حتما و ممنون از راهنمایی های خوبی که فرمودید .
نمایش نسخه قابل چاپ
حتما و ممنون از راهنمایی های خوبی که فرمودید .
دوستان راهنمایی های خیلی خوبی کردن
ولی گفتار نیک عزیز من دلیل یه چیز رو متوجه نشدم چرا به توانایی هایت ایمان نداری ؟؟ تو خانم توانمندی هستی این از نوشته هات کاملا مشخصه ولی چرا اونها رو باور نداری ؟؟؟
شوهرت در ایجاد این حس چقدر مقصر بوده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
راستی شما فرزند دارید ؟
من نگفتم به توانایی هایم ایمان ندارم اتفاقا انسان بسیار توانایی هستم اما آن توانایی که دیگران از من سراغ دارند و از من طلب می کنند من به آن اندازه توانمند نیستم که صدایم در نیاید .من اسنانم ،زنده ام ، مجموعه ای از احساسات مختلف در من تعریف شده . خشم - شادی - نفرت - ترس - شجاعت - امیدواری - ناامیدی و.....پس بر مبنای ان تنوع احساسی بنا بر ضرورت چشمهایم می بیند گوشهایم می شنوند و صدایم در میاید .
مثل یک زن اعتراض می کنم و بعد صدایم را در گلو خفه می کنند چرا که باید توانمند باشم و شرایط را بفهمم اما بی صدا و آرام . گاهی دلم می خواهد فریاد بزنم و هیچ اشگالی هم نمی بینم اما دیگران نمی توانند این حالات مرا تاب بیاورند .
او از من عروسک بی صدا طلب می کنند من نیستم . با طبیعت خود نمی توانم بجنگم . و زمانی که همان بی صدایی و سکوت را جهت فرو دادن خشم و سرکوب آن به او هدیه می دهم باز هم ناراضی است .
شوهر من یک عروسک و رباط عاشق پیشه احتیاج دارد . کسی که توی سرش هم که زدند بگوید ممنون تشکر می کنم و به او لبخند بزند و پاهایش را بمالد و نوازشش کند .
باور کن اگر چتین رباطی وجود داشت حتمابرایش یکی می خریدم . رباطی عاشق پیشه که برنامه اعتراضی برایش تعریف نشده باشد .
شوهر من به چنین چیزی احتیاج دارد نه یک موجود زنده با گوشت و پوست و استخوان و دلی که در سینه اش می تپد و مغزی که با میزان زیادی سینابس اطلاعات را جا به جا می کند و علایقی که....
قول داده بودم از منطق فاصله نگیرم و احساسی نشوم ولی نشد .
نه عزیزم ما فرزندی نداریم . خدارا هزار مرتبه شکر .
دوست عزیزم خیلی خوشحالم که تونستی بیشتر از قبل به خودت مسلط باشی ( پست اخرت نشان دهنده این تسلط شما است )
عزیزم درسته که انسان باید خشم شو نشون بده ولی باید بتونه خشم ش رو کنترل کنه شما هم خشم ت را کنترل کرده ای ( به موقع دین ان صحنه بین ان خانم و همسرت ) و هم خشم ت را بروز می دهی مثل چند روز اخیر
عزیزم ما از تو می خواهیم برای حفظ زندگی ات تلاش کنی چون توانمندی و رباط نیستی که اگر مشکلات پیش امده برایش بیش از حد تعریف شده باشد به اصطلاح دان کند
تو می توانی خودت را با شرایط پیش امده وفق دهی و بهترین راه حل ممکن را انتخاب کنی
من مطمئن ام شوهرت در حال حاضر شرمگین است ولی او نمی داند که تو در حال حاضر بیشتر از همیشه به او نیاز داری احساساتت را با همسرت در میان بگذار ( خالصانه و صادقانه ):72:
در عین حال همسرت هم به کمک تو نیاز دارد تا به ارامش برسد:16:
عزیزم همسر من تمام این حرفها را می داند و چیزی کمتر از آنچه شما می دانید ، نمی داند و چه بسا مسائل دیگری که وجود دارد و من در مورد آنها چیزی نگفتم و در موردشان سکوت کردم و تصمیم ندارم نبش قبر کنم و آنها را هم از زیر گور بیرون بکشم را نیز می داند
اما همسر من تمام آنچه اتفاق افتاده و کلا همه مسائل را دروغ بیشرمانه ا ی از جان من می داند!
