آره باران جون
سعی دارم همین کار کنم و بچه رو بهونه خوبی قرار بدم برایه ترکش ؛ باز هم امیدوارم ایشون که اینقدرررررر بچه دوست داره حداقل واسه خاطر اون دست از این رفتارش برداره
تنها امیدورام :72:
نمایش نسخه قابل چاپ
آره باران جون
سعی دارم همین کار کنم و بچه رو بهونه خوبی قرار بدم برایه ترکش ؛ باز هم امیدوارم ایشون که اینقدرررررر بچه دوست داره حداقل واسه خاطر اون دست از این رفتارش برداره
تنها امیدورام :72:
سولی جان تو هنوز مشکلت با اعتیادش حل نشده می خواهی یه بچه بیگناه را بیاری توی این دنیا که چی بشه
اگه اعتیادش شدید شد چی
اگه بچه ات را هم زد چی
این اشتباه محض هست که بگی اگه بچه بیارم درست میشه
عزیزمن الان که تازه عروسی تو را به خاطر مواد تنها میذاره بهت تو دهنی میزنه
فکر میکنی بعد از بچه دار شدن چی کار میکنه
ببین من نمی گم شوهرت مرد بدی هست اصلا
مرد خوبی هم هست تو را هم دوست داره قبلا هم بهش اشاره کردم
به هرحال من نظرم را در اختیارت گذاشتم خود دانی
ولی هربار که میام حرفات رو می خونم واقعا اعصابم خرد میشه
آخه عزیز من چرا میخواهی بدون داشتن تفاهم سر قضیه تریاک بچه بیاری:161::97:
صبر كن تا دوباره خودش بحث بچه رو پيش بكشه اونوقت بهش بگو
بهش بگو....الان كه هر شب منو تنها ميذاري و با دوستات ميري دنبال خوشي خودت...اگه بچه دار بشيم...انتظار داري من تنهايي بزرگش كنم؟؟در واقع تو بچه رو براي من ميخواي؟تو كه اصلا وقت نميذاري واسه من و زندگيمون.....وقتي از سر كار برميگردي فقط به فكر تفريح(نگي دنبال مصرف موادي...چون دقيقا معنيش اين ميشه كه تو معتادي...و همه چي بهم ميريزه) خودتي.....
نبايد فعلا حرفي از مصرف موادش بزني تا بيخودي در مقابلت گارد نگيره
همه اين حرفا با لحن خوب و بدون متهم كردنش بايد بگي
غزاله جان
اونجا که نوشتی بهش بگو الان که هرشب منو تنها میذاری میری پی خوشی های خودت...
کجای این لحن خوبه؟
من از اول این تاپیک سعی کردم اول سولی ارامشش را حفظ کنه بعد کم کم روی ترک دادن شوهرش تمرکز کنه
بهش گوشزد کردم
1-نذار حرمتها از بین بره
2-نذار از این مسئله ساده بگذره
3-اعصابش رو بهم نریز
4-به خودت برس و بیشتر از قبل بهش مهربونی کن
5-وقتهاش را پر کن از قبل محترمانه بهش بگو می خوام توی روز چند ساعت وقتت مال من باشه تا با هم خوش باشیم
6-گفتم مستقیما بحث تریاک را جلو نیار
7-گفتم نذار قبح این قضیه بریزه
8-گفتم نذار خانواده ها از زندگیت بدونن
ولی گویا نظراتم خریداری نداره و دارم اب در هاون می کوبم
دورادور قضیه را پیگیری می کنم
موفق باشید
بالهای صداقت عزیز و مهربان
حرفهای قشنگ و بعضا تاثیر گذارت را هر بار که میخوونم بیشتر به زندگی ام امیدوارتر میشوم به اینکه کسی هست که به من در این روزهای سخت و پر رنج و عذاب روحیه می دهد. من به حضور پر مهر محبت تو در اینجا نیاز مبرم دارم عزیزم پس خواهش میکنم تنهام نذار :72:
یه روز من اومدم تو این تالار و مشکل خودم ماد شوهرم و حل کردم و اگه لطف و محبت دوستان تو اون زمان که من هنوز عقد بودم نبود ، خدا میدانه الان تو چه وضعیتی بودم ؛، پس اینجا اومدن من مجددا حتما دلیل خاصی داشته و اونم هم که شما راهنماییم کنید که راه درست و برم ، کمکم کنید که خطا نکنم ، بهم گوشزد کنید اشتباهاتم و اونایی رو که خودم نمی بینم
می دونم خسته اتون کردم ؛ بخدا خودم بقدری خسته ام از ادامه راه که اگر این دو روز راهنماییهای شما دوستان نبود باز هم نمیدونم چه وضعیت نامطلوبی پیش می اومد . چون من زمانی این موضوع رو در اینجا مطرح کردم که تصمیم داشتم خانواده ها رو در جریان بذارم که بالهای صداقت عزیز و دیگر دوستان چشمامو باز کردن و اجلازه ندادن و خوب راههای بهتری رو پیش روم گذاشتن
:Dقبول دارم عزيزم.....من يه كم تند رفتم به همين دليل هم در پست بعديم بهش تذكر دادم كه با لحن خوب و مهربون جملات رو بگو....چون امكان ويرايش نبود نتونستم جمله قبليمو حذف كنم:shy: حق با شماس....اگه پست اول رو بخوني من هم همينو گفتم كه نبايد پرده دري كنه و احترام هارو از بين ببره..........هم اكنون نيازمنده ياري سبزتان هستيم:46:نقل قول:
نوشته اصلی توسط بالهای صداقت
و یک خبر خوب این هستش که ظهر خیلی با همسرم صحبت کردم ، که اصلا در شان و منزلت تو نیست که بخوای تن نازنیتو با این هوا و دود مسموم آلوده کنی ، اولش برانگیخته شد ولی خیلی زود آرام شد . گفتم واقعا حیفته من دلم واسه اون قلب نازنینت میسوزه که بخواد اینجوری فرسوده بشه ؛ قدری هم به فکر من باش که تمام فکرمم تویی . وقتی که خوب حرفهام تموم شد ، پیشونی امو بوسید و گفت : چشم خانوم ، من بخاطر تو و بدلیل اینکه شما ناراضی هستی مهمونی رو هر طور که تو بخوای برگزار میکنیم ، و مطمئن باش دیگه هم راجع بهش حرف نمیزنم . . .
نمیدونم جای امید بیشتری هست یا ...
افرين معلومه رگ خوابش توو دستته:73::227:
لحن حرف زدنت خوب و موثر بوده كه آروم شده و حرفتو تا اخر گوش كرده......حواست باشه از اين لحن زياد استفاده نكن كه ديگه براش عادي بشه:72:
چشم سعی میکنم استفاده نکنم
و اگر هم استفاده میکنم بجاش باشه ... گاهی از زن بودن خودم متاسف میشوم !!! که با ازدواج کرده ام تا به ارامش برسم ؛ ازدواج کرده ام تا به تکامل روحی و جسمی و روانی برسم .. اما افسوس که تنها از ازدواج ، غصه های پنهانی اش و نیشخندهای سرزنش وارش نصیبم شد بی انکه حتی به ارامش و تکامل رسیده باشم ...:47:
دوست خوبم....آرامش رو بايد توي وجود خودت پيدا كني....ميدونم منظورت از آرامش چيه....سعي كن خودتو آروم كني...يه گشتي توي تالار بزن....ببين هر كي يه مشكلي داره....مشكل تو هم چيزي نيست كه نشه حلش كرد....به نظرت مياد بدترين مشكل ممكن رو داري اما اصلا اينطور نيست.فقط مرگ راه حل نداره گلم:72:
اميد وار باش..تو اگه اميدت رو از دست بدي چه طور ميخواي به همسرت(بر فرض تلاش براي ترك)كمك كني؟
به زن بودنت افتخار كن...خدا رو شكر كن....سعي كن از اين وضعيت نا اميدي و اضطراب بياي بيرون.......هيچ كس جز خودت نميتونه بهت آرامش بده حتي توي اين موقعيت
حرفاي امروز شوهرت اميدوار كنندس.....ان يعني هنوزم به شاد بودنت اهميت ميده.اين خيلي خوبه..يعني هنوز براش وجود داري....مثل سابق باهاش مهربون باش و روابط عاشقانه رو بيشتر كن ...نوازش....بوسه.......
توكل به خدا باشه:46: