-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
شمیم هیچ وقت مثل قدیما نشده مشکلات هست و همیشه پیش می آد
شمیم عزیزم تو داری آموزش می بینی اونکه آموزش ندیده درسته؟پس توقع برخورد درست از اون رو فعلا نداشته باش بشین ببین با توجه به این آموزش هایی که دیدی برخورد درست چیه؟
من اینو خوب می دونم که با تلافی کردن تو فقط اعصاب خودت رو خورد کردی و خودت ضربه می بینی همین و هیچ عاقبت خوشی این کارت نداره؟
به راهت ادامه بده و اصلا هم نا امید نشو
ما تو اینجا یاد می گیریم که طاقتمون رو زیاد کنیم پس کم طاقتی نکن الان وقتشه که درسهایی رو که خوندی رو پس بدی ....
می خوام که تو امتحانت نمره خوب بگیری
اموزش رو می بینی که این جور وقتا کم نیاری:72::72::72:
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
بله شميم جان من كاملا با اقليما موافقم :311::311::311:
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام خواهرم،
زودتر منتظرت بودم! خيلي خوب دوام آوردي و بايد بهت آفرين بگم! تقريبا مي شه گفت خيلي خوب عمل كردي...
منتظر بودم بياي و بپرسي و گزارشات رو بنويسي...
شما در صحبت ديشب و امروز صبح با همسرت دچار 2 مشكل شدي!
1. متوجه اين موضوع باش وقتي حال و حوصله نداره، الزاما از دست شما ناراحت نيست! اما شما نزديكترين دل زنده دم دستشي كه بشكنه! پس مزاحمش نشو و به خودت نگير! در واقع براي تو قيافه نمي گيره... رفته تو غار تنهاييش! يكي هي دم در غار داد مي زنه كوشي!؟!؟ بيا بيرون!!! بيا با هم حرف بزنيم!!! شما كه داري داد مي زني واقعا دوست داريش و مي خواي آرومش كني... چون وقتي خودت حالت بده، دوست داري يكي باهات حرف بزنه! اما شما زن هستي... و اون مرده! خلوتش رو با اين سر و صداها به هم مي زني... نمي تونه فكر كنه! اصلا بهت يه چيزي بگم! اون نمي تونه به دو تا چيز همزمان فكر كنه! جالبه نه!؟! تو مي توني به ده تا چيز همزمان فكر كني!!! اگر بخواد به دو تا موضوع همزمان فكر كنه، هنگ مي كنه و كلافه مي شه! وقتي فكرش درگيره... هي بهش بگي كي مياي!؟ ساعت چند بيدار مي شي؟ چي كار مي كني! كلافه مي شه! با تو فرق مي كنه!
پس در روابطتون سعي كن حواست به عواطفش باشه! خيلي دقيق باش!!! در مواقعي كه فكرش مشغوله... شكيبايي كن تا آروم بشه! بايد اين مواقع چه كني؟فقط با آروم كردن محيط بهش توجه كني! همين! حتي راهكار هم ندي! مثلا نگو برو يه دوش بگير، سر و حال بياي! برو بيرون يه قدم بزن! عوضش صداي تلويزيون و تلفن رو كم كن... محيط رو آروم كن! به عواطفش احترام بذار... سريع مياد بيرون ور دل خودت!
2. اشتباه دوم: بهتر نبود اينطوري مي گفتي: بذار كارم تموم شه ميام بهت مي گم! ( نه اينكه از تو آشپزخونه باهاش حرف بزني! هرگز اين كار رو نكن! تو مهارت گفتگو بهت خواهم گفت! موضوع برنامه فردا، موضوع مهم به شمار مي ره! بايد در وضعيت متناسب گفتگو كنيد.. اين وضعيت مناسب گاهي اونقدر به هم نزديكيد كه دست هم رو مي گيريد ) بعدش: برنامه فردا ساعت 7 شروع مي شه تا 10، به نظرت كي بريم بهتره؟ من احساس مي كنم طوري بريم كه با توجه به ترافيك و مسافت، زياد دير نرسيم! خب مطمئنا ايشون پيشنهاد مي ده و به توافق مي رسيد! با مهرات گفتگو كه آخر اين جلسه مي نويسم شما وضعيت رو به خوبي و خوشي كنترل مي كنيد.
ويه اشتباه كوچيك ديگه اونكه فكر تلافي! اصلا شدني نيست!
اين مورد آخر كه پيش اومده مربوط به مهارتي مي شه كه هنوز كامل فرا نگرفتي و الان كه برات بگم مي گي چه جالب!
اين مهارت بر خلاف مهارتهاي قبلي موجب مي شه كه شوهرت خيلي زود از شما تقليد كنه و عملا آغاز يادگيري اون هم به حساب مي آد پس بايد خيلي دقيق و درست كار رو انجام بدي وگرنه احساس مي كنه اين مهارت نيست و اتفاقه
اون مهارت، مهارت گفتگو است! مهارت گفتگو خودش يه داستان مفصله... كه تا امروز شما با عنوان همدلي كردن اون رو به عنوان شنونده فعال انجام مي دادي...
-- سبك گفتگو: بهترين سبك گفتگو، گفتگوي صريح است... يعني كاملا واضح و غير مبهم! در اين شويه شما احساسات، خواسته ها و افكار خودتون رو بيان مي كنيد. از يك طرف حالت منفعل نداريد كه احساس كنيد داره از شما سو استفاده مي شه... و از سوي ديگر با توجه به اينكه عواطف همسرتون رو شناسايي كرديد خودتون رو با احترام به اون عواطف و ارزشها به نحوي معقول تطبيق مي دهيد . در اين فضا از پيش بيني احساسي به جاي ذهن خواني استفاده مي كنيد. افراد صريح، همواره انعطاف پذيرند چرا كه به نيازهاي ديگران،عواطف و احساسات ديگران احترام مي گذارند و چون اعتماد به نفس دارند همواره دنبال خواسته هاي خود نيستند... اين صراحت به سرعت موجب صميميت مي شود! عملا شما اين فرصت رو براي شوهرتون هم قائل هستيد كه برنده بشه و نمي خواهيد كه برنده باشيد! در اين روند ايشون هم به سرعت ياد مي گيره با شما صريح صحبت كنه... و اجتناب نكنه! مثل ديشب
يك مشكلي كه در روحيات شما سراغ دارم، پاسيو بودن هنگام بروز مشكل و اجتناب هست... صريح نمي گيد و سعي مي كنيد حرفتون رو بخوريد! نترسيد! احساساتتون رو صريح بگيد... مودبانه و محترمانه! با شرايط فوق و توصيه هايي كه در ادامه مي گم!
-- اين كه مهارت گفتگو كردن چه زماني به كار مي آيد زماني است كه شما و همسرتون داراي اختلاف نظر هستيد و يا متعارض عمل مي كنيد / يا / موضوع بسيار حساس است كه صحبت معمولي در رابطه با آن بسيار دشوار است
-- در گفتگو دو موضوع بسيار مهم است! يكي حالت كلام شما ( تن صدا، بيان، شيوه بيان) زبان بدن شما! عملا شما با هر دو گفتگو مي كنيد... حتي نوع پوشش شما در گفتگوي شما بسيار مهم است... مثلا نمي شه با لباس خواب در رابطه با موضوع مهمي صحبت كرد!
-- استفاده موثر از جملات "من"، از جانب خودتون صحبت كنيد نه همسرتون!
روش استفاده از جملات من استفاده از روش XYZ هست:
هنگامي كه در موقعيت X ، عمل Y را انجام دادي، احساس Z كردم! ترتيب اين بافت مهم نيست اما اين ترتيبي كه گفتم بهترينه! مثلا چندي پيش ناراحت بودي كه همسرت وسائلش رو پراكنده مي كنه... اگر از جملات تو استفاده كنيم : " تو عادم شلخته اي هستي!" تو اصلا به فكر نيستي كه منم خسته ام و سر كار بودم!!! "
اما جملات من: وقتي مياي خونه ( موقعيت X) و وسائلت رو پراكنده رها مي كني ( عمل Y)، احساس ناراحتي مي كنم( بيان احساس Z)
-- متكلم وحده نباشيد و به همسرتون فرصت دهيد جملات شما رو كامل كنه و تكرار كنه
-- در هنگام گفتگو وضعيت مناسب همسرتون داشته باشيد ( اگر نشسته، بنشينيد) (ايستاده، بايستيد، )
-- در چشمانش نگاه كنيد و گاهي دستانش را بگيريد
-- شنونده فعالي باشيد: يعني:
1/ توجه كنيد، تو آشپزخونه ظرف نشوريد بگيد حرف بزن مي شنوم! گوشم با توئه!!!
