سبکتکین خواهر گلم سلام
این سه روز رفته بودم اعتکاف خیلی واسه همه دوستای خوب تو اینجا و شما دعا کردم . فقط از خدا میخوام با تموم وجود بهترین هارو پیشروت قرار بده . ایی نیز میگذرد:72:
نمایش نسخه قابل چاپ
سبکتکین خواهر گلم سلام
این سه روز رفته بودم اعتکاف خیلی واسه همه دوستای خوب تو اینجا و شما دعا کردم . فقط از خدا میخوام با تموم وجود بهترین هارو پیشروت قرار بده . ایی نیز میگذرد:72:
انقدر دلم گرفته و خسته ام كه نمي دونم چي بگم . هر روز مي يام و به سايت سر مي زنم ببخشيد اگه حال ندارم جوابتون رو بدم .
شوهر بي معرفتم حتي يه زنگم نزده بعد از دادگاه . اصلا باورم نمي شه چه اتفاقي افتاده .وقتي ياد اون روزايي مي يوفتم كه با هم چه روزاي عاشقانه اي داشتم و چه حرفاي عاشقونه اي بهم مي زد باورم نميشه كه الان انقدر سنگدلانه باهام رفتار مي كنه و اصلا براش شدم يه دشمن كه فقط ميخواد هرچه زودتر از دستم خلاص شه .
باورم نميشه كه ديگه نميتونم ببينمش و ديگه همه چي تموم شده .ديگه قيافشم از يادم داره ميره تازه من كه كلي ازش عكس دارم و هر روز بهش نگاه مي كنم اون كه بقول خودش هيچ چي با خودش نبرده كه زودتر فراموش كنه . اصلا نمي تونم با اين قضيه كنار بيام . 6 ماه هر چي نذر و نياز بود كردم هر كي هر راهي گفت امتحان كردم خسته ام .
نمي تونم درك كنم كه حتما خيري توش بوده نمي تونم .
تو رو خدا دعام كنيد زودتر راحت شم . روزا تموم نميشه برام .نميگذره انگار..... ولي من دارم تموم ميشم .
سبکتکین عزیز
،بدون با نارحتی شما ما هم ناراحت می شیم ، شرایطی که توش هستی خیلی سخت هست و هر راهنمایی که بخوایم بکنیم می ترسیم که به جا نباشه واسه همین تنها توصیه ای که به شما به عنوان یه کسی که نگرانتون هست اینه که سعی کنید اول از همه آرامشتون را حفظ کنید . وتنها چیزی که می تونه به شما در این شرایط آرامش بده یاد خداست.
فقط منفعل عمل نکنید هنوز زمان دارید ،تو رو خدا نا امید نشید .
سبکتکین جون به خدا میدونم داری چی میگی فکر نکن دارم الکی واسه دلخوشیت حرفی میزنم.:46:
اما اولا که هنوز هم خیلی مطمئن نباش به تموم شدن زندگی مشترکتون و مشورت کن ببین هر کاری از دستت برمیاد انجام بده در ثانی اصلا فرض میکنیم زندگی مشترکتون تموم شده باشه زندگی خودت که تموم نشده.
ببین یکی از فامیلای نزدیک ما با اینکه شوهرش از هر جهت از خودش پایین تر بود، روابط اجتماعیش خیلی ضعیف بود و از نظر ظاهری هم اصلا خوب نبود و ....بعد از دو سه سال ازهم جدا شدن در حالیکه خییییییلی ناراحت بود و داشت دق میکرد اما به دو ماه نرسید که دویاره ازدواج کرد. حالا دوست داشتم خودت میدیدی این یکی از هرجهت که بگی با شوهر سابقش قابل قیاس نیست . انگاری خدا اومده نقاشی کرده صورتشو. خیلی مودب و آخر روابط عمومی!!!به خداباورت نمیشه من که بماند تمام دخترای فامیل انگشت به دهن مونده بودن و دوست داشتن جای اون بودن. همین الان هروقت میخوام از یه آدم خوشبخت مثال بزنم به یاد اون میفتم و آرزو میکنم زندگی منم مثله اون باشه.خوش به حالش!!!!!:163:
مطمئن باش، ایشالله که شوهرتم موفق باشه اما اینو بدون اگه ذره ای در حق تو بیرحمی کرده باشه یا اینکه بهت ظلم کرده باشه خدا سرش میاره مطمئن باش.
اگه نباید اینا رو میگفتم،اگه حرف بدی زدم ،لطفا پاکشون کنید.
سبكتكين عزيزم! ما همه برات دعا كرديم...روز دادگاه تو، من همش به فكرت بودم و برات دعا مي كردم حتي توي قنوت نماز! مگه ميشه اينهمه انرژي مثبت كه ما برات فرستاديم از بين رفته باشه؟
عزيزم! فقط يك جمله دارم كه بهت بگم و اگر بهش ايمان بياري يقينا آروم مي شي:" بگو خدايا به رضاي تو راضي هستم. اگر خير من رو در چنين اتفاقاتي ديدي من در مقابل تو سر تسليم فرود ميارم چون مي دونم جز خير براي بنده ات نمي خواي.خودت زببايي اين اتفاقات رو هرچه زودتر بهم نشون بده تا آروم بگيرم!"
يكي وصل و يكي هجران پسندد * يكي درد و يكي درمان پسندد
من از درمون و درد و وصل و هجران * پسندم آنچه را جانان پسندد
:46::46::46:
سبکتکین جان
پرسیدی برای مهریه عزیزم از نظر من بخشش مهریه صددرصد اشتباه است دو دلیل اصلی وجود داره
1- مهریه باعث می شه همسرت عجولانه تصمیم نگیره و احتمال اینکه زندگی تون از هم پاشیده نشه بالا می ره
2- مهریه یه پشتوانه برای شما در اینده می شه
آتنا جان
در مورد مهريه همونطور كه گفتم خود قاضي هم گفت كه مرد اگه بخواد تا حداقل مقداري كه مي تونه ، مي تونه قسط بندي كنه مخصوصا اينكه ثابت كنه چيزي نداره و وضعش خوب نيست .حتي يه خانمه هم كه گفتم قبل ما اومده بود بنده خدا داشت التماس مي كرد به قاضي مي گفت دو تا بچه دارم و سركار نميرم . مدارك اموال شوهرشم آورده بود و ثابت مي تونست بكنه شوهرش مال و اموال داره ولي از 800 تا سكه مهريه اش مرده گفته بود فقط 50 تاشو مي دم اونم قسطي اونم يه ربع سكه تازه اونم وقتي قاضي گريه هاي زنه رو ديد و زنه گفت مي تونم وكيل بگيرم كاري مي تونم انجام بدم؟قاضيه بهش گفت ببين تا همين قدرشم كه شوهرت رضايت داده بده خدا رو شكر كن و رو دنده لج نندازش چون اگه لج كنه مي تونه با هزار بند و تبصره دوباره درخواست بده و از اينم كمتر بهت بده .
تازه شوهر من كه راضيه و ميگه من ماهي سيصدتومن قسطي مي دم تا آخرش كه تموم شه و من ميشناسمش و مطمئنم كه مي ده . ولي من ديگه نمي تونم بعد از طلاق هر ماه يادش باشم و اين اذيتم مي كنه و نمي خوام چشمم هر ماه دنبال اين پول باشه .
سبكتكين جان كاش ميشد يه كاري كنم يا يه چيزي بگم تا يه كم از غم هاتو كم كنم
فقط ميتونم برات دعا كنم
به خدا توكل كن
بهش ايمان داشته باش اون حواسش بهت هست هيچوقت بنده هاشو رها نميكنه
نیم جان بستاند و، صد جان دهد آنچه در وهمت نیاید، آن دهد
دلم نمي خواد هيچكدومتونو ناراحت كنم . براي همين نمي خوام اين تاپيك بشه غمنامه .
نمي دونم چرا حتي اگه خدا دعاهاي منو قبول نكرد دعاهاي شما دوستاي خوبمم قبول نكرد . احساس مي كنم خيلي گناه كردم كه دارم تاوانشو پس مي دم و هيچ دعايي اثرگذار نيست .
چون هرچي فكر مي كنم نمي تونم قبول كنم كه ادامه زندگيم با شوهرم انقدر شر بوده و خيري توش نبوده كه خدا دعاهاي من و شماها رو رد كرده . نمي دونم يا شايدم بوده و من ... خل شدم ديگه هذيون ميگم.
مجبورم مطيع خواست خدا باشم .
بي معرفتي شوهرم بيشتر از همه اذيتم مي كنه .هرجور تا شب خودمو مشغول مي كنم آخر شب تمام فكر و ذكرم ميشه شوهرم و اينكه چرا زندگيمون به اينجا رسيد .
