و ...
یه هفته چیه که نصف روزشو من سر کار باشم . نصف روزش هم با اونا بگذره. به خیال خودشون همین که شبها ما تنهاییم کافیه. نمیدونم شاید من صبرم تموم شده
ممنون از توجهت
-
RE: باز هم .......
عرض کردم. به این باور برسید که گاهی اوقات همسر شما هم به موازات شما از این همه درگیریها خسته است. اگر این باور در درون شما ریشه دار بشه دیگه صبر کردن براتون خسته کننده نیست. هر چقدر هم یک مرد از مادرش خوشش بیاد دوست داره بیشتر زمانش رو با همسرش که همسن اون هست و حرفش رو راحت تر متوجه می شه بگذرونه. پس تحت فشار بودن اون از این بابت که باید با مادرش باشه بیشتر اوقات واضحه. شما خودتون رو اصلا خراب نکنید.ایشون(همسرتون) به مرور زمان تحت فشارهای مادرش از مادرشون دور می شن و یقینا بیشتر می تونن با شمایی که آرامش خودشون رو مدیون شما هستند باشن. اینکه شما بخواید(نمی گم می خواید ولی ناخواسته شاید موجب بشید) با سلب آرامش ایشون ایشون رو بخودتون بکشونید خوب نتیجه بخش نیست. هدفتون چیه؟ مسیر رو به نظر من اینه. شاید بخواید از مسیر خودتون برید که تصور می کنم نتیجش در بلند مدت هدف واقعی شما نیست.
-
RE: باز هم .......
ممنون دوست عزیز.
سعی میکنم حرفهاتون رو توی زندگیم به کار بگیرم. فعلا" دارم تمام تلاشمو میکنم که از اون خونه بریم. اون موقع برخوردها کمتر میشه و استرسها هم کمتر. ممنونم
-
RE: باز هم .......
الينا جان خبر تازه اي نشده در چه حالي؟
-
RE: باز هم .......
سلام طراوت جان
خب زندگی با مشکلاتش زیباست. گرچه شوهرم دیگه وقتی میخوایم بریم بیرون نمیگه فقط خداحافظی میکنه . من هم تو این دوهفته فقط 4 بار رفتم بالا و خدا رو شکر اوضاع خیلی بهتر بود. به شوهرم هم اولتیماتوم دادم که توی بهمن ماه تکلیف منو روشن کنه. ببینیم خدا چی میخواد.
-
RE: باز هم .......
سلام خانومی خوبی؟؟
خوشحالم که یکم اوضاع بهتر شده
یادت باشه آرامش تو آرامش شوهرته پس سعی کن آروم باشی عزیزم اگه همه مقابل شوهرتن تو در کنارش باش الینای عزیزم این جوری تفاوت ها بیشتر لمس می شه
مراقب خودت باش
-
RE: باز هم .......
بلوم جان
ممنونم از پیگیریت . همین الآن بهم زنگ زد شرکتشون میخواد تعطیل شه ولی میگه من باید چند ماهی بمونم تا شرکت کاملا" تعطیل شه:33: آخه من متوجه نمیشم من تا کی باید تو اون خونه لعنتی بمونم؟ من هم گفتم حالا که اینطوره خونه جدا بگیر میگه نمیتونم. من هم گفتم ما قرارمون 1 ماه بود شد 5 ماه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
دیگه نمیدونم باید چه کار کنم . فعلا" با این اوضاع میخوام اگه هم اومد شیراز نرماونجا. من واقعا" دیگه بریدم
-
RE: باز هم .......
الینا جان من کاملا درک می کنم وقتی آدم منتظر یه تغییری تو زندگیشه چقدر زمان انتظار براش سخت می گذره
ولی باور کن زمان دادن به خیلی چیزا دست ما نیست عزیزم
این که تو برای شوهرت زمان گذاشتی که تا یک ماه دیکه از اون خونه برین اصلا منطقی نیست خانومی من می دونم خیلی سخته تحمل کردن شرایط بخدا درکت می کنم ولی هرچی بیشتر حساسیت نشون بدی بدتره هرچی بیشتر زمان تعیین کنی طولانی تر میشه
بزار مشکل کارش درست بشه برگرده اونموقع با یه ترفندی قضیه جدا شدن رو بگو نه این که دیگه تو اون خونه نری عزیزم
تو هفته های آینده که برگشت بازم باهاش صحبت کن ببین چی میگه
-
RE: باز هم .......