2/ به احساساتش توجه كنيد/ يكسري از مساول رو نمي گه اما شما مي فهميد از حالت بدنش! آنها رو رد گيري كنيد و بازگو كنيد... ( خيلي ناراحت شدي!! ) شايد عقايدش رو بگه اما احساسش رو نگه!احساس رو كشف كنيد!
3/ به طنين و لحن صداي شوهرتون مثل يك گوينده راديو گوش كنيد!
4/ اعتبار بخشي كنيد!
کی از موارد مهمی که یک گفتگو رو موثر می کنه اعتبار سازی یا اعتبار بخشی است و بی اعتبار سازی هم یکی از مهمترین مواردی هست که گفتگو رو تخریب می کنه... شما انجام می دهید و شوهرتون به سرعت یاد می گیره! گاهی این یادگیری تعجب بر انگیزه!
اعتبار بخشی عملا ارتباط کلامی و حرکتی شماست (زبان شما و زبان بدن شما) که همسرتان رو آگاه می کنه که همراه او هستید.. به آنچه می گوید علاقه نشون می دی و احترام می گذاری، به تجربه اش بها می دی هر چند اگر کاملا هم موافق نباشی
مثلا می گی : به نظر می رسه کار مهمیه! .... فکر می کنم تجربه بزرگی بوده! گاهی با تکان دادن سر و یا حتی جملاتی که نشان دهنده درک صحیح از احساسات ایشون هست اعتبار بخشی می کنید! احساس می کنم امروز خیلی این موضوع خسته ات کرده! فکر می کنم واقعا نمی خواستی باهاش همراه باشی!
اگر در مورد افکارش صحبت می کند و یا با جملاتی احساساتش رو بیان می کنه به اونها اعتبار بدهید
بعضی مواقع در گفتگو شما کاوش می کنید در مورد احساسی که واقعا عنوان نمی شه! مثلا شوهر شما در رابطه با موضوعی صحبت می کند و نمی گوید چقدر ناراحت شده! شما می پرسید: به نظرم این موضوع ناراحتت کرده! شاید شوهر شما به شما بگه: نه اینطور نیست... (اما متوجه شده که شما به احساساتش توجه داشتید و این کافیه)
شما در روند اعتبار بخشی عملا تایید نمی کنید... از احساسات خودتون فرا تر می رید و گوینده رو درک می کنید...
هرگز جای او صحبت نکنید و عملا حرفی تو دهنش نگذارید در این فرایند شما هیچ نیتی نباید داشته باشید... جز گوش دادن و درک و توجه! همین
5/ سوالهاي باز بپرسيد تا اطلاعات بيشتري بگيري! تشويقش كنيد اطلاعات بده!
6/ گفته هاش رو بدون كم و كاست و زياد كردن، خلاصه كنيد و بهش بگيد! مثلا مثل ديشب: پس منظورت اينه كه اگر ساعت 7 راهي بشيم به موقع مي رسيم!
چند تا موضوع هم هست كه گفتگوي شما رو مثل ديشب تخريب مي كنه:
1. تشديد! گفتگوي ديشب و امروز صبح شما رو تشديد خراب كرده! شما چيزي رو مطرح مي كني/ همسرت با كلام بدتري پاسخ مي ده/ شما منفي تر پاسخ مي دي/ او منفي تر و دعوا مي شه! چي كار كنيم نشه!!!
-- نياز نيست برنده بشيد!!!
-- تن صدايتان رو نرم كنيد و سريعا اعتبار بخشي كنيد!
2. بي اعتبار سازي: شما گاهي بدون آنكه واقعا بخواهيد تجربيات و احساسات همسرتون رو محترمانه و يا غير محترمانه تحقير/ انكار و بي اعتبار مي كنيد! جملاتي مثل : اصلا اينطور نيست! فكرت اشتباهه! ايني كه ميگي غلطه!!! يا سرزنش مي كنيد!: گفتم اينطوري نكن! يا مقايسه مي كنيد: يارو هيچي حاليش نيست! وضعش رو ببين!!!
براي جلوگيري از اين موضوع، اعتبار بخشي كنيد
3. تفسير منفي نكنيد. از جملات و عبارتها تفسير منفي نكنيد/ شنونده باشيد و ذهن خواني نكنيد
4. از بحث اجتناب نكنيد/ كناره گيري نكنيد! اينكه محل رو ترك كنيد و برويد و يا يك دفعه ساكت باشيد! طفره بريد...
*براي هفته اي كه مي آد هر شب 20 دقيقه گفتگو كنيد! اما نه در رابطه با مسائل مهم و حياتي! راجع به مسائلي كه نه مهم هستند و نه تعارض داريد...
*سه بار درخواست موثر كنيد
* از شوهرتون 5 بار تشكر كنيد كه 2 بار آن با عبارت بهت افتخار مي كنم همراه باشه... شيوه تشكر حتما با جملات "من" باشه... احساس خيلي خوبي دارم وقتي...
* روابط زناشوييتون رو فراموش نكنيد
موفق باشيد
بازهم سوالي بود بپرسيد
-
جطور بايد با شوهر سرد برخورد كرد؟
سلام به همه
شميم جان.مردا از كله بيذارن,تا جايي كه ميتونى كله نكن فقط بايد با رفتارتون منظورتو برسونى
من تو اين جمع تازه ام و خيلى دوست دارم نظر شماها رو بدونم جون خيلى از جمعتون خوشم اومد
من 2 ماه ميشه كه عغد كردمزبعد 2 هفته از عغدمون شوهرم به ايران بركشت.از وقتى كه رفته با من همش از مشكلات صحبت ميكنه و خيلى با من سرد شده بود.ميكه كرفتاريا زياده اينطورى شده.من جيكار كنم ؟جطورى بايد باهاش صحبت كنم؟من حرفى بزنم اون خيلى زود ناراحت ميشه اما خودش هرجي ميكه من نبايد ناراحت شم.با همجين رفتارى جه بايد كرد؟
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
اقلیمای عزیزم مرسی
تمام سعیمو میکنم که تو این امتحان نمره خوبی بگیرم:43:
لیلا جان سلام
به خدا دارم سعی میکنم دختر خوبی بمونم ولی وقتی میبینم مشکلاتم سرجاشه و دوباره تکرار میشه خستگی تمام این یادگیریها میمونه به تنم :163:
جناب SCi سلام
مرسی که برام نوشتین
دو موردو میخواستم بهتون بگم
اول اینکه :
من تو آشپزخونه مشغول ظرف شستن بودم که شروع کرد به صحبت منم گفتم الآن کارم تموم میشه میام صحبت کنیم ولی وقتی اومدم کنارش گفت که چیزی نمیخواد بگه
من هیچوقت موقع صحبت کردنش مشغول کاری نیستم برخلاف اون که اگه من بخوام حرف بزنم یا چشمشو میبنده یا روزنامه میگیره دستش یا یه سرگرمی پیدا میکنه وبعد به من میگه حرف بزن
ولی من همیشه میشینم کنارش که حرف بزنه
دوم :
اون تند حرف میزد ولی من با عزیزم و یه موقع دیر نشه و لحن آروم حرف زدم
من مهارتهاتونو انجام میدم
امیدوارم وقتی میاد خونه تو قیافه نباشه
شما میگین تو خودش بوده و مشکلش من نبودم؟ اما صبح معلوم شد دقیقا مشکلش اینه که من میخوام بیشتر تو جشن باشم و خوشم نمیاد موقع شام برم جایی
قیافه گرفتنش دلیل دیگه ای نداره
:302:
راستی جناب SCi
از تشویقها و پشتیبانیهاتون ممنون
امیدوارم هم من مهارتهای بیشتری یاد بگیرم هم همسرم سعی کنه یه چیزایی رو یاد بگیره
مرضی عزیز سلام
مرسی از نکته ای که بهش اشاره کردی
به سایت خوش اومدی عزیزم
میتونی برای سوالاتت یه تاپیک جدا باز کنی اگرم اینجا راحتی قدمت رو چشم
در مورد مشکلت من نمیتونم اظهار نظر کنم
مطمئنم دوستان و کارشناسان بهت جواب میدن
ایشالا همه چی درست میشه :43:
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
خب! مشكلش رو كه شناسايي كردي...عواطفش رو فهميدي! نمي خواد تو اونجا زياد تو جشن باشي... شرايط رو كنترل كن! ديگه نگو من مي خوام اينطور باشم و اون طور باشم... بهش بگو يه جوري بريم و زود برگرديم!
اين تكنيك وقتي يه زوج مي خواد زود به هدفش برسه خيلي خوب به كار مي آد: مي شي كاسه داغ تر از آش!
يعني به جاي اينكه موضع گيري كني و احساسش رو انكار كني... بدون اينكه حرفش رو تاييد كني باهاش از جانب خودت همراه مي شي و به حرفش اعتبار مي دي!
مثلا : آره منم زياد حوصله ندارم... وقتي احساس مي كنم به تو خوش نمي گذره، دوست ندارم اونجا باشم...
نتيجه: اون موضع گيري نمي كنه ديگه... و موضعش رو عملا رها مي كنه! بعدشم مي رويد و خوش مي گذرونيد و مي بينيد كه شما مي گي ربريم و نمي آد
امشبم ديگه نگو ديرمون شد بريم... بدو! دير مي كني !
عملا:
ذهن خواني نكنيد
موضعتون رو تغيير بدهيد از تقابل به همراهي
تفسير منفي نكنيد
و بدونيد مطابق قانون جذب، به هر چيزي فكر كنيد آن اتفاق خواهد افتاد!
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام دوستان
سلام جناب SCi
گفتین من نباید بگم دلم میخواد تو جشن باشم؟ خب تو تمام این مدت که دنبال خرید بودیم دید که چقدر هیجان دارم براش، و از همه مهمتر من کلا برای شادی همیشه آمادم
تولد، عروسی، مهمونی و .... و میدونه همه در جریان این روحیه من هستند، دیده و بارها بهش ثابت شده
چیزی نیست که بخوام بهش بگم، میدونه
اینکه میدونه و اینکارا رو انجام میده اذیتم میکنه
دیروز (ببخشید من همه چی رو میگم) رفته بودم آرایشگاه، قرار شد ساعت 5 بیاد دنبالم، بهش زنگ زدم که کی میای؟ گفت همین الآن رفتم تو کارواش تا 20دقیقه-نیم ساعت دیگه میام (در حالیکه از دو ساعت قبلش قرار گذاشته بودیم ساعت 5 بیاد دنبالم)
به خدا عرق سرد کردم، میدونم اینکارو کرد که عملاً دیر بریم، اصلا ازش توقع این بچه بازیها رو نداشتم ، خیلی بدم اومد
ولی چند تا نفس عمیق و بعدش بهش گفتم پس زودتر کارتو انجام بده و بیا و بعدشم خداحافظی
نشستم و الکی خودمو مشغول کردم ، واقعا خسته بودم و کلی کارام مونده بود، بهش اس ام اس دادم که کی میای؟ کجایی؟ نوشت تا 20دقیقه دیگه میام و اسم کوچه چی بود؟ منم جواب دادم ، اسم کوچه : ... و باشه گلم فقط اگه تونستی زودتر بیا ، خیلی خستم
ده دقیقه نشد زنگ زد که بیا بالا، من اومدم
بازم یه کم قیافه ولی من اصلا بهش اهمیت ندادم، شلوغ بازی و شیطونی و .... ، وقتی دید من اصلا به قیافه گرفتنش اهمیت نمیدم، کم کم عوض شد، یه کم سر به سرش گذاشتم و چند بار لبخند زد و به خدا ساعت 7:30 از خونه زدیم بیرون، تازه رفتیم خونه بابام ، داداشم اینا هم اونجا بودن، به خوبی و خوشی راهی جشن شدیم ، خدا رو شکر خیلی هم خوش گذشت
من نمیدونم چرا باید قبلش جنگ اعصاب باشه، چرا نمیشینه قشنگ صحبت کنیم و به نتیجه برسیم؟ همش میخواد استرس ایجاد کنه،
اگه این اتفاق نمیفتاد، این بهترین جشنی بود که رفته بودیم، منتها تو همه خوشیهای ما انگار باید یه ناخوشی باشه
هییییییی:302:
ولی هرچی بود بخیر گذشت
جناب SCi یه سوال دارم
میشه راجع به مهارت گفتگو هم پله پله برام توضیح بدین ، تا اجرا کنم و به نتیجه برسم؟
من کل متنی که نوشته بودینو خوندم، ولی راستش گیج شدم که چطور باید شروع کنم
مخصوصاً اینکه تمریناتش خیلی باید دقیق باشه، چون معمولاً من هر وقت حرفمو نمیخورم و ابراز میکنم، دعوامون میشه
چطوری شروع کنم؟ تمرینات دقیقش چیه؟
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
شميم جان خيلي خوشحالم كه ميبينم از همين اول زندگي با مشاوره ومطالعه داري مثل يك خانم باسياست وعاقل
رفتار ميكني از يك دختر احساسي وزودرنج تبديل ميشي به يك خانم با تدبير وفهميده
اين روشهايي كه آقاي sci در مورد كنترل كردن وروشهاي گفتگو آموزش دادن خيلي خلي ميتونه مفيد باشه
من زندگي شاد وپر از خوشبختي را برات پيش بيني ميكنم .ايشاالله اگه همين طور ادامه بدي كم كم شوهرت مثل موم ميشه تودستت
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
دل انگیز عزیز، اقلیمای خوبم
ممنون از دلگرمیتون و آرزوی قشنگتون
همیشه دعام برای همه اعضای این سایت اینه که مشکلاتشون خیلی زود حل بشه و طعم واقعی و دائمی خوشبختی و شادی و سلامتی رو بچشن
الهی آمین
:72:
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
خواهر عزيزم،
توجه نكرديد فكر كنم، نگفتم كه شما تو جشن زياد نباشيد!! چرا نباشيد! اين درخواست شماست!
چند نكته:
= گفتم شما موضع گيري نكنيد. يعني نگيد آقا جون الا و بلا بايد بياي و سر ساعت بريم و ... اگر اونطور كه گفتم آداب گفتگو رو رعايت كنيد هيچ مشكلي پيش نخواهد اومد
= اگر در اين مواقع احساس مي كنيد همسرتون داره به نوعي لجبازي مي كنه و يا به سبب در خواست شما مقاومتي بچه گانه مي كنه! وارد چرخه تشديد نشويد... عملا اصرار نكنيد برنده ماجرا باشيد و اعتبار بخشي كنيد! در اين شرايط شما بي شك برنده نهايي خواهيد بود!!! جالب نيست؟؟
= گاهي لازمه وانمود كنيد كه هيچ اصراري نداريد تو اين جشن باشيد... حتي از عبارتي به اين شكل استفاده مي كنيد: هر وقت خواستي بيا!اما طوري بيا كه زياد دير نرسيم! نتيجه جالبه!!!سر موقع مياد!
= تفاسير منفي نكنيد و سعي كنيد شرايط رو درك كنيد... چرا وقتي گفت بيست دقيقه ديگه مي رسم تفسير كرديد و ذهن خواني كه مي خواد ناراحتتون كنه! شايد نمي خواسته معطل بشيد... دوستي رو مي شناسم كه اگر واقعا بيست دقيقه ديگه برسه مي گه 2 دقيقه ديگه اونجام! و هميشه كلي آدمها رو معطل مي كنه!
براي تمرين آداب گفتگو، هر شب بيست دقيقه تمرين كنيد. گفتگو كنيد... هم شنونده باشيد و هم گوينده
= نكات رو بخونيد و سعي كنيد هر بار اشكالات خودتون رو بگيريد!
= سه بار درخواست موثر كنيد و بگيد چه كار كرديد. از جملات "من "استفاده كنيد
= موضوعاتي رو انتخاب كنيد كه نه اختلاف نظر داريد و نه دچار تعارض هستيد و نه مهم هستند. مثل موضوعات كاري، وقايع روزمره، فيلم،
-- بعد از 5 بار گفتگو يك موضوع مهم، توجه كنيد نه موضوعي كه دچار تعارض هستيد و اختلاف نظر! موضوع مهم رو مطرح كنيد
= از شوهرتون 5 بار تشكر كنيد كه 2 بار آن با عبارت بهت افتخار مي كنم همراه باشه... شيوه تشكر حتما با جملات "من" باشه... احساس خيلي خوبي دارم وقتي...
هر بار نكات رو قبل از گفتگو بخون... كار مي بره تا همشون اجرايي بشن! اما تاكيد بيشتر روي مسائلي هست كه گفتگو رو تخريب مي كنند... اينها رو خيلي تاكيد مي كنم مراقب باشيد! مثل تشديد / بي اعتبار سازي/ تفاسير منفي
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
جناب SCi واقعا ممنون
چشم
از امشب شروع میکنم، واقعا زندگیم تغییر کرده از وقتی مهارتها رو اجرا میکنم
دعا کنین مهارت گفتگو رو هم یاد بگیرم،
مرسی
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام عزیزم ناراحت شدم شرایططو شنیدم اما بهت قول میدم درست میشه میدونی من خلاف تو فکر میکنم اگه به دوستاشم توجه نمیکرد فاجعه بود این یعنی بلد نبودن اونم تو سن 38 سالگی که واقعا آموزش سخته خوشبختانه شوهرت همه چیزو بلده الان تنها کار شما تغییر مسیر توجه هاست
از خودت شروع کن تو برای اون چکار کردی؟ چند بار پیش دوستاش ازش تعریف کردی چرا اصلا به روت میآری که بهت نگفته ببین پلم خیلی از این به اصطلاح دوستان از این کارش خوشحال میشن و حتی شاید بهش بگن خیلی مردی که زنتو نمیزاری تو هر کارت سر بکشه( حرفیه که زیاد از مردا میشنونی البته وقتی باهمن)
خلاصه از این به بعد هرجا رفتی فقط تعریف هنوز اول راهی مردا 100 سالشونم باشه باید توی زندگی بعضی مسایلو یاد بگیرن
راست یدیگه نیشو کنایه هم بزار کنار فقط محبت به بعضی مسایلم گیر نده چرا باید بهش بگی دیپران براش مهمن؟؟/ نگو چون اونچه که میگی میره تو وجودش و این عادتش میشه من ایمان دارم که هیچ مشکلی بین زن و شوهر یک طرفه نیست گاهی شاید ما زنا هم بد میکنیم شاید ندانسته لجشو درمیاریم
به جای تحقیر وکنایه اگه از محبت استفاده کنی خودش بعد یه مدت شرمنده میشه مطمئن هم باش تو ای مدت به قول خوت آب نمیشی
زنگی صبر میخواد خواهر خوبم
مثلا اگر تو عروسی شوهر من برای عکس فراموشم میکرد بی طعن و کینه با لبخند و قوربون صدقه بهش میگفتم: دورت بگردم حیف شد کاش من و تو هم با عروس دوماد 4تایی یه عکس یادگاری می داشتیم مگه نه؟؟؟
اطمینان داشته باش برای جبران این اشتباهش حواسشو بیشتر جمع میکرد
سرتو درد نیارم آروم باش و مهربان سنگ بیابان عاشقت میشه مرد که چیزی نیست
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
Lilio عزیز سلام
مرسی که برام نوشتی
آره میدونم ، درست میگی، اما بعضی اوقات واقعا صبرم تموم میشه
مشکلمو خوب فهمیدی، بیشتر اعصاب خوردی من اینه که همسرم بلده و انجام نمیده، یعنی برای دیگران مو به مو اجرا میکنه ولی برای من ...
اگه بلد نبود، به خدا اینقدر غصه نمیخوردم، میگفتم بلد نیست،
در هر صورت حرفهای درستی نوشتی و ازت ممنونم، دارم سعی میکنم با مهارتهایی که یاد گرفتم بهشون برسم
جناب SCi
اقلیمای عزیز
سلام
صبح بخیر
اقلیما جان، چه خبر؟ بیا تعریف کن ، همش تو فکرت بودم به خدا
و اما گزارش من:
5شنبه یه کار بنایی برای خونمون پیش اومد، از داماد خواهرش خواستیم بیاد برای تعمیرات اسپیلتمون، اولین مشکل اینجا بوجود اومد، که من اومدم از خانواده داماد خواهرش احوالپرسی کنم، یه دفعه برگشت گفت آره دیشب خونشون بودم (خونه خواهر شوهرم) برای اینکه مامان اینا داشتن میرفتن، من همینطوری هنگ مونده بودم، یه دفعه همسرم برگشت گفت، آره مامان اینا رفتن همدان، منم برگشتم گفتم من نمیدونستم
خیلی ناراحت شدم
داماد خواهرش میدونه، منی که مثلا عروس خانوادم نمیدونم
به خدا آدم حس بدی پیدا میکنه، احساس غریبه بودن، احساس اینکه چقدر شوهرم نسبت به من بی تفاوته، اینکه هرشب میاد خونه چند بار بهش میگم ، چه خبر؟ میگه هیچی
خیلی سخت بود بهم میگفت رفتن؟ من که غیر احترام کاری انجام نمیدم، میدونه اگه بگه زنگ میزنم خداحافظی میکنم، میدونه وقتی برگردن زنگ میزنم خوش آمد میگم
خیلی خیلی ناراحت شدم، ته دلم میخواست برگردم ضایعش کنم، جلوی داماد خواهرش بگم، آره شوهرم که چیزی بهم نمیگه، باید به خواهراش بسپارم این چیزا رو بهم خبر بدن و ...
ولی هیچی نگفتم، سکوت کردم، اصلا به روی خودم نیاوردم
دیروزم هرکاری کردم نتونستم بهش بگم، چرا بهم نگفتی؟ اصلا میخوام یه کار دیگه بکنم، نه زنگ میزنم به مامانش اینا نه چیزی، بزار فکر کنن بی احترامی کردم، وقتیم حرف بیفته میگم این به من هیچی نمیگه
نمیدونم به خدا
خسته شدم
مثل بچه ها میمونه، نمیدونم فکر میکنه اگه بهم بگه چی میشه
جالبتر اینکه شبش رفتیم خونه مامانم اینا، شام دعوت بودیم، من رفتم یه چایی بیارم، به اندازه ریختن یه چایی، تا اومدم نشستم، دیدم مامانم میگه چرا نگفتی حاج آقا اینا رفتن همدان؟ من اینقدر جا خوردم، گفتم ببین دو دقیقه اینجاست همه میدونن چه خبره، من دوروزه از در میاد میگم چه خبر؟ بهم هیچی نمیگه، یه لحظه اومدم جلوی مامان و بابام بگم خب بهم هیچی نگفته، بازم سکوت کردم، خیلی سخت بود به خدا
هیچی دیگه، با سکوت من اتفاقی نیفتاد
دیروز بیدار شدیم، همه چی خوب بود، شوخی و شیطنت و موزیک و ... یه جمعه شاد همراه با کار، بخاطر خستگی و مهمونیهایی که 5شنبه داریم ، معمولاً جمعه ها 10-11 بیدار میشیم، همیشه همینطوره، یه رفع خستگی برای کل هفته
ساعت 3، دیگه تقریباً ناهار حاضر بود و قرار شده بود بریم پارک ناهار بخوریم، رفت پارکینگ، برگشت، یه دفعه گفت : میدونی ساعت چنده؟ گفتم، الآن که رفتی پائین دیدم، یه دفعه شروع کرد، جمعه هامون خراب میشه، چرا دیر پا میشی، منم بهش گفتم خب خودتم که همون موقع بلند شدی؟ بعدشم رفع خستگی هفتست دیگه، شروع کرد غر زدن و قیافه گرفتن و ...
