مرسي نيلوفر خانم
واقعا كه دلگرمم كردي
ممنونم دوست عزيزم
نمایش نسخه قابل چاپ
مرسي نيلوفر خانم
واقعا كه دلگرمم كردي
ممنونم دوست عزيزم
آقاي گرد آفريد گرامي من تازه الان پست آخرتون رو ديدم
مرسي از راهنماييتون
من شايد تا همين دو سه ماه پيش زندگي رو با دوستم تصور ميكردم و توي روياهام با اون زندگي ميكردم ، ولي الان اونجوري نيست ، با دوبار جدايي كاخ آرزوهام به هم ريخت و ديگه اينطوري نيست كه توي ذهن و فكرم با اون زندگي كنم
ميدونم كه احتمال داره كه ما هيچ موقع به هم نرسيم ولي فقط دلم ميخواست كه نهايت تلاشم رو براي به اون رسيدن انجام بدم ،فكر كنم الان ديگه همه گي قضيه ي اون كوهنورد رو شنيده باشين كه توي يك شب سرد زمستوني از كوه سقوط ميكنه و در وسط راه به يك سنگي گير ميكنه و نجات پيدا ميكنه ولي اونقدر جرئت پيدا نميكنه كه پاشو دو قدم اونورتر بگذاره و توكلش رو به خدا از دست ميده، و فرداش ميبينن كه اون كوهنورد در فاصله ي نيم متري از سطح زمين از سرما يخ زده و مرده !!! خدا كمكش كرد ولي اون توكلش رو از دست داد و اونقدر شهامت نداشت كه واسه نجات خودش اقدامي بكنه!
دلم نميخواد اون كوهنورد باشم ، ميخوام شهامت اين رو داشته باشم كه با عشقم همراه باشم و در اين راه از خدا كمك ميخوام ، نميخوام در فاصله ي چند قدمي موفقيت همه چيز رو رها كنم و بي خيال بشم ...
خيلي زجر آور بود كه ميومدم و ميديدم كه شما فقط دوري و قطع رابطه رو پيشنهاد ميكنين!!و ميگفتين فراموشش كن و به انتخاب هاي ديگه ات فكر كن.
ولي اين پست آخرتون اميدوارم كرد!
من 5 ماه توي اين سايت اومدم ، خيلي اوقات وقتي كه عضو نبودم ميومدم و ميتونم بهتون قول بدم كه من حدود يك هفته از عمرم رو توي اين سايت سپري كردم . مشكلات خانم garibe- niloofar-دانه ، چكامه ،وهم ، ترانه 5000و ... كلي از مشكلات رو خوندم
ديدم نسبت به ازدواج و همه چيز عوض شده ، ديگه ازدواج رو ساده نميبينم ، ديگه توي روياهام با دوستم زندگي نميكنم .
ولي اين رو در نظر بگيرين كه : من دلم نميخواد زندگي رباتي داشته باشم ، يك آدم توي زندگي من بوده ، دو سال از زندگيم رو با اون بودم ،توي غم ها و شادي ها باهام بوده ولي الان يك مدته كه از همه چيز خسته است ، حرفهاي چرت ميزنه ، مشكل پيدا كرده ، افسرده شده ، نا اميد شده ...
اون حتي خصوصي ترين اتفاقهايي كه توي زندگيش افتاده رو به من گفته ، پيش من اعتراف به گناه كرده و ازم كمك خواسته ، همه ي اين روابط بوده
من بهش عشق كور ندارم و شايد قبلا داشتم و فكر ميكردم كه اون همون مرد آرزوهامه و بدي هاشو نديد ميگرفتم ولي الان 5 ماهه كه ديگه اون حالت رو ندارم ، بدي هاشو ميبينم و واسم مهمه ، نميگم توي زندگي درست ميشه !!! و نميگم من درستشون ميكنم ! اگه هرچي قراره درست بشه بايد قبل ازدواج درست بشه !و خودش بخواد كه درست بشه
شايد به نظر شما سن من يا اون براي ازدواج كم باشه .
من فقط دلم ميخواد با عشقم ازدواج كنم ،عشق من فقط بدي نداره ! خوبي هم داره ولي خوب من الان بدي هاش برام مسئله ساز شده !!
آره ،بچه است ، ولي تا كي بچه ميمونه ؟ منظورم از بچه بودنش اينه كه به همه چيز سطحي نگاه ميكنه و مثل من مطالعه ي عميق روي مسئله ي ازدواج نداره ، من مطالعه دارم و خيلي مقاله خوندم
ولي .... ولي .... يك مشكلي دارم و اون مشكل اينه كه همه ي اين مقاله هارو اگر قبل از دوستي ميخوندم ، ديگه وارد فاز احساسي نميشدم، ولي مسئله اين بود كه من اون موقع كه اون مقاله هارو خوندم ، ديگه كار از كار گذشته بود...
