ببخشيد يه كم طولاني نوشتم، آخه دفعه اولم بود ديگه ! قول ميدم دفعات بعد خيلي كوتاه تر بنويسم ، در حد دو سه تا جمله
شرمنده :72:
نمایش نسخه قابل چاپ
ببخشيد يه كم طولاني نوشتم، آخه دفعه اولم بود ديگه ! قول ميدم دفعات بعد خيلي كوتاه تر بنويسم ، در حد دو سه تا جمله
شرمنده :72:
روزی روزگاری یه جایی زیر آسمون خدایه حاجی فیروزه بود که سرش تو کار خودش بود و زندگی خودشو میکرد تا اینکه توی همین تالاره گرفتن و نشوندنش روی یه چیز گنده و داغ، اون چیزه چی بود؟ صندلی داغ!حاجی فیروزه که خفتگیر شده بودزیركانه و شجاعانه در برابر این داغی مقاومت كرد تا اعضاء تالار همدردی هم عملا صبر كردن بر داغی را بیاموزند، ساير اعضا اين مقاومت حاجي فيروز رو تحسين كردن و اون قضيه به خير خوشي تموم شد چند وقت بعد که من فهمیدم "هر داغی صبر کردنی نیست چون آن وقت داغ دار می شوم" پس بهتره حالا که عید نزدیکه خونه دلمو از هر چیزی که منو داغ میکنه بتکونم که یک پیغام خصوصی رسید از دست محبوبی بدستم اون محبوب حسابي به من بد و بيراه كه گفته بود كه فلاني مگه تو آزار داري که نصفه شبی میای در خونمون زنگ میزنی در میری؟! اگه به بابام بگم كه بد بخت از فردا به جاي وب گردي بايد بري ولگردي پس تو رو خدا بيا و دست از این خل بازیات بردار و سوار اسب سفیدت شو وبیا در خونه ما واز من معذرت خواهی کن تا به بابام نگمت چیه اولش تو دلت قند آب شد فکر کردی میگم بیا تا بابام به غلامی قبولت کنه؟ نخیر مگر اینکه نشون بدی که مرد شدی و دهنت بوی اون پیازی که دیشب شام با آبگوشتت خوردیو نمیده میدونی که بابام از بوی سیر و پیاز متنفر و الا چیزتو پاره میکنه..اسمش چی بود...آها یقه ات رو. من رو میگی؟ کف کردم از این همه محبت محبوب نسبت به خودم و همونجا بود که بابام صدام زد که پسر آسمون جل داری با کی حرف میزنی الان میام حسابتو میرسم منو میگی بابا. مگه همش خودت به من نگفتی باید فکر زن و زندگی باشم اخه من چیکار کنم اون از محبوبم اینم از شما....مگه خودت عاشق مامان نشده بودی؟ ها؟ این فضولی ها به تو نیومده ,برو به درس و مشقت برس تا نیومدم ازپنجره بندازمت تو حیاط؛ای بابا تو که من رو درک نمیکنی! طرز فکر نسل ما با شما فرق داره ! چی ؟داری دیگه ..... داري ديگه اون روي منو بالا مي ياري ها اصلا همين الان برو بشين پشت كامپيوترت صحفه تالار همدردي رو وا كن يه نظر خواهي از بچه ها كن ببين چي ميگن ؟!! بابا تو هم حوصله داری ها..برم تالار که چی؟نمیگن اونی که خودش همه رو راهنمایی می کرد الان مثل "چی" مونده تو گل...تازه وقتی وارد تالار شدی باید هی روی تبلیغات کلیک کنی..هی می خوام بی خیال شمو بگم به من چه حالا کی می فهمه که تو کلیک کردی یا نه اما بازم وقتي به اعماق قلب و وجدان بيدار خودم رجوع مي كنم مي بينم كه وجود من سرشار از عشق و محبت بچه هاي تالاره با خودم فكر مي كنم اگه يه روزي اين تالار نباشه چي ميشه ؟!!!.. خدا نکنه زبونت رو گاز بگیر!!! تو که این همه دم از مثبت اندیشی میزنی این دیگه چه حرفیه؟! اما راستی چی میشه؟آها الان فهمیدم که چی میشه؛ خانه بدوش دنیای مجازی و احساس حقیقی میشم و دیگه كسي رو ندارم كه بدون نگراني براش درد دل كنم و ازش كمك بگيرم، تازه دوستانم بدون هیچ چشم داشتی این کار رو میکنند، پس تا جایی که بتونم روی تبلیغات کلیک میکنم همین موقع یک صدایی اومد صدای جرقه برق بود یکدفعه همه جا تاریک شد و یه صدای بلند تر اومد...گرومب ب ب ...و من از خواب پریدم .اون وقت بود که دو دستی زدم توی سرم و گفتم وای باز هم مدرسه ام دیر شد.اما يه ذره كه همچي خواب از سرم پريد ديدم بابا مدرسه كدومه كنكور چيه بايد پاشم نون و پنيري رديف كنم براي حضرت شوهر .با صورت نشسته و موهاي ژوليده به پهناي صورتم خنديدم شايد هم زهر خندي زدم بر اقبال درنورديده ام ،من خواب بودم و خود رو مردي مي ديدم گرفتار در روزمَرِگي ها و روزمَرگي ها كاش مي شد امروز فقط امروز شانه اي بر موهايم نمي زدم و رخت هاي چرك رو از گوشه هاي خانه جمع آوري نمي كردم اما چه میشه کرد گاهی باید از خودگذشت، بعد از آن به همدردی سری میزنم پس..چی شد از جواب تاپیکی که ایجاد کرده بودم(من از دست این شوهرم چیکار کنم؟) چرا اعضا هیچ کدام جواب ندادن حتما اونا هم فهمیدن که من و همسرم نمیتونیم را حلی پیدا کنیم و شوهرم اصلاح نمیشه که نمیشه حالا بايد يه فكر اساسي كرد تا اين مشكلاتي كه به نظر مياد خودم دارم بهشون دامن مي زنم حل بشه بهترين كار اينه كه یه حالی از این شوهرم بگیرم که درس عبرتی بشه برای سایرین، چون همه فکر میکنند من به مشکلات دامن میزنم سپس یه تاپیک جدید دیدم با این عنوان..."من مشکلی ندارم اون بیماره" عجب موضوعی شد میدونم حتما الان آقایان محترم تالار علیه من شورش می کنند اما چیکار میشه کرد حقیقت همیشه تلخه اونم از نوع خاصش مثل همین مشکل من که فکر میکنند ایراد از منه! در اون تاپیک به همه ثابت شد مقصر من نیستم و..گناهی هم ندارم. اصلا میدونی چیه حالا که بیشتر فکر می کنم می بینم شما راست می گید مقصر منم چرا؟ چون یه ساعت الاف شماها شدم که جواب تاپیکمو بدید وقتی هم جواب دادید منو مقصر دونستید اصلا این چه تالاریه اینجا مدیر مسئول نداره. اگه دستم بهش نرسه اخه چرا کسی رسیدگی نمیکنه چند تا جمله هم گفتم که بهتره این جا نگم که یک دفعه یه دست نامرئی اومد سراغم ..البته اونا رو از ته دل نگفتم خواستم کمی خوشی کنم شما همگی گل هستید آقای مدیر رو که دیگه نگو. منظورم اینکه ...صبر کن ببینم اصلا چرا معذرت خواهی کردم خب راست می گم دیگه نه! آره دیگه حتما باید از این حرفا بزنم که دست نامرئی بیاد ویرایش کنه بعد ببینه چه مرگمه و کمکم کنه نمیشه همینطوری قبل از این که اون حرفا رو بزنم کمکم کنید ...
ای وای خسته شدم ! چه قدر غر زدم ! بهتره یه استراحت به خودم بدم . اول صبحی از همسر نازنینم شروع کردم تا الان که به بروبچه های همدردی و نوشته ها واینها تا اخر شب هم .....بهتره از پای کامپیوترپاشم .دست و صورتم را بشورم و ....
حالا حالم بهتر شد .زندگی شیرین می شود ، به به امروز چقدر همه چي خوبه ...، چه آفتاب قشنگي،از الان بوي بهار رو حس مي كنم ... كم كم آماده شم كه برم سركار امروز نمي دونم چرا خيلي خوشحالم ..... ا ا ا امروز كه جمعه اس پس بيخود نيست اينقدر خوشحالم جانمي جان امروز تعطيله جون ميده دوباره برگردي تو رختخواب و بخوابي اما صبر كنم ببينم؟ پس جناب شوهر كو؟؟؟؟ ايشاءاله كه رفته نونوايي...
اي بابا آخه تا كي بايد خودمو گول بزنم . مرد هم مرداي قديم ! نونوايي كجا بود ؟ ايشون دستشويي تشريف داشتن ! زن بدبخت اينهمه زحمت ميكشه ، اونوقت تا بحث مهريه مياد وسط هي ميزنن تو سرش ! يكي نيست بگه كي بيشتر از همه زحمت ميكشه ! خوب اصلا به من چه ؟! والا ! برم به زندگي خودم برسم !پاشم ... پاشم برم شام درست كنم ، از بس نشستم با خودم حرف زدم و تالار همدردي رو متر كردم ، شب شد. اينهمه تنوع غذايي حالا كدومو انتخاب كنم ؟1) نيمرو 2) املت 3) تخم مرغ آب پز 4) تخم مرغ عسلي 5) تخم مرغ با سوسيس 6 )تخم مرغ با سيب زميني سرخ كرده 7 ) ساندويچ تخم مرغ 8) تخم .....اصلا بذار يه تنوع بدم ، بذار يه تخم مرغ سيخ كنم و برم كباب كنم ! آره خودشه ، من اينهمه تنوع ميدم به زندگيم اونوقت شوهرم ميگه ...عزیزم به امید خدا تا چند وقت دیگه یه مرغداری !نه؛یه جوجه کشی میزنم!!مرگ من ؛جون هر کی دوست داری یه کم سلیقه به خرج بده ؛هیکلم مثل تخم مرغ شده!! تو این حرفها بودیم که،چشمتون روز بد نبینه یه هو دیدم ماهی تابه ,نه دمپایی .........