هميشه وابسته و احساساتي بودم . نميدونم شايد به خاطر نوع زندگي گذشتم بوده و كمبود محبتايي كه داشتم و همينجوري ادامه داره . اين هميشه بهم ضربه زده .حالا خوبه كه اينجا هست كه درددل كنم .يه موقع هايي مثل ديشب كه مهموني بوديم دلم ميگيره تو جمع كه مي خوام جيغ بزنم و فرار كنم .ديشب مثلا مهموني بوديم .همه جمع بودن همه با خانواده هاشون و شوهراشون و من تنها بودم .داشتم دق مي كردم و تحمل كردم تا شب برگردم خونه . وقتي برميگشتيم مامانم كلي اصرار كرد برم خونشون ولي فقط دلم مي خواست بزنم زير گريه و هركاري كرد قبول نكردم . چون اگه مي رفتم خونه اونا نبايد به روي خودم مي آوردم كه ناراحتم چون اون بنده خداها هم ناراحت مي شن و اگه گريه نمي كردم دق مي كردم .
چرا بايد شوهرم به خودش اجازه بده كه انقدر راحت همه چي رو زيرپا بزاره و اينطوري با احساسات من بازي كنه .چجوري مي تونن بعضي مردا انقدر بي عاطفه باشن . عين يه شي با همه چي برخورد مي كنن (البه بغير از مادرهاشون ).
اين فكرهارو نكن عزيزم
خيلي چيزا توي اين دنيا هست كه ما ازش چيزي سر در نمياريم
قصه حضرت خضر و موسي رو خوندي؟
تازه موسي كه پيامبر بود بازم حكمت خيلي چيزا رو نمي دونست
اينقدر با اين فكرها خودتو اذيت نكن
تو داري با اين كارا خودتو عذاب ميدي چرا عكس هاي گذشته رو هر روز نگاه ميكني؟
اين كارا هر روز زخمتو تازه ميكنه و نميذاره بهبود پيدا كنه
نميدونم من ميتونم اينجا يه كلاس بهت معرفي كنم؟نمي دونم اصلا ميتوني بياي يا نه؟
سلام سبکتکین گرانقدر
خوبی شما
میخواهم چند کلمه بی ربط صحبت کنیم با هم :
اجازه میدی به عنوان برادر کوچک تر که فقط دوست داره چند کلمه با خواهر بزرگتر خودش صحبت کنه و حتی هیچ چیزی از روانشناسی و کارشناسی نمیدونه ، چند خطی صحبت کنه برات :
هدف من نه آروم کردن تو هست و نه تشویق تو و نه نجات تو ، که اگر هم بخوام بلد نیستم همچین کاری رو توی این شرایط انجام بدم .
خواهرم ، امروز که ما همه به همدیگه وصل هستیم و تو نماینده ما و این وصل بودن در هر نقطه از این دنیا ، دلمون شکسته و خودمون هم توی شوک هستیم چه برسه به تو که مستقیم این اتفاق بر زندگی ات تاثیر داره .
وقتی میبینم برای تسکین خاطر تو ، به تو پیشنهاد منتظر موندن و امیدوار بودن به یه ازدواج مجدد دیگه میکنند ، از خودم سئوال میکنم که چرا باید این اتفاق بیفته آیا سبکتکین ، خود ارزشمندش رو در نظر نمیگیره ؟
به قول سرافراز ، راستی این همه انرژی مثبت و دعا کجا رفت ؟
بعد از خودم سئوال میکنم که : چرا بزرگان نمیان و چندتا کلمه نمینویسند و راهی به سبکتکین پیشنهاد نمیکنند ؟ مگر تا 20 روز چقدر وقت هست که هیچ کسی هیچی نمیگه ؟ چرا همه واکنشی که نشون میدهند مایوس وار و انگار که این زندگی تموم شده کارش و چاره ای نیست دیگه .
بعد احساس میکنم که خود ، کارشناس ها هم توی شوک هستند و دقیقا نمیدونند که چه باید کنند .
بعد دوباره جوابی میدم به خودم که شاید سبکتکین به چند روزی آرامش نیاز داره تا بتونه جو موجود رو درک کنه و بعد آمادگی برای شنیدن کلمات داشته باشه .
اما یه نگاهی هم به حرف های موجود میکنم میبینم که در این حال متاسفانه همه نگاه ها به یه حرکت از طرف خدا هست . همه نشسته ایم و منتظریم تا خدا کاری کنه و دعایی رو مستجاب کنه .
بعد از همه این حرفا به سبکتکین نگاه میکنم : میخوام ببینم چیکار داره میکنه ؟ میبینم نشسته و ناامید وار داره به دعاهایی که مستجاب نشده نگاه میکنه و هنوز منتظر تلفن شوهرش هست و میخواد که شوهرش یه حرکتی کنه .
بعد از طرف شوهرش برای خودش چند خطی صحبت میکنه و جواب خودش رو میده و آروم میشه .
اگر قانع نشد به روزهای خوشی که داشتند فکر میکنه و بالاخره یه جوری خودش رو آروم میکنه .
یکی مثل من هم پیدا میشه اینطوری مینویسه و هر چقدر هم که بدونه ، آخرش هم نمیتونه کاری برای سبکتکین انجام بده .
از خودمون میپرسیم که راستی شاید خدا میخواد همه ناامید بشن و بعد یه حرکتی کنه و این زندگی رو نجات بده ؟
بعد جواب میدیم که نه بابا مگه خدا ، اندازه فکر ما کوچیک هست نعوذبالله که بخواد ناامید کنه و بعد خودی نشون بده و نجاتمون بده . یا شایدم حکمتی داره که سبکتکین این زندگیش تموم بشه ، زندگی دیگه ای رو با خوبی و خوشی آغاز کنه ؟ بعد جواب میدیم که : این دیگه از اون حرفاست پس این همه دوست داشتن سبکتکین مگه الکی هست که بخواد پرونده رو ببنده و بره سر یه زندگی دیگه ؟
سرتو درد نیارم خواهرم ؛ قشنگ بشین اینطوری فکر کن که زندگی اصلا برای چی هست ؟ خدا کیست ؟ خود من تا کی و با چه اصولی داشتم زندگی میکنم و هدف و اصول آینده ام چه شوهرم لحظه آخر برگرده و چه لحظه آخر برنگرده چیست ؟
با وعده های ساده و بی منطق که مردی بهتر خواهد آمد و غیره خودت رو محدود و زمین گیر نکن .
با افتخار حرکت کن .
اینطوری بهت بگم که : خواهرم ، بخشیدی ؟ با افتخار بخشیدی ؟ زندگی که با مهریه جوش بخورد را نمیخواهی ؟ نمیخواهی دوباره وصل باشی ؟ نمیخواهی مردی را که تو را نمیخواد داشته باشی ؟
خب پس چرا منتظر تلفن هستی ؟ بخشیدی یعنی شوهرت رو هم با همه خوبی و بدی اش رها کردی . خب رها کن . دیگه چرا خودت را داغون میکنی ؟
تو به لحظه لحظه های نفسی که میکشی مسئولیت داری . این حرفها را امروز گفتم تا اگر نسبت به تصمیم خود میخواهی عقب بکشی ، زودتر اقدام کنی و اگر هم که تصمیمت جدی هست . در قلبت رو ببند و محکم شروع کن به ساختن یک زندگی جدید با همه چالش هایی که میاد سراغت خواهی یا نخواهی .
تو برنده هستی در صورتی که پایبند به ادامه راهی که انتخاب کرده ای باشی ، اگر به خودشناسی رسیده ای ادامه بده و بیشتر و بیشتر پیشرفت کن . ذره ذره آب شدن و غصه خوردن چاره کار تو نیست . اجازه نده مرد امروز تو ، با اشتباه خود ، فردای تو را خراب کند .
اما در مورد همسرت : من نمیدانم و تو نمیدانی که او چه احساسی دارد . او امروز سوار بر میدان است و تو پیاده و میتواند بتازد و میتواند لهت کند و بکشد و ببخشد و زندگی کند و یا هر چه که توانایی اش را دارد .
شاید از دید ما پنهان است و این اتفاقات تمام تقاص کارهای اوست که تو هم سهیم شده ای و البته ای بنده خدا در هر دو صورت تو باید پناهنده به خدای خود شوی و کاملا به رضای او تسلیم بشی .
لحظاتی زندگی ات را ندیده بگیر و تنها در این دنیا خودت و خدا را تنها ببین . خدا را بر حق و خود را گم کرده راه ببین.
امیدوارم اگر اون دنیا همدیگه رو دیدیم ، با خوشحالی از حکمت های خدا برای همدیگه تعریف کنیم و نتایجش رو بعدا برای همدیگه بگیم .
ممنونم که به صحبت هام گوش کردی . شاید هیچ نکته ای توش نباشه ولی خواستم باهات صحبت کنم و بگم که تلخی امروز تو ، تلخی برای من هست و زندگی تو هنوز برای ما تموم نشده و لحظه به لحظه باید ادامه بدی به مسیرت چه با حکم طلاق و چه بی حکم طلاق تو باید به سبکتکین واقعی برسی و این فشارها نباید اذیتت کنه .
متشکرم .
یاعلی مدد
سبکتکین صبور باش
فقط همین ... بگذار بگذرد ....
تمام این دوره هایی رو که داری طی می کنی نشان دهنده ی اون هست که تو هنوز برای طلاق آماده نیستی ... فکر نکن اگر در این شرایط طلاق بگیری اون وقت می تونی تحمل کنی ....