من اصلا هنگ کردم که یه دفعه چی شد، ولی اصلا به روی خودم نیاوردم، وسایلو جمع کردم، آماده پارک رفتن، تو ماشینم صدای ضبطو زیاد کردم، انگار نه انگار که اخلاقش چطوریه، چند بار متوجه نگاهش شدم، برگشتم نگاه کردم دیدم درست بوده، 5دقیقه گذشت اخلاقش درست شد، دید نه مثل قبل نمیتونه منو به هم بریزه، یادش رفت چی گفته
بعد از ناهار و یه کم استراحت، قرار شد بریم من مانتو بخرم، وسط خرید یه دفعه قاطی کرد، با فروشنده ها بد صحبت میکرد، دوباره تو قیافه بود ، که بازم من بهش اهمیت ندادم، آخرای خرید دوباره اخلاقش درست شد، دیگه اومدیم خونه تقریبا همه چی خوب بود،
این تغییر رفتارش خیلی منو اذیت میکنه
جناب SCi شما میگین حتما چیزی میشه که به هم میریزه و لزوما دلیلش من نیستم
وقتی بیرون خونه هستیم، نه تماسی نه دیداری نه ... یه دفعه این مشکلات ذهنی از کجا پیش میاد؟
به خدا اگه با غریبه ها بریم بیرون ، دو روزم بیرون باشیم این مشکلات ذهنی پیداشون نمیشه،
ظاهرا من دیروز موفق بودم، چون دوبار بهش فهموندم مثل قبل برام مهم نیستی و بهت وابسته نیستم، دید که اگه اخلاقش تند بشه رو من تأثیری نداره، ولی واقعیت اینه که شاید در ظاهر آرام و بی تفاوت بودم ولی باطنم داغون شد
دوروز خوبی بود، به دور از تشنج و دعوا و دلخوری، ولی من خیلی ازار دیدم، این لازمه اجرای این مهارتهاست؟
بهم بگین اشتباهم کجا بوده، بگین باید چکار کنم
مرسی
این بود انشای من:311:
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
رفتار شوهرت هر چی که بوده رفتار شما بسیار درست بوده شمیم جان، آفرین، خوبه همینطوری ادامه بده، گاهی برای این که یک رفتار بد رو از بین ببریم بهترین راهش این هست که بهش عکس العمل منفی یا مثبت نشون ندیم و نادیده بگیریم، شما هم این کار رو کردی و مطمئن باش در بلند مدت کارساز خواهد بود
عزیزم شوهرت آدم حساسی هست و یک مقدار عصبی، تو راه خودت را برو که کارت درست است
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سابینا جان
مرسی
ایشالا همینطور باشه که میگی
راستش الآن بهم زنگ زد، گفت که برای خونمون داره گچ کار میبره و از صبح چکار کرده و کاملا توضیح داد
هیچوقت اینکارو نمیکرد
خیلی چیزا دارم بدست میارم که همش بخاطر حمایت و مشاوره های خوبه جناب SCi و شما دوستان خوبم هست
ممنون:72:
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
خواهرم
بسیار خوب رفتار کردید...ایشون از رفتار خوب شما تقلید خواهند کرد
بزودی همه چیز بهتر خواهد شد.. پستهای قبلی رو بخونید
سوالی بود بپرسید
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
جناب SCi سلام
من باید اعتراف کنم که از بکارگیری مهارت گفتگو میترسم،
دیشب، همه چیز خوب بود، آخر شب، که تقریبا 2صبح بود، بعد از تمیزکاری خونمون اومدیم تلویزیون و مبلها رو دوباره جمع کنیم و پارچه ها رو بکشیم روش (بخاطر بنایی شبا تلویزیونو راه میندازیم و آخر شب دوباره جابجا میکنیم برای کارای کارگرا)
داشتم یه جارو دستی میزدم آشغالها رو جمع کنم، هی گفت پات به سیم تلویزیون گیر نکنه، گفتم هواسم هست، یه دفعه اومد سیمو قطع کرد گفت اینطوری بهتره، من هیچی نگفتم، ایندفعه اومدم با خستگی زیادی که داشتم مبلو هول دادم یه دفعه گوشش به گوشه LCD رسید، هیچی نشد من یه مکثی کردم که با دقت مبلو ببرم کنار تا از کنار تلویزیون رد بشه، برگشت گفت دیدی داشت چی میشد، اومد مبلو بکشه اونطرف خیلی ناراحت شدم، گفتم اصلا خودت کارا رو انجام بده، با ناراحتی رفتم گرفتم خوابیدم
تو ذهنم جملاتو آماده کردم، که وقتی اومد بهش بگم مثلا تو خیلی مهربونی، خیلی خسته شدی امروز، اما وقتی یه جوری برخورد میکنی که توانائیهامو زیر سوال میبری خیلی ناراحت میشم
ولی هرکاری کردم نتونستم چیزی بگم، از جرو بحث و دلخوری و تیره شدن رابطه ترسیدم و هیچی نگفتم با وجودیکه خیلی بهم بر خورده بود
دیشب دستشو برید، داشت دست میکشید روی زیراندازمون، تیغو ندید، دستش برید
به خدا اگه سر من این بلا اومده بود، هی میگفت آخه چطور اینو ندیدی، خب اینا رو جمع کن که زیر دست و پات نباشه دستت زخمی بشه و ...، ولی من هیچی نگفتم به خدا فقط دنبال بستن زخمش بودم
میگم وقتی یه اتفاقی میفته، خود طرف به اندازه کافی ناراحت میشه دیگه نیازی نیست هی نمک رو زخمش بپاشی
یا بارها شده اومده یه کاری انجام بده، یه چیزی رو خراب کرده، یا حتی وسایل یا جهیزیه من آسیب دیده، خدا شاهده رومو میکنم اونور خودمو میزنم به متوجه نشدن، خودش میاد بهم میگه ببین این چی شد، منم میگم فدای سرت
حالا دیشب باد مبل گرفت به پر تلویزیون، اون برخوردو میکنه
نمیگه با خستگی و اینکه حالم خوب نبود، تا 2صبح پا به پاش بیدار موندم، در حالیکه من صبح 7 بیدار میشم ایشون تا 9 میتونه بخوابه
این کاراش خیلی آزارم میده، خیلی وقتا وقتی کوچکترین اتفاقی میفته همه چیزو میندازه گردنم، ولی حتی وقتی ماشینو به دیوار پارکینگ میزنه، با خنده ردش میکنم که نکنه غرورش جریحه دار بشه
نمیدونم دلخوریهامو چطوری بگم
شما گفتین اول تحسینش کنم بعد خیلی ساده حرفمو بزنم ، طبق فرمول شما دیشب باید بهش میگفتم وقتی بهم گفتی برو خودم مبلو جابجا میکنم، ناراحت شدم چون احساس کردم توانائیهامو زیر سوال میبری
درسته؟
نمیدونم جملمو درست انتخاب کرده بودم یا نه، ولی هرچی بود جرأت امتحانشو نداشتم
بهم بگین چکار کنم
مهارتهای قبلی با آزمون و خطا قابل اجرا و یادگیری بود، ولی گفتگو، میتونه باعث جنگی بشه که بخاطرش یه هفته قهر پیش بیاد
بگین چکار کنم؟ این ترسو چطوری از خودم دور کنم؟ استارت این مهارت از چه موضوعاتی باشه؟
مرسی
:72:
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
شمیم جان یکی دیگه از مشکلات شما ریز بینی شما هست، نکات بسیار ریز رو می بینی و مطرح می کنی، در صورتیکه خیلی راحت می تونی به همسرت بگی خوب بیا کمک کن نخوره به تلویزیون، یا بگی چرا بزرگش می کنی بابا چیزی نشد که، یا اصلا دو سه بار که ایشون خرابکاری کرد تو هم تذکر بده که متوجه بشه که کارش خوب نیست، مثلا بگو وای پایه مبل از بین رفت، احتیاط کن دیگه، به همین سادگی و راحتی و هی توی خودت نریزین
واقعا بعضا تصور می کنم تو جای من بودی چیکار می کردی، این چیزها رو محمد اونقدر گفته برای من عادی شده، مثلا صورت من اصلا جوشی نیست و پوستم صافه، ولی وقتی یه جوش ریز می زنم فوری میگه باز چرا جوش زدی، در حالیکه خودش دائم صورتش جوش های آنچنانی داره و پوستش هم خوب نیست، منم اول مثل شما ناراحت می شدم ولی الان هر وقت جوش می زنه میگم برو دکتر پوست چرا باز جوش زدی:311:
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
:311::311::311:
سابینا جان سلام
از دست تو
خیلی باحالی بابا
به خدا من نمیخوام گیر بدم، واقعا ناراحتم میکنه، از همه بدتر دلم نمیاد تلافی کنم، اینجا نگاه نکن جو گیر میشم دم از تلافی میزنم و شاخ و شونه میکشم، حتی دشمنم هم روبروم باشه، بتونم تلافی کنم، نمیکنم
میگم وقتی کسی نیاز به همدردی داره، اگه نیش بزنی عین نامردیه
نمیدونم
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
گلم سلام
شوهرت یه روزی به خاطر همین نگفتن هات زیر دینت میمونه و برای جبران هر کاری میکنه میدونم درست نیست اما چه کنیم عزیزم گاهی لازمه یکی اونقد صبرکنه تا اونیکی درست شه حتما خدا تواناییتو دیده پس شک نکن میتونی درستش کنی فقط مثل اون دو روز بهش نشون نده حساسی و واقعا هم سعی کن خودتو آزار ندی شما باید به خودت برسی یه کم جای حرص خوردن به خودت برس راستی سعی نکن همه کارارو خودت بکنی مثلا همون جابه جایی مبل قبل اینکه بری سراغش بگو عزیزم بیا کمک تنهایی نمیتونم مردا عاشق اینن بدونند وابسته قدرتشونی
:311:
عزیزم به خدا میتونی اما خودتو از بین نبر با صبر
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط shamim_bahari2
جناب SCi سلام
من باید اعتراف کنم که از بکارگیری مهارت گفتگو میترسم،
دیشب، همه چیز خوب بود، آخر شب، که تقریبا 2صبح بود، بعد از تمیزکاری خونمون اومدیم تلویزیون و مبلها رو دوباره جمع کنیم و پارچه ها رو بکشیم روش (بخاطر بنایی شبا تلویزیونو راه میندازیم و آخر شب دوباره جابجا میکنیم برای کارای کارگرا)
داشتم یه جارو دستی میزدم آشغالها رو جمع کنم، هی گفت پات به سیم تلویزیون گیر نکنه، گفتم هواسم هست، یه دفعه اومد سیمو قطع کرد گفت اینطوری بهتره، من هیچی نگفتم، ایندفعه اومدم با خستگی زیادی که داشتم مبلو هول دادم یه دفعه گوشش به گوشه LCD رسید، هیچی نشد من یه مکثی کردم که با دقت مبلو ببرم کنار تا از کنار تلویزیون رد بشه، برگشت گفت دیدی داشت چی میشد، اومد مبلو بکشه اونطرف خیلی ناراحت شدم، گفتم اصلا خودت کارا رو انجام بده، با ناراحتی رفتم گرفتم خوابیدم
تو ذهنم جملاتو آماده کردم، که وقتی اومد بهش بگم مثلا تو خیلی مهربونی، خیلی خسته شدی امروز، اما وقتی یه جوری برخورد میکنی که توانائیهامو زیر سوال میبری خیلی ناراحت میشم
ولی هرکاری کردم نتونستم چیزی بگم، از جرو بحث و دلخوری و تیره شدن رابطه ترسیدم و هیچی نگفتم با وجودیکه خیلی بهم بر خورده بود
دیشب دستشو برید، داشت دست میکشید روی زیراندازمون، تیغو ندید، دستش برید
به خدا اگه سر من این بلا اومده بود، هی میگفت آخه چطور اینو ندیدی، خب اینا رو جمع کن که زیر دست و پات نباشه دستت زخمی بشه و ...، ولی من هیچی نگفتم به خدا فقط دنبال بستن زخمش بودم
میگم وقتی یه اتفاقی میفته، خود طرف به اندازه کافی ناراحت میشه دیگه نیازی نیست هی نمک رو زخمش بپاشی
یا بارها شده اومده یه کاری انجام بده، یه چیزی رو خراب کرده، یا حتی وسایل یا جهیزیه من آسیب دیده، خدا شاهده رومو میکنم اونور خودمو میزنم به متوجه نشدن، خودش میاد بهم میگه ببین این چی شد، منم میگم فدای سرت
حالا دیشب باد مبل گرفت به پر تلویزیون، اون برخوردو میکنه
نمیگه با خستگی و اینکه حالم خوب نبود، تا 2صبح پا به پاش بیدار موندم، در حالیکه من صبح 7 بیدار میشم ایشون تا 9 میتونه بخوابه
این کاراش خیلی آزارم میده، خیلی وقتا وقتی کوچکترین اتفاقی میفته همه چیزو میندازه گردنم، ولی حتی وقتی ماشینو به دیوار پارکینگ میزنه، با خنده ردش میکنم که نکنه غرورش جریحه دار بشه
نمیدونم دلخوریهامو چطوری بگم
شما گفتین اول تحسینش کنم بعد خیلی ساده حرفمو بزنم ، طبق فرمول شما دیشب باید بهش میگفتم وقتی بهم گفتی برو خودم مبلو جابجا میکنم، ناراحت شدم چون احساس کردم توانائیهامو زیر سوال میبری
درسته؟
نمیدونم جملمو درست انتخاب کرده بودم یا نه، ولی هرچی بود جرأت امتحانشو نداشتم
بهم بگین چکار کنم
مهارتهای قبلی با آزمون و خطا قابل اجرا و یادگیری بود، ولی گفتگو، میتونه باعث جنگی بشه که بخاطرش یه هفته قهر پیش بیاد
بگین چکار کنم؟ این ترسو چطوری از خودم دور کنم؟ استارت این مهارت از چه موضوعاتی باشه؟
مرسی
:72:
سلام خواهرم
خب تقریبا مطمئن بودم که بکارگیری آداب گفتگو برای شما مشکل است.
می دونید چرا؟ چون گفتگوی شما تا کنون passive, aggressive بوده یا منفعل پرخاشگر... که بر خلاف آنچه انتظار دارید موجب کاهش صمیمت می شه نه افزایش اون.. یعنی زمانی که شما کلامتون رو می خورید... یا به عبارتی روشن تر از ادامه گفتگو و بحث به خاطر حفظ آرامش در محیط زندگی و یا هر دلیل دیگه اجتناب می کنید روند منفعل رو پیش می گیرید... این روند ادامه پیدا می کنه و شما همه مشکلات رو تو خودتون می ریزید تا زمانیکه یکباره همه اون انفعال تبدیل به پرخاشگری می شه... ما به این می گیم چرخه گفتگوی منفی!
در وضعیت کنونی، شما نسبت به بیان افکار و احساسات خودتون و تمایلاتتون اجتناب می کنید... این روند در روابط زناشویی شما هم وارد می شه و عملا Foreplay یا پیش نوازی رو از دست می دهید... هر چند قصد و نیت شما از بابت این سکوت منفی نیست و بسیار مثبت هست!
با همین مثالی که زدید در مورد تلویزیون می شه فهمید که اگر به این روند ادامه دهید روند نزولی عزت نفس در شما تقویت می شه.. و این هدف ما نیست!
پس در روند گفتگو بدون هیچ ترسی از سرزنش شروع به صحبت کنید..
عرض کردم ابتدا برای تمرین از موضوعات ساده استفاده کنید و به موضوعاتی که دچار تعارض هستید نپردازید.
همدلی کنید و با صراحت و استفاده از جملات "من"، صحبت کنید.
ببینید، نوشتید: " اما وقتی یه جوری برخورد میکنی که توانائیهامو زیر سوال میبری خیلی ناراحت میشم"
این استفاده از جملات "تو" هست : طوری برخورد می کنی، توانائیهامو زیر سوال می بری!
چند تا نکته ظریف:
1. الگوی XYZ به ما می گه چطوری بگیم...
وقتی در موقعیت X، عمل Y رو انجام دادی، احساس Z رو داشتم. (ترتیب مهم نیست.. عملا باید جمله شما دارای این سه پارامتر باشه)
2. استفاده از جملات "من":
وقتی در زمان جابجایی مبل، گفتی دیدی داشت چی می شد! احساس کردم که شایدفکر می کنی نمی تونم بدون خطری برای تلویزیون مبل رو جابجا کنم...
دقت کنید: استفاده از جملات "تو" تقریبا هیچ تاثیری در مخاطب شما ایجاد نمی کند در صورتیکه استفاده از جملات " من " تماما تاثیر است
3. زمان اظهار:
به هیچ وجه زمان اظهار جملات شما، دقیقا بعد از انجام عمل نیست! وقتی رفتید تو تخت، دقیقا وقتی خسته اید! نه شما نای حرف زدن دارید و تمرکز و نه ایشون حوصله گوش دادن.. هیچ تاثیری نخواهد داشت.. ایشون هم مثل شما خسته از کار روزانه است ضمن اینکه مردها آستانه تحمل کمتری نسبت به زنها دارند... شما تفاوت یک مهمانی مردانه و زنانه رو ببینید... بعد از مهمانی مرد معتقد است که بگذار صبح جمع می کنیم! اما زن همه چیز رو شب جمع می کند! پس زنها آستانه تحمل بیشتری دارند... خب در چنین شرایطی اظهار ناراحتی شما هیچ تاثیری نخواهد داشت.. اون زمان رها می کنید و موقعیت رو کنترل می کنید! که کردید... آفرین بر شما! روز بعد... زمانیکه سر حاله! کیفش کوکه... اون موقع مطرح می کنید... پس نمی خورید! مطرح می کنید! ولی نه اون زمانی که اتفاق افتاده..
4. ابتدا همدلی می کنید : می دونم خیلی وسائل زندگی برات مهمه و سعی می کنی از اونها مراقبت کنی.. من هم این احساس رو مثل تو دارم و سعی خودم رو همواره می کنم
مثالی هم بزنید.. عملا پل ذهنی می زنید به نوع ذهنیت شوهرتون...
5. درخواستتون رو بصورت واضح بطوری که قبلا گفتیم بیان می کنید. بدون قضاوت! بدون توصیف بیش از حد! از قضاوت در مورد طرف مقابل به شدت بپرهیزید! تو به من اعتماد نداری! تو فکر می کنی نمی تونم! اینا ذهن خوانی و قضاوت هست!
6. مکان هم خیلی مهمه... این درخواست در خلوت باید عنوان بشه!
7. اصلا نترسید... اگر این مواردی رو که گفتم رعایت کنید هیچ اتفاقی نخواهد افتاد.
8. به هیچ وجه روند افزایش عزت نفس شما، متناسب با پرخاشگری نخواهد بود...
9. در گفتگو اعتبار سازی کنید و از بی اعتبار کردن مخاطبتون، ( کاری که در مثال کردید)، تشدید و تفاسیر منفی، بی شک اجتناب کنید
10. موقعیت رو کنترل نمی کنید! در حالیکه می دونید و پیش بینی احساسی شما می گه که خانوم! الان اگر کاری کنید که خستگی شما دو نفر در بره بهتره! یعنی چی:
نوشته اید:
"دیشب، همه چیز خوب بود، آخر شب، که تقریبا 2صبح بود، بعد از تمیزکاری خونمون اومدیم تلویزیون و مبلها رو دوباره جمع کنیم و پارچه ها رو بکشیم روش
داشتم یه جارو دستی میزدم آشغالها رو جمع کنم..."
این یعنی اینکه شما کنترل موقعیت نکردید... ساعت 2 صبح... بعد از تمیز کاری!
این یعنی انبار باروت... یعنی شوهر شما آماده است برای گیر دادن! شروع می کنه به گیر دادن... اول سیم تلویزیون...(شما موقعیت رو کنترل نمی کنید) می اد سیم رو در میاره ( شما هنوز چیزی رو کنترل نمی کنید) در صورتیکه در این شرایط دعوت به چای، دعوت به استراحتی کوتاه، یه شوخی، یه خنده، یه بوسه عاشقانه، یه بغل محکم، تعریف یک موضوع و یا با هر کار دیگه ای موقعیت رو کنترل می کنید! وقتی موقعیت کنترل شد، تفکر شوهر شما عوض می شه... تفسیر اون تفکر می شه احساسات شوهرتون!
این مثالی بود از موضوعی که قبلا تحت عنوان کنترل موقعیت صحبت کرده بودیم...
11. تفاسیر منفی از موقعیت می کنید... کی گفته به شما اطمینان نداره!؟ کی به شما اعتماد نداره؟
تکلیف شما این خواهد بود که:
- کما فی السابق بدون ترس، تردید، اجتناب، در مورد مسائل روزمره صرفا ( نه مسائلی که مشکل ایجاد می کنند) تمرین گفتگو کنید
- تو 50 درصد مواقع، سعی می کنی حرفت رو نخوری و بزنی! با قواعدی که گفتیم!
- یک درخواست صریح از شوهرتون با قواعد گفته شده بکنید و نتیجه رو بنویسید
- از چی می ترسی؟!
- روابط زناشوئیت یادت نره بهت چیا گفتم ( شمع یادت نره و خوشبو کننده هوا...)
- سوالی داشتی بپرس... به محض اینکه اتفاقی می افته.. هر روز نگاه می کنم! هر چند شاید چیزی ننویسم...
- به وضعیت جسمی خودت توجه ویژه تری داشته باش
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
جناب SCi سلام
خیلی خیلی بابت نوشته هاتون ممنونم
خیلی دلم قرص شد، احساس میکنم بهتر میتونم شروع کنم
چشم
تکالیفمو انجام میدم
اینکه گفتین از چی میترسم: من از دعوا و قهر میترسم
اتفاق دیگه ای نمیفته، نهایتش همینه، ولی استرس و فشار دعوا و قهر برای من از هرچیزی تو دنیا بیشتره
سعی میکنم جلوی ترسمو بگیرم و مواردی رو که گفتین رعایت کنم
مرسی:72:
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
:72::46:شمیم عزیز من خیلی تاپیکتو میخونم وخیلی هم استفاده میکنم
که باید بازم اول ازدوست خیلی خوبمون آقایsci تشکر کنیم که هرچی هم بگیم نمیشه کوچکترین محبت ایشون رو جبران کرد وبعد ازتو خواهرخوبم که با این پشتکارداری ادامه میده واین تاپیک رو بازکردی که ماهم استفاده کنیم امیدوارم هرچه زودتربه آرامش دلبخواهت برسی:72::43:
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام سارا جون
مرسی که بهم سر میزنی
بله، واقعا منم تو فکر اینم که چطور باید محبتها و توجهات جناب SCi رو جبران کنم، تنها راهی که به نظرم میرسه اینه که برای درسهاشون شاگرد خوبی باشم و اینکه اگه قابل باشم دعاشون کنم
سارا جون، خوشحالم که تاپیکم برای دیگران هم مفیده ، ارزو میکنم دل همه اعضای این سایت شاد بشه و مشکلاتشون به راحتی مرتفع
مرسی سارای عزیز:43:
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
جناب SCi میخواستم بپرسم مثلا اینکه انتظار دارم در مورد خانوادش خبرها رو بهم بده
مثل مسافرت رفتن پدر مادرش که بهم هیچی نگفته بود
چطوری باید مطرح کنم؟
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
خواهرم،
در يك فرصت مناسب ... بعد از اينكه در گفتگو حرفه اي شدي!
اين مسئله اصلي شماست.. يعني به دلائلي بعضي موارد رو به شما نمي گه!
چه دلائلي؟
شايد بعضي از اين دلائل به شيوه تربيتي ايشون و درك ايشون از رويدادهاي دوران كودكي و روابط ميان پدر و مادر و يا ديگراني كه ايشون ديده اند مربوط بشه...
مثلا وقتي پدر ايشون به مادرشون چيزي رو مي گفته،برخورد مادرشون شايسته نبوده و خوب نبوده! و اين موجب شده كه پدر شوهر شما، بعد از مدتي به اين نتيجه برسه كه ديگه چيزي نگه... و حتي اين رو هنگام عصبانيت گفته باشه! بخصوص به پسرش...
حالا در چنين شرايطي كوچكترين عكس العمل شما موجب خواهد شد كه ايشون فورا در عرض چند ثانيه برگرده به عقب و نتايج رو تاييد كنه!
حالا اين موضوع يا به پدر و مادر ايشون بر مي گرده و يا به تجربيات پراكنده عاطفي ايشون
حالا بايد چي كار كرد؟ هيچ عكس العمل و حساسيتي نشون نديد.. نگذاريد كه نتايج ايشون ثابت بشه!
- به شما گفتم كه ايشون رو تاييد كنيد... وقتي موضوعي رو مي گه خيلي اشتياق نشون بديد در حدي كنكاش كنيد اما نه زياد كه فكر كنه مي خواهيد از چيزي سر در بياريد! بيشتر اين كنكاش احساسي باشه و مربوط به احساس ايشون باشه...
- انگيزه ايجاد كنيد در مواردي كه به شما مي گويد/ لازم نيست كمكش كنيد! يا همفكري كنيد! يا راهكار بدهيد! فقط تشويق و تاييد و همدلي و اعتبار بخشي!!!
- به هيچ وجه اگر چيزي رو به شما نگفت، بي اعتبار سازي نكنيد و سرزنش نكنيد/
- حساس نباشيد كه همه چيز رو بدونيد... اصلا مهم نيست كه به شما نمي گه! خودش ضرر مي كنه! بنابراين اصلا به روي مبارك هم نياوريد...
- با اين راهكار ها همه چيز بهتر مي شه
- درخواست شما در مورد موضوع همدان اينگونه خواهد بود:
اگر وقتي مي خوان بروند مسافرت، شما كه زود تر متوجه مي شوي به من بگي، من مي تونم احترام بگذارم و از اين احترام احساس بهتري داشته باشم! (همين! به جاي اينكه بگي : تو هيچ وقت چيزي رو به من نمي گي! : جملات "تو" كه هيچ تاثيري ندارند و شما رو وارد چرخه تشديد مي كنند)
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام
صبح بخیر
جناب SCi ممنون از راهنمائیتون
راستش دیشب شوهر خواهرزادش برای نصب اسپیلتمون اومده بود، یه دفعه بین صحبتهاش از وسیله ای که میخواد برای خونمون بخره صحبت کرد، بازم من جا خوردم چون خبر نداشتم، و بازم ناراحتی ولی هرکاری کردم بازم نتونستم باهاش حرف بزنم، چون هنوز پست شما رو نخونده بودم و نمیدونستم جمله هام درستن یا نه
ولی واقعا دلخوریم ادامه داره
البته میدونم وقتی بخواد بره پای خرید ، کاتالوگ میاره و ازم میپرسه کدوم قشنگ تر و بهتره، ولی به خدا دیگه مثل قبل شوق نظر دادن ندارم، میدونم الآن همکاراش تو مغازه میدونن کی تصیمیم گرفته، کجاها رفته دنبالش و من دیشب بعد از شوهر خواهرزادش باید بفهمم که چه تصمیمی داره
خیلی سخته اینقدر آدم نادیده گرفته بشه ، بعد به روی خودش نیاره و خودشو بزنه به اون راه
ولی امشب میخوام باهاش صحبت کنم، همینطوری که شما گفتین،
برام دعا کنین چیزی خراب نشه
خیلی استرس دارم
:303:
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
خواهر عزيزم،
چند تا موضوع رو به شما گفتم... با دقت بيشتر و ظرافت بيشتري بخونيد
چيزي خراب نمي شه... استرس براي چي؟
راهكارها رو به دقت انجام بدهيد..
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام
مرسی
بله خوندم، چند بارم خوندم، ولی وقتی میخوام اجرا کنم حس میکنم همه چی رو قاطی کردم :311:
ولی امشب سعی میکنم حداقل یکیشو بگم
ووووووووووی، چقدر لوس شدم
:227:
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام این مدلی که جناب sci در مورد مسافرت همدان گفتن اگه اشتباه نکنم مدل گفتگوی xyz هستش
x:اگر وقتي مي خوان بروند مسافرت،
y:شما كه زود تر متوجه مي شوي به من بگي، من مي تونم احترام بگذارم
z:از اين احترام احساس بهتري داشته باشم
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام اقلیما جان
آره دقیقا همینه
یه چیزی بگم بخندین جو عوض شه
من تو خونه هرکاری میخوام بکنم یا حرفی بزنم ، یاد این XYZ میفتم، اینقدر جملمو جابجا میکنم که آخرش اصلا یادم میره اصل مطلب چی بود
:311:
اشکم دراومده به خدا
:311:
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام دوستان
صبح همگی بخیر و شادی ایشالا
من بازم دست از پا درازتر اومدم، نتونستم چیزی به همسرم بگم، البته موقعیتشم نبود، ولی شب آرومی داشتیم خدا رو شکر
:310:
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام عزیزم حتما موقیتش پیش نیومده نگران نباش
ولی قبل از اینکه باهاش حرف بزنی حتما بهش بگو می خوای درباره موضوع مهمی باهاش حرف بزنی و اداب گفتگویی که جناب sci گفتن رو حتما رعایت کن و بدون هیچ مشکلی پیش نمی آد:72:
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام دوستان
دیشب یه چیز جالبو تجربه کردم،
وقتی شوهرم اومد خونه من علارغم خستگی فراوون، رفتم استقبالش با کلی شیطنت و شادی، ولی زیاد سرحال نبود، براش هرچی لازم داشت آوردم ولی وسط سریال ساختمان پزشکان که همیشه با هم میدیدیم و میخندیدیم یه دفعه گرفت خوابید، منم برنامه رو ضبط کردم، صدای تلویزیونو قطع کردم و روی تلویزیون پارچه انداختم که نورش اذیتش نکنه
ولی خیلی ناراحت بودم که تا آخر شب همش همینطوری بود، باهاش حرف میزدم جواب سربالا میداد، اصلا همه شادیم از بین رفت
ولی طبق توصیه جناب SCi یه جور دیگه نگاه کردم، اینکه اصلا به من مربوط نمیشه و خستگی و دلخوریش از جای دیگست
همونطور که گفته بودن محیطو براش آروم کردم، خودمم رفتم دنبال سرگرمیهای خودم
صبح خیلی جالب اومد سمتم، خیلی صمیمی
دیشب خیلی سختی کشیدم ولی صبح همه چیز جبران شد
:227:
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام
صبح بخیر
دیروز روز خوبی بود، البته دلیل برای به هم ریختن همه چیز زیاد بود ولی سعی کردم بی تفاوت عمل کنم که جواب هم داد
نمیدونم این عوض شدن رفتار همسرم مال چیه، ولی یکدفعه اتفاق میفته، قبلا بهش بها میدادم، ولی دیروز همه چیزو ریختم تو خودم و اصلا نشونه ای از توجه تو اون شرایط بهش نداشتم، وقتی یه کم گذشت خودش دوباره رفتارش عادی شد
وووووووی
اما عوضش موفقیت آمیز بود و همه چیز روبراه:227:
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
دوستای خوبم سلام
خسته نباشید
امیدوارم تعطیلات بهتون خوش گذشته باشه، هرچند شنبه وسطش خیلی ضدحال بود:311:
من روزای خوبی داشتم، دیروز خونمونو کامل تمیز کردیم و همه چیز روبراه شد، (بنایی و نقاشی داشتیم)، خیلی خوب بود هرچند 5-6 بار اینقدر دلخورم کرد که قبل از یادگیری مهارتها معمولا عصبی می شدم و گریم میگرفت، ولی دیروز با بکارگرفتن مهارتها نه تنها عصبی و اشکی نشدم، بلکه طوریم رفتار نکردم که فقط تحمل کنم:310:
فکر کنم خیلی خوب از پسش بر اومدم، در عین بی تفاوتی بهش نشون میدادم حق نداشته این حرفو بزنه و خیلی راحت و سریع واکنش نشون میداد و همه چیز عالی پیش رفت:227:
از همتون ممنونم
بخصوص جناب SCi
فقط هنوز جرأت بکارگیری مستقیم مهارت گفتگو رو پیدا نکردم:311:
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام عزیزم
کارت عالی بود
چه قدر خوب که اینقدر با صبوری کار خودتو پیش میبری خیلی خوشحالم که همه چیز خوبه
راستی مبارک باشه:72:
:72:
من که خیلی اتفاقا برام افتاد تو تاپیکم زدم
اصلا افتضاح کردم
کاش منم مثل تو می تونستم سکوت کنم ولی نمی تونم آخه حرفاش برام زور داره
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
اقلیما جونم سلام
خوبی؟
عزیزم، فکر میکنی من حرف زور نمیشنوم؟
فرداشب عروسی فامیلاشونه، من دوروز پیش شنیدم، از رفتار و حرفاش مطمئنم با خانوادش در ارتباطه و برای عروسی برنامه ریزی کردن، شبی چند بار بهش میگم چه خبر؟ میگه هیچی، منم اصلا حرف عروسی رو نمیزنم، خیلی بی تفاوت، حالا که قراره چیزی ندونم، پس کاریم نمیکنم، خیلی سخته ولی دارم تحمل میکنم
دوشبه داریم میریم مثلا ورزش، اولا که همش به گشتن دنبال پارک خلوت میگذره، درصورتیکه به نظرم ورزش کردنمون مهمتر از موقعیت پارکه ولی هیچی نمیگم، دیشب رفتیم تو پارک داریم دنبال جا میگردیم، یه زن و شوهر داشتن بدمینتون بازی میکردن، ما هم دوشبه داریم بازی میکنیم، جلوی اونا بلند برگشته میگه ببین چه قشنگ بازی میکنن یاد بگیر، اصلا توپشون زمین نمیخوره، یکی دوبار گفت، منم لجم دراومد برگشتم گفتم خانومه خوب بازی میکنه مال اینه که یارش بازی بلده، دیگه هیچی نگفت
منم ادامه ندادم و رفتیم یه چرخی زدیم، اومیدم بازی کنیم ،وسطش میگه بریم شام بخوریم، رفتیم شام بخوریم، وسطش میگه جمع کن بریم خونه سریال شروع شده
میگم اینطوری فقط استرسمون میره بالا، یا ورزش یا سریال، کدوم مهمتره؟ البته با خنده و شوخی
دیگه اومدیم خونه یه کم سریال و یه کم صحبت و ....، طاقت نیاوردم، بهش گفتم امشب دلمو شکستیا، گفت چرا؟ گفتم تو پارک بهم گفتی بازی بلد نیستی، گفت نه، گفتم بازی بلد [b]نیستیـــــــــم، یه کم نگاش کردم گفت آره گفتم بازی بلد نیستی ،نه بابا هردومون مثل هم بلدیم و ...
خب منم میدونم هردومون تو یه سطحیم، ولی آیا خوشش میاد جلوی چند نفر بگم نگاه کن فلانی رانندگیش خوبه، یاد بگیر؟ به خدا رانندگی رو با من یاد گرفت، هرجا اشتباه کرد ازش حمایت کردم، اینقدر بهش اعتماد به نفس دادم که الآن خوب رانندگی رو یاد گرفته درصورتیکه میدونم اگه بشینم پشت فرمون اینقدر تذکر میده که کلا اعتماد به نفسم از بین بره
دیشب اومد شارژر مسیریابمونو بهش وصل کنه، لای فرمون گیر کرده بود به زور درش آورد من همش میخواستم بهش بگم خش نندازه، هیچی نگفتم، درصورتیکه میدونم اگه من بودم میگفت فرمونو داغون کردی، بعد اومدم در ماشینو محکم ببندم چون لامپ داخل ماشین روشن بود، یه کم محکم بستم میگه: مگه در حیاطه؟ آروم ببند
بازم هیچی نگفتم
شاید چیزای کوچیکی باشه، ولی همینا باعث شد دیشب اصلا از تفریح و ورزشمون لذت نبرم، انگار نه انگار که رفتیم خوش بگذرونیم
حالا میبینی، حتی تو صلح و آرامش هم باید یه چیزایی رو تحمل کنم ، البته در مورد خانوادش و حرف نزدنش و بی خبریم، کاملا بی خیال شدم، اگرنه اونا خودشون کلی اعصاب خورد کن هستند
نمیدونم
ولی احساس میکنم یه بحران تو راهه:311:، تبعاتشو حس میکنم
اینم زندگی تکراری من،
یه چرخه که دائم تکرار میشه :227::227:
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
اقليما جان يه كم صبور باش. قدرهمين فرصتي رو هم كه داري و مي توني براي بهبود زندگيت ازش اتفاده كني بدون .
اگه جاي من بودي چيكار مي كردي . اصلا شوهرم براش مهم نيست زنده ام يا مرده و دارم چيكار مي كنم . و حتي خونه نمي ياد تا من فرصتي داشته باشم كه مثل شما از تكنيك هايي كه اينجا ياد گرفتم واسه درست كردن زندگيم استفاده كنم .
يه كمي صبر داشته باش و زود كنترلتو از دست نده .
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سبکتکین چرا نمیری دنبالش آخه چرا همین طوری نشستی چرا نمی ری یه جا گیرش بیاری و باهاش حرف بزنی؟