روزی روزگاری یه جایی زیر آسمون خدایه حاجی فیروزه بود که سرش تو کار خودش بود و زندگی خودشو میکرد تا اینکه توی همین تالاره گرفتن و نشوندنش روی یه چیز گنده و داغ، اون چیزه چی بود؟ صندلی داغ!حاجی فیروزه که خفتگیر شده بودزیركانه و شجاعانه در برابر این داغی مقاومت كرد تا اعضاء تالار همدردی هم عملا صبر كردن بر داغی را بیاموزند، ساير اعضا اين مقاومت حاجي فيروز رو تحسين كردن و اون قضيه به خير خوشي تموم شد چند وقت بعد که من فهمیدم "هر داغی صبر کردنی نیست چون آن وقت داغ دار می شوم" پس بهتره حالا که عید نزدیکه خونه دلمو از هر چیزی که منو داغ میکنه بتکونم که یک پیغام خصوصی رسید از دست محبوبی بدستم اون محبوب حسابي به من بد و بيراه كه گفته بود كه فلاني مگه تو آزار داري که نصفه شبی میای در خونمون زنگ میزنی در میری؟! اگه به بابام بگم كه بد بخت از فردا به جاي وب گردي بايد بري ولگردي پس تو رو خدا بيا و دست از این خل بازیات بردار و سوار اسب سفیدت شو وبیا در خونه ما واز من معذرت خواهی کن تا به بابام نگمت چیه اولش تو دلت قند آب شد فکر کردی میگم بیا تا بابام به غلامی قبولت کنه؟ نخیر مگر اینکه نشون بدی که مرد شدی و دهنت بوی اون پیازی که دیشب شام با آبگوشتت خوردیو نمیده میدونی که بابام از بوی سیر و پیاز متنفر و الا چیزتو پاره میکنه..اسمش چی بود...آها یقه ات رو. من رو میگی؟ کف کردم از این همه محبت محبوب نسبت به خودم و همونجا بود که بابام صدام زد که پسر آسمون جل داری با کی حرف میزنی الان میام حسابتو میرسم منو میگی بابا. مگه همش خودت به من نگفتی باید فکر زن و زندگی باشم اخه من چیکار کنم اون از محبوبم اینم از شما....مگه خودت عاشق مامان نشده بودی؟ ها؟ این فضولی ها به تو نیومده ,برو به درس و مشقت برس تا نیومدم ازپنجره بندازمت تو حیاط؛ای بابا تو که من رو درک نمیکنی! طرز فکر نسل ما با شما فرق داره ! چی ؟داری دیگه ..... داري ديگه اون روي منو بالا مي ياري ها اصلا همين الان برو بشين پشت كامپيوترت صحفه تالار همدردي رو وا كن يه نظر خواهي از بچه ها كن ببين چي ميگن ؟!! بابا تو هم حوصله داری ها..برم تالار که چی؟نمیگن اونی که خودش همه رو راهنمایی می کرد الان مثل "چی" مونده تو گل...تازه وقتی وارد تالار شدی باید هی روی تبلیغات کلیک کنی..هی می خوام بی خیال شمو بگم به من چه حالا کی می فهمه که تو کلیک کردی یا نه اما بازم وقتي به اعماق قلب و وجدان بيدار خودم رجوع مي كنم مي بينم كه وجود من سرشار از عشق و محبت بچه هاي تالاره با خودم فكر مي كنم اگه يه روزي اين تالار نباشه چي ميشه ؟!!!.. خدا نکنه زبونت رو گاز بگیر!!! تو که این همه دم از مثبت اندیشی میزنی این دیگه چه حرفیه؟! اما راستی چی میشه؟آها الان فهمیدم که چی میشه؛ خانه بدوش دنیای مجازی و احساس حقیقی میشم و دیگه كسي رو ندارم كه بدون نگراني براش درد دل كنم و ازش كمك بگيرم، تازه دوستانم بدون هیچ چشم داشتی این کار رو میکنند، پس تا جایی که بتونم روی تبلیغات کلیک میکنم همین موقع یک صدایی اومد صدای جرقه برق بود یکدفعه همه جا تاریک شد و یه صدای بلند تر اومد...گرومب ب ب ...و من از خواب پریدم .اون وقت بود که دو دستی زدم توی سرم و گفتم وای باز هم مدرسه ام دیر شد.اما يه ذره كه همچي خواب از سرم پريد ديدم بابا مدرسه كدومه كنكور چيه بايد پاشم نون و پنيري رديف كنم براي حضرت شوهر .با صورت نشسته و موهاي ژوليده به پهناي صورتم خنديدم شايد هم زهر خندي زدم بر اقبال درنورديده ام ،من خواب بودم و خود رو مردي مي ديدم گرفتار در روزمَرِگي ها و روزمَرگي ها كاش مي شد امروز فقط امروز شانه اي بر موهايم نمي زدم و رخت هاي چرك رو از گوشه هاي خانه جمع آوري نمي كردم اما چه میشه کرد گاهی باید از خودگذشت، بعد از آن به همدردی سری میزنم پس..چی شد از جواب تاپیکی که ایجاد کرده بودم(من از دست این شوهرم چیکار کنم؟) چرا اعضا هیچ کدام جواب ندادن حتما اونا هم فهمیدن که من و همسرم نمیتونیم را حلی پیدا کنیم و شوهرم اصلاح نمیشه که نمیشه حالا بايد يه فكر اساسي كرد تا اين مشكلاتي كه به نظر مياد خودم دارم بهشون دامن مي زنم حل بشه بهترين كار اينه كه یه حالی از این شوهرم بگیرم که درس عبرتی بشه برای سایرین، چون همه فکر میکنند من به مشکلات دامن میزنم سپس یه تاپیک جدید دیدم با این عنوان..."من مشکلی ندارم اون بیماره" عجب موضوعی شد میدونم حتما الان آقایان محترم تالار علیه من شورش می کنند اما چیکار میشه کرد حقیقت همیشه تلخه اونم از نوع خاصش مثل همین مشکل من که فکر میکنند ایراد از منه! در اون تاپیک به همه ثابت شد مقصر من نیستم و..گناهی هم ندارم. اصلا میدونی چیه حالا که بیشتر فکر می کنم می بینم شما راست می گید مقصر منم چرا؟ چون یه ساعت الاف شماها شدم که جواب تاپیکمو بدید وقتی هم جواب دادید منو مقصر دونستید اصلا این چه تالاریه اینجا مدیر مسئول نداره. اگه دستم بهش نرسه اخه چرا کسی رسیدگی نمیکنه چند تا جمله هم گفتم که بهتره این جا نگم که یک دفعه یه دست نامرئی اومد سراغم ..البته اونا رو از ته دل نگفتم خواستم کمی خوشی کنم شما همگی گل هستید آقای مدیر رو که دیگه نگو. منظورم اینکه ...صبر کن ببینم اصلا چرا معذرت خواهی کردم خب راست می گم دیگه نه! آره دیگه حتما باید از این حرفا بزنم که دست نامرئی بیاد ویرایش کنه بعد ببینه چه مرگمه و کمکم کنه نمیشه همینطوری قبل از این که اون حرفا رو بزنم کمکم کنید ...
ای وای خسته شدم ! چه قدر غر زدم ! بهتره یه استراحت به خودم بدم . اول صبحی از همسر نازنینم شروع کردم تا الان که به بروبچه های همدردی و نوشته ها واینها تا اخر شب هم .....بهتره از پای کامپیوترپاشم .دست و صورتم را بشورم و ....
حالا حالم بهتر شد .زندگی شیرین می شود ، به به امروز چقدر همه چي خوبه ...، چه آفتاب قشنگي،از الان بوي بهار رو حس مي كنم ... كم كم آماده شم كه برم سركار امروز نمي دونم چرا خيلي خوشحالم ..... ا ا ا امروز كه جمعه اس پس بيخود نيست اينقدر خوشحالم جانمي جان امروز تعطيله جون ميده دوباره برگردي تو رختخواب و بخوابي اما صبر كنم ببينم؟ پس جناب شوهر كو؟؟؟؟ ايشاءاله كه رفته نونوايي...
اي بابا آخه تا كي بايد خودمو گول بزنم . مرد هم مرداي قديم ! نونوايي كجا بود ؟ ايشون دستشويي تشريف داشتن ! زن بدبخت اينهمه زحمت ميكشه ، اونوقت تا بحث مهريه مياد وسط هي ميزنن تو سرش ! يكي نيست بگه كي بيشتر از همه زحمت ميكشه ! خوب اصلا به من چه ؟! والا ! برم به زندگي خودم برسم !پاشم ... پاشم برم شام درست كنم ، از بس نشستم با خودم حرف زدم و تالار همدردي رو متر كردم ، شب شد. اينهمه تنوع غذايي حالا كدومو انتخاب كنم ؟1) نيمرو 2) املت 3) تخم مرغ آب پز 4) تخم مرغ عسلي 5) تخم مرغ با سوسيس 6 )تخم مرغ با سيب زميني سرخ كرده 7 ) ساندويچ تخم مرغ 8) تخم .....اصلا بذار يه تنوع بدم ، بذار يه تخم مرغ سيخ كنم و برم كباب كنم ! آره خودشه ، من اينهمه تنوع ميدم به زندگيم اونوقت شوهرم ميگه ...عزیزم به امید خدا تا چند وقت دیگه یه مرغداری !نه؛یه جوجه کشی میزنم!!مرگ من ؛جون هر کی دوست داری یه کم سلیقه به خرج بده ؛هیکلم مثل تخم مرغ شده!! تو این حرفها بودیم که،چشمتون روز بد نبینه یه هو دیدم ماهی تابه ,نه دمپایی ..نه کف گیر..خلاصه یه چیزی رو در آورد کوبید توسرم.نمی دونم چی بود ولی خدایش بدجوری دردم گرفت هر چی فکر می کنم یادم نمی یاد اونرو چی شد که ما با هم دعوا کردیم . فکر می کنم این خانوم من از یه جایی خط می گیره .نکنه اونم میره توی تالار همدردی؟ یعنی....
روزی روزگاری یه جایی زیر آسمون خدایه حاجی فیروزه بود که سرش تو کار خودش بود و زندگی خودشو میکرد تا اینکه توی همین تالاره گرفتن و نشوندنش روی یه چیز گنده و داغ، اون چیزه چی بود؟ صندلی داغ!حاجی فیروزه که خفتگیر شده بودزیركانه و شجاعانه در برابر این داغی مقاومت كرد تا اعضاء تالار همدردی هم عملا صبر كردن بر داغی را بیاموزند، ساير اعضا اين مقاومت حاجي فيروز رو تحسين كردن و اون قضيه به خير خوشي تموم شد چند وقت بعد که من فهمیدم "هر داغی صبر کردنی نیست چون آن وقت داغ دار می شوم" پس بهتره حالا که عید نزدیکه خونه دلمو از هر چیزی که منو داغ میکنه بتکونم که یک پیغام خصوصی رسید از دست محبوبی بدستم اون محبوب حسابي به من بد و بيراه كه گفته بود كه فلاني مگه تو آزار داري که نصفه شبی میای در خونمون زنگ میزنی در میری؟! اگه به بابام بگم كه بد بخت از فردا به جاي وب گردي بايد بري ولگردي پس تو رو خدا بيا و دست از این خل بازیات بردار و سوار اسب سفیدت شو وبیا در خونه ما واز من معذرت خواهی کن تا به بابام نگمت چیه اولش تو دلت قند آب شد فکر کردی میگم بیا تا بابام به غلامی قبولت کنه؟ نخیر مگر اینکه نشون بدی که مرد شدی و دهنت بوی اون پیازی که دیشب شام با آبگوشتت خوردیو نمیده میدونی که بابام از بوی سیر و پیاز متنفر و الا چیزتو پاره میکنه..اسمش چی بود...آها یقه ات رو. من رو میگی؟ کف کردم از این همه محبت محبوب نسبت به خودم و همونجا بود که بابام صدام زد که پسر آسمون جل داری با کی حرف میزنی الان میام حسابتو میرسم منو میگی بابا. مگه همش خودت به من نگفتی باید فکر زن و زندگی باشم اخه من چیکار کنم اون از محبوبم اینم از شما....مگه خودت عاشق مامان نشده بودی؟ ها؟ این فضولی ها به تو نیومده ,برو به درس و مشقت برس تا نیومدم ازپنجره بندازمت تو حیاط؛ای بابا تو که من رو درک نمیکنی! طرز فکر نسل ما با شما فرق داره ! چی ؟داری دیگه ..... داري ديگه اون روي منو بالا مي ياري ها اصلا همين الان برو بشين پشت كامپيوترت صحفه تالار همدردي رو وا كن يه نظر خواهي از بچه ها كن ببين چي ميگن ؟!! بابا تو هم حوصله داری ها..برم تالار که چی؟نمیگن اونی که خودش همه رو راهنمایی می کرد الان مثل "چی" مونده تو گل...تازه وقتی وارد تالار شدی باید هی روی تبلیغات کلیک کنی..هی می خوام بی خیال شمو بگم به من چه حالا کی می فهمه که تو کلیک کردی یا نه اما بازم وقتي به اعماق قلب و وجدان بيدار خودم رجوع مي كنم مي بينم كه وجود من سرشار از عشق و محبت بچه هاي تالاره با خودم فكر مي كنم اگه يه روزي اين تالار نباشه چي ميشه ؟!!!.. خدا نکنه زبونت رو گاز بگیر!!! تو که این همه دم از مثبت اندیشی میزنی این دیگه چه حرفیه؟! اما راستی چی میشه؟آها الان فهمیدم که چی میشه؛ خانه بدوش دنیای مجازی و احساس حقیقی میشم و دیگه كسي رو ندارم كه بدون نگراني براش درد دل كنم و ازش كمك بگيرم، تازه دوستانم بدون هیچ چشم داشتی این کار رو میکنند، پس تا جایی که بتونم روی تبلیغات کلیک میکنم همین موقع یک صدایی اومد صدای جرقه برق بود یکدفعه همه جا تاریک شد و یه صدای بلند تر اومد...گرومب ب ب ...و من از خواب پریدم .اون وقت بود که دو دستی زدم توی سرم و گفتم وای باز هم مدرسه ام دیر شد.اما يه ذره كه همچي خواب از سرم پريد ديدم بابا مدرسه كدومه كنكور چيه بايد پاشم نون و پنيري رديف كنم براي حضرت شوهر .با صورت نشسته و موهاي ژوليده به پهناي صورتم خنديدم شايد هم زهر خندي زدم بر اقبال درنورديده ام ،من خواب بودم و خود رو مردي مي ديدم گرفتار در روزمَرِگي ها و روزمَرگي ها كاش مي شد امروز فقط امروز شانه اي بر موهايم نمي زدم و رخت هاي چرك رو از گوشه هاي خانه جمع آوري نمي كردم اما چه میشه کرد گاهی باید از خودگذشت، بعد از آن به همدردی سری میزنم پس..چی شد از جواب تاپیکی که ایجاد کرده بودم(من از دست این شوهرم چیکار کنم؟) چرا اعضا هیچ کدام جواب ندادن حتما اونا هم فهمیدن که من و همسرم نمیتونیم را حلی پیدا کنیم و شوهرم اصلاح نمیشه که نمیشه حالا بايد يه فكر اساسي كرد تا اين مشكلاتي كه به نظر مياد خودم دارم بهشون دامن مي زنم حل بشه بهترين كار اينه كه یه حالی از این شوهرم بگیرم که درس عبرتی بشه برای سایرین، چون همه فکر میکنند من به مشکلات دامن میزنم سپس یه تاپیک جدید دیدم با این عنوان..."من مشکلی ندارم اون بیماره" عجب موضوعی شد میدونم حتما الان آقایان محترم تالار علیه من شورش می کنند اما چیکار میشه کرد حقیقت همیشه تلخه اونم از نوع خاصش مثل همین مشکل من که فکر میکنند ایراد از منه! در اون تاپیک به همه ثابت شد مقصر من نیستم و..گناهی هم ندارم. اصلا میدونی چیه حالا که بیشتر فکر می کنم می بینم شما راست می گید مقصر منم چرا؟ چون یه ساعت الاف شماها شدم که جواب تاپیکمو بدید وقتی هم جواب دادید منو مقصر دونستید اصلا این چه تالاریه اینجا مدیر مسئول نداره. اگه دستم بهش نرسه اخه چرا کسی رسیدگی نمیکنه چند تا جمله هم گفتم که بهتره این جا نگم که یک دفعه یه دست نامرئی اومد سراغم ..البته اونا رو از ته دل نگفتم خواستم کمی خوشی کنم شما همگی گل هستید آقای مدیر رو که دیگه نگو. منظورم اینکه ...صبر کن ببینم اصلا چرا معذرت خواهی کردم خب راست می گم دیگه نه! آره دیگه حتما باید از این حرفا بزنم که دست نامرئی بیاد ویرایش کنه بعد ببینه چه مرگمه و کمکم کنه نمیشه همینطوری قبل از این که اون حرفا رو بزنم کمکم کنید ...
ای وای خسته شدم ! چه قدر غر زدم ! بهتره یه استراحت به خودم بدم . اول صبحی از همسر نازنینم شروع کردم تا الان که به بروبچه های همدردی و نوشته ها واینها تا اخر شب هم .....بهتره از پای کامپیوترپاشم .دست و صورتم را بشورم و ....
حالا حالم بهتر شد .زندگی شیرین می شود ، به به امروز چقدر همه چي خوبه ...، چه آفتاب قشنگي،از الان بوي بهار رو حس مي كنم ... كم كم آماده شم كه برم سركار امروز نمي دونم چرا خيلي خوشحالم ..... ا ا ا امروز كه جمعه اس پس بيخود نيست اينقدر خوشحالم جانمي جان امروز تعطيله جون ميده دوباره برگردي تو رختخواب و بخوابي اما صبر كنم ببينم؟ پس جناب شوهر كو؟؟؟؟ ايشاءاله كه رفته نونوايي...