الان این امید رو داری که شاید زندگیتون دوباره وصل بشه
ولی وقتی طلاق بگیری غلط هست که روی رابطه ای که تمام شده بخواهی سرمایه گذاری کنی
شاید الان بگی نه و اصلا چنین قصدی ندارم
شاید دوستان بگویند نه و سبکتکین ازدواج مجدد می کنه و بهتر میشه
ببین عزیزم با شرایطی که تو الان داری و هنوز به همسرت وابسته ای و نتونستی با این شرایط کنار بیایی به مراتب جدایی برایت سخت تر خواهد بود
====
بزرگترین گناه ناامیدی از درگاه خداوند هست
====
کلیک کن
تسلیم با متانت
پیله ابریشم
====
زخم های آدم سرمایه هستند
سرمایه ات رو با کسی قسمت نکن ، داد نکش ، هوار نکش آرام و بی سرو صدا تحمل کن
====
ببین چقدر بزرگ شدی
ببین چقدر می تونی برای خودت تصمیم بگیری
ببین چقدر خوبه که قاطعیت داری
ببین چقدر قشنگ داری ثبات قدم بدست میاری
توی مهمونی بودی و غمزده .... اما توی اون مهمونی شرکت کردی
مامانت گفت بری خونشون .... تو خودت تصمیم گرفتی
و خیلی چیزهای دیگه که خودت می دونی
سبکتکین اینها همه یعنی تو داری بزگ می شی ... داری رشد می کنی ....
بزرگ شدن تو مهم هست ... اینکه یادبگیری درست عمل کنی ، درست رفتار کنی ، می فهممت که چقدر سخته ، درکت می کنم ، تمام لحظه هایت را حتی تماشا کردن عکس های همسرت رو هم لمس می کنم
تو در مسیر رشد قرار گرفته ای ، اجازه بده مابقی دست خدا باشه و توکل کن بهش که او فقط صلاحت رو می خواد
برادر خوبم آقاي m25teh
ممنون كه برام نوشتين . خودم هم همش همين حرفا رو براي خودم تكرار مي كنم ولي از حرف تا عمل خيلي فاصله است . وقتي مهريه رو بخشيدم به خاطر اين نبود كه منتظر باشم شوهرم با اينكار من شرمنده بشه و برگرده ولي همش به اين فكر مي كنم كه چطور مي تونه با من كه هميشه انقدر بهش محبت ميكردم و حتي حالا كه داريم از هم جدا ميشيم هم دلم نمي خواد اذيتش كنم اينطور رفتار كنه .من اونو جور ديگه شناخته بودم .هميشه خيلي مهربون و باگذشت بود . خيلي انسان بود. هركي بهش بدي مي كرد كينه به دل نمي گرفت بعد يه مدت مي بخشيدش ولي چرا با من كه اين همه سال باهاش بودم و اين همه خاطرات عاشقانه با هم داشتيم و مي ديد كه همه تلاشمو مي كنم كه اون راضي بشه و با اينكه خيلي موقع ها باهاش موافق نبودم ولي به خاطر دوست داشتن اون كارهايي رو انجام مي دادم چرا نتونست بگذره .
من با همچين آدمي عروسي كرده بودم .من هميشه دوست داشتم عاشق شوهرم باشم و شوهرم هم منو دوست داشته باشه . دوست داشتم شوهرم يه آدم مهربون باشه و اون بود .از اينكه نتونستم اين زندگي رو نگهدارم ناراحتم .از اينكه همش فكر ميكنم چقدر آدم پستي بودم كه شوهر من كه همه رو مي بخشيد و اين همه آروم بود منو نبخشيد و ازم بدش اومد ناراحتم .نمي تونم خودمو آروم كنم . فقط تو دلم از خودم متنفر مي شم .
از اينكه منتظرم تلفن بزنه يا منتظر معجزه ام براي اينه كه نمي تونم باور كنم كه من اين همه سال يه ذهنيت اشتباه رو شوهرم داشتم .براي اينكه هنوز نتونستم باور كنم كه شوهر مهربون من يه دفعه انقدر قسي القلب شده باشه با اينكه ميبينه من انقدر دوسش دارم و تو اين 6 ماه انقدر اذيت شدم مدام تكرار ميكنه كه ديگه هيچ احساسي بهم نداره .براي اينكه نمي تونم باور كنم كه انقدر آدما بي احساس باشن چون خودم خيلي وقتا تا جاييكه امكان داشته باشه از خودم ميگذرم واسه خوشحال كردن ديگرون . واسه اين كه نمي تونم درك كنم كه چرا من از بچگي انقدر بايد سختي ميكشيدم و بعد از ازدواجم هم با اينكه فكر مي كردم راحت شدم و شوهرم همونيه كه ميخوام بعد يه مدت بايد اينجوري ضربه بخورم و با وجود اينكه خيلي تو اين چند سال زندگي مشتركمون سختي ها رو تحمل كردم هيچكس اينو درك نكرد . هميشه با اين جمله مسخره خودمو آروم مي كردم كه خدا هركي رو دوست داره بيشتر تو اين دنيا امتحانش ميكنه ولي تا كي با اين جمله خودمو آروم كنم و اميد داشته باشم . چرا دختراي همسن و سال من تو فاميل از بچگي اين همه آرامش داشتن و بعد ازدواجم با هزارتا مسخره بازي و اذيت و آزار شوهراشون منتشونو مي كشن و رو سرشون مي ذارن ولي من .....
به چي اعتقاد داشته باشم . اگه ترس از اون دنيا نبود ديگه به هيچ چي اعتقاد نداشتم . نه اين دنيا رو دارم و نه اون دنيا رو. اگه خودكشي نمي كنم فقط براي اينه كه اون دنيا هم خدا دوباره من بدبختو مظلوم گير نياره و بگه يه راست تشريف ببر جهنم ...
بالهاي صداقت عزيز
چاره اي هم دارم مگه جز اينكه وايستم و بگم اين نيز بگذرد . فقط اگه چند تا دونه ز اين بگذردا تو زندگي آدم پيش بياد ديگه چيزي از ادم باقي نمي مونه . با شكستن چند تا بشقاب و چيني زمين تا آسمون فرق مي كنه ولي شما درست ميگه ديگه جاي شكايت نيست و بايد پذيرفت .
اگه اين چند پست رو هم تو اين تاپيك نمي زدم فكر كنم منفجر ميشدم . آدم همين كه ميبينه چند نفر بهش توجه ميكنن انگار لوس ميشه و درددلش وا ميشه . شما راست ميگين بايد خوددارتر باشم .
ممنون
سبكتكين جان! ما زنها خيلي وقتا واااقعا نمي دونيم توي سر مردها چي ميگذره! اونها هميشه منطق رو بر احساس مقدم مي ذارن... عزيزم! شوهر تو الان توي سرشه نه توي دلش! اين خاطره ها به ياد تو مياد نه اون! الان نگاه اون رو به آينده است و نگاه تو رو به گذشته. مي دوني چيكار بايد بكني كه خودتو بكشي بالا؟ تو هم نگاهتو رو به آينده بندازي! بقول آقاي m25teh نه اينكه منتظر باشي مرد بهتري بياد و جايگزين همسرت بشه! اين خيال خامي هست! شايد احتمال داشته باشه اما روي احتمالات نمي شه حساب باز كرد. روزي كه من هم اون عشق كذايي رو از زندگيم از دست دادم مثل تو بودم. توي دنياي خيالات و اوهام بودم و سالها هم توش دست و پا زده بودم. دنيا رو با واقعيت هاش نديدم گل من! تا اينكه يه روزي روي تلخشو بهم نشون داد و من جز سياهي چيزي نديدم...
تصور كن كه بخاطر رسيدن به حاجتت روز تولد امام رضا به 400 تا آدم شيريني بدي و ازش بخواي كه حاجت روات كنه. شب خواب ببيني كسي كنارت نشسته و به ماه اشاره كنه و بهت بگه حاجت روا شدي. صبح بيدار شي و از خوشحالي ذوق كني كه به آرزوت مي رسي! اما... همه چيز بر باد فنا بره و تو نه تنها بهش نرسي بلكه درجهت عكس راهت ازش دور بشه! چه حالي پيدا ميكني؟ آيا به من دروغ گفته شد؟
حالا اينارو بخون!
طول كشيد سبكتكين! طول كشيد تا خودمو پيدا كردم. تغييرات منم دير اتفاق افتاد اما شد و بعد چند سال فهميدم كي هستم. زن شيفته اي بودم اسير اوهام و خيال! هرجا كه چيزي رو دوست نداشتم بجاش تصورات و خرافه مي ذاشتم و از اينكار لذت هم مي بردم. جالبه وقتي اون قصر شني رو باد برد به خدا اعتراض هم مي كردم اما الان فهميدم كه همه اتفاقات زندگي درس بود. درس خودسازي! انسان بودن اون چيزيه كه هميشه به كارت مياد نه شوهرت! من الان شوهر دارم بهم كمك كنه؟ نه! اما خداوند رو مثل كوهي كه در كنارمه(بلكه بالاتر) و ازم محافظت مي كنه احساس مي كنم.
نترس و به راه مثبت تغيير ادامه بده. چه با شوهر چه بي شوهر! اينكار رو فقط و فقط بخاطر شادي خودت انجام بده. شايد الان بگي شادي مي خوام چيكار وقتي شوهرم رهام كرده! همون حرفي كه من درباره اون آدم مي زدم. اما وقتي طعم خوش استقلال و تكيه به خود رو بچشي، وقتي به دنياي زيباي درونت پي مي بري، وقتي كوله بار زندگيت پر از تجهيزات كمكي مي شه كه توي هر برهه از زمان سختي به دادت مي رسه اونوقت دلت مزه واقعي شاد بودن رو مي فهمه! هيچ آرامشي لذت آرامشي كه خودت به خودت بدي رو نداره خانمم!
:72::72::72:
آره سبکتکین چاره ی دیگری هم داری
از این که گفتم آروم و بی سر و صدا تحمل کنی منظورم این نبود که نیای و نگی و یا اشتباه بوده که گفتی
منظوم این هست که اینقدر نشین خودتو زندگی و خاطراتت رو زیر رو کن
نشین توی ذهنت بگو شوهرم با همه خوب بود با همه مهربونو بخشنده بود با من نه
سبکتکین تو تنها در به اینجا رسیدن زندگیت مقصر نیستی ، شوهرت هم مقصر هست
تو هنوز نیاز داری که باز هم روی خودت کار کنی
هنوز نه آمادگی داری به زندگی با شوهرت برگردی و نه هنوز آمادگی داری که ازش جدا بشی
تغییراتت رو برایت نوشتم ... تا ببینیشون و بیشتر در موردشون کار کنی و رشد کنن
اگر واقعا به خطاهایت و اشتباهاتت در این زندگی واقف شده ای و درک کردی که همه ی اون خطاها از روی ناآگاهی بوده
ابتدا این خدا هست که باید تو رو ببخشه
به درگاه خدا برو و از ته دلت طلب بخشش کن به خاطر همه ی اون اشتباهاتی که در حق زندگی ات ، خودت و شوهرت داشتی
و بعد از خدا بخواه که این فرصت رو بده که بتونی از شوهرت هم طلب بخشش کنی ( البته نا با گریه و زاری و درخواست برگشتن به زندگی ---------بلکه با آرامش و راسخ در صدد بخشیده شدن و واقعا قصدت هم همین باشه)
از همسرت حرفی نزدم .... الان مجالش نیست باشه برای بعد ....
و درآخر پست سرافراز خیلی قشنگ هست روی تک تک جملاتش خوب فکر کن
:104: :104: :104:نقل قول:
نوشته اصلی توسط سرافراز
شوهرم الان زنگ زد .كلي خوشحال شدم گفتم شايد خبري بشه . بهم گفت دفترچه بيمه منو بفرست با پيك بياد لازمش دارم .گفتم چرا مريض شدي؟گفت آره مي خوام آزمايش بدم قلبم يه خورده درد مي كنه .
دلم سوخت گفتم شايد مي خواد اينجوري به من بگه منم اذيت ميشم و خوشحال شدم .كه يدفعه گفت واسه داور و شاهد چيكار كردي ؟گفتم هيچي هنوز ولي شايد با عموم صحبت كردم . گفت نميخواد اونا كه به جز پدر و مادرت كسي رو قبول نميكنن .وايستا تا 20 روز ديگه برو خودت بگو من داور ندارم 10 تومان ميگيرن داور معرفي ميكنن .ولش كن نميخواد بگي اون بياد .
نمي دونم شايد روش نميشه با عموم روبرو شه . ولي خيلي خورد تو ذوقم .
بيخيال . اينجا شده دفتر خاطرات من انگار :316:
اصا انگار نه انگار ديگه نه حرفي از مهريه زد نه چيزي . چقدر خوش انصاف چقدر ..... نه تشكري نه چيزي .... محتاج تشكرش نبودم ولي باور نمي كنم .
بنظرم شايد وقتش شده با عموت در مورد تصميم شوهرت صحبت كني! شايد پادرميوني عموت براي گرفتن يك فرصت براي تو خوب باشه!
بالهاي صداقت عزيز؟ نظرت چيه خانم گل؟
با عموم در مورد دادگاه صحبت كردم و حتي گفتم كه رفتم و مهريمو بخشيدم . ناراحت شد و شماره شوهرمو گرفت كه باهاش تماس بگيره .اين مال 5شنبه هفته پيش بود .هيچ خبري ازش نشده هنوز . حتي ديروزم كه مهموني بوديم عمومم بود و هيچي نگفت مطمئنم صحبت نكرده چون اگه بود مي گفت يا شوهرم ميگفت . شايد نمي خواد دخالت كنه . نمي تونم مجبورش كنم كه . به خاطر اين بهش گفتم كه خانوادمو در جريان بذاره كه ما داريم چيكار ميكنيم اخه من زياد با پدر و مادرم راحت نيستم . و مي دونم بابام اگه بخاد دخالت كنه همه چي رو بدتر به هم ميريزه كه بهتر نمي كنه . عموم منطقيتره و در ضمن شوهرم هم اصلا با پدر و مادرم مشكل داشت و هميشه ميگفت فقط اين عموتو قبول دارم از تمام خانوادت .هرچند مي دونم وقتي تصميمي رو بگيره ديگه عموي من كه سهله از آسمون فرشته هم نازل بشه نمي تونه نظرشو برگردونه .ولي مي خوام كه بعدا خانوادم باهام لج نكن و قاطي نكنن كه چرا به ما نگفته سرخود عمل كردي و بچه بازي درآوردي . مي خوام يه بزرگتر تو جريان باشه .
عموم هم يه سر داره و هزار سودا . فكر كنم يادش ميره .فقط وقتي منو ميبينه يادش مي يوفته . تازه يه بارم كه مي خواست باهاش صحبت كنه كه گفتم خودش گفت استخاره كرده و بد اومده . اينم شانس منه ديگه .
ببين اينجوري كه تو درخواست كردي من نگفتم! البته تاكيد ميكنم اين نظرمنه اما من اگر جاي تو بودم فعلا بجاي دست رو دست گذاشتن و غصه خوردن اين كارها رو مي كردم. البته حتما نظر بالهاي صداقت رو ببين همينجوري كاري نكن. نمي خوام پشيمون بشي. من خودم كلا آدم پرجرأتي هستم و حرفي بخوام بزنم مي زنم. اخلاق من و تو فرق مي كنه اما بازم ميگم من اگر بودم اين كار رو مي كردم كه:
اول يك نامه به همسرم مي نوشتم با اين مضمون:
همسر عزيزم! من با اين نوشته مي خوام بعنوان وكيل تو در دادگاه زندگيمون برم و براي خودمون حكم صادر كنم. گفتم وكيل تو، تا فكر نكني دارم فقط به نفع خودم حرف مي زنم بلكه دوست دارم صلاح هر دوتامونو درنظر بگيرم.
تو حق داري با هركي خواستي يا نخواستي زندگي كني، قانون هم اين حق رو به تو داده و من هم اين حق رو به تو مي دم. اما قبل از اينكه از من جدا بشي مي خوام ازت خواهشي بكنم و اميدوارم بزرگواري تو شامل حالم بشه.
از وقتي كه خونه رو ترك كردي منو به فكر فرو بردي. به اينكه چي و كي هستم و اشتباهاتم در زندگيم چي بوده. چي شد كه كار به اينجا رسيد و من نتونستم خودم و همسرم رو خوشحال كنم؟
همسرم! شايد خودت هم متوجه شده باشي كه من يك فرآيند بهبودي رو در خودم آغاز كردم كه هنوز نيمه كاره مونده و نياز به آرامش فكري دارم تا به نتيجه برسم. اگرچه طلاق حق توست اما در اين زمان هنوز آمادگي مواجه با اون رو ندارم و اين اتفاق، رشته اي كه تا حالا رشتم رو پنبه مي كنه. آيا دوست داري و مي پسندي كه من هم با رضايت از تو جدا بشم؟ پس بهم فرصت بده تا اين راه خودسازي رو تا آخر برم و بتونم در مقابل اونچه كه مي خواي راضي بشم. تو مي توني به من فرصتي بدي و شايد اين تاخير براي تو اونقدرها حياتي نباشه اما در راهي كه من قدم برداشتم بسيار مهم و كارساز هست. به من اجازه بده بتونم و اين كمترين خواسته من از توئه.اميدوارم هميشه خوشبخت باشي(اسم شوهرت)جان!
بعدش اين نامه رو مي دادم به عمو كه بهش بده و همينارو هم بهش مي گفتم كه نياز به فرصت براي طلاق دارم و نمي خوام كه اذيتش كنم اما خودمم نمي خوام اذيت شم و اگر اشكال نداره باهاش صحبت كنه كه يك فرصتي بهم بده كه من بتونم به خودم مسلط شم...
حالا نظر دوستان ديگر رو هم ببين...
سلام سبكتكين جاننقل قول:
نوشته اصلی توسط saboktakin
خيلي وقت بود ميخواستم تو تاپيكت چيزي بنويسم ولي هميشه يه خط كه مينوشتم ميموندم چه جوري ادامه بدم برا همين كلا صفحه را ميبستم و ميرفتم
ولي يه چيزي تو اين تاپيكت بود كه خيلي اذيتم كرد به حدي كه ديگه نتونستم ننويسم و اون اين كه گفتي: احساس مي كنم خيلي گناه كردم كه دارم تاوانشو پس مي دم و هيچ دعايي اثرگذار نيست .
چرا ماها فكر ميكنيم اگه دعا هامون مستجاب نميشه به خاطر گناهامونه
يعني خدا اينجوريه كه به خاطر چندتا گناه، حتي گناه هاي خيلي بد بنده هاشا بذاره به حال خودشون
مگه پيغمبر ها و اماما سختي نمي ديدن، پس اونا هم گناه كرده بودن كه زود دعا هاشون مستجاب نمي شد
نه عزيزم اصلا اينجوري نيست به خاطر اين نيست كه دعاهات مستجاب نميشه
يه نفر يه دفعه كه خيلي دلم گرفته بود و خيلي هم دعا كرده بودم كه مشكلم حل بشه ولي نميشد بهم گفت :شايد خدا خيلي دوستت داره و نميذاره كه دعاهايي كه به نظر خودت به صلاحته مستجاب بشه .
گفت شايد تو داري جلو ي پاهاتا ميبيني ولي خدا داره صد متر جلو تر را ميبينه
اون موضوع هم هرچقدر برا من سخت بود گذشت و من خيلي ناراحت بودم
ولي حالا بعد از چند سال كه نگاه ميكنم ميگم شايد اون ادم راست ميگفت شايد اگه اون روز خدا جواب اون همه دعاي من را ميداد من حالا اينجا نبودم
ميبخشيد خيلي حرف زدم
اميدوارم، ازته دل اميدوارم خدا هر چي به صلاحته برات مقدر كنه حتي اگه اوني كه تو حالا از رو احساسات و فقط با نگاه به همين حالا ميخواي نباشه:43:
سبکتین عزیزم
زندگی هزار تا بازی داره، هیچوقت کسی زندگیش اونی نیست که از بچگی آرزوشو داشته، گاهی با خودمون میگیم من اگر فلان اتفاق برام بیافته می میرم ، خودمو می کشم ، ولی دقیقا اون اتفاق میافته و نمی میریم، میدونی چرا؟
چون ما همه مون غریزه زندگی داریم، خدا به انسان نیرویی داده که مثل سیمرغ وقتی احساس کرد که داره میمیره و خاکستر شده، یکدفعه از زیر خاکستر سیمرغ جوونتر و تازه تری میاد بیرون
با این سن کم تا همین اواخر احساس می کردم دنیا تموم شده، دارم میمیرم.. من تموم شدم، ولی می بینم که نه! انسان محکم تر از این حرفها ساخته شده، رومن رولان میگه روی روح و روان آدم جوان درد پایدار نمی مونه، سر می خوره و میره!
دعای ما با توست، هیچوقت ناامید نشو، از هیچ چیز
عزت نفس رکن مهمی در زندگیست ، به نوعی به نظر من به عنوان یک سیستم عامل که ضریب امنیتی بالایی داره شخصیت ما را محکم حفظ می کند از هجوم هرگونه ویروس مخرب شخصیت . که نمونه هایی از اونها که فراوانی آن را در این تالار زیاد می بینم ، وابستگی ، احساساتی بودن ، و بد بینی و توهم ترس و .... هست ، در امان نگه می دارد .
برای خانمها وابستگی و توهم ترس یکی از شایعترین ویروسهای مخربه که ناشی از ضعف عزت نفس هست .
برای اطلاع بیشتر از اهمیت عزت نفس لینک زیر را مطالعه کنید :
http://www.hamdardi.net/thread-14259.html
سبکتکین هم آرامش ، هویت ،لذت و رضایتمندی از خود و زندگی و ...... را به عامل بیرونی ای چون همسر گره زده . غافل از اینکه اگر امروز مهر طلاق و جدایی بر پای عقد نامه اش نخورد و عوارض سنگینی با این وضعیتی که داردبرایش پیش نیارد ، مرگ احتمالی همسر که می تواند چنین کند . ......
هویت و نشاط و شادابی و حس بودن ، مفید واقع شدن و .... را وقتی گره خورده به عوامل بیرونی دیدید بدانید که عزت نفس ضعیفی دارید و باید چاره اش کنید . و به مشکلات زندگی هم اگر نظری عمیق و از سر معنا کنید خواهید دید همه آنها فرصتی برای پالودگی از این ویروس ویرانگر است از جمله همین اختلافات بین زن و شوهرها و موقعیتهایی چون موقعیت سبکتکین ، فرصتی است تا به خود آییم که :
آیا واقعاً قدر ما همین است ؟؟ آیا درد ما همین است ؟؟ و .... ریشه را دریابیم و بدانیم اگر دیگری به خود اجازه می دهد با من بد کند ، یا ما بلد نیستیم خوب عمل کنیم و دچار عوارضش می شویم همه از ضعف عزت نفس است .
به جرأت و یقین می گویم که راه میانبر شما برای زندگی بهتر ، درک عزت نفس و هرچه بیشتر ارتقاء بخشیدن به آن است .
من فاکتور گرفتم از اینکه بگویم حتی عامل واداشتن فردی به جنایت و خباثت و حسادت و .... نیز ضعف عزت نفس است .
با این تفاسیر :
سبکتکین اگر بخواهد با عزت نفس عمل کند >>>> قاطع و محکم بدون جزء و فزع :
1 - با عمویش به عنوان داور صحبت می کند و وی را به دادگاه معرفی خواهد کرد . اگر همسرش باز هم سئوال کرد به او خواهد گفت که عمو را معرفی کردم و اگر او اعتراض کرد ، خیلی محترمانه اما جدی و قاطع خواهد گفت این من هستم که باید تصمیم بگیرم که چه کسی داورم باشد ، همانطور که شما هم همین اختیار را دارید .
2 - با آرامش هر وقت زمینه اش پیش آمد ، به او می گوید من علیرغم میلم و بدون رضایت فقط به احترام خواست شما دارم وارد روند طلاق می شوم و خوشحالم از اینکه من قاتل این زندگی نشدم و شما را هم با وجدانتون به خدای بزرگ می سپارم و برایتان آرزوی خوشبختی می کنم .
3 - اگر همسرش کنجکاوانه به گونه ای خواست جویا شود که بعدش چه خواهد کرد ، سبکتکین خواهد گفت :
زندگی می کنم ، دنیا که به آخر نرسیده ، ما نتونستیم با هم کنار بیاییم ، این همه دنیا و زندگی من نیست ، من روزهایی در پیش دارم که با تجربه این زندگی و درسهایی که از آن گرفتم می توانم به بهترین شکل بسازمش و با امید به خدا چنین هم خواهد شد .
4 - سبکتکینی که عزت نفسش قوت یافته ، با آنکه تلخی این اتفاق و وضعیت را لمس می کند ، اما همسرش را خواهد بخشید و بزرگوارانه برایش دعا خواهد کرد که هرچه خیر و صلاحش هست را برایش پیش بیاورد و او را با تمام وجود رها خواهد کرد .
5 - سبکتکین با عزت نفس قوی ، از خدا برای خود خواهد خواست که : خدایا این مسئله در زندگی مرا به بهترین شکل حل کن و اگر نتیجه اون چیزی که دلخواه من نیست است با اعتمادی که به واسطه اش به تو توکل کرده ام می دانم صلاحم حتما در همین نتیجه است ، پس به من آرامش و بصیرتی بده که این صلاح را درک کنم و رضایت و شکر را بیابم . و همچنین از خدا خواهد خواست به او راه کسب صبر و قوت و رضایت از زندگی را نشان دهد تا بی هیچ وابستگی به آنچه نپاید آرامش داشته باشد و از زندگی لذت ببرد ( هر وقت لذت ها و آرامش و رضایت ما از گرو عوامل ناپایدار بیرون آمد ، این لذت و آرامش و رضایت مادام العمر می شود و با هیچ طوفان حادثه ای از دست نمیرود )
و .........
حالا سبکتکین می خواهد کدام باشد ؟
با عزت نفس قوی یا عزت نفسی ضعیف و له شده ؟؟؟؟؟
.
ممنون فرشته مهربون
با نظرتون خيلي خيلي موافقم . عموم رو به عنوان داور انتخاب ميكنم هرچند مطمئن نيستم بياد .يكي به خاطر اينكه سرش شلوغه و دوم به خاطر اينكه شايد دوست نداشته باشه دخالت كنه و بعدا بابام بهش بگه تو زندگيشو بهم ريختي . مي ترسم از اينكه محول كنه به بابام و اونوقت ديگه كاملا قضيه از اين رو به اون رو ميشه . با توجه به شناختي كه از بابام دارم همه چي رو داغون مي كنه و بي احترامي مي كنه . ولي به هرحال فكر مي كنم درست ترين كار گفتن به عمومه .
در مورد مورد دوم هم حتي وقتي مي خواستيم بريم دادگاه با اينكه قبلش زنگ زد و بهم گير داد كه چرا نمي ياي بريم توافقي طلاق بگيريم همين ها رو بهش گفتم و فقط مسخرم كرد گفت خيلي كارت بي معنيه .يعني چي خب تو كه داري به خاطر من و به احترام من مي ياي دادگاه چرا ديگه هردومون رو علاف مي كني .تو كه مي دوني بالاخره جدا ميشيم پس چرا مي خواي هي وقتمونو تو دادگاها تلف كنيم .به هر حال گفت براي من مهم نيست باشه اينكارو بكن هرچند كارت مسخره است و بي نتيجه و خودتم مي دوني ولي باشه از طريق قانون مي ريم جلو.
در مورد سوم هم همسرم هيچوقت كنجكاوي نكرده و جالب اينكه خودش دائما در حال قانع كردن منه كه با تجربه اي كه هر دوتامون داشتتيم زندگي بعديمون موفق تر ميشه براي اينكه ميگرديم كسي رو انتخاب مي كنيم كه به اخلاقمون بيشتر مي خوره با توجه به اينكه الان هردومون مي دونيم سر يه چيزاي اساسي با هم تفاوت فكر و عقيده داريم .و همينطور ديگه اشتباهاي بچگونه قديممون رو تكرار نمي كنيم .حتي اون وقتا يعني اوائل وقتي بهش مي گفتم خب چرا نمي خواي تو همين زندگي اين تلاشمونو بكنيم و ديگه اشتباهاي گذشتمون رو تكرار نكنيم گفت نه ديگه نميشه يه سري حرمتا از بين رفته و ديگه برنمي گرده . به هر حال تو اين مورد باز هم اونه كه منطقي تر از منه .
در مورد مورد چهارم متاسفانه شايد همه تلاشم همين باشه و شايد همش به زبون همين رو مي يارم ولي ته دلم خيلي از اون و بي معرفتي هاش گرفته و ته ته دلم راضي نيستم ازش و احساس مي كنم چشمم هميشه دنبالش مي مونه . متاسفم ولي از عيد به اينور دارم سعي مي كنم ولي نميشه .يه شب مي گم مي بخشم و فرداش ياد كاراش مي يوفتم اعصابم خورد مي شه و مي گم چقدر نامرد بود .
در مورد پنجمي هم الان چندين ماهه كه شب و روز درخواستم از خدا همينه .حتي ديگه خيلي وقته ازش مي خوام اگه قراره جدا بشيم حداقل بهم آرامش و صبر بده ولي نميشه نمي دونم چرا .
من خيلي آدم ضعيفي هستم .متاسفانه خودم هم قبول دارم ولي واقعا زندگيم گره خورده به همسرم . چون خيلي دوستش دارم . اون وقتا قبل از اينكه احمد آقا با خانمش آشتي كنه هر روز تاپيكشو مي خوندم و براش دعا مي كردم .هميشه برام عجيب بود كه چجوري يه زماني برمي گشت و مي گفت ديگه همه چي رو به خدا سپردم و انقدر خوددار بود .همش فكر مي كردم يعني تو دلش هم همينو مي گه .پس چرا من اينجوري نيستم .
يا حتي الان كه يه موقع هايي تاپيك بالهاي صداقت رو مي خوندم مي گفتم آخه اينا چجوري مي تونن اين حسو داشته باشن پس چرا من نمي تونم .
نمي دونم چرا نميشه دست خودم نيست يه روز همه چي برام تموم ميشه و روز بعد دلم يه دنيا ميگيره . نمي دونم چرا نمي دونم به خدا .
سرافراز جان
از شما هم ممنونم ولي واقعا با نامه موافق نيستم چون مي دونم شوهرم اهل اين كارا نيست و فقط ميشينه با خانوادش و دوستاش منو مسخره مي كنه و ناممو براشون مي خونه و در ضمن اين كارم بازم نشون مي ده كه بهش وابسته ام وگرنه اگر دل كندن باشه كه ديگه نامه نوشتن نمي خواد.حالا درسته كه من اينجا حرف دلم رو به شما مي گم ولي دلم نمي خواد شوهرم ديگه التماسي از من ببينه . خيلي حالمو گرفته و از اينكه يه بار ديگه بشم مسخره اون بدم مي ياد .
حالا سبکتکین می خواهد کدام باشد ؟
با عزت نفس قوی یا عزت نفسی ضعیف و له شده ؟؟؟؟؟
اینقدر به گذشته و خاطراتت که با همسرت داشتی فکر نکن. به اولین چیزی که توی این شرایط باید فکر کنی اینکه سعی کنی آرامشت را حفظ کنی .
این وابستگی داره ذره ذره آبت می کنه . و مانع این هست از اینکه بتونی به خودت توجه کنی. سعی کن این وابستگی را از بین ببری تا بتونی هم به آرامش برسی هم روی خودت بهتر کار کنی .
تمام وسایل شوهرت را از جلوی چشمات جمع کن اصلا براش بفرست تا ببینه که داری به خودت فکر می کنی .متوجه بشه تو کسی هستی که داری تغییر می کنی.
اونو کامل رها کن. به خودت فکر کن. توی همین زمان باقی مانده قاطع باش.
از شوهرت بگذر
رهایش کن
شوهرت رو واسه وجود خودش دوست داشته باش نه به خاطر خودخواهی خودت
اگه واقعا از صمیم قلب می خواهی که شوهرت تو رو ببخشه پس آزادش بذار
مجبورش نکن
وادارش نکن
به زور نخواه که در کنارت باشه
می فهمی چی می گم
ببین نوشته زیر رو من وقتی نوشتم که با تمام وجودم از شوهرم گذشتم و نخواستم که خودخواهانه و از روی اجبار با من باشه
از خدا خواستم که هم شوهرم رو خوشبخت کنه و هم منو
(سه شنبه ۱۸ خرد ۱۳۸۹ ۲۱:۴۵ عصر)بالهای صداقت نوشته است: سلام به عشق ازلی و ابدی ام
علی
با صمیم قلبم می خواهم برایت بگویم
(خدایا کمکم کن بتونم بگویم)
از ته دلم برایت آرزوی خوشبختی می کنم
تو را به خدایی می سپارم که برای مدتی تو را به من داد
اکنون تو را به آغوش همون خدا می سپارم که خوشبختت کنه
از صمیم قلبم علی جان تو را رها می کنم
تو لایق این هستی که زندگی سرشار از خوبی داشته باشی
دوستت دارم ولی نه خودخواهانه ...امید دارم خدای خوبم این قدرت و توانایی را در من پرورش بده که از همه چیز بگذرم
خوشبخت بشی72
خوندن این پست رو هم بهت توصیه می کنم
کلیک کن
گزارش این ارسال به یک مدیر آفلاین نقل قول این ارسال در پاسخ
قسمت دوم ارسال نقل قول بود از بالهای صداقت
بي نهايت عزيز
همه تاپيكهاي بالهاي صداقت رو خوندم . نمي دونم حس مي كنم خيلي قوي بوده كه تونسته اينكارو كنه .من كه تا حالا نتونستم .همونطور كه گفتي براي خودخواهي خودم شوهرم رو مي خوام وگرنه تا حالا راحت دل كنده بودم .
بهت حسوديم ميشه بالاهي صداقت .چجوري تونستي و من نمي تونم . كاش تمريني بود و انجام مي دادم تا اين اتفاق بيوفته .كاش قرصش بود كاش....
:311: نميشه يكي يه قرص اختراع كنه واقعا .
به نظر من اولین کار اینه که به خودت توجه کنی و هر چی لازمه این هست که به آرامش برسی فراهم کنی .
تا می خوای گذشته فکر کنی و می دونی که باعث ناراحتیت می شه شروع کن و ذکر بگو.
هر چیزی که تو را آزار می ده از جلوی چشمات دور کن .
سبكتكين جان! با حرفهايي كه زدي اگر مي بيني رابطه ات ارزش وصله پينه كردن نداره رهاش كن! به همين سادگي فقط با يك تصميم! ببين بالهاي صداقت و آقاي m25teh براي اين موفق شدند كه واقعا خواستندو سر حرفشون موندن. من به يك چيزي واقعا اعتقاد دارم! اگر بخواي يك چيزي رو داشته باشي و دلت اونو بخواد به هرحال بدستش مياري. تو تلاش كن حتي اگر به نظر بيهوده باشه!
يار دوست دارد اين آشفتگي *** كوشش بيهوده به از خفتگي
چند وقت پيش داشتم دفتر خاطراتم 8 سال پيش رو مي خوندم كه چند تا از آرزوهامو توش نوشته بودم. باورت مي شه خنده ام گرفته بود؟ چون كه همين تازگي ها به آخرين آرزويي كه توي اون سالها نوشته بودم رسيدم!
توي تاپيك صندلي داغ شيدا حاتمي بهم گفت اگر يه چراغ جادو داشتي چه آرزويي مي كردي؟سه تا از آرزوهاتو بگو. يكيشو گفتم كه حالم خوب باشه و موج سينوسي نداشته باشم. باورت مي شه الان چندين ماهه حالم خوبه و موج سينوسي نداشتم؟
انقدر قدرت آدميزاد زياده و انقدر عظمت داره كه حد نداره. بيخود نيست كه خليفه خدا روي زمينه!
بنظرم اصلا و اصلا ناراحت اين كاري كه شوهرت كرده و داره طلاق مي ده نباش! تو تلاشتو براي خودت انجام بده ببين خدا چجوري در جايي كه فكرشو نمي كني بهت پاداش مي ده. افق ديدت رو گسترده كن و ماجراهاي زندگيتو از بالا ببين. خيلي ببخشيد سبكتكين ولي انقدر آويزون و هلاك شوهرت نباش!اونم يك انسانه مثل من و تو نه بيشتر!
:104::104::104::104::104::104::104:نقل قول:
نوشته اصلی توسط saboktakin
همین یعنی تقویت عزت نفس
سلام
من همیشه خدا رو برای داده ها و نداده هاش شکر میکنم چون همیشه یه حکمتی هست هم برای داده هاش هم برای ندادهاش
مطمئن باش زندگیت یه حکمت بزرگ توشه که فقط خدا می دونه و بعدها می فهمی و خدا رو براش شاکر میشی
سرافراز عزیز بزرگترین و مهم ترین آرزوی منم تو زندگیم همین آرزوی 8 سال پیش شما ست خدا کنه منم.......
دلم میخواد الان بدونم نظر کسانیکه با اطمینان و خوشبینی کامل میومدن به سبکتکین میگفتن :
مطمئن باش همه اینا بازیها و بهانه های شوهرته و نمیخواد تو رو طلاق بده چیه؟؟؟؟
و جالبه برای اثبات این حرف آسمون و ریسمونو به هم میبافتن و به سبکتکین میگفتن تو متوجه نیستی ..تو تجربه نداری .. ما میدونیم ..ما تجربه داریم بهت میگیم شوهرت دنبال بهونه میگرده که برگرده پیشت...
اتفاقی که در دادگاه افتاد به نظر من تقریبا"از همون اوائل قابل پیش بینی بود و از عکس العمل های شوهرش مشهود بود اما عده ای اصرار داشتن مدام عکس این رو به سبکتکین بگن و امیدوار نگهش دارن که چی بشه اخه؟؟؟
که مثل الان تو شوک بسر ببره ؟؟ و این بعد از این همه مدت که شما منتظر و امیدوار نگهش داشتین تازه با واقعیت روبرو بشه؟؟؟؟؟
بهتر نبود از همون اول با واقعیت روبرو میشد و این همه مدت انتظار بیهوده نمیکشید؟؟؟
شماهایی که کاملا" مطمئن جوریکه انگار تو مغز آقای شوهر ایشون تشریف دارین بهش میگفتین قصد طلاق دادنتو نداره الان شهامتشو دارین بیاین اعتراف کنین اشتباه فکر کرده بودین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
متاسفانه متاسفانه چیزی که اینجا آدم رو به شدت اذیت میکنه خوشبینی بیش از حده و گاها" ساده بینیه و اصرار به تلقین کردن این طرز فکر به مراجع هست بدون توجه به عواقب ناخوشایندی که امکان داره داشته باشه...
نه بدبین باشیم نه خوشبین ..واقع بین باشیم واقع بین..
امیدوارم تا پاک شدن پستم حداقل چند ساعتی طول بکشه:311::
انجلای عزیز
چیزی که مهم بود این بود که
1- سبکتکین یاد بگیره امید یعنی چه
2- شاد زندگی کردن چه با شوهر چه بدون اون یعنی چه
3- عزت نفس یعنی چه
4- فرق وابستگی و دوست داشتن چیه
5- آزاد و رها بودن یعنی چه
6- و در اخر زن زندگی خود یا در واقع ادم زندگی خود بودن یعنی چه
که من فکر می کنم سبکتکین و خیلی از ماها با راهنمایی های دوستان جواب این سوالهامونو پیدا کردیم.
آنجلای عزیز:72:
من تا حالا تو این پست چیزی ننوشتم و فقط خوندم
عزیزم یه کم آروم باش
افراد میان اینجا و بر حسب گفته ها و تجربه شون طرف رو راهنمایی می کنن, این خود طرفه که نهایتا انتخاب می کنه که کدوم براش بهتره, هر قدرم اینجا بیاد و توضیح بده باز هم اون خودش بهترین تصمیم گیرندست چون تو شرایطش هست و هیچ کس نمی تونه دقیقا جای اون قرار بگیره یا طرز فکر یا تجربه هایی که اون آدم داشته رو تجربه کرده باشه
سبکتکین عزیزم :72:
چرا داری دنبال قرص می گردی وقتی تو وجود خودت چیزی به اسم اراده هست؟
این مسئله بهت کمک می کنه که دیگه اینقدر به کسی وابسته نشی
تو چندین پست این جمله رو نوشتم, اگه واقعا بهش اعتقاد داشته باشی یا اعتقاد پیدا کنی آرومت می کنه
"اگر تنهاترین تنهایان شوم باز هم خدا هست, او جانشین تمام نداشته های من است"
ببین چند نفر چند تا پست برات فرستادن, بشین از اول با دقت بخونشون و چیزهایی که می تونه بهت کمک کنه رو با توجه به شرایط حقیقی که توش هستی روی یه تیکه کاغذ بنویس
این فقط یه توصیه خواهرانه ست
هیچ چیزی مثل مرور کردن نمی تونه عادت رو بسازه
آدم باید به هر شرایطی عادت کنه
اگه خودش رو آماده نکنه یه وقتایی مجبور می شه پس چه خوبه قبل اینکه مجبور باشه تمرین کنه
آدمها از کسی که بهشون می چسبن فراری اند
:72:بگذارید با هم بودنتان را فضایی در میان باشد,
یکدیگر را دوست بدارید اما از عشق زنجیر نسازید,
جامهای یکدیگر را بنوشید اما از یک جام ننوشید,
از نان خود به هم هدیه کنید اما هر دو از یک قرص نان تناول نکنید,
به شادمانی با هم برقصید و آواز بخوانید اما بگذارید گاهی هر یک برای خود تنها باشند,
دلها را به هم بسپارید اما نه به اسارت,
در کنار هم بایستید اما نه چسبیده به هم!!!:72:
تو این تاپیک حرفی نبود که نزده باقی مونده باشه
نمی دونم قراره تا کجا ادامه پیدا کنه
من فقط نظر خودم رو گفتم و تکرار می کنم:
یه بار دیگه با دقت بیشتر بخون و نت برداری کن:72:
مواظب خودت باش خانمی:72:
سلام سبکتکین عزیزم
امیدوارم آرومتر شده باشی سبکتکین عزیزم زندگی خیلی زیباست این لحظات عمرت خیلی خیلی حیفه که بخاطر کسی که حاضر نیست با شما ادامه بده خراب کنی البته با تمام وجودم درکت میکنم اما عزیزم کمی فکر کن
عزیزم من برات یک پیشنهاد دارم که به من تا حالا کمک کرده نمیدونم چقدر برای شما میتونه مفید باشه امیدوارم برات خوب باشه سبکتکین جان من خیلی از وقتها آرامشو با کمک کردن به کسایی که احتیاج به کمک دارن بدست آوردم حالا نمیدونم چقد ربرای شما موثره اما امتحان کردنش بی ضرره
ازت میخوام توی اوقاتی که بیکاری و فکر وخیالهای مختلف میاد به ذهنت تو خونه نشین و به همسرت فکر نکن برو یک جایی(موسسه خیریه , بهزیستی خانه سالمندان و...) که میتونی کمک کنی و رنج زندگی رو با وجودت برای یک عده ای که محتاجن کم کنی حتما نباید کمکت مالی باشه خوب اگه توانشو داری چه بهتر اما اگه نمیتونی کمک معنوی کن
اگه میتونی یک یتیمو زیر پوشش بگیر ماهیانه هزینه زیادی نداره براش مادری کن براش زندگی بساز
اگه خودتم بخوای میبینی که طول نمیکشه دیدت به زندگی عوض میشه دیگه چیزایی که باعث عذابت بود برات مسائل کم اهمیت و خنده داریه
این کارو برای آرامش خودت شروع کن بعد برات قضیه عوض میشه میبینی فقط دیگه بخاطر خودت نیست هدفت خیلی بالاتر ه
امیدوارم هم به آرامش برسی هم خدا اجر کار بزرگی رو که میکنی بهت بده
اگه پستم کمکی که به سبکتکین نمیکنه از فرشته مهربون میخوام پاکش کنه فقط میخواستم یکی از راههایی که خودم امتحان کردم رو اینجا بگم اگه یک خطش هم برای این خواهرم مفید باشه خوشحالم
سبکتکین عزیزم برات دعا میکنم نه برای اینکه همسرت برگرده برای اینکه به اونچه حقته توی زندگیت برسی
مطمئنم تو الان از خیلی از ما ها جلوتری(ببخشید خودمو میگم)
محکم باش اول زندگی خودتو بعد زندگی دیگرانو در حد توانت بساز ببخشید پر حرفی شد موفق باشی
به نام خدانقل قول:
من خيلي آدم ضعيفي هستم .متاسفانه خودم هم قبول دارم ولي واقعا زندگيم گره خورده به همسرم . چون خيلي دوستش دارم . اون وقتا قبل از اينكه احمد آقا با خانمش آشتي كنه هر روز تاپيكشو مي خوندم و براش دعا مي كردم .هميشه برام عجيب بود كه چجوري يه زماني برمي گشت و مي گفت ديگه همه چي رو به خدا سپردم و انقدر خوددار بود .همش فكر مي كردم يعني تو دلش هم همينو مي گه .پس چرا من اينجوري نيستم .
يا حتي الان كه يه موقع هايي تاپيك بالهاي صداقت رو مي خوندم مي گفتم آخه اينا چجوري مي تونن اين حسو داشته باشن پس چرا من نمي تونم .
نمي دونم چرا نميشه دست خودم نيست يه روز همه چي برام تموم ميشه و روز بعد دلم يه دنيا ميگيره . نمي دونم چرا نمي دونم به خدا .
سلام
امیدوارم که در سلامت باشید
این دوره ای که درون آن هستی کاملا طبیعی هست و هیچ ضعفی در شما نیست .
کاملا طبیعی هست که با افکار و امید ها و البته واقعیت ها و انتظارات خودت درگیر بشی . همه ما همینطور هستیم . همه ما قبل از هر اتفاقی که خبر داریم قرار هست بیفتد اما نتیجه اش را نمیدانیم با تمام وجود خود و وجود واقعیت درگیر میشویم .
در این میان میل به پذیرش نتیجه را اگر در خود رشد داده باشیم و بر باقی میل هایمان برتری داشته باشد کمی آسوده تر با مسائل کنار می آییم و می پذیریم .
تو نه ضعیف هستی و نه این فکر ها و نفرت ها و خاطرات شیرینی که مرور میکنی نشانه ضعف توست . تو قوی هستی که این همه افکار را کنترل میکنی . این همه نظر را میخوانی و هنوز هم پایبند به مسیر سعادت هستی .
روزی که سرنماز بودی و همسرت بهت زنگ زد رو یادم میاد که چقدر درست برخورد کردی با او . همه موافق برخورد تو بودند و شیوه بیان تو را با درایت و زیبا دانسته و تائید کردند .
شاید تو یار خود را در نمازت یافته بودی که آنقدر با درایت برخورد کردی ؟ شاید هم خدایت به تو کمک کرده بود تا با درایت بیان کنی مطالبت را . هر چه بود تو آن روز از خیلی ها قوی تر بودی و از خیلی ها متین تر برخورد کردی .
این دوره را رها نکن به امان خدا ، افکار خود را سرکوب نکن تا 3 ماه دیگه دوباره بیایند سراغت ، به افکار خودت با احترام پاسخ بگو و آن ها را مطرح کن . با خودت محترمانه برخورد کن و با خودت محترمانه صحبت کن .
خودت را در لحظه لحظه زندگی ات در کنار خودت ببین نه در کنار این و آن . البته باز هم به افکارت احترام بگذار و گاهی اجازه بده به دیدن این و آن هم برود اما بدان که با هم بروید .
هرگز مانند یک حکومت دیکتاتور برخورد نکن و افکار و انتظاراتت را سرکوب نکن و با مهارت به تمام آن ها ، جوابی سالم و پسندیده بده .
هیچ کسی به تو نمیتواند نسخه چگونه زندگی کردن بدهد ، همه نظر میدهند و این ما هستیم که چه در این محل و یا هر محل دیگر میتوانیم انتخاب کنیم که کدام مطلب را اجرا کنیم ، کدام به ما بر بخورد و یا نخورد .
با تشکر .... برادر کوچکتان
-----------------
یه نکته ریز به آنجلا : احساس کردم شما دیروز عضویت جدید گرفتی و از اینکه با آیدی خودت مطلب رو مطرح کنی میترسیدی ؟ دوست عزیز ترس شما از کجاست ؟ با شجاعت مطالبت را بازگو کن و البته اگر مسئله ای داری به زیبایی می توانید بیان بفرمائید .... باتشکر
سبکتکین جان چطوری؟ قهر کردی باهامون؟ من که دلم واست تنگ شده:46:
ممنون مينا جون
نه قهر واسه چي ؟
دارم ديوونه ميشم . باورم نميشه تا چند روز ديگه واسه هميشه از شوهرم جدا ميشم . اصلا نمي تونم بپذيرم .
زندگي اي كه با اون همه عشق شروع شد مگه ميشه ...نمي تونم ...
فكر ميكنم خوابم .صبحا كه از خواب پا ميشم ميگم بي خيال .فراموش كن . ولي نميشه همش فكر مي كنم اصلا شوهرم وجود داشته پس اگه بوده الان كجاست ؟
همش حرفا و محبتاش يادم ميوفته و با خودم مي گم مگه ميشه ؟امكان نداره ....مگه نه ؟
اخه كسايي طلاق ميگيرن كه از هم بدشون بياد .يا به طلاق رسيده باشن .ولي من با اين همه عشقم چه كنم ؟
نمي دونم نمي تونم قبول كنم چه خاكي داره به سرم ميشه .تو شوكم . از اين كه هيچكاري از دستم برنمي ياد و همه چي به همين راحتي تموم شد تو شوكم .
يعني خدا دلش مياد منو اينجوري امتحان كنه . اگه مي خواست تنبيهم كنه يعني تا حالا نكرده من 6 ماهه دارم عذاب ميكشم و دعا مي كنم . هيچكس و هيچ چيز نموند كه بهش متوسل نشم . يعني انقدر .... مگه مي شه .... نمي تونم .... كنار نمي تونم بيام با اين مسئله .... برام دعا كن دوست خوبم نمي خوام ديگه زنده باشم .... نمي خوام ....
من دختر ضعيفي هستم من از اين امتحان نمي تونم سربلند بيرون بيام ..8 روزه ديگه فقط مونده ...
يعني هيچي به هيچي ....
ما سه سال دوست بوديم .مي مرديم واسه هم .... 6-7 سال زندگي كرديم ....
يك سوم عمرمونو كنار هم بوديم .وقتي اون ناراحت ميشد من دق مي كردم وقتي من مريض بودم اون مراقبم بود ... يعني هيچي يادش نمييياد . يعني الان همش شده منطق . يعني احساس نداره .... پس من چي ؟ سهم من چي ميشه ؟ هر وقت دلش خواست بياد خواستگاري و هر وقت دلش نخواست بره ؟ همين ...؟ پس من چيكاره ام ؟ عروسك ؟ يه تيكه سنگ ؟
نفسم بزور ديگه بالا مي ياد ....
ببخشيد دوباره ناراحتتون كردم ... فقط برام دعا كنيد دوستاي خوبم . منم دعا مي كنم براتون ايشالله مشكلاي همتون حل بشه .
فکر نکن به این سوال ها سبکتکین جون
اینجوری نه جوابی پیدا میکنی نه دردت اروم میگیره
میدونم باورت نمی شه کسی که همراهت بود یه روزی، حالا اثلن احساستو درک نمیکنه
خدا داره امتحانت میکنه عزیزم
هیچ چیز دائمی نیست تو دنیا خیلی ها عزیزاشونو از دست دادن
با خدا حرف بزن با خدا درددل کن
الا بذکر الله تطمئن القلوب
بذار زمان بگذره مطئنم اروم میشی مطمئنم روزهای خوبی خواهی داشت
خدا گفته ان مع العصر یسرا
امیدوار باش به روزهای خوب
جواب این سوالو بده: چه اتفاق خوبی ممکن دیگه توی زندگی من بیفته؟
ممکنه بگی هیچی
ولی میفته یه جوری که هیچ وقت انتظارشو نداری
به قول هم تالاری خوبمون خارپشت خدا یه روزی سورپرازیت میکنه
نیم جان بستاند و صد جان دهد آنچه در وهمت نیاید آن دهداز نظر بئاتریس هم خیلی خوشم اومد
برو یه خیریه ای جایی
با کمک کردن خیلی حالت خوب میشه
دوست عزیز یادت باشه
که هیچ چیز ابدی نیست
توکلت به خدا باشه
انشاالله بزودی آروم می شی
یک برنامه مسافرت و یا زیارتی ترتیب بده برای چند روز دیگه
((بگذارید و بگذرید
ببینید ودل نبندید
که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت.))
منم دوست دام بدونم.نقل قول:
نوشته اصلی توسط آنجلا
سبکتکین عزیز من اگه بودم بین این دو راه یکی رو انتخاب میکردم یا جای اینکه مدام به یاد محبتا و خوبییهای شوهرت بیفتی از کم کاریهاش و بی منطقیاش و سنگدل بودناش یادت بیار تا راحت تر فراموشش کنی.کسی رو که میگه تو رو دوست نداره تو هم از دلت برای همیشه درش بیار .
و یا آخرین تلاشتو برای حفظ زندگیت انجام بده به عموت بگو بره باهاش صحبت کنه یا به بهانه مهریه تو دادگاه ازش فرصت بخواه.برو با قاضی پروندتون صحبت کن ته دلتو بهش بگو .همون جملتو که سه سال باهم دوست بودیم و 6-7 سال زندگی کردیم بهش بگو.
یه پیشنهاد دارم
توی این شرایط قرار گرفتن توی جاهای زیارتی آدم رو تسکین می ده اگه می تونی برو مشهد ، توی حرم آرمش را بهتر می تونی پیدا کنی .
البته همه جا حرم امن الهی است به شرطی که دلمون را بتونیم گره بزنیم اما خوب توی حرم شرایط محیا تره.