یه احساسی به تو دارم یه جوری از تو سرشارم
یه کم این حسّو باور کن که بی وقفه دوست دارم
نمایش نسخه قابل چاپ
یه احساسی به تو دارم یه جوری از تو سرشارم
یه کم این حسّو باور کن که بی وقفه دوست دارم
گل اگر چشم خودش باز کند خواهد مرد / ماه در اوج غرورش به زمین خواهد خورد
چون به زیبایی تو حسرت ، عالم خوردند / برق چشمان تو روح از تنشان خواهد برد
دلم بشکنه حرفی نیست/ فقط کاش لایقت باشم
میرم از قلبتو بیرون / تا عشقش تو دلت جاشه
شاید به سرگردانی ام دنیا بخندد
موجی که عاشق میشود ساحل ندارد
نماز خلوتم را صد قنوت است / کلام شعر تنهایی سکوت است
تو را ای گل کماکان دوست دارم / به قدر ابر و باران دوست دارم
کجا باشی کجا باشم مهم نیست / تو را تا زنده هستم دوست دارم
یوسف از جرم زلیخا گر به زندان می رود
یوسف زهرا ببین کز جرم ما حبس ابد گردیده است
ببخشيد كه بيشتر از يه بيته!
شعر زير از آقاي رضا داورزني
آن همه مهر و محبت و وفا را پس بده
لحظه های ناب،آن عشق و صفا را پس بده
رفتی من در فصل سرما مانده ام
تو بیا آغوش گرم و بی ریا را پس بده
در غم بی مهریت،ای مهربان پشتم شكست
خندهامان سهم تو،آن اشکها را پس بده
نیمه شب اشکها ریختم،دعا كردم تو را
اجر آن شب زنده داری مال تو،دعا را پس بده
زندگی و هستی ام وقف نگاهت كرده ام
هر چه دادم مال تو،خدا را پس بده
اگر باغ نگاهم پر ز خار است، گلم تاراج دست روزگار است
به چشمانت قسم، با بودن تو، زمستانی ترین روزم بهار است . . .
امشب ای ماه به درد دل من تسکینی
آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی
گر برود جان ما در طلب وصل دوست
حيف نباشد كه دوست،دوست تر از جان ماست...
[size=small][size=medium]روزگاز عقل پرسیدم از عشق؟ گفت معزول است و فرمانیش نیست!(شیخ اجل)
گر به همه عمر خویش با تو برارم دمی!حاصل عمر آن دم است باقی ایام رفت!(شیخ اجل)
[/size]
و اینم ی شعر از خودم:
*روحم ز تنگناهاي تن،شادان به پرواز آمده
بشكسته ديوار قفس،پرّان و خندان آمده*
*ديگر زمرگم ترس نيست،زيرا كه مرگم درنهان
يك پل زاعماق مكان،تا لامكان آسمان*
*درظاهري مُردم من،امّا نمي داني عيار؟
كه مردگان از زندگان،زنده ترند و هوشيار*
*گرچه شما را چشم نيست،مُرده شما را باصر است
گرچه شما را گوش نيست،مُرده شما راسامع است*
* گرچه شما را يار نيست، مُرده شما را ناصر است
زيرا كه در طّي كمال قدري زما اولي تراست*
*اينك كه مرگم آمده تسليم فرمان حَيّم
حَيّي كه از حَيّي خود،زنده كند ديگر برم*
*امروز زاينجا مي روم،آنجا كه دركم عاجز است
خواهي تو آنجا آمدي،روزي كه وقتش نائل است*
*رفتم و از ذاتش چنان دارم تمّناي كَرم
اي دوستان زنده ام،رحمت فرستيد بر سَرم*
*يا رب! دراين ره مي روم،هادي و ره راننده باش
از فضل خود بخشنده و ياري گر ترسنده باش*
[/size]
هر پنجره را که دل سپردیم شکست/هر جام که عاشقانه خوردیم شکست
گفتیم غبار,شاید از آینه است/بر آینه تا که دست بردیم شکست
الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد
مرا رو زی مباد ان دم که بی یاد تو بنشینم
بنفشه دوش به گل گفت و خوش نشانی داد
که تاب من به جهان طره فلانی داد
راز آن چشم سیه گوشه ی چشمی دگرم کن
بی خودتر از اینم کن و از خود به درم کن
بر آمد ز کوه ابر ♥مازندران♥ ................ چو مار شکنجی و ♥ماز اندر آن♥
بار الها...!
از کوی تو بیرون نرود پای خیالم... نکند فرق به حالم...!
چه برانی ... چه بخوانی... چه به اوجم برسانی ...!
چه به خاکم بکشانی....
من نه آنم که برنجم!!!
تو نه آنی که برانی... :72:
تو نه آنی که برانی....:72::72::72:
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی...
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.:72:
سهراب
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
هرگز از یاد من ان سر و خرامان نرود
همسرم :
به جای این که فقط زبانی بگویی
نشانم بده که دوستم داری
یک بوسه وقتی اصلا انتظارش را ندارم.
هدیه کردن گل بدون هیچ علتی.
گرفتن دستم در جمع و در خلوت
شگفتی های کوچکی مثل اینها
گاه بسیار بیش از کلمات معنی میدهند....
از دماغ من سر گشته خیا ل دهنت
به جفای فلک و غصه دوران نرود
امام خمینی:
من به خال لبت اى دوست گرفتار شدم*** چشم بیمــــار تــــو را دیــدم و بیمار شدم
فارغ از خود شدم و کوس اناالحق بزدم *** همچــــو منصــور خــــــریدار سرِ دار شدم
غم دلدار فکنده است به جانم، شررى *** کـــه بـــه جــــان آمدم و شهره بازار شدم
درِ میخانه گشایید به رویم، شب و روز *** که من از مسجد و از مدرسه، بیزار شدم
جــــامــه زهد و ریا کَندم و بر تن کردم *** خــــرقــــه پیــــر خـــراباتى و هشیار شدم
واعـــظ شهــر کــه از پند خود آزارم داد *** از دم رنــــد مــــىآلــــوده مــــَددکار شدم
بگـــذاریــــد کــــه از بتکــده یادى بکنم *** مـــن کـــه با دستِ بت میکده، بیدار شدم
آیت الله خامنه ای:
تو که خود خال لبی از چه گرفتار شدی *** تو طبیب همه ای از چه تو بیمار شدی
تو که فارغ شده بودی ز همه کون و مکان *** دار منصور بریدی همه تن دار شدی
عشق معشوق وغم دوست بزد برتو شرر *** ای که در قول وعمل شهره بازار شدی
مسجد و مدرسه را روح و روان بخشیدی *** وه که بر مسجدیان نقطه پرگار شدی
خرقه پیر خراباتی ما سیره توست *** امت از گفته در بار تو هشیار شدی
واعظ شهر همه عمر بزد لاف منی *** دم عیسی مسیح از تو دیدار شدی
یادی از ما بنما ای شده آسوده زغم *** ببریدی زهمه خلق و به خلق یار شدی
گر به همه عمر خویش با تو برارم دمی!
حاصل عمر آن دم است!باقی ایام رفت!
در دم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
درد عشقی کشیده ام که مپرس
زهر هجری چشیده ام که مپرس
کسی که حسن و خط دوست در نظر دارد
محقق است که او حاصل بصر دارد
به چشم کرده ام ابروی ماه سیمایی
خیا ل سبز خطی نقش بسته ام جایی
اگر روم ز پی اش فتنه ها بر انگیزد
ور از طلب بنشینم به کینه بر خیزد
وگر به رهگذری یک دم از وفاداری
چو گرد در پی اش افتم چو باد بگر یزد