اي بابا آخه تا كي بايد خودمو گول بزنم . مرد هم مرداي قديم ! نونوايي كجا بود ؟ ايشون دستشويي تشريف داشتن ! زن بدبخت اينهمه زحمت ميكشه ، اونوقت تا بحث مهريه مياد وسط هي ميزنن تو سرش ! يكي نيست بگه كي بيشتر از همه زحمت ميكشه ! خوب اصلا به من چه ؟! والا ! برم به زندگي خودم برسم !پاشم ... پاشم برم شام درست كنم ، از بس نشستم با خودم حرف زدم و تالار همدردي رو متر كردم ، شب شد. اينهمه تنوع غذايي حالا كدومو انتخاب كنم ؟1) نيمرو 2) املت 3) تخم مرغ آب پز 4) تخم مرغ عسلي 5) تخم مرغ با سوسيس 6 )تخم مرغ با سيب زميني سرخ كرده 7 ) ساندويچ تخم مرغ 8) تخم .....اصلا بذار يه تنوع بدم ، بذار يه تخم مرغ سيخ كنم و برم كباب كنم ! آره خودشه ، من اينهمه تنوع ميدم به زندگيم اونوقت شوهرم ميگه ...عزیزم به امید خدا تا چند وقت دیگه یه مرغداری !نه؛یه جوجه کشی میزنم!!مرگ من ؛جون هر کی دوست داری یه کم سلیقه به خرج بده ؛هیکلم مثل تخم مرغ شده!! تو این حرفها بودیم که،چشمتون روز بد نبینه یه هو دیدم ماهی تابه ,نه دمپایی ..نه کف گیر..خلاصه یه چیزی رو در آورد کوبید توسرم.نمی دونم چی بود ولی خدایش بدجوری دردم گرفت هر چی فکر می کنم یادم نمی یاد اونرو چی شد که ما با هم دعوا کردیم . فکر می کنم این خانوم من از یه جایی خط می گیره .نکنه اونم میره توی تالار همدردی؟ یعنی میره؟ یعنی اونم مثل من از همدردی خط میگیره!!!!! هی به این بچه های تالار میگم که بهتره من با خانمم خوب باشم میگن نه اینم عاقبت لج بازی...اصلا ولش کن چقدر من فضولم!
اینم از جمعه ما بعد از کلی کار و زحمت و سرویس دادن به حضرت شوهر و بچه ها و بعد از اون هم فامیل شوهر! بهتره برم تالار شاید خستگیم در بره. خوب این جا چه خبره ا یه پیغام خصوصی از دست نامرئی... ممکنه دوباره میخواد با من بیچاره ... بزار بازش کنم ببینم چیه ...
روزی روزگاری یه جایی زیر آسمون خدایه حاجی فیروزه بود که سرش تو کار خودش بود و زندگی خودشو میکرد تا اینکه توی همین تالاره گرفتن و نشوندنش روی یه چیز گنده و داغ، اون چیزه چی بود؟ صندلی داغ!حاجی فیروزه که خفتگیر شده بودزیركانه و شجاعانه در برابر این داغی مقاومت كرد تا اعضاء تالار همدردی هم عملا صبر كردن بر داغی را بیاموزند، ساير اعضا اين مقاومت حاجي فيروز رو تحسين كردن و اون قضيه به خير خوشي تموم شد چند وقت بعد که من فهمیدم "هر داغی صبر کردنی نیست چون آن وقت داغ دار می شوم" پس بهتره حالا که عید نزدیکه خونه دلمو از هر چیزی که منو داغ میکنه بتکونم که یک پیغام خصوصی رسید از دست محبوبی بدستم اون محبوب حسابي به من بد و بيراه كه گفته بود كه فلاني مگه تو آزار داري که نصفه شبی میای در خونمون زنگ میزنی در میری؟! اگه به بابام بگم كه بد بخت از فردا به جاي وب گردي بايد بري ولگردي پس تو رو خدا بيا و دست از این خل بازیات بردار و سوار اسب سفیدت شو وبیا در خونه ما واز من معذرت خواهی کن تا به بابام نگمت چیه اولش تو دلت قند آب شد فکر کردی میگم بیا تا بابام به غلامی قبولت کنه؟ نخیر مگر اینکه نشون بدی که مرد شدی و دهنت بوی اون پیازی که دیشب شام با آبگوشتت خوردیو نمیده میدونی که بابام از بوی سیر و پیاز متنفر و الا چیزتو پاره میکنه..اسمش چی بود...آها یقه ات رو. من رو میگی؟ کف کردم از این همه محبت محبوب نسبت به خودم و همونجا بود که بابام صدام زد که پسر آسمون جل داری با کی حرف میزنی الان میام حسابتو میرسم منو میگی بابا. مگه همش خودت به من نگفتی باید فکر زن و زندگی باشم اخه من چیکار کنم اون از محبوبم اینم از شما....مگه خودت عاشق مامان نشده بودی؟ ها؟ این فضولی ها به تو نیومده ,برو به درس و مشقت برس تا نیومدم ازپنجره بندازمت تو حیاط؛ای بابا تو که من رو درک نمیکنی! طرز فکر نسل ما با شما فرق داره ! چی ؟داری دیگه ..... داري ديگه اون روي منو بالا مي ياري ها اصلا همين الان برو بشين پشت كامپيوترت صحفه تالار همدردي رو وا كن يه نظر خواهي از بچه ها كن ببين چي ميگن ؟!! بابا تو هم حوصله داری ها..برم تالار که چی؟نمیگن اونی که خودش همه رو راهنمایی می کرد الان مثل "چی" مونده تو گل...تازه وقتی وارد تالار شدی باید هی روی تبلیغات کلیک کنی..هی می خوام بی خیال شمو بگم به من چه حالا کی می فهمه که تو کلیک کردی یا نه اما بازم وقتي به اعماق قلب و وجدان بيدار خودم رجوع مي كنم مي بينم كه وجود من سرشار از عشق و محبت بچه هاي تالاره با خودم فكر مي كنم اگه يه روزي اين تالار نباشه چي ميشه ؟!!!.. خدا نکنه زبونت رو گاز بگیر!!! تو که این همه دم از مثبت اندیشی میزنی این دیگه چه حرفیه؟! اما راستی چی میشه؟آها الان فهمیدم که چی میشه؛ خانه بدوش دنیای مجازی و احساس حقیقی میشم و دیگه كسي رو ندارم كه بدون نگراني براش درد دل كنم و ازش كمك بگيرم، تازه دوستانم بدون هیچ چشم داشتی این کار رو میکنند، پس تا جایی که بتونم روی تبلیغات کلیک میکنم همین موقع یک صدایی اومد صدای جرقه برق بود یکدفعه همه جا تاریک شد و یه صدای بلند تر اومد...گرومب ب ب ...و من از خواب پریدم .اون وقت بود که دو دستی زدم توی سرم و گفتم وای باز هم مدرسه ام دیر شد.اما يه ذره كه همچي خواب از سرم پريد ديدم بابا مدرسه كدومه كنكور چيه بايد پاشم نون و پنيري رديف كنم براي حضرت شوهر .با صورت نشسته و موهاي ژوليده به پهناي صورتم خنديدم شايد هم زهر خندي زدم بر اقبال درنورديده ام ،من خواب بودم و خود رو مردي مي ديدم گرفتار در روزمَرِگي ها و روزمَرگي ها كاش مي شد امروز فقط امروز شانه اي بر موهايم نمي زدم و رخت هاي چرك رو از گوشه هاي خانه جمع آوري نمي كردم اما چه میشه کرد گاهی باید از خودگذشت، بعد از آن به همدردی سری میزنم پس..چی شد از جواب تاپیکی که ایجاد کرده بودم(من از دست این شوهرم چیکار کنم؟) چرا اعضا هیچ کدام جواب ندادن حتما اونا هم فهمیدن که من و همسرم نمیتونیم را حلی پیدا کنیم و شوهرم اصلاح نمیشه که نمیشه حالا بايد يه فكر اساسي كرد تا اين مشكلاتي كه به نظر مياد خودم دارم بهشون دامن مي زنم حل بشه بهترين كار اينه كه یه حالی از این شوهرم بگیرم که درس عبرتی بشه برای سایرین، چون همه فکر میکنند من به مشکلات دامن میزنم سپس یه تاپیک جدید دیدم با این عنوان..."من مشکلی ندارم اون بیماره" عجب موضوعی شد میدونم حتما الان آقایان محترم تالار علیه من شورش می کنند اما چیکار میشه کرد حقیقت همیشه تلخه اونم از نوع خاصش مثل همین مشکل من که فکر میکنند ایراد از منه! در اون تاپیک به همه ثابت شد مقصر من نیستم و..گناهی هم ندارم. اصلا میدونی چیه حالا که بیشتر فکر می کنم می بینم شما راست می گید مقصر منم چرا؟ چون یه ساعت الاف شماها شدم که جواب تاپیکمو بدید وقتی هم جواب دادید منو مقصر دونستید اصلا این چه تالاریه اینجا مدیر مسئول نداره. اگه دستم بهش نرسه اخه چرا کسی رسیدگی نمیکنه چند تا جمله هم گفتم که بهتره این جا نگم که یک دفعه یه دست نامرئی اومد سراغم ..البته اونا رو از ته دل نگفتم خواستم کمی خوشی کنم شما همگی گل هستید آقای مدیر رو که دیگه نگو. منظورم اینکه ...صبر کن ببینم اصلا چرا معذرت خواهی کردم خب راست می گم دیگه نه! آره دیگه حتما باید از این حرفا بزنم که دست نامرئی بیاد ویرایش کنه بعد ببینه چه مرگمه و کمکم کنه نمیشه همینطوری قبل از این که اون حرفا رو بزنم کمکم کنید ...
ای وای خسته شدم ! چه قدر غر زدم ! بهتره یه استراحت به خودم بدم . اول صبحی از همسر نازنینم شروع کردم تا الان که به بروبچه های همدردی و نوشته ها واینها تا اخر شب هم .....بهتره از پای کامپیوترپاشم .دست و صورتم را بشورم و ....