الینای عزیز فقط میتونم بهت بگم صبر کن و تحمل .
-
RE: باز هم .......
سلام
ممنون از پیگیریهاتون. میدونید چیه شوهر من میگه تا تعطیلی کامل شرکت باید حساب و کتابها رو تحویل بدیم و این حداقل 2 ماه دیگه است. از طرفی این سری که برخورد مادرشوهرمو دیدم که به شوهرم گفت شما به چه حقی تنهایی رفتید بیرون و چرا الینا ظرف مهمونا رو نشسته و....
منو بیشتر به این نتیجه رسوند که جای من اونجا نیست. دوستان عزیز 2 ماه بیشتر به عید نوروز نمونده و اگه من تا اون موقع مستقل نشم بیچاره میشم. چون میخوان واسمون برنامه ریزی کنند و من اصلا" نمیتونم این مسئله رو تحمل کنم.
اگه به وقت دادن بوده من به اندازه کافی صبر کردم 5 ماه زمان کمی نبوده. حالا نوبت اونه که خیلی چیزها رو به من ثابت کنه.
-
RE: باز هم .......
اليناي خوبم شما كه 5 ماه همه چي رو تحمل كرديد 2 ماه ديگه هم روش ، عزيزم تا همسرت نخواد هيچ كسي نميتونه براتون برنامه ريزي كنه.با همسرت صحبت كن و بگو دوست داري اولين عيد رو خونه ي خودتون باشيد و نميخوايي اولين عيد مشترك رو با ناراحتي شروع كني.اميدوارم زودتر مشكلت حل بشه.
-
RE: باز هم .......
ممنونم طراوت جان
ولی من اگه اسم عید رو بیارم میگه حالا تا عید!!!!!!!!!
خودت که مردها رو بهتر میشناسی. نمیدونم چه کار کنم . واقعا" به هم ریختم.
-
RE: باز هم .......
بهش ياد آوري كنيد تا عيد دو ماه بيشتر نمونه ،دوست خوبم يكبار براي هميشه بهش بگو كه د ر نبودش تو اون خونه چقدر عذاب ميكشي و چقدر عذابت دادن.نميدونم حرفي كه ميزنم به جاست يا نه! اگه تو عمل انجام شده قرارش بدي بهتر نيست؟.به يكي از آشنا هاتون يا اقوامتون بگو براتون دنبال خونه بگرده و اگه مورد مناسبي پيدا كرد به شما خبر بده اون موقع همسرت ديگه نميتونه حرفي بزنه((البته من از ايشون شناخت كلي ندارم))
-
RE: باز هم .......
سلام الینای عزیز. خودت شروع کن برای پیدا کردن خونه . روزنامه بخر و توی اگهیهاش بگرد . با مادرتون یا یکی از اقوام به چند تا بنگاه سر بزن و به همسرت هم بگو که داری دنبال خونه میگردی . توی کار انجام شده قرارش بده . بزار بفهمه که تو چقدر مصممی برای رفتن از اونجا.
-
RE: باز هم .......
توی این 2 ماهه هم میتونی جایی رو پیدا کنی
-
RE: باز هم .......
سلام دوستان من
واقعیت اینه که شوهرم دیگه مثل قبل تهران نمیمونه و مرتب میاد شیراز. دیروز هم امد بعد از یک هفته!!!!!!!!!:33:
با اینکه از اومدنش خیلی خوشحال شدم ولی دیروز فکر این که دوباره برم توی اون خونه داشت دیوونم میکرد. دیشب از غصه زیاد رفتم توی دستشویی و گریه کردم که شوهرم متوجه گریه هام نشه. اون بیچاره که تقصیری نداره.<a href="http://www.sweetim.com/s.asp?im=gen&lpver=3&ref=11" target="_blank"><img src="http://content.sweetim.com/sim/cpie/emoticons/000202F6.gif" border=0 ></a>
نمیدونم چه کار کنم؟ به خدا بریدم.
-
RE: باز هم .......
الينا جان چرا الان بيشتر مياد شيراز؟
تازه براي شما بهتر شد،دوست خوبم از الان بگرديد دنبال خونه.گريه هم نكن چون خودت رو داغون ميكني.حرفي در مورد اينكه از اونجا ميريد يا نه نزد؟باهاش حرف زدي؟
-
RE: باز هم .......
آره. میگه تا قبل از عید خونه میگیره. شرکتشون داره تعطیل میشه وای اونجا کار داره و باید بمونه . میگه دلم تنگ میشه ولی من میگم بمون کارهاتو بکن بعد بیا. الآن قصد اجاره کردن یه خونه دیگه رو نداره. درموندم.
-
RE: باز هم .......
خدا رو شکر که اینجا رو دارم که لااقل خالی شم
باور میکنیداگه بگم از اون خونه متنفر شدم. باور میکنید اگه بگم هفته پیش که شوهرم بود تا 10 بیرون بودیم و وقتی خسته اومدیم خونه خانواده شوهرم اومدند پایین و تا 11.30 موندند اینقدری که شوهرم بلند خمیازه میکشید یعنی خوابم میاد ولی اصلا" به روی خودشون نمی آوردند.
دیگه خسته شدم . میترسم از اینکه افسردگی گرفته باشم. میترسم از اینکه یه وقت رومون با شوهرم به روی هم باز شه.
خدایا خودت بهم کمک کن.
-
RE: باز هم .......
الینا جون برای شرایطی که موقتیه انقدر خودتو داغون نکن این شرایط همیشگی نیست بالاخره تموم می شه
سعی کن به بدترین چیزا فکر نکنی یکم ذهنتو مثبت کن همش نسبت بهشون منفی نباش
بزار این دوران برات راحت بگذره
-
RE: باز هم .......
سلام
وقت بخیر !
من و سعید قراره ازدواج کنیم ، حدود 3 سالی هست که باهم آشنا شدیم ؛ خانواده ی خیلی خوبی دارند ، من اهل شمال غرب ایران و سعید از شمال شرق هست ، من از سعید در مرود وابستگی اش نسبت به خانوادش سوال کردم ، گفت وابستگیه خاصی نداره و فقط چون تنها پسر خانواده هست و شغل شغل پدرش طوری هست که هر چند هفته فقط چند روزی رو خونه باشه ، به همین دلیل سعید باید خونه پیش خواهر کوچک و مادرش باشه ، از من خواست که فکرامو بکنم و بهش بگم که به چه نتیجه ای رسیدم ، از همین تالار سوال کردم عضیا گفتن که میتونی تو یه ساختمون ولی واحد جدا باهاشون باشی ولی تو یه خونه نه ، ولی این سمت «باز هم ...» رو که خوندم ... نمیدونم چکار کنم ، میترسم منم مشکلات الینا جون (معذرت میخوام الینا جان) برام پیش بیاد
نمیدونم چی بهش بگم ، از یه طرف بهش حق میدم ، از طرف دیگه میترسم الان بگم باشه و بعدا نتونم مشکلات احتمالی که برام پیش میاد جمع و جور کنم
البته بهشم گفتم که بهتر بود یعنی من دوست داشتم جایی باشیم خودمون دوتایی و همون طور که خودش همیشه می گفت میریم جایی که خودمون دوتا باشیم ( خوم و خودت که کسی هم مزاححمون نشه )و بعد گفتم که من خودتو قبول دارم و هر حرفی هم بگی همونو قبول می کنم
ولی حالا نمیدونم کارم حرفام اشتباه بوده آیا ؟
چه کار کنم
چی بهش بگم
کاش میشد یه طوری از ش بخوام ( طوری که ازم ناراحت نشه ) که کاش اصلا تو شهر اونا نباشیم چه برسه تو یه ساختمون یا نزدیک هم ...
-
RE: باز هم .......
سلام
باز هم من!!!!!!!!!!!!!!
16 روزه که شوهرم نیست و دریغ از یک تماس . من دوبار تماس گرفتم یه بار هم رفتم . پدرم هم چشماشو به خاطر آب مرواریدعمل کرده ولی حتی حالشو نپرسیدند. بگذریم
برادر شوهرم و خانمش واسه همیشه رفتند یه شهر دیگه برای زندگی . ولی حتی خداحافظی هم نکردند. اونوقت از من توقع داشتند که یه سری بهشون بزنم چون ناراحتند . نمیدونم من نباید ناراحت باشم؟ من که شوهرم نیست ؟
امروز هم تماس گرفتم واسه احوالپرسی میدونید بهم چی میگه؟ میگه تو شوهر کردی حالا بهت اجازه دادیم که دو و سه بار بری خونه پدرت نباید که اینجا رو فراموش کنی!!!!!!!!!!!!!!!! همه مشکل دارند . تو دیگه همش باید اینجا باشی.
نمیدونم چه فکری پیش خودشون میکنند؟ خیلی خوش برخوردند؟ خیلی مهربونن؟ خیلی هوامو دارند؟
تازه وقتی میرم چند تا گنده هم بارم میکنند که میگم عجب غلطی کردم اومدم.
شوهرم هم دیشب پر از استرس تماس گرفت. این روزها خیلی ناراحته به خاطر کارش . من هم فقط گفتم به فکر خوه هم باش چیزی به عید نمونده.
نمیدونم میخواد چه کار کنه؟ خدا خودش کمکمون کنه
-
RE: باز هم .......
الينا جون
فرهنگها با هم فرق مي كنه. درسته كه دوره زمونه اين كه عروس بايد بره خونه شوهر و به همه تعلقاتش با خونواده اش خداحافظي كنه تموم شده اما خانواده همسرت هنوز توي اون وادي هستند.
چه مي شه كرد جز صبر؟!
اگر گذشت نكني چي كار كني؟!
-
RE: باز هم .......
میدونی دانه جان
خوبه که هر کسی خودشو جای طرف مقابل بذاره و یه کمی اونو درک کنه.
به خدا من هم آدمم
-
RE: باز هم .......
دیگه نمیدونم باید چه کار کنم. همسرم حاضر نیست خونه جدا بگیره (ظاهرا" جراتشو نداره)
دیگه حتی دارم به جدایی فکر میکنم
-
RE: باز هم .......
سلام الینا جان
چی شده ؟ باهاش صحبت کردی گفت خونه نمی گیرم یا گفت فعلا نمی تونم خونه بگیرم ؟
-
RE: باز هم .......
نه میگه تا تکلیف کارم معلوم نشه خونه نمیگیرم. تکلیف کارش هم تا چند ماه دیگه مشخص نمیشه.
پس من چه کار کنم؟ قولهایی که به من داد چی میشه؟
-
RE: باز هم .......
نمیدونم چه برخوردی کنه ولی من دیگه تصمیمو گرفتم یا استقلال یا جدایی.<a href="http://www.sweetim.com/s.asp?im=gen&lpver=3&ref=11" target="_blank"><img src="http://content.sweetim.com/sim/cpie/emoticons/00020322.gif" border=0 ></a>
-
RE: باز هم .......
elina من تایپیکتئ دنبال میکنم اما تجربه نداشتم در اختیارت بذارم آخه جدایی؟ چون با خانواده همسرت یک جا زندگی میکنی؟نظر همسرت چیه راجع به اینکه کمتر بری خونه مادر همسرت وقتی خودشون نیستن؟اگه همسرت اعتراضی نداره وقتی محل کارش نرو
-
RE: باز هم .......
میگه جامعه خابه نمیتونم واست خونه جدا بگیرم. آخه اگه از جامعه میترسه چرامنو تنها گذاشته اینجا. من فقط اگه خونه جدا داشته باشم کاری میکنم؟
-
RE: باز هم .......
همه ی اینایی که می گی درسته ولی دلیل خوبی برای جدایی نیست کلمه ی طلاق رو تو زندگیت نیار نزار حرمت هاتون از بین بره
-
RE: باز هم .......
شما دچار شرایط روحی وخیمی هستید و بنابراین اصلا مهم نیست که چی تو ذهنتون اومده و چه تصمیمی گرفتید! غیر ممکنه شما بتونید در این حجم تعلقاتی که به همسرتان دارید بتوانید بدون ایشان زندگی کنید. الینای عزیز یک سوال! همسر شما می توانند در شهر خود شما کار پیدا کنند ولو با درآمد کمتر؟ اگر می توانند آیا شما راضی به این هستید که در شرایط سخت یا بسیار سخت مالی زندگی کنید و ایشان را در کنار خویش داشته باشید. جواب این سوالها رو ممنون می شم بدین و بعد من چند راهکار به ذهنم می رسه که خدمت شما عرض خواهم کرد.
-
RE: باز هم .......
منظورم شرایط سخت مالی زندگی در خانه ای شاید بسیار محقر ولی جدا از خانواده ایشونه!
-
RE: باز هم .......
سورنا آرمان عزیز
من خودم همچین پیشنهادی بهش دادم و اینجا ا.مد دنبال کار گشت ولی همه حقوقها پایین بود ضمن اینکه شوهر من 300 هزار تومان در ماه باید قسط بده. ولی منتظر ببینه شرکت چی میشه. میگه شاید تعطیل نشه.
دیروز که اومد باهاش حرف زدم همه جی گفتم الا مامانش. گفنم خانواده من عید کجا بیان. اینجا بوی چاه میاد. وقتی هم نیستی یا میرم خونه مامانم اینا یا مامانم میاد پیشم.گفتم مشکلات دیگه هم داریم که خودت میدونی. خلاصه دیشب با هم رفتیم دنبال خونه . هنوز مامانش نمیدونه . نمیدونم چه برخوردی میکنه ولی شوهرم گفت خودم باهاش حرف میزنم.
تو رو خدا واسم دعا کنید
-
RE: باز هم .......
باز هم من....؟؟؟؟!!!!
دیشب بعد از برگشتمون از بیرون با مادرش رفت بیرون و وقتی برگشت سکوت کامل .
حتما" مادرش مخالفت کرده بود. صبح هم مرخصی گرفته بودم ولی گفت برو سر کار من گرفتارم. هر کار مهمتر از زندگی ماست......
مادرش هم با ما اومد بیرون تا یه وقت نریم دنبال خونه.
-
RE: باز هم .......
الينا جان شما كه اينهمه صبوري كردي بيرون اومدن امروز مادرش هم روش...
بهتر نبود الان كه مادرش هم بود ميگفتي كه مامان ما ميخوايم بريم دنبال خونه چه بهتر كه شما هم اومدي و از سليقه شما هم استفاده ميكنيم و شوهرت رو تو عمل انجام شده ميذاشتي.چرا خانوادت با همسرت صحبت نميكنن؟
-
RE: باز هم .......
الینا خانوم، روش فعلی خودتون رو ادامه بدین و فقط صبر داشته باشید برای تغییر.. نزد همسر خود از مادرش بد نگویید و تنها به حساسیتهای خود ناشی از شرایط سختی که برای شما اتفاق افتاده اشاره کنید.
شما باید انتظار دوران مالی سختی رو داشته باشید. البته این رو به این خاطر که آرامش به زندگیتون برخواهد گشت تحمل می کنید.به همسرتون پیشنهادهاتون رو بدین. اینکه به نظرتون چه چیزهایی می تونه شرایط مالی رو قابل تحمل تر کنه. یا اینکه ازش بپرسید آیا اجازه دارید در غیاب اون به دنبال کار برای اون باشید. بهترین نقطه ، برگشت همسرتون به پیش شماست. شاید در خونه با یک اتاق و یک سرویس بهداشتی!! به نظر من اگر این دیدگاه رو که خونه ای که زندگی می کنید برایتان بی اهمیت است و حضور همسرتان اهمیت دارد رو بگیئ
شما مادامی که در خانه مادر همسرتان باشید این آرامش بوجود نمی آید.این ناشی از دوری همسر شما از خانواده،
-
RE: باز هم .......
سلام
یه خونه خوب پیدا کردیم ولی شوهرم گفت تا خانوادمو راضی نکنم از اونجا نمیرم. خلاصه بعد از اون هم رفتیم خونه دایی شوهرم و من حرف رو پیش کشیدم و اونها باهاش حرف زدند ولی هیچ جواب قانع کننده ای نداد . من هم بهش گفتم که دیگه به اون خونه نمیام تا زمانی که تکلیفم روشن شه. خیلی جالبه بهم میگه خانوادت بهت یاد دادند من هم گفتم من جلوی خانوادم وایسادم و رو قول تو حساب کردم و اومدم حالا نوبت توه که جلوی خانوادت بایستی و قولتو اجرا کنی.
-
RE: باز هم .......
سلام خانومی
خوشحالم که یه خونه ی خوب پیدا کردین امیدوارم درست بشه و توی اون خونه زندگیه جدیدی رو شروع کنی
ولی مراقب باش دید همسرت نسبت به خانوادت بد نشه چون بد نمی تونی عوضش کنی یا اینکه خیلی سخت می شه
نزار همون احساسی که تو نسبت به اونا داری همسرت نسبت به خانواده ی تو پیدا کنه
-
RE: باز هم .......
بلوم جان اینقدر داغونم که دیگه نگران دید همسرم نیستم. وقتی حتی نمیتونه تصمیم بگیره که از اون خونه بره معلومه که خانواده کی دخالت میکنند.
مجبورند خواستمو اجرا کنند چون چیزی به عید نمونده.