-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
عصمت به اینه مفروش
که فاجران نیازمندتران اند
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
فهرست کش نشاط این باغ
بر ران سخن چنین کشد داغ
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
ساقی بصوت این غزلم کاسه می گرفت
میگفتم این سرو دومی ناب می زدم
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
دیشب به سیل اشک ره خواب می زدم
نقشی بیاد خط تو بر اب می زدم
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
اینه ها و شب پره های مشتاق را به من بده
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
سوختن با تو به پروانه شدن مي ارزد
عشق اين بار به ديوانه شدن مي ارزد
گرچه خاكسترم و همسفر باد ولي
جستجوي تو به بي خانه شدن مي ارزد
يوسفم غم نخور از پيرهن پاره ي خود
ننگ اين قصه به افسانه شدن مي ارزد
يارب نظر تو برنگردد
برگشتن روزگار سهل است
دوستان همدلم ساز مخالف مي زنند
مشكل از ناسازي ساز بدآهنگ من است
بي تو هر لحظه مرا بيم فروريختن است
مثل شهري كه به روي گسل زلزله هاست
باز مي پرسمت از مسئله ي دوري و عشق
و سكوت تو جواب همه ي مسئله هاست
من رستم و سهراب تو اين جنگ چه جنگيست؟
گر زخم زنم حسرت و گر زخم خورم ننگ!
به تمناي تو دريا شده ام گرچه يكي ست
سهم يك كاسه ي آب و دل دريا از آب
زمن مخواه كنون با "يقين" كنم توبه
من از بهشت مگر ميوه با "يقين" خوردم؟
قفس گشودي ام و "اختيار" بخشيدي
همينكه از قفست پر زدم زمين خوردم
اصلاحيه
به تمناي تو دريا شده ام گرچه يكي ست
سهم يك كاسه ي آب و دل دريا از آب
به تمناي تو دريا شده ام گرچه يكي ست
سهم يك كاسه ي آب و دل دريا از ماه
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
ادعا نگر در نظرم جلوه می نمود
و زدو بوسه بر رخ مهتاب می زدم
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
من تمامی ی مرده گان بودم
مرده ی پرندگانی که می خوانند
و خاموش اند
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
بود آیا که در میکده ها بگشایند*****گره از کار فرو بسته ما بگشایند
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
بي قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه! بي تاب شدن عادت كم حوصله هاست
***
مثل عكس رخ مهتاب كه افتاده در آب
در دلم هستي و بين من و تو فاصله هاست
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
ای نفس خرم باد صبا
از بر یار امده ای مرحبا
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
كشتي نساز اي نوح طوفان نخواهد امد
بر شوره زار دلها باران نخواهد آمد
شايد به شعر تلخم با خود بخندي اما
جايي كه سفره خاليست ايمان نخواهد آمد
رفتي كلاس اول اين جمله را عوض كن
آن مرد (عج) تا نيايد باران نخواهد آمد
****************************
ببخشيد اگه يه كم تكراري بود ولي من عاشقشم
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
اول دفتر بنام ایزد دانا
صانع پروردگار وحی توانا
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
ديدار ما تصور بي نهايت است **** با يكدگر دو آينه را روبرو نكن!
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
لیلی پس پرده عماری
در پرده دری ز پرده داری
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
شرطست که وقت برگ ریزان
خونابه شود زبرگ ریزان
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
انگشت کش سخن سرایان
این قصه چنین برد به پایان
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
هر آدمی از آدمیت دم زند ، آدم نگردد | *** | ور از سخاوت دم زند، حاتم نگردد |
|
هر آنکه گفت،درویش منم،درویش مپندار | *** | با بوق و کشکول و تبر همدم نگردد! |
|
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
پرستنده بر خاست از پیش اوی
بدان چاره بی چاره بنهاد روی
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
افسوس بر ان دیده که روی تو ندیدست
یا دیده و بعد از تو به رویی نگریدست
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
يك نقطه بيش فرق "رجيم" و "رحيم" نيست
از نقطه اي بترس كه شيطاني ات كنند
آب طلب نكرده هميشه مراد نيست
گاهي بهانه ايست كه قرباني ات كنند
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
هر کسی را نتوان گفت که صاحب نظرست
عشقبازی دگر و نفس پرستی دگر ست
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
سکوت قلبت و بشکن و برگرد
نذار این فاصله بیشتر ازین شه
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
مگر نسیم سحر بوی زلف یار منست
که راحت دل رنجو ر بی قرار منست
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
کسی گفت پروانه را کای حقیر
برو دوستی در خو ر خویش گیر
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
شبی یاد دارم که چشمم نخفت
شنیدم که پروانه با شمع گفت
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
دستي به جام باده و دستي به زلف يار
پس من چگونه پيرهنم را عوض كنم :D
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
غروب آسمان حزن آور و غمناك ميباشد
ولي بدتر زماني كه دل يك مرد ميگيرد :302:
نمي دانم چرا هر كس كه يك آغوش پراحساس ميخواهد
هميشه دست گرمش را دو دست سرد ميگيرد
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
عضد را پسر سخت رنجو ر بود
شکیب از نهاد پدر دو ر بود
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
کسی به عیب من از خویشتن نپردازد
که هر که می نگرم با تو عشق می بازد
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
تو را نادیدن ما غم نباشد
که در خیلت به از ما کم نباشد
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
گر گو یمت که سروی سرو این چنین نباشد
ورگویمت که ماهی مه بر زمین نباشد
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
کسی که روی تو دیدست حال من داند
که هر که دل به تو پرداخت صبر نتواند
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
هر که شیرینی فروشد مشتری بر وی بجو شد
یا مگس را بر ببندد یا عسل را سر بپوشد
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
ساقيا برخيز و در ده جام را
خاك بر سر كن غم ايام را....