حالا حالم بهتر شد .زندگی شیرین می شود ، به به امروز چقدر همه چي خوبه ...، چه آفتاب قشنگي،از الان بوي بهار رو حس مي كنم ... كم كم آماده شم كه برم سركار امروز نمي دونم چرا خيلي خوشحالم ..... ا ا ا امروز كه جمعه اس پس بيخود نيست اينقدر خوشحالم جانمي جان امروز تعطيله جون ميده دوباره برگردي تو رختخواب و بخوابي اما صبر كنم ببينم؟ پس جناب شوهر كو؟؟؟؟ ايشاءاله كه رفته نونوايي...
اي بابا آخه تا كي بايد خودمو گول بزنم . مرد هم مرداي قديم ! نونوايي كجا بود ؟ ايشون دستشويي تشريف داشتن ! زن بدبخت اينهمه زحمت ميكشه ، اونوقت تا بحث مهريه مياد وسط هي ميزنن تو سرش ! يكي نيست بگه كي بيشتر از همه زحمت ميكشه ! خوب اصلا به من چه ؟! والا ! برم به زندگي خودم برسم !پاشم ... پاشم برم شام درست كنم ، از بس نشستم با خودم حرف زدم و تالار همدردي رو متر كردم ، شب شد. اينهمه تنوع غذايي حالا كدومو انتخاب كنم ؟1) نيمرو 2) املت 3) تخم مرغ آب پز 4) تخم مرغ عسلي 5) تخم مرغ با سوسيس 6 )تخم مرغ با سيب زميني سرخ كرده 7 ) ساندويچ تخم مرغ 8) تخم .....اصلا بذار يه تنوع بدم ، بذار يه تخم مرغ سيخ كنم و برم كباب كنم ! آره خودشه ، من اينهمه تنوع ميدم به زندگيم اونوقت شوهرم ميگه .ته خونه نشستي واز هيچ جا خبر نداري ! امروز مي خوام يه تنوع اساسي به زندگي ام بدم اول از هر چيز يه دقيقه با خودم خلوت مي كنم و انتظاراتم از خودم رو بر مي شمرم اولش از هجوم افكار جوراجور خوفم مي گيره اما كم كم كه آرومتر مي شم مي بينم نه بابا كم توقع تر از من هم توي اين دنيا مگه پيدا ميشه آخه مگه دنيا چه ارزشي داره كه بخوام ازش توقعي هم داشته باشم وقتي به اين نتيجه مي رسم 10 ثانيه مونده تا يك دقيقه ام تمام بشه و من سراسر محبت ميشم ، هنوز وقت دارم قورمه سبزي ، غذاي مورد علاقه شوهرمه غذا رو بار مي ذارمو دستي به سر وگوش خونه مي كشم غر زدن ممنوع ديگه اجازه نمي دم بهم بگه ته خونه بي مصرف نشستي من مي تونم زندگي رو بسازم مطمئنم...
مثل من عزيز ظاهرا من و شما همزمان براي اين تاپيك مطلب ارسال كرديم به هر حال شما مي تونيد مطلب من پاك كنيد (با تشكر)
روزی روزگاری یه جایی زیر آسمون خدایه حاجی فیروزه بود که سرش تو کار خودش بود و زندگی خودشو میکرد تا اینکه توی همین تالاره گرفتن و نشوندنش روی یه چیز گنده و داغ، اون چیزه چی بود؟ صندلی داغ!حاجی فیروزه که خفتگیر شده بودزیركانه و شجاعانه در برابر این داغی مقاومت كرد تا اعضاء تالار همدردی هم عملا صبر كردن بر داغی را بیاموزند، ساير اعضا اين مقاومت حاجي فيروز رو تحسين كردن و اون قضيه به خير خوشي تموم شد چند وقت بعد که من فهمیدم "هر داغی صبر کردنی نیست چون آن وقت داغ دار می شوم" پس بهتره حالا که عید نزدیکه خونه دلمو از هر چیزی که منو داغ میکنه بتکونم که یک پیغام خصوصی رسید از دست محبوبی بدستم اون محبوب حسابي به من بد و بيراه كه گفته بود كه فلاني مگه تو آزار داري که نصفه شبی میای در خونمون زنگ میزنی در میری؟! اگه به بابام بگم كه بد بخت از فردا به جاي وب گردي بايد بري ولگردي پس تو رو خدا بيا و دست از این خل بازیات بردار و سوار اسب سفیدت شو وبیا در خونه ما واز من معذرت خواهی کن تا به بابام نگمت چیه اولش تو دلت قند آب شد فکر کردی میگم بیا تا بابام به غلامی قبولت کنه؟ نخیر مگر اینکه نشون بدی که مرد شدی و دهنت بوی اون پیازی که دیشب شام با آبگوشتت خوردیو نمیده میدونی که بابام از بوی سیر و پیاز متنفر و الا چیزتو پاره میکنه..اسمش چی بود...آها یقه ات رو. من رو میگی؟ کف کردم از این همه محبت محبوب نسبت به خودم و همونجا بود که بابام صدام زد که پسر آسمون جل داری با کی حرف میزنی الان میام حسابتو میرسم منو میگی بابا. مگه همش خودت به من نگفتی باید فکر زن و زندگی باشم اخه من چیکار کنم اون از محبوبم اینم از شما....مگه خودت عاشق مامان نشده بودی؟ ها؟ این فضولی ها به تو نیومده ,برو به درس و مشقت برس تا نیومدم ازپنجره بندازمت تو حیاط؛ای بابا تو که من رو درک نمیکنی! طرز فکر نسل ما با شما فرق داره ! چی ؟داری دیگه ..... داري ديگه اون روي منو بالا مي ياري ها اصلا همين الان برو بشين پشت كامپيوترت صحفه تالار همدردي رو وا كن يه نظر خواهي از بچه ها كن ببين چي ميگن ؟!! بابا تو هم حوصله داری ها..برم تالار که چی؟نمیگن اونی که خودش همه رو راهنمایی می کرد الان مثل "چی" مونده تو گل...تازه وقتی وارد تالار شدی باید هی روی تبلیغات کلیک کنی..هی می خوام بی خیال شمو بگم به من چه حالا کی می فهمه که تو کلیک کردی یا نه اما بازم وقتي به اعماق قلب و وجدان بيدار خودم رجوع مي كنم مي بينم كه وجود من سرشار از عشق و محبت بچه هاي تالاره با خودم فكر مي كنم اگه يه روزي اين تالار نباشه چي ميشه ؟!!!.. خدا نکنه زبونت رو گاز بگیر!!! تو که این همه دم از مثبت اندیشی میزنی این دیگه چه حرفیه؟! اما راستی چی میشه؟آها الان فهمیدم که چی میشه؛ خانه بدوش دنیای مجازی و احساس حقیقی میشم و دیگه كسي رو ندارم كه بدون نگراني براش درد دل كنم و ازش كمك بگيرم، تازه دوستانم بدون هیچ چشم داشتی این کار رو میکنند، پس تا جایی که بتونم روی تبلیغات کلیک میکنم همین موقع یک صدایی اومد صدای جرقه برق بود یکدفعه همه جا تاریک شد و یه صدای بلند تر اومد...گرومب ب ب ...و من از خواب پریدم .اون وقت بود که دو دستی زدم توی سرم و گفتم وای باز هم مدرسه ام دیر شد.اما يه ذره كه همچي خواب از سرم پريد ديدم بابا مدرسه كدومه كنكور چيه بايد پاشم نون و پنيري رديف كنم براي حضرت شوهر .با صورت نشسته و موهاي ژوليده به پهناي صورتم خنديدم شايد هم زهر خندي زدم بر اقبال درنورديده ام ،من خواب بودم و خود رو مردي مي ديدم گرفتار در روزمَرِگي ها و روزمَرگي ها كاش مي شد امروز فقط امروز شانه اي بر موهايم نمي زدم و رخت هاي چرك رو از گوشه هاي خانه جمع آوري نمي كردم اما چه میشه کرد گاهی باید از خودگذشت، بعد از آن به همدردی سری میزنم پس..چی شد از جواب تاپیکی که ایجاد کرده بودم(من از دست این شوهرم چیکار کنم؟) چرا اعضا هیچ کدام جواب ندادن حتما اونا هم فهمیدن که من و همسرم نمیتونیم را حلی پیدا کنیم و شوهرم اصلاح نمیشه که نمیشه حالا بايد يه فكر اساسي كرد تا اين مشكلاتي كه به نظر مياد خودم دارم بهشون دامن مي زنم حل بشه بهترين كار اينه كه یه حالی از این شوهرم بگیرم که درس عبرتی بشه برای سایرین، چون همه فکر میکنند من به مشکلات دامن میزنم سپس یه تاپیک جدید دیدم با این عنوان..."من مشکلی ندارم اون بیماره" عجب موضوعی شد میدونم حتما الان آقایان محترم تالار علیه من شورش می کنند اما چیکار میشه کرد حقیقت همیشه تلخه اونم از نوع خاصش مثل همین مشکل من که فکر میکنند ایراد از منه! در اون تاپیک به همه ثابت شد مقصر من نیستم و..گناهی هم ندارم. اصلا میدونی چیه حالا که بیشتر فکر می کنم می بینم شما راست می گید مقصر منم چرا؟ چون یه ساعت الاف شماها شدم که جواب تاپیکمو بدید وقتی هم جواب دادید منو مقصر دونستید اصلا این چه تالاریه اینجا مدیر مسئول نداره. اگه دستم بهش نرسه اخه چرا کسی رسیدگی نمیکنه چند تا جمله هم گفتم که بهتره این جا نگم که یک دفعه یه دست نامرئی اومد سراغم ..البته اونا رو از ته دل نگفتم خواستم کمی خوشی کنم شما همگی گل هستید آقای مدیر رو که دیگه نگو. منظورم اینکه ...صبر کن ببینم اصلا چرا معذرت خواهی کردم خب راست می گم دیگه نه! آره دیگه حتما باید از این حرفا بزنم که دست نامرئی بیاد ویرایش کنه بعد ببینه چه مرگمه و کمکم کنه نمیشه همینطوری قبل از این که اون حرفا رو بزنم کمکم کنید ...