هر آدمي بدي يا خوبي داره ، گرد آفريد جان باور كن من هم شمارو مثل برادر خودم ميدونم ، دلم نميخواد از دست من عصباني بشين يا واسم حرص بخورين
ولي من كه نميخوام كوركورانه ازدواج كنم!
رابطه ي ما الان به خودي خود كم شده ! فكر ميكني الان حرف عاشقانه به هم ميزنيم و قربون صدقه ي هم ميريم ؟ نه خير . اونقدر مشكلات زياد شده كه قربون صدقه از يادمون رفته ، با وجود اين همه مشكل باز هم همو فراموش نكرديم ...
آره ، الان موقع ازدواج ما نيست ، من هم نميگذارم كه ارتباطمون از يه حدي بيشتر بشه ،چي بشه كه روزي 5 دقيقه بتونيم با هم صحبت كنيم ، اونم كه فقط از مشكلات ميگيم ،به نظرتون اين رابطه ي زياديه ؟؟
مطمئنا اگه پدر من با ازدواج مخالفت كنه من ايستادگي ميكنم ولي اگه نهايتا نخواد ، من هم حاضر نميشم كه با بي آبرويي تن به ازدواج بدم ... اگه خانواده اون راضي نشن ، من هم حاضر نيستم كه دوستم از ارث محروم بشه ولي با من ازدواج كنه
من فقط ميخوام مشكلات راهمون كمتر بشه ! ميخوام نهايت تلاش رو براي رضايت خانواده ها انجام بدم ، كه بابا حد اقل طرفتون رو ببينين ،اگه باز هم مخالفت داشتين كه هيج ....
من همه ي زندگي ام توي دوستم خلاصه نشده ، اينجوري هم نيست كه به خاطر اون توي درسم صدمه بخورم ،فقط گاهي مشكلات هستش كه من رو نگران ميكنه ولي با اين حال باز هم از درسم غافل نميشم ، من زندگي طبيعي خودم رو دارم ولي خوب يك سري مشكلات دونفري داريم كه من نميتونم ناديده بگيرمشون و روم تاثير ميگذاره و وقت زيادي از من رو ميگيره
يه جا خوندم كه آقاي مدير گفتن ،اون آدمي به درد زندگي ميخوره كه موقع درس به درس ، موقع سر بازي به سربازي و موقع ازدواج به ازدواج فكر كنه و اين چيز ها رو با هم قاطي نكنه !!
اين درست ،ولي مايي كه بدون اطلاع از اين واقعيات ، رابطه اي بينمون بوجود اومده و دوست داشتني بينمون شكل گرفته ، چه جوري بايد يك دفعه از هم دل بكنيم و بگيم توبرو پي كارت و من پي كارم و هر موقع رو به راه شدي و اگه ديدي من ازدواج نكردم ،بيا سراغم!!
برادران گرامي من
شما ميتونين يه راه حلي پيشنهاد بدين كه ما دوتاييمون به اين نتيجه اي كه شما ميگين برسيم ؟ چه طوره كه بعد از امتحانات يك وقت مشاوره بگيريم و دوتايي با هم به مشاوره بريم ؟ به نظرتون اين راه ميتونه جواب بده ؟؟
اصلا شما من رو توجيه كنين به قطع رابطه ،اون چي ؟ اون هم حقشه كه بدونه چرا بايد از من جدا شه !
يعني شما ميگين يك اپسينون رابطه هم نبايد بين ما باشه ؟ تا چشمم رو به هم بگذارم اين سه سال تموم شده ، و تكليفم مشخص ميشه ، البته همچين هم كم نيست ولي چون ميخوام واسه عشقم صبر كنم ،واسم آسون تره
الان هم تحت فشار واسه ازدواج نيستم ولي گفتم تا 25 سالگي ديگه حتما من رو ميكشن ولي فعلا فكر نميكنم توي اين يكي دو ساله پدر و مادرم كاري باهام داشته باشن
يعني شما باز هم مصرانه ميگين كه من ارتباطم رو به طور كامل قطع كنم ؟
بنید دختر گرامی،شما چرا اصلاً می خواهید به حرف من عمل کنید،دیگران و مدیر هم هست و خواهش می کنم یک سری نزد مشاور خوب و مجرب یا روانکاو بروید و به شرایط خود و آن پسر در زمان حال و ازدواج و شرایط لازم برای آن و . . . خوب فکر کنید،سپس هر کاری دلتان خواست انجام دهید.
از این گذشته تا خودتان نخواهید همه آدمهای روی زمین هم گرد هم آیند،نمی توانند کاری برای درمان این اوضاع و حال بد شما داشته باشند.شما با این حرفها هنوز معلوم