با تـــــو آغاز میکنم تو عشــق دنیای منی
با تــــو به آخر میرسم تو خط پایان منی
نمایش نسخه قابل چاپ
با تـــــو آغاز میکنم تو عشــق دنیای منی
با تــــو به آخر میرسم تو خط پایان منی
رهایم کرده ای در این جهان بی گفتگو که در نگاه مردمانش یک شعر، یک کلمه حتی، جوانه نمی زند، نمی شکفد ... رهایم کرده ای در این زمین دل مرده که هیچ گیاه لبخندی حتی از آن نمی روید ...
در غرفه های آسمان مگر چه قدر ازدحام تبسم است ، چه قدر واژه ، چه قدر شعر موج می زند که رهایم کردی چنین بوی خاک بگیرم بوی تنهایی ؟! ...
دست نوشته ای از رضا کاظمی
دلم خیلی گرفته!ازخودم وخودم.
ازهرچی کلمه عشق ودوست داشتنه بدم میاد.
ازهرچی عاشق ومعشوق تودنیا بدم میاد.
آروم نشدم.اونقدردلم ازخودم پرشده که به این زودیها آروم نمیشم!
:316:واااااای خدا این بچه نمیخوابه عجب گیری کردیما
:311: اینم خودش یه حرفیه دیگه بابام جان خب فکر کردید من خوابالو از اینهمه بیداری این شیطونک اومدم اینجا و درددل کردم
مگه نگفتید هر چه میخواهد دل تنگت بگو
این هم خودش یه دل مشغولیه
ولی شیطنت هاش و خنده هاش خواب آلودگی را از سرم بیرون میکنه
دلم هوس شعر کرده
شعری از مهدی سهیلی مینویسم که زیر لب برای کودکم زمزمه میکردم:
چه بهاریست خدایا؟گل صدرنگ که نیست
بلبلان را هوس نغمه و آهنگ که نیست
در دل سبزه به هر باغ و چمن چون نگری
آتش جنگ بود سرخی نارنگ که نیست
روز و شب زمزمه پرداز غم خویشتنم
بهر ما خسته دلان زمزمه چنگ که نیست
بر لب ما نبود جز نفس سرد سکوت
در شب ما غزل مرغ شباهنگ که نیست
چشم پر اشک مرا چون نگری طعنه مزن
گریه در خلوت تنهایی خود ننگ که نیست
ما عقابان فلک سیر جهان پیماییم
عرصه بال و پر ما قفس تنگ که نیست
تو ز من خسته و من از تو بسی خسته ترم
سر خود را گیر و برو ما و تو را جنگ که نیست
من غزلخوان بهارم تو بد آواز خزان
قول ما و تو در این نعمه هماهنگ که نیست
چشم گریان تو آتش فکند بر دل من
تاب این غصه ندارم دلم از سنگ که نیست!
گل گلزار غزل جامه صد رنگ منست
چو منی را هوس جامه صدر رنگ که نیست!
میدونی بد حالم
دلم از غم خونه
دست تو درمونه
این دل داغونه
شبهای شبگردی
کاشکی بودی پیشم آرومم میکردی
مگر قلبم
از کدامین سال کودکی من
ناتمام مانده است
که کلاف نگاهم
با پرواز کبوتر ها
تا فراسوی ابرها
گشوده می شود؟
احمد شاملو
كاش بشه ضوابط رو به روابط ترجيح بدن تا هيچ حقي ناحق نشه:323:
هیاهوی هیج باران دیوانه ای صدای لبخند تو را کر نمی کند و بازهای ولگرد هیچ نیمه شبی کبوتر خیال مرا را از مسیر چشمان تو باز نمی دارند محبوب من ! ساحل آغوشت کجاست ؟! که قایقم پر از دریاست
[size=medium]یک اتاق، اندکی نور، سکوت من خدایی دارم که همین نزدیکی است ... در امتداد لحظه هایم، هر روز در سایه هایی قرمز شناور می شوم می خندم به عشق فنا شده ی زمینی مان...قاه قاه معنی ِ اشک ... کبودی، درد رامی دانم بغض سنگین خاطره را، از نزدیک لمس کرده ام من در این تاریکی، دور از همه...خدا را می خوانم خدا را که صدا می زنم...همه ی ذره ها آرام می شود... یک اتاق،اندکی نور،... من خدا را دارم
باز باران بارید...
خیس شد خاطره ها...
مرحبا بر دل ابری هوا...
هر کجا هستی سلامت باشی...
آسمانت آبی
و تمام دلت از غصه دنیا خالی.
از پست خانم هاله نو اينجا نوشتم
سکـوت دل انگيـزتـرين نغمـه اسـت.... آنـگاه کـه از دنيـا و همـه آدمهـاش خستـه ای...!
من از خدا خواستم به من توان و نيرو دهد
و او بر سر راهم مشکلاتي قرار داد تا نيرومند شوم.
من از خدا خواستم به من عقل و خرد دهد
و او پيش پايم مسايلي گذاشت تا آنها را حل کنم.
من از خدا خواستم به من ثروت عطا کند
و او به من فکر داد تا براي رفاهم بيش تر تلاش کنم.
من از خدا خواستم به من شهامت دهد
و او خطراتي در زندگيم پديد آورد تا بر آنها غلبه کنم.
من از خدا خواستم به من عشق دهد
و او افراد زجر کشيده اي را نشانم داد تا به آنها محبت کنم.
من از خدا خواستم به من برکت دهد
و خدا به من فرصت هايي داد تا از آنها بهره ببرم.
من هيچ کدام از چيزهايي را که از خدا خواستم، دريافت نکردم
ولي به همه چيزهايي که نياز داشتم، رسيدم.