ای وای خسته شدم ! چه قدر غر زدم ! بهتره یه استراحت به خودم بدم . اول صبحی از همسر نازنینم شروع کردم تا الان که به بروبچه های همدردی و نوشته ها واینها تا اخر شب هم .....بهتره از پای کامپیوترپاشم .دست و صورتم را بشورم و ....
حالا حالم بهتر شد .زندگی شیرین می شود ، به به امروز چقدر همه چي خوبه ...، چه آفتاب قشنگي،از الان بوي بهار رو حس مي كنم ... كم كم آماده شم كه برم سركار امروز نمي دونم چرا خيلي خوشحالم ..... ا ا ا امروز كه جمعه اس پس بيخود نيست اينقدر خوشحالم جانمي جان امروز تعطيله جون ميده دوباره برگردي تو رختخواب و بخوابي اما صبر كنم ببينم؟ پس جناب شوهر كو؟؟؟؟ ايشاءاله كه رفته نونوايي...
اي بابا آخه تا كي بايد خودمو گول بزنم . مرد هم مرداي قديم ! نونوايي كجا بود ؟ ايشون دستشويي تشريف داشتن ! زن بدبخت اينهمه زحمت ميكشه ، اونوقت تا بحث مهريه مياد وسط هي ميزنن تو سرش ! يكي نيست بگه كي بيشتر از همه زحمت ميكشه ! خوب اصلا به من چه ؟! والا ! برم به زندگي خودم برسم !پاشم ... پاشم برم شام درست كنم ، از بس نشستم با خودم حرف زدم و تالار همدردي رو متر كردم ، شب شد. اينهمه تنوع غذايي حالا كدومو انتخاب كنم ؟1) نيمرو 2) املت 3) تخم مرغ آب پز 4) تخم مرغ عسلي 5) تخم مرغ با سوسيس 6 )تخم مرغ با سيب زميني سرخ كرده 7 ) ساندويچ تخم مرغ 8) تخم .....اصلا بذار يه تنوع بدم ، بذار يه تخم مرغ سيخ كنم و برم كباب كنم ! آره خودشه ، من اينهمه تنوع ميدم به زندگيم اونوقت شوهرم ميگه ...عزیزم به امید خدا تا چند وقت دیگه یه مرغداری !نه؛یه جوجه کشی میزنم!!مرگ من ؛جون هر کی دوست داری یه کم سلیقه به خرج بده ؛هیکلم مثل تخم مرغ شده!! تو این حرفها بودیم که،چشمتون روز بد نبینه یه هو دیدم ماهی تابه ,نه دمپایی ..نه کف گیر..خلاصه یه چیزی رو در آورد کوبید توسرم.نمی دونم چی بود ولی خدایش بدجوری دردم گرفت هر چی فکر می کنم یادم نمی یاد اونرو چی شد که ما با هم دعوا کردیم . فکر می کنم این خانوم من از یه جایی خط می گیره .نکنه اونم میره توی تالار همدردی؟ یعنی میره؟ یعنی اونم مثل من از همدردی خط میگیره!!!!! هی به این بچه های تالار میگم که بهتره من با خانمم خوب باشم میگن نه اینم عاقبت لج بازی...اصلا ولش کن چقدر من فضولم!
اینم از جمعه ما بعد از کلی کار و زحمت و سرویس دادن به حضرت شوهر و بچه ها و بعد از اون هم فامیل شوهر! بهتره برم تالار شاید خستگیم در بره. خوب این جا چه خبره ا یه پیغام خصوصی از دست نامرئی... ممکنه دوباره میخواد با من بیچاره ... بزار بازش کنم ببینم چیه
نوشته ((اي خاك بر سر بي عرضه ات بكنند اي زن فاقد خوي استبدادي اي بميري من اين همه جان كنده و تو را از راه بي راه مي نمايم و تو ميخواهي با همسرت سازش بنمايي بگذار همان نيمروي نيم پز را كوفت بنمايد تا حاليش بشود يك من ماست چه مقدار كره دارد)) نكنه اين دسته راست ميگه نكنه...
وزی روزگاری یه جایی زیر آسمون خدایه حاجی فیروزه بود که سرش تو کار خودش بود و زندگی خودشو میکرد تا اینکه توی همین تالاره گرفتن و نشوندنش روی یه چیز گنده و داغ، اون چیزه چی بود؟ صندلی داغ!حاجی فیروزه که خفتگیر شده بودزیركانه و شجاعانه در برابر این داغی مقاومت كرد تا اعضاء تالار همدردی هم عملا صبر كردن بر داغی را بیاموزند، ساير اعضا اين مقاومت حاجي فيروز رو تحسين كردن و اون قضيه به خير خوشي تموم شد چند وقت بعد که من فهمیدم "هر داغی صبر کردنی نیست چون آن وقت داغ دار می شوم" پس بهتره حالا که عید نزدیکه خونه دلمو از هر چیزی که منو داغ میکنه بتکونم که یک پیغام خصوصی رسید از دست محبوبی بدستم اون محبوب حسابي به من بد و بيراه كه گفته بود كه فلاني مگه تو آزار داري که نصفه شبی میای در خونمون زنگ میزنی در میری؟! اگه به بابام بگم كه بد بخت از فردا به جاي وب گردي بايد بري ولگردي پس تو رو خدا بيا و دست از این خل بازیات بردار و سوار اسب سفیدت شو وبیا در خونه ما واز من معذرت خواهی کن تا به بابام نگمت چیه اولش تو دلت قند آب شد فکر کردی میگم بیا تا بابام به غلامی قبولت کنه؟ نخیر مگر اینکه نشون بدی که مرد شدی و دهنت بوی اون پیازی که دیشب شام با آبگوشتت خوردیو نمیده میدونی که بابام از بوی سیر و پیاز متنفر و الا چیزتو پاره میکنه..اسمش چی بود...آها یقه ات رو. من رو میگی؟ کف کردم از این همه محبت محبوب نسبت به خودم و همونجا بود که بابام صدام زد که پسر آسمون جل داری با کی حرف میزنی الان میام حسابتو میرسم منو میگی بابا. مگه همش خودت به من نگفتی باید فکر زن و زندگی باشم اخه من چیکار کنم اون از محبوبم اینم از شما....مگه خودت عاشق مامان نشده بودی؟ ها؟ این فضولی ها به تو نیومده ,برو به درس و مشقت برس تا نیومدم ازپنجره بندازمت تو حیاط؛ای بابا تو که من رو درک نمیکنی! طرز فکر نسل ما با شما فرق داره ! چی ؟داری دیگه ..... داري ديگه اون روي منو بالا مي ياري ها اصلا همين الان برو بشين پشت كامپيوترت صحفه تالار همدردي رو وا كن يه نظر خواهي از بچه ها كن ببين چي ميگن ؟!! بابا تو هم حوصله داری ها..برم تالار که چی؟نمیگن اونی که خودش همه رو راهنمایی می کرد الان مثل "چی" مونده تو گل...تازه وقتی وارد تالار شدی باید هی روی تبلیغات کلیک کنی..هی می خوام بی خیال شمو بگم به من چه حالا کی می فهمه که تو کلیک کردی یا نه اما بازم وقتي به اعماق قلب و وجدان بيدار خودم رجوع مي كنم مي بينم كه وجود من سرشار از عشق و محبت بچه هاي تالاره با خودم فكر مي كنم اگه يه روزي اين تالار نباشه چي ميشه ؟!!!.. خدا نکنه زبونت رو گاز بگیر!!! تو که این همه دم از مثبت اندیشی میزنی این دیگه چه حرفیه؟! اما راستی چی میشه؟آها الان فهمیدم که چی میشه؛ خانه بدوش دنیای مجازی و احساس حقیقی میشم و دیگه كسي رو ندارم كه بدون نگراني براش درد دل كنم و ازش كمك بگيرم، تازه دوستانم بدون هیچ چشم داشتی این کار رو میکنند، پس تا جایی که بتونم روی تبلیغات کلیک میکنم همین موقع یک صدایی اومد صدای جرقه برق بود یکدفعه همه جا تاریک شد و یه صدای بلند تر اومد...گرومب ب ب ...و من از خواب پریدم .اون وقت بود که دو دستی زدم توی سرم و گفتم وای باز هم مدرسه ام دیر شد.اما يه ذره كه همچي خواب از سرم پريد ديدم بابا مدرسه كدومه كنكور چيه بايد پاشم نون و پنيري رديف كنم براي حضرت شوهر .با صورت نشسته و موهاي ژوليده به پهناي صورتم خنديدم شايد هم زهر خندي زدم بر اقبال درنورديده ام ،من خواب بودم و خود رو مردي مي ديدم گرفتار در روزمَرِگي ها و روزمَرگي ها كاش مي شد امروز فقط امروز شانه اي بر موهايم نمي زدم و رخت هاي چرك رو از گوشه هاي خانه جمع آوري نمي كردم اما چه میشه کرد گاهی باید از خودگذشت، بعد از آن به همدردی سری میزنم پس..چی شد از جواب تاپیکی که ایجاد کرده بودم(من از دست این شوهرم چیکار کنم؟) چرا اعضا هیچ کدام جواب ندادن حتما اونا هم فهمیدن که من و همسرم نمیتونیم را حلی پیدا کنیم و شوهرم اصلاح نمیشه که نمیشه حالا بايد يه فكر اساسي كرد تا اين مشكلاتي كه به نظر مياد خودم دارم بهشون دامن مي زنم حل بشه بهترين كار اينه كه یه حالی از این شوهرم بگیرم که درس عبرتی بشه برای سایرین، چون همه فکر میکنند من به مشکلات دامن میزنم سپس یه تاپیک جدید دیدم با این عنوان..."من مشکلی ندارم اون بیماره" عجب موضوعی شد میدونم حتما الان آقایان محترم تالار علیه من شورش می کنند اما چیکار میشه کرد حقیقت همیشه تلخه اونم از نوع خاصش مثل همین مشکل من که فکر میکنند ایراد از منه! در اون تاپیک به همه ثابت شد مقصر من نیستم و..گناهی هم ندارم. اصلا میدونی چیه حالا که بیشتر فکر می کنم می بینم شما راست می گید مقصر منم چرا؟ چون یه ساعت الاف شماها شدم که جواب تاپیکمو بدید وقتی هم جواب دادید منو مقصر دونستید اصلا این چه تالاریه اینجا مدیر مسئول نداره. اگه دستم بهش نرسه اخه چرا کسی رسیدگی نمیکنه چند تا جمله هم گفتم که بهتره این جا نگم که یک دفعه یه دست نامرئی اومد سراغم ..البته اونا رو از ته دل نگفتم خواستم کمی خوشی کنم شما همگی گل هستید آقای مدیر رو که دیگه نگو. منظورم اینکه ...صبر کن ببینم اصلا چرا معذرت خواهی کردم خب راست می گم دیگه نه! آره دیگه حتما باید از این حرفا بزنم که دست نامرئی بیاد ویرایش کنه بعد ببینه چه مرگمه و کمکم کنه نمیشه همینطوری قبل از این که اون حرفا رو بزنم کمکم کنید ...
ای وای خسته شدم ! چه قدر غر زدم ! بهتره یه استراحت به خودم بدم . اول صبحی از همسر نازنینم شروع کردم تا الان که به بروبچه های همدردی و نوشته ها واینها تا اخر شب هم .....بهتره از پای کامپیوترپاشم .دست و صورتم را بشورم و ....
حالا حالم بهتر شد .زندگی شیرین می شود ، به به امروز چقدر همه چي خوبه ...، چه آفتاب قشنگي،از الان بوي بهار رو حس مي كنم ... كم كم آماده شم كه برم سركار امروز نمي دونم چرا خيلي خوشحالم ..... ا ا ا امروز كه جمعه اس پس بيخود نيست اينقدر خوشحالم جانمي جان امروز تعطيله جون ميده دوباره برگردي تو رختخواب و بخوابي اما صبر كنم ببينم؟ پس جناب شوهر كو؟؟؟؟ ايشاءاله كه رفته نونوايي...
اي بابا آخه تا كي بايد خودمو گول بزنم . مرد هم مرداي قديم ! نونوايي كجا بود ؟ ايشون دستشويي تشريف داشتن ! زن بدبخت اينهمه زحمت ميكشه ، اونوقت تا بحث مهريه مياد وسط هي ميزنن تو سرش ! يكي نيست بگه كي بيشتر از همه زحمت ميكشه ! خوب اصلا به من چه ؟! والا ! برم به زندگي خودم برسم !پاشم ... پاشم برم شام درست كنم ، از بس نشستم با خودم حرف زدم و تالار همدردي رو متر كردم ، شب شد. اينهمه تنوع غذايي حالا كدومو انتخاب كنم ؟1) نيمرو 2) املت 3) تخم مرغ آب پز 4) تخم مرغ عسلي 5) تخم مرغ با سوسيس 6 )تخم مرغ با سيب زميني سرخ كرده 7 ) ساندويچ تخم مرغ 8) تخم .....اصلا بذار يه تنوع بدم ، بذار يه تخم مرغ سيخ كنم و برم كباب كنم ! آره خودشه ، من اينهمه تنوع ميدم به زندگيم اونوقت شوهرم ميگه ...عزیزم به امید خدا تا چند وقت دیگه یه مرغداری !نه؛یه جوجه کشی میزنم!!مرگ من ؛جون هر کی دوست داری یه کم سلیقه به خرج بده ؛هیکلم مثل تخم مرغ شده!! تو این حرفها بودیم که،چشمتون روز بد نبینه یه هو دیدم ماهی تابه ,نه دمپایی ..نه کف گیر..خلاصه یه چیزی رو در آورد کوبید توسرم.نمی دونم چی بود ولی خدایش بدجوری دردم گرفت هر چی فکر می کنم یادم نمی یاد اونرو چی شد که ما با هم دعوا کردیم . فکر می کنم این خانوم من از یه جایی خط می گیره .نکنه اونم میره توی تالار همدردی؟ یعنی میره؟ یعنی اونم مثل من از همدردی خط میگیره!!!!! هی به این بچه های تالار میگم که بهتره من با خانمم خوب باشم میگن نه اینم عاقبت لج بازی...اصلا ولش کن چقدر من فضولم!
اینم از جمعه ما بعد از کلی کار و زحمت و سرویس دادن به حضرت شوهر و بچه ها و بعد از اون هم فامیل شوهر! بهتره برم تالار شاید خستگیم در بره. خوب این جا چه خبره ا یه پیغام خصوصی از دست نامرئی... ممکنه دوباره میخواد با من بیچاره ... بزار بازش کنم ببینم چیه
نوشته ((اي خاك بر سر بي عرضه ات بكنند اي زن فاقد خوي استبدادي اي بميري من اين همه جان كنده و تو را از راه بي راه مي نمايم و تو ميخواهي با همسرت سازش بنمايي بگذار همان نيمروي نيم پز را كوفت بنمايد تا حاليش بشود يك من ماست چه مقدار كره دارد)) نكنه اين دسته راست ميگه نكنه...
نكنه اين دسته راست ميگه نكنه اين دسته.... يهو يه دستي اومد و شروع كرد منو تكون دادن....
يهو تالار همدردي از جلو چشمام غيب شد و چهره مامانم بجاش نمايان شد..... البته صداشم با كمي تاخير رسيد كه داد ميزد بابا جون باز داري خواب چي ميبيني .... چرا تو خواب همش اسم شوهر مياري؟؟؟ عزيزم نترس نترس كابوس ديدي الانم بيداري و بايد ياد آور بشم كه هنوز تو خونه بابات تشريف داري.... به عبارت ديگه هنوز مجردي .... با صداي بلندي گفتم... آخييييشش..... پس ....
وزی روزگاری یه جایی زیر آسمون خدایه حاجی فیروزه بود که سرش تو کار خودش بود و زندگی خودشو میکرد تا اینکه توی همین تالاره گرفتن و نشوندنش روی یه چیز گنده و داغ، اون چیزه چی بود؟ صندلی داغ!حاجی فیروزه که خفتگیر شده بودزیركانه و شجاعانه در برابر این داغی مقاومت كرد تا اعضاء تالار همدردی هم عملا صبر كردن بر داغی را بیاموزند، ساير اعضا اين مقاومت حاجي فيروز رو تحسين كردن و اون قضيه به خير خوشي تموم شد چند وقت بعد که من فهمیدم "هر داغی صبر کردنی نیست چون آن وقت داغ دار می شوم" پس بهتره حالا که عید نزدیکه خونه دلمو از هر چیزی که منو داغ میکنه بتکونم که یک پیغام خصوصی رسید از دست محبوبی بدستم اون محبوب حسابي به من بد و بيراه كه گفته بود كه فلاني مگه تو آزار داري که نصفه شبی میای در خونمون زنگ میزنی در میری؟! اگه به بابام بگم كه بد بخت از فردا به جاي وب گردي بايد بري ولگردي پس تو رو خدا بيا و دست از این خل بازیات بردار و سوار اسب سفیدت شو وبیا در خونه ما واز من معذرت خواهی کن تا به بابام نگم چیه اولش تو دلت قند آب شد فکر کردی میگم بیا تا بابام به غلامی قبولت کنه؟ نخیر مگر اینکه نشون بدی که مرد شدی و دهنت بوی اون پیازی که دیشب شام با آبگوشتت خوردیو نمیده میدونی که بابام از بوی سیر و پیاز متنفر و الا چیزتو پاره میکنه..اسمش چی بود...آها یقه ات رو. من رو میگی؟ کف کردم از این همه محبت محبوب نسبت به خودم و همونجا بود که بابام صدام زد که پسر آسمون جل داری با کی حرف میزنی الان میام حسابتو میرسم منو میگی بابا. مگه همش خودت به من نگفتی باید فکر زن و زندگی باشم اخه من چیکار کنم اون از محبوبم اینم از شما....مگه خودت عاشق مامان نشده بودی؟ ها؟ این فضولی ها به تو نیومده ,برو به درس و مشقت برس تا نیومدم ازپنجره بندازمت تو حیاط؛ای بابا تو که من رو درک نمیکنی! طرز فکر نسل ما با شما فرق داره ! چی ؟داری دیگه ..... داري ديگه اون روي منو بالا مي ياري ها اصلا همين الان برو بشين پشت كامپيوترت صحفه تالار همدردي رو وا كن يه نظر خواهي از بچه ها كن ببين چي ميگن ؟!! بابا تو هم حوصله داری ها..برم تالار که چی؟نمیگن اونی که خودش همه رو راهنمایی می کرد الان مثل "چی" مونده تو گل...تازه وقتی وارد تالار شدی باید هی روی تبلیغات کلیک کنی..هی می خوام بی خیال شمو بگم به من چه حالا کی می فهمه که تو کلیک کردی یا نه اما بازم وقتي به اعماق قلب و وجدان بيدار خودم رجوع مي كنم مي بينم كه وجود من سرشار از عشق و محبت بچه هاي تالاره با خودم فكر مي كنم اگه يه روزي اين تالار نباشه چي ميشه ؟!!!.. خدا نکنه زبونت رو گاز بگیر!!! تو که این همه دم از مثبت اندیشی میزنی این دیگه چه حرفیه؟! اما راستی چی میشه؟آها الان فهمیدم که چی میشه؛ خانه بدوش دنیای مجازی و احساس حقیقی میشم و دیگه كسي رو ندارم كه بدون نگراني براش درد دل كنم و ازش كمك بگيرم، تازه دوستانم بدون هیچ چشم داشتی این کار رو میکنند، پس تا جایی که بتونم روی تبلیغات کلیک میکنم همین موقع یک صدایی اومد صدای جرقه برق بود یکدفعه همه جا تاریک شد و یه صدای بلند تر اومد...گرومب ب ب ...و من از خواب پریدم .اون وقت بود که دو دستی زدم توی سرم و گفتم وای باز هم مدرسه ام دیر شد.اما يه ذره كه همچي خواب از سرم پريد ديدم بابا مدرسه كدومه كنكور چيه بايد پاشم نون و پنيري رديف كنم براي حضرت شوهر .با صورت نشسته و موهاي ژوليده به پهناي صورتم خنديدم شايد هم زهر خندي زدم بر اقبال درنورديده ام ،من خواب بودم و خود رو مردي مي ديدم گرفتار در روزمَرِگي ها و روزمَرگي ها كاش مي شد امروز فقط امروز شانه اي بر موهايم نمي زدم و رخت هاي چرك رو از گوشه هاي خانه جمع آوري نمي كردم اما چه میشه کرد گاهی باید از خودگذشت، بعد از آن به همدردی سری میزنم پس..چی شد از جواب تاپیکی که ایجاد کرده بودم(من از دست این شوهرم چیکار کنم؟) چرا اعضا هیچ کدام جواب ندادن حتما اونا هم فهمیدن که من و همسرم نمیتونیم را حلی پیدا کنیم و شوهرم اصلاح نمیشه که نمیشه حالا بايد يه فكر اساسي كرد تا اين مشكلاتي كه به نظر مياد خودم دارم بهشون دامن مي زنم حل بشه بهترين كار اينه كه یه حالی از این شوهرم بگیرم که درس عبرتی بشه برای سایرین، چون همه فکر میکنند من به مشکلات دامن میزنم سپس یه تاپیک جدید دیدم با این عنوان..."من مشکلی ندارم اون بیماره" عجب موضوعی شد میدونم حتما الان آقایان محترم تالار علیه من شورش می کنند اما چیکار میشه کرد حقیقت همیشه تلخه اونم از نوع خاصش مثل همین مشکل من که فکر میکنند ایراد از منه! در اون تاپیک به همه ثابت شد مقصر من نیستم و..گناهی هم ندارم. اصلا میدونی چیه حالا که بیشتر فکر می کنم می بینم شما راست می گید مقصر منم چرا؟ چون یه ساعت الاف شماها شدم که جواب تاپیکمو بدید وقتی هم جواب دادید منو مقصر دونستید اصلا این چه تالاریه اینجا مدیر مسئول نداره. اگه دستم بهش نرسه اخه چرا کسی رسیدگی نمیکنه چند تا جمله هم گفتم که بهتره این جا نگم که یک دفعه یه دست نامرئی اومد سراغم ..البته اونا رو از ته دل نگفتم خواستم کمی خوشی کنم شما همگی گل هستید آقای مدیر رو که دیگه نگو. منظورم اینکه ...صبر کن ببینم اصلا چرا معذرت خواهی کردم خب راست می گم دیگه نه! آره دیگه حتما باید از این حرفا بزنم که دست نامرئی بیاد ویرایش کنه بعد ببینه چه مرگمه و کمکم کنه نمیشه همینطوری قبل از این که اون حرفا رو بزنم کمکم کنید ...
ای وای خسته شدم ! چه قدر غر زدم ! بهتره یه استراحت به خودم بدم . اول صبحی از همسر نازنینم شروع کردم تا الان که به بروبچه های همدردی و نوشته ها واینها تا اخر شب هم .....بهتره از پای کامپیوترپاشم .دست و صورتم را بشورم و ....
حالا حالم بهتر شد .زندگی شیرین می شود ، به به امروز چقدر همه چي خوبه ...، چه آفتاب قشنگي،از الان بوي بهار رو حس مي كنم ... كم كم آماده شم كه برم سركار امروز نمي دونم چرا خيلي خوشحالم ..... ا ا ا امروز كه جمعه اس پس بيخود نيست اينقدر خوشحالم جانمي جان امروز تعطيله جون ميده دوباره برگردي تو رختخواب و بخوابي اما صبر كنم ببينم؟ پس جناب شوهر كو؟؟؟؟ ايشاءاله كه رفته نونوايي...
اي بابا آخه تا كي بايد خودمو گول بزنم . مرد هم مرداي قديم ! نونوايي كجا بود ؟ ايشون دستشويي تشريف داشتن ! زن بدبخت اينهمه زحمت ميكشه ، اونوقت تا بحث مهريه مياد وسط هي ميزنن تو سرش ! يكي نيست بگه كي بيشتر از همه زحمت ميكشه ! خوب اصلا به من چه ؟! والا ! برم به زندگي خودم برسم !پاشم ... پاشم برم شام درست كنم ، از بس نشستم با خودم حرف زدم و تالار همدردي رو متر كردم ، شب شد. اينهمه تنوع غذايي حالا كدومو انتخاب كنم ؟1) نيمرو 2) املت 3) تخم مرغ آب پز 4) تخم مرغ عسلي 5) تخم مرغ با سوسيس 6 )تخم مرغ با سيب زميني سرخ كرده 7 ) ساندويچ تخم مرغ 8) تخم .....اصلا بذار يه تنوع بدم ، بذار يه تخم مرغ سيخ كنم و برم كباب كنم ! آره خودشه ، من اينهمه تنوع ميدم به زندگيم اونوقت شوهرم ميگه ...عزیزم به امید خدا تا چند وقت دیگه یه مرغداری !نه؛یه جوجه کشی میزنم!!مرگ من ؛جون هر کی دوست داری یه کم سلیقه به خرج بده ؛هیکلم مثل تخم مرغ شده!! تو این حرفها بودیم که،چشمتون روز بد نبینه یه هو دیدم ماهی تابه ,نه دمپایی ..نه کف گیر..خلاصه یه چیزی رو در آورد کوبید توسرم.نمی دونم چی بود ولی خدایش بدجوری دردم گرفت هر چی فکر می کنم یادم نمی یاد اونرو چی شد که ما با هم دعوا کردیم . فکر می کنم این خانوم من از یه جایی خط می گیره .نکنه اونم میره توی تالار همدردی؟ یعنی میره؟ یعنی اونم مثل من از همدردی خط میگیره!!!!! هی به این بچه های تالار میگم که بهتره من با خانمم خوب باشم میگن نه اینم عاقبت لج بازی...اصلا ولش کن چقدر من فضولم!
اینم از جمعه ما بعد از کلی کار و زحمت و سرویس دادن به حضرت شوهر و بچه ها و بعد از اون هم فامیل شوهر! بهتره برم تالار شاید خستگیم در بره. خوب این جا چه خبره ا یه پیغام خصوصی از دست نامرئی... ممکنه دوباره میخواد با من بیچاره ... بزار بازش کنم ببینم چیه
نوشته ((اي خاك بر سر بي عرضه ات بكنند اي زن فاقد خوي استبدادي اي بميري من اين همه جان كنده و تو را از راه بي راه مي نمايم و تو ميخواهي با همسرت سازش بنمايي بگذار همان نيمروي نيم پز را كوفت بنمايد تا حاليش بشود يك من ماست چه مقدار كره دارد)) نكنه اين دسته راست ميگه نكنه...
نكنه اين دسته راست ميگه نكنه اين دسته.... يهو يه دستي اومد و شروع كرد منو تكون دادن....
يهو تالار همدردي از جلو چشمام غيب شد و چهره مامانم بجاش نمايان شد..... البته صداشم با كمي تاخير رسيد كه داد ميزد بابا جون باز داري خواب چي ميبيني .... چرا تو خواب همش اسم شوهر مياري؟؟؟ عزيزم نترس نترس كابوس ديدي الانم بيداري و بايد ياد آور بشم كه هنوز تو خونه بابات تشريف داري.... به عبارت ديگه هنوز مجردي .... با صداي بلندي گفتم... آخييييشش..... پس .... یعنی همش خواب بود؟؟ اون همه غرغر شوهرجون؟کو تخم مرغ تازه؟چرا دره گنجه بازه؟ چرا آب تو تلمبست چرا گوش کوب قلمبست؟ چه خوب اخییش فامیل شوهری هم در کار نیست؟ عجب خوابی بودا بره دیگه بر نگرده ولی...
دوستان پیشنهادی دارم
لطفا دیگه داستانو خانومانش نکنید همچین بی مزه شده بود...شیرین جون ممنون که مسیرشو تغییر دادی...