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
نیکی وبدی که در نهادبشر است |
شادی و غمی که در قضا وقدر است |
|
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل |
چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است |
|
این کـوزه چو مـن عاشـق زاری بودست |
در بنــــد ســر زلــــف نـــــگاری بودست |
|
این دســـته که بـــــر گردن او می بینی |
دستی اســت که بر گردن یاری بودست |
|
شيخی به زنی فاحشه گفتا: مستی |
هر لحظه به دام دگری پا بستی |
|
گفتا: شيخا، هر آنچه گويی هستم |
آيا تو چنان که مینمايی هستی؟ |
|
گويند: بهشت و حور عين خواهد بود |
و آنجا می ناب و انگبين خواهد بود |
|
گر ما می و معشوق گزيديم چه باک؟ |
آخر نه به عاقبت همين خواهد بود؟ |
|
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
:72:
چه ویرانگر ولی شیرینی ای عشق ...
:72::72:
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
کسی که روی تو دیدست حال من داند
که هر که دل به تو پرداخت صبر نتواند
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
آنقدر چو جاده ها دويدم خود را
تا از كس ديگري شنيدم خود را
من گمشده ي شهر تماشا بودم
اي چشم تو را بستم و ديدم خود را
با جمله ي رندان جهان هم كيشم
خيام ترانه هاي پر تشويشم
انگار شراب از آسمان ميبارد
وقتي كه به چشمان تو مي انديشم
تا عشق تو داغ بر جبين ميريزد
چشمم همه اشك آتشين ميريزد
هجران تو را اگر شبي آه كشم
خاكستر ماه بر زمين ميريزد
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
دلم جز مهر مه رويان طريقي بر نميگيرد | *** | ز هر در ميدهم پندش وليکن در نميگيرد
|
|
خدا را اي نصيحتگو حديث ساغر و مي گو | *** | که نقشي در خيال ما از اين خوشتر نميگيرد
|
|
بيا اي ساقي گلرخ بياور باده رنگين | *** | که فکري در درون ما از اين بهتر نميگيرد
|
|
صراحي ميکشم پنهان و مردم دفتر انگارند | *** | عجب گر آتش اين زرق در دفتر نميگيرد
|
|
من اين دلق مرقع را بخواهم سوختن روزي | *** | که پير مي فروشانش به جامي بر نميگيرد
|
|
از آن رو هست ياران را صفاها با مي لعلش | *** | که غير از راستي نقشي در آن جوهر نميگيرد
|
|
سر و چشمي چنين دلکش تو گويي چشم از او بردوز | *** | برو کاين وعظ بيمعني مرا در سر نميگيرد
|
|
نصيحتگوي رندان را که با حکم قضا جنگ است | *** | دلش بس تنگ ميبينم مگر ساغر نميگيرد
|
|
ميان گريه ميخندم که چون شمع اندر اين مجلس | *** | زبان آتشينم هست ليکن در نميگيرد
|
|
چه خوش صيد دلم کردي بنازم چشم مستت را | *** | که کس مرغان وحشي را از اين خوشتر نميگيرد
|
|
سخن در احتياج ما و استغناي معشوق است | *** | چه سود افسونگري اي دل که در دلبر نميگيرد
|
|
من آن آيينه را روزي به دست آرم سکندروار | *** | اگر ميگيرد اين آتش زماني ور نميگيرد
|
|
خدا را رحمي اي منعم که درويش سر کويت | *** | دري ديگر نميداند رهي ديگر نميگيرد
|
|
بدين شعر تر شيرين ز شاهنشه عجب دارم | *** | که سر تا پاي حافظ را چرا در زر نميگيرد |
|
از یک بیت یک کوچولو بیشتر شد:دی
:72: