RE: حرفهای ناگفته تو و keyvan
کیوان عزیز، نگران نباش، معمولا وقتی که آدم از این مرحله بیرون بیاد تازه می فهمه که چه اتفاقی براش افتاده، چه درسهایی گرفته و چه کاری کرده..
چرا خودت رو سرکوب می کنی؟ این هم یک مقطعی از زندگی شماست، فقط یه خواهش ازت دارم، این مدت هر کاری که میخوای بکن فقط به خودت و شخصیتت بی احترامی نکن..
:72:
RE: حرفهای ناگفته تو و keyvan
برزخ
برزخی بین آنچه هستی و آنچه قرار است بشوی .
روزگاری گاه هایی حالی پیدا می کردم که حتی جسم هم تحت تأثیر حال روحی واقع میشد . حسی چون در خلاء بودن به تعبیر بعضی همین سردرگمی ، و من چون عادت به واکاوی حال و احوالات برای یافتن حقیقت حال داشتم ، رفته رفته متوجه شدم بعد از گذر از این حالات به یک روشنایی می رسم که در پرتو آن درکی از حقیقتی که چندی بعد یا به کار خودم می آمد یا دیگری می رسم و ... وقتی مطمئن شدم ، به تعریف این احوالات پیش رس نشستم و .... و از آن به بعد چون می فهممش رنجی ندارد و فقط می دانم باید صبور باشم و سیّال
نظرم این است که گاه این حال برزخی ، درد زایشی است که چون نمیدانیم و خبر نداریم سختی آنرا جانکاه می بینیم اما اگر درکش کنیم و بفهمیم که تولدی در راه است ، شیرینی آن تولد تحمل این درد را آسان می کند بلکه شیرین .
نمی بینی زنی که مولودی در را ه دارد چه می کشد تا لحظه ای که مولود بردامانش می نشیند !!!! و هرگز این درد زایش او را از دوباره مادر شدن منصرف نمی کند و آن درد را عاشقانه به جان می خرد به یمن آنچه حاصل آنست .
کیوان پر توان
تو هم نظر کن اگر دردت از این نوع است .
مبـــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــارک باشد :104::104::310::310: که مولودی ( از حقیقت درک و معرفت ) در راه است .
:72::72::72:
RE: حرفهای ناگفته تو و keyvan
کیوان عزیز
راستش رو بخوای واقعا نمی تونم بفهمم چه موضوعی رو داری بیان میکنی ؟؟!! و برا اینکه نمی تونم درکت کنم (برخلاف دوستانی که سابقه این حالات رو دارن و احساستو درک کردن) اصلا ناراحت نیستم.
نمی دونم چرا ، اما من اصلا دوس ندارم تو فضاهای گنگ و مبهم ذهنی قدم بزنم .
یه توصیه هم به شما و سایر دوستان دارم :
فرصت زندگی فرصت محدودیست ، که سرعت عبور دوره های انتهائی اون خیلی بیشتر از دوره های ابتدائی اونه . یادمه وقتی بچه بودم مقیاس روز وماه و سال برام خیلی بزرگتر از حالا بود ، و الان به چشم برهم زدنی سال سیصد وشصت و پنج روزه تموم میشه.
ما اجازه نداریم فرصتی که در اختیارمون گذاشتن رو با سر درگمی و بی هدفی بگذرونیم.
بله تا مدت زمانی باید پایه های زندگیمون (اعتقادات اصلی) رو بنا کنیم - در دوره جوانی - و بعد از تعیین اهداف شفاف ، واقعی ، عینی و... بدون تردید در اونها وبا عزمی جزم و همتی عالی به سمت اونها حرکت کنیم.
در غیر اینصورت وقتمون رو تلف کردیم و سرعتمون رو پائین آوردیم . این مدل تفکرات به جز خسته کردن ذهن و روح عایدی دیگری برای ما نداره.
برعکس تفکر بر روی اینکه نسبت به خالقمون و دور و بریامون چه وظایفی داریم و محاسبه اونچه که انجام میدیم با اونچه که باید انجام بدیم می تونه کاساز باشه.
اندیشه خودرا از "چرائیها" برداریم و تمرکز خود را بر "چگونه ها" منعطف کنیم. نگرش ما به خلقت مهمتر از چرائی اون هست. بیشتر از این مراقب نگرشهامون باشیم.
اینا ایده های من بود ، ببخشید اگه با احساساتت مغایر بود ، اما لازم دونستم برا شما و سایر دوستان این چند جمله رو بیارم.
امید که مثمر ثمر بوده باشه.
RE: حرفهای ناگفته تو و keyvan
:82:بعد از چرخیدن میان این صفحات یک چای و یک گوشه برای آرام گرفتن ذهن لازم است، این همه بالا و پایین رفتن، و این همه نوشته، :82:
سلام؛ سلام یعنی یه شروع،
امشب یه کم بی حوصله بودم؛ یه کم هم همچین بهم ریخته؛چرا؟ نه!باور کن نه؟
اگه مدرک بگیرم؛تموم میشه دیگه؛اگه استخدام بشم واقعا" تمومه،
اگر و اگر اما نمیگیم که اگر همه اگر ها به وسط سیبل بخوره باز هم ما همان آدم هستیم که تا قبل بوده ایم؛و جامعه همانی است که از او مینالیدیم،
آیا در این شرایط من تغییر کرده ام؟! جامعه چی؟
نه؟!!!نه!
_________/_______چیه؟ فکر کردی من زیاده خواهم؟ یا اینکه ذاتا" نق میزنم!نه جانم خبری نیست؛گاهی وقتها که خسته میشم فقط یه نیم نگاه به شبهای بیداری و جیب خالی ام میندازم؛همین؛امشب خوش داشتم یه کم حرف بزنم________/________
........:
با زندگی نساز؛زندگی را بساز؛
با زندگی بساز؛چون نمیتونی زندگی رو بسازی
با زندگی دوست شوید چون این خیلی زور داره ،حرف حساب حالیش نمیشه!
با زندگی همانطور رفتار کن که او با تو میکند؛:101: :228:
زندگی همینه که هست؛ میخوای بخواه نمیخوای نخوا،مگه کارت دعوت برات فرستادم!
:327::324:
جدی میگی؟
برم یه نگاه بندازم:303:
http://www.hamdardi.net/imgup/5521/1...80f90c77a6.gif
الان درستش میکنم
شادی خود را به هیچ چیز و هیچ کس وابسته نکن تا همیشه از آن برخوردار باشی
خوب بود؟
ذهنم بیشتر گرم گرفته به اینکه حداقل من خیانت نکنم,یه مشت بچه قد و نیم قد رو با اونچه که در توانم هست بهشون خدمت کنم؛شاید تسکینی باشد بر مسیر اشتباهی که پنجه طلائیان این شغل .......*(این جمله ستاره دار شد)
خسته میشوم و گاه از گوشه پنجره کوچک زندگیم نگاهی به آینده میاندازم و گاه تصویری زیبا را خیالبافی میکنم؟!و خواب!.....
نامه هاو صفحات کهنه را گرد گیری کردم؛وای ؛وای.....
احساس کردم یک سطل آب از خود قطب جنوب آوردن و ریختند بر سرم،
ای گذر زمان و ای ......آخ....افسوس و 3نقطه!
دلم همیشه با شما بوده و خواهد ماند؛
در سکوت حاکم بر فاصله ها سیر میکنیم اما
مگر میشود با سنگ انداختن پیاپی در آب، ماه را از حافظه ی آب گرفت؟
پاینده باشید؛دلم همیشه به یادتان تنگ میشود،
RE: حرفهای ناگفته تو و keyvan
نقل قول:
نوشته اصلی توسط keyvan
:82:
با زندگی نساز؛زندگی را بساز؛
:104::104::104::104::104:
RE: ناگفته های keyvan....
به نام خالق من،خداي وطنم،ايـــــــــران
روزهاي آخر سال معمولا" دلشوره دارد. شايد خستگي يک سال، دلتنگي روزهايي که رفتهاند يا دلشورهي نبودن همهي خوبيها و بديهايي که يک سال زندگيشان کرديم، به يکباره بر سرت آوار ميشوند! قبلا" دلم شور لحظه تحويل سال را ميزد، اما امسال دیدم که فقط اسم نوروز به جا مانده ....فقط بنازم به اینکه بهار تکراي نيست.
دنيا پر از سين است و شما ميتوانيد از بي شمار سين هاي عالم،هر کدام را که خواستيد برداريد.من اما از ميان همه سين ها سيمرغ را انتخاب ميکنم،هر چند گنجشکي کوچکم و هر چند روي شاخه نازک زندگي نشسته ام،اما دلم بي تاب پر زدن در هواي قاف است...اگر سيمرغي هست پس گنجشک ماندن و بلبل ماندن و طاووس ماندن گناه است.
ارسال 38 اين تاپیک رو يادتون مياد؟
اگه ميدونستم زنبيل معجزه اينقدر مؤثر هست،چند سال پيش زنبيلم را توي صف ميذاشتم،:311: شايد هم ميشد غير نوبت
از سال 83 به بعد که زندگيم مدام بالا و بلندي دختر هندي............!زشته چي ميگي؟!:163:
از اون سال به بعد گاهي خوب بود گاهي بدتر از تلخي زهر بود، گذشت تا 2 سال اومد روش،اما از اين به بعد،حتي الان هم تصور آنچه که گذشت برايم عذاب آور است چه برسد به لمس دوباره آن
گذشت تا رسيدم به 88 اواخر 88 بود، که تمام پيکرم به اين شکل بود (خسته ).آدرس خانه آرامش يادم رفته بود و از هر کي که مي پرسيدم اشتباه آدرس ميداد.
جالب اينجاست بعد اين همه دور زدن دنبال خانه آرامش اونجا رو پيدا نکردم بلکه:
يه رده پا پيدا کردم! رده پا رو دنبال کردم،رده پاي کسي که آرامش را بهم زده بود دنبال کردم!!!
به خودم رسيدم...
يعني ميخواي بگي خودت بودي؟ تو! اما من که به هر دري زدم فقط به خاطر تو بود! حالا به تو رسيدم؟
هنوز اين معما براي من حل نشده، راکت بودم،راکت گذاشتن،راکت گذاشتنم.؟!
آيا خودم بودم؟هر جا روکه نگاه ميکردم درختها خشک و مثل اسکلت، آسمان خدام هم انقدر بزرگ بود که من سرم گيج ميرفت،
بهر حال چه بوده باشم و چه نبوده باشم زمستان هر چه بود تاریک و طولانی دل من سرد و زمستانی اما:
من هنوز معتقدم که اين پرنده مردني نيست حتي با سکوت
و اين آغاز حرکت من بود
سال 89 در مجموع براي من بهار بود بهاري که خيلي وقت بود منتظر رسيدنش بود.
اون چند بهار گذشته زمزمه من شده بود:
بهار منتظر بي مصرف افتاد!به هر بامي درنگي كرد و بگذشت به هر كوئي صدائي كرد و استاد
ولي نامد جواب از قريه، نز دشت............بهار آمد، دريغا از نشاطي كه شمع افروزد و بگشايدش در
يه آغاز در همون روزهاي اول، و يه همت با دستهايي بالا رفته(غايب)و يک اميد،و شد معجزه ،و انگار بعد اون همه سر بالاي رسيدم به يه سرازيري :310:
خدايا ممنونم، زنبيل معجزه ام رو پر کردي اين يه شاخه گل از طرف من:72:و يه تن ،روح و جان
ممنونم که امسال هم با بهار سري به خانه ام ميزني،ممنونم از راه هاي که ميشناختم و نميشناختم شور شيريني فرستادي.
با کريمان کارها دشوار نيست
وابسته به آفتابم که خاک را پس ميزنم
اگر شاهنامه،فروغ و شاملو ميخوانم عشق و حماسه را در سيماي ذره ذره خاک اين مرز و بوم يافته ام.
معجزه اي بفرست تا آنهايي که از حاصل جمع تمام اينها گريزانند،و چاره را در تفريق ميجويند،امسال لحظه تحويل سال به خود آيند و از تقسيم رنگها دست بردارند و با ما ضرب در هزار شوند و بهار شوند و بهار....
__________________________
عمري با حسرت و اندوه زيستن نه براي خود فايده اي دارد و نه براي ديگران
بايد اوج گرفت تا بتوانيم آن چه را که آموخته ايم با ديگران نيز قسمت کنيم
لحظات از آن توست؛ آبي، سبز، سرخ، سياه، سفيد،... رنگهايي را که بايسته است بر آنها بزن
روزهايتان رنگارنگ
درشکفتن جشن نوروز برايتان در همه ي سال سر سبزي جاودان و شادي ،انديشه اي پويا و آزادي و برخورداري از همه نعمتهاي خدادادي آرزومندم.
ســــــــــــــال نــــــــو مبـــــــــــــارک
RE: ناگفته های keyvan....
جویای راه خویش باش از این سان که منم ،در تکاپوی انسان شدن،
در میان راه دیدار میکنیم،حقیقت را ،آزادی را؛خود را....
در میان راه میبالد و به بار مینشیند دوستی که توانمان میدهد تا برای دیگران مأمنی باشیم و یاوری
این است راه ما،تو و من........
بدرود
RE: ناگفته های keyvan....
سلام برادر نازنین
دیدیم که به ناگفته هایت نادیدنت را هم افزودی . و اکنون می بینیم گو اینکه در سیر آفاق و انفس بودی که ..... راستی خود را دیدی ؟ حالش چطور بود ؟ پیداست که خوش و خرم که چنین ترا سر به والهی و شیدایی هرچند نامحسوس زده .
آری چنین است برادر ؟
.
RE: ناگفته های keyvan....
[size=large]از کسانیکه از من متنفرند سپاس، آنها مرا قویتر می کنند،از کسانیکه مرا دوست دارند ممنونم، آنان قلب مرا بزرگتر می کنند، از کسانیکه مرا ترک میکنند متشکرم، آنان به من می آموزند که هیچ چیز تا ابد ماندنی نیست
از کسانیکه با من میمانند سپاسگزارم، آنان به من معنای دوست داشتن واقعی را نشان میدهند.
[/size]
RE: ناگفته های keyvan....
با سلام
کیوان جان، با این فرمایشات شما ، مطمئنم که من قویترتان نکرده ام ، اما خوشحالم که قلبت را بزرگتر کرده ام