می دانی چرا ؟! چون من از نگاه مستبد او اجازه ندارم از رویدادهای ناخوشایند متاثر شوم وشاید حتی دچار ترس و احساسات دیگری که حق هر انسانی است . دردناک هست اما واقعی است .
پس من حرفی ندارم و احتیاجی به این نوع تفکر سرکوب گر ندارم .
چیزی که من در مورد خودم می دانم این است که نیاز به استراحت و ارامش دارم و از بیرون کسی قادر نخواهد بود به من امنیت و ارامش پایدار هدیه بدهد .
حاضرم نان شب نداشته باشم تا بخورم اما در محیط خانه خودم احساس امنیت و ارامش کنم . چه جایی امن تر از خانه است ؟!
تحمل فشار و استرس ندارم . بله شاید حضور یک مرد با عنوان همسر مهربان و درستکار و فهیم در این شرایط در کنارم احساس امنیت و ارامش بیشتری می توانست به من بدهد اما فعلا چنین همسری موجود نیست . پس من بنا به شرایط عقل فعلا به همین اندازه از بضاعت اکتفا می کنم و زیاده طلبی نمی کنم و حتی ریسک نمی کنم تا همین اندازه از آرامش را از دست ندهم .
راستی در یکی از پستهایت حرف قشنگی زده بودی باید پاسخ آن پست را جداگانه بدهم . نمی دانم شاید به علت عدم تمرکز متوجه یک قسمت آن نشدم و پاسخ نداده ام .
قبل از هر چیز باید از تمام دوستانی که محبت کردند و مرا در این تاپیک همراهی و بانی خیر حرف زدن من شدند کردندتشکر می کنم
آتنا این آن قسمتی است که یادم رفته بود به تو پاسخ دهم
آتنا واقعا گمان می کنی من چه جور انسانی هستم ؟! من این اعتماد به نفس را به همسرم داده بودم اما به نظر تو هر چیزی اندازه ای ندارد ؟! سالی چند بار و با چه ارقامی نجومی و باچه بهانه هایی ؟!نقل قول:
نوشته اصلی توسط اتنا
آیا این بهانه خوبی است که چون زنی به لحاظ مالی وضع خوبی دارد مورد سو استفاده قرار گیرد ؟!
من نسبت به افراد دیگری به غیر از همسرم احساس مسئولیت دارم و باید به آنها هم فکر کنم .زمانی که همسرم نیاز داشته مشگل را حل کرده ام ولی من از شعبده بازها خوشم نمی اید .
می بینی که حریمها از هر طرف برای همسرم وسیع است و برای من خیلی تنگ . زندگی زناشویی یعنی دادن و گرفتن یعنی تعادل و شریک شدن . مثل هر رابطه دیگری و حتی دوستی با این تفاوت که در زندگی زناشویی خیلی چیزها بین زن و شوهر مشترک است و من هیچوقت در هیچ یک از مسائل همسرم شریک وی نبودم . به غیر از غم و غصه و بدبختی و گرفتاری .
در این رابطه کفه من و همسرم به شکل فاحشی با هم میزان نیست ضمن اینکه در مشترک بودن هم فاصله فاحشی داریم .
شاید اشتباه می کنم .اما به من بگوئید زندگی زناشویی یعنی چه ؟! زندگی زناشویی چه تعریفی دارد ؟!
جوری که همسرم برای من تعریف کرده یعنی اینکه مرد شریک همه چیز زن هست . اما زن شریک هیچ چیز جز بدبختی و فلاکت و بیچارگی و بدبختی و مشگل مرد نیست .
ایا معنی زندگی زناشویی این است؟! اگر این است . پس من تسلیم هستم و با سربلندی می گویم
اشتباه کردم ببخشید و اجازه سو استفاده مالی و احساسی به وی خواهم داد .
این حرفها حسی است که د ر من ایجاد شده و من این حسها را نداشتم پس دچار توهم نیستم رفتار و عواملی مرا به این نوع از تفکر وادار می کند و من مجبور می شوم از خودم مراقبت کنم و فکر می کنم این احساس ترسها و خشمها نرمال باشد و زنگ خطری است برای من . من بیمارنیستم و علاقه ای به بیمار نشان دادن خودم ندار م
من صاحب تفکرم و اندیشه ام . تصویری را می بینم و تحلیل می کنم و از دیده ها و شنیده هایم به نتایجی می رسم . این حق هر انسانی است تا زمانی که انسانی احساس خطر نکند خشم و ترس در وی ایجاد نمی شود و در نتیجه جنگ و تقابل و مبارزه . مضاف بر اینکه من اهل صلح هستم و ارامش اما این آدم امروز سر جنگ ندارد اما قصد دارد تنها از خود و شرایط پیرامون خود و امنیت و ارامش خود مراقبت کند .
عزیزم من منظورم از مرد خانه بودن به معنای واقعی کلمه بود
مرد خانه نان اور خانه است مرد خانه محکم و قوی و استوار است و زن می تواند به او تکیه کند
ممکنه که شما از لحاظ مالی وضعیت ت بهتر از شوهرت باشه ولی نباید اجازه بدی شوهرت از این بایت ناراحت باشه یا سعی کنه از تو سوء استفاده مالی کنه
فکر می کنی اگه به همسرت بگی از این به بعد باید از لحاظ مالی مرا ساپورت کنی چه اتفاقی می افته ؟ فک نمی کنی دیگه حتی شوهرت این مورد را وظیفه خودش نمی داند ؟؟؟
یه سوال دیگه چرا با مردی ازدواج کردی که از نظر مالی با هم اختلاف زیادی داشتید ؟ اول ازدواج قول و قراری در این باره با هم گذاشته بودید ؟
واقعا سرعت اين تاپيك بالاس:104:
من دير رسيدم!!
فكر كنم مشكل اصلي شما........تفاوت فاحش مالي و فرهنگي باشه.........همه مشكلاتتون از اين تفاوت نشات ميگيره....شما از خانواده اصيل كه قوانين خاصي براي خودشون دارن و به سبك سلطنتي زندگي ميكنن هستي اما همسرت از يه خانواده معمولي.....همه چي به همين ميرسه......سعي همسرت براي بزرگ جلوه دادن كاراش....عصبانيت شما از كاراش(چون خودت رو مافوقش ميدوني)
شما علت هايي رو كه باعث شده 5 سال پيش با اين فرد ازدواج كني فراموش كردي........اون حق داره كه بگه تو منو موش ازمايشگاهي كردي..در واقع ميخواد اين كنترل و نظارت رو از بين ببره اون خودش رو زيردست شما ميدونه نه همسر.....و اين رفتار شا بودهكه باعث ايجاد اين ذهنيت شده!!!
:Dمن الان اين صفحه رو خوندم.....نظر من دقيقا نظر اتنا بود:D
يه مورد ديگه:::حس ميكنم تذكرات انضباطي زيادي به همسرت دادي كه باعث شده نسبت به هر اعتراضي حساس بشه و واكنش نشون بده كه باز هم برميگرده بهاين كه تو خودت رو بالاتر .... كلا ...تر از همسرت ميدوني.....
متوجهي چي ميگم؟
با غرور خاصي حرف ميزني طوري با خوندن تاپيكت ميشه فهميد....
براي هم ادما تغيير دادن خودشون خيلي راحتتر از تغيير دادن اطرافيانشونه!!!!
من خودم او را خراب کردم و او به این باور رسید که من بی نیاز هستم .
شاید او پولهای من و ملک و املاک مرا دید ولی میزان بدهی هایم را نخواست ببیند . هزینه ها و خرج هایم را و همینطور افرادی که تحت پوشش من هستند و من نسبت به آنها مسئول هستم . و همین ندیدن ها باعث می شود او در مغز خود من را حسابی پولدار فرض کند و به خود بگوید : باید به جرم .......!
اما یک واقعیت شاید زن نیاز مالی به همسرش نداشته باشد اما همیشه یک خلا داری . خلایی از متفاوت بودن باسایرین و من دامنه ی تفاوتهایم بسیار وسیع است . و بسیاری مواقع از همین تفاوت ها احساس خشم و عصبانیت و نفرت می کنم .
نه عزیزم برای همسرم پذیرفته نیست که مثلا من به جای این خانه به خانه او نقل مکان کنم . بنا به دلائلی که دیگر دوست ندارم از آنها حرف بزنم و بیشتر از این رابطه و خاطره ام را نبش قبرکنم .
گاهی به زنانی نگاه می کنم که با وجود کمترین توانایی ریشه های محکمی د ر خاک دارند و چنان استوار هستند ستودنی و واقعا حیرت زده می مانم اما از آن طرف زنان توانمند ی را می بینم که همچون گلی در یک گلدان کوچک با ریشه ای سست و در معرض خطر باد و بوران !
ناشکری نمی کنم . خداراشکر . به هر حال قرار است درسهایی از هر رابطه ای بگیریم و این رابطه بیش از اینکه چهره ی طرف مقابلم را نشان بدهد چهره اصلی من را به خودم نشان داد . زنی که همه به توانمندی و قدرتمندی و آزادگی شهره بود چه خرابکاری هایی که نکرده و امرو ز بیش از هر کس دیگر از خودم باید سئوال کنم . ایا ارزش داشت ؟!
gh.sana
ضمن تشکر از ارزیابی که بر تاپیک داشتید
اما نه عزیزم اشتباه می کنی و بد هم اشتباه می کنی .
ما نه اهل سلطنت هستیم :Dو نه هیچ چیز دیگر .
مگر هر کس دو زار پول داشت زندگی شاهانه و سلطنتی دارد ؟! می خواهی بدانی خانه ام چند متری است ؟!
برای یاد آوری من جز دختران سران نیستم . شما خیلی همه چیز را افسانه ای و به دور از واقعیت در ذهن خود بازسازی کردید .
خودت را مافوقش می دانی یعنی چه ؟!
من مداوما دارم از زندگی مشترک زناشویی می گویم شما از مافوقی و مادونی !
اگر چنین چیزی بود که مگر بیمارم احساس ضعف و محدودیت بکنم . مافوق دستور می دهد و دیگری هم اجرا می کند و یا تمرد .( شما به کل ماجرا را اشتباه متوجه شده اید.
چه کنترلی ؟!
اگر کنترلی داشتم که این همه خرابکاری کار از کار گذشته اتفاق نمی افتاد ؟! کسی که کنترل می کنداعتماد نمی کند در تمام طول تاپیک من به مسئله بی اعتمادی اشاره کرده ام و از دست دادن حس اعتماد شما از کنترل صحبت می کنید ؟! کجا به این نتیجه رسیدید که چیزی کنترل شده ؟!
و اگر من در مورد موش آزمایشگاهی از زبان همسرم چیزی گفتم در مورد نوع تحلیل های همه جانبه ام بوده و صحبتی که وی در بحران های زندگی کرده بود
این چه جور راهنمایی کردن است که دنیا را به آتش می کشد ؟! :302::305::46:
گفتار نیک عزیز از صحبت های دوستمان ناراحت نباش ایشان هم مثل بقیه قصد شان کمک است:228:
ولی متاسفانه همسر شما اینجا نیست تا ما بتونیم صحبت های ایشون رو بشنویم و ایراد های ایشون رو به ایشون گوش زد کنیم برای همین دوستان فقط شما رو در دسترس دارند و سعی می کنند نکاتی که مد نظرشان هست رو به شما بگن
توی پارت یک که به واقع همسر شما صد در صد مقصرن و من شما رو تحسین می کنم که تونستید خشم تون رو کنترل کنید شاید اگه این مساله اتفاق نمی افتاد مشکل شما تا اینجا پیش نمی رفت ولی من از این بابت خوشحالم که باعث شده شما قدری بیشتر به خودتان بیایید:227:
ولی در مورد پارت دوم سهم شما از همسرتان بیشتره چون شما همسرتان را اینجوری بار اوردید به ایشان اجازه ندادید مسولیت زندگی شما روی دوشش باشد و این عادت غلط طی 5 سال ایجاد شده و یک شبه هم اصلاح نمی شه شما باید کم کم حمایت مالی تان را از همسرتان قطع کنید و در گام بعدی از همسرتان بخواهید که مسولیت مال شما را به عهده بگیرد
البته یه احتمال هست که ایشون از اول دنبال مال و ثروت شما بوده باشند و مرگ پدرتان و توزیع ارث و میراث باعث شده ایشون طمع کنند ( که البته امیدوارم اینگونه نباشد و همسرتان جز ان دسته نباشند :203:)
من از دست دوستمان ناراحت نیستم .
اما مایوس شدم که واقعا اگر چنین حسی در مورد من بشود بی انصافی است ضمن اینکه من تصمیم داشتم در ادامه به قبول تمام اشتباهات خود به همسرم بپردازم و دنیای این رابطه را ازنگاه او هم به شکل جداگانه ببینم .ضمن اینکه با اینکه در جای جای تاپیک به او اشاراتی کردم اما این برای تصویر حقیقی که شما از او در ذهن می سازید کافی نیست . و او هم چون من در این رابطه آسیب بسیار خورد مضاف بر اینکه شرایط او بنا به دلائلی در جاهایی بدتر و درجاهایی بهتر از من است
خوشبختانه من آدم یک بعدی و با نگاه یک بعدی نیستم و بااستفاده از منطق می خواهم تاپیک را جلو ببرم تا هم بدانم چه کردم و هم شما متوجه اشتباهات من باشید و تکرار نکنید و هم آقایانی که مثل او عمل و یا فکر می کنند بدانند آخر این اشتباهات و عملکردها به کجا می رسد .
من هم در ایجاد آنچه در پارت یک اتفاق افتاد بسیار مقصرم و هم در آنچه در پارت دو آمد
چرا؟
میزان اشتباهات من به قدری زیاد است که اندازه ندارد اما از کبر و غرور و مسئله فرادستی و فرو دستی خبری نبود و قبل تر که احساساتم بیمار نبود به وجود همسرم افتخار می کرد ولی این حس را به مرور از دست دادم نه اینکه او موجود قابل افتخار کردنی نبود، نه . بلکه اتفاقاتی دست به دست هم داد تا از من این حس خوب افتخار به همسرم را بگیرد. اتفاقاتی که من از آنهاخوشم نمی آمد ولی افتاد و در جهت تغییر دیدگاه من نقش داشت !
در پارت یک
من به هیچ عنوان له له و سرپرست کسی نبودم و اتفاقا آنچنان اشتباه دارم که حتی در این قسمت دچار ضعف شدید هستم . مرا چه به این کارها ؟!
ضمن اینکه من بنا به دلائلی مدتها بود که در حجمی از مسئولیت و وظیفه زندگی بسیار جدی را پشت سر گذاشته بودم و الحق هم در این مسئولیت و وظیفه بسیار موفق بودم و نتیجه ای فوق العاده داشت اما وقتش بود که با همسرم حال که فارق از هر گونه مسئولیتی هستم به زندگی و رابطه ام بپردازم و به فضای رمانتیک زندگی و رابطه خود برگردم با هر مشگلی که در آن وجود داشت .
من باید همسرم را فریاد می زدم و او را طلب می کردم و همسرم هم باید مرا فریاد می زد .
اما ما این کار را نکردیم بلکه باز بنا به دلائلی مسئولیتهای دیگری به جبر بردوش من نهاده شد و حاصلش شد آن مسئله ای که اتفاق افتاد و امروز به عنوان مسئله ای آزار دهنده در پرونده زندگی ما هر چند کوچک ثبت شد و امروز متاثر از آن هستیم .
از دید همسر من که در چندین مورد بعد از آن ماجرا عذرخواهی کرد و من به لحاظ آسیبی که خورده بودم نخواستم ( دقت کنید نخواسم و نه نتوانستم ) حتی غذرخواهی های او رابپذیرم .
البته به ظاهر عذرخواهی را همان شب اول پذیرفتم ولی اینجا یک اتفاق افتاد که سهم همسرم از مهارت مشخص می شود .
او عمق اتفاقی که در درون من افتاد و همزمانی با مرگ پدرم و حالات روحی من را متوجه نشد و مراقبت لازم را نکرد . یک بعد قضیه مراقبت من از خودم بود اما بعد دیگری از این ماجرا داشت ، آن همسرم بود .
او اینجا نسبت به من و روحیات من به عنوان نزدیکترین فرد رابطه مسئول بود . او خوب عمل نکرد و نتیجتا ، در غمی ریشه دار فرو رفتم و به مرور از همسرم بیشتر فاصله گرفتم در حالی که رابطه ما فاصله نمی طلبید بلکه دوستی و صمیمیت و عشق پر کردن خلا می طلبید .
اما ما با خست محبت را از یکدیگر دریغ کردیم . یکدیگر اپس زدیم . ما به موازات هم اشتباه کردیم . بی توجهی نشان دادبم و...حاصلش امروز است که با لجاجت سعی بر انداختن گناهان و اشتباهات رابطه بر گردن یکدیگر داریم و ...
اما در رابطه با پارت دو
کاملا در این رابطه و مسائلی از این دست که به کرات اتفاق افتاده تنها مقصر من هستم و صد در صد آن را می پذیرم .
من باید علی رقم بی نیازی مالی ، گاهی از همسرم چیزهایی طلب می کردم که در حد توان وی باشد .
تا او به کل فراموش نکندکه کسی که در کنارش ایستاده یک زن است .
اما من به جای اینکه از او چنین چیزی بخواهم بلکه به اشتباه از وی خواستم تا روی این مال سرپرستی کند و منبع درآمد من شد همین اموال و.....ای کاش هیچکدامشان نبود و هیچ نداشتم .
بارها در مسیر زندگی این آرزو را کرده ام می دانید برای چه ؟!
این تنبلی و بی هدفی...که بعدها به همسرم منتقل شد ، را به جهت وجود همین مال می دانم و متاسفانه نه تنها خودم نتوانستم فراموش کنم ، چنین چیزهایی وجود دارد بلکه همسرم هم نتوانست فراموش کند که باید قوی تر از کل توانایی خود استفاده کند .
همسرم مرد تنبلی نبود، تنبل شد .
راحت طلب نبود اما راحت طلب شد .
و...
این از خواص مالی است که فرد نشان می دهد لیاقت داشتن آن را ندارد .
حتی در یکی از بحثهای اخیر که مربوط به برداشت پول از حساب من بود همسرم حرف جالب و دردناک اما درستی زد .
او در مقابل اعتراض من گفت : چه چیزی تغییر کرده که تو اینقدر ناراحت هستی ؟!من برای اینکه هر روز دستم را جلوی تو دراز نکنم اقدام به برداشت این رقم کرده ام .مگر تا به امروز پولهای تو دست چه کسی بود و چرا امروز با فهمیدن این مسئله اینقدر ناراحت شدی ؟!
او حق دارد چه چیز تغییر کرده بودم که خشم و نفرت سراسر وجود مرا در برگرفته بود ؟!
چیزی عوض نشده بود !
بله در اصل ماجرا چیزی تغییر نکرده بود یعنی قبل تر هم او به کرات چنین کاری کرده بود و با چنین حسی اقدام به برداشت کرده بود .
اما من به یکباره سر همان بحث همیشگی پنهان کاری و دروغ برافروخته شده بودم .
همسرم همین است ، پنهان کاری می کند و ناپدید می کند .
چرا که در تنگناهای هزار سویه اش مجبور نباشد به من اطلاع دهد که فلان پول در جایی دیگر خرج مسائل و کسان دیگری شده ! اما من از روز اول به او گفته بودم دوست ندارم پول من در جایی دیگر خرج مسائل و کسان دیگر بشود مگر با اطلاع خودم و دوست هم ندارم پولی از جایی و یا حق و سهم کسان دیگر وارد زندگی من بشودحتی با اطلاع خودم .
این هم یک نقطه ضعف بود که با بر ملا شدن و ناپدید شدن پولها می توانستم به سرمنشا سرریز شدن آن هم برسم و چقدر درناک است ! باید تجربه کنید تا بفهمید چه رنجی دارد زندگی شرطی داشتن . شرط حضور و یا شرط عدم حضور و...
و نزدیکترین فرد در زندگی شما با جبر می گوید: بفهم شرایط را همانگونه که هست . چه چیز را باید فهمید ؟! شرطی بودن را ؟! جبرهای حاکم را ؟! به چه حکمی ؟! حکم ...!
اما یک نتیجه خوب حاصل همه ی این تکرارها است و آن اینکه من فهمیدم در این دنیا خانواده ای دارم مهربان و آینده نگر که برای اینکه دست دخترانشان جلوی مرد و نامرد جماعت دراز نباشد اشتباه بزرگی مرتکب شده اند شکل تعریف حرفشان و تربیتشان غلط بود . می گفتند ترا برای خانمی کردن تربیت کرده ایم. چه خانمی ؟! چه تربیتی ؟!
به غیر از دوران کودکی ، در هیچ کجای زندگی ام خانمی نکردم و خودم این را بهتر از هر کس دیگری می دانم .
من برای حماقت کردن تربیت شده بودم و اشتباه پشت اشتباه . برای اینکه وسیله ای باشم برای سو استفاده های اطرافیان با دلائل و مدارک و شواهد سو استفاده به من مهارت زندگی کردن یاد ندادند و من این را به تکرار تجربه کردم قدری به جای باید ها و نبایدها به مهارت می آموختید .
مگر قرار بود من در باغ و بوستان و بهشت زندگی کنم من قرار بود در بین این مردم باشم و با این مردم زندگی کنم . مردمی که مثل من ساده نبودند و خوبی و اعتماد و صداقت را به معنای واقعی کلمه نمی فهمیدند .
به من یاد دادند همسر انسان قابل اعتمادترین فرد به یک زن است . خوب من هم به همسرم اعتماد کردم همانطور که به من گفته بودید دروغ بد است هیچوقت دروغ جدی و مهمی در زندگی ام نگفتم اما تا دلتان بخواهد دروغهای آسیب رسان شنیده ام و هزاران امرو نهی دیگر که والد محترم من برای من داشته .
اما این والد چه بر سر من آورد شنیدنی ؟!
امروز در درونم والدی دارم که تعریفش را کردم و بالغی که سعی دارد همه چیز را همانگونه که هست بفهمد و چاره اندیشی کند و از منطق بهره ببرد تا چاره ای برای برون رفت از بحران پیدا کنم .
و همه ی اموالم را بخشیدم تا از دستشان راحت شوم . من لیاقت داشتن این مال را نداشتم چرا که نتوانستم از آن درست استفاده کنم و به ارامش و امنیت برسم . امروز من هم یک زن هستم در کنار سایر زنان . هیچ ندارم و امروز می توانم بر نداری خود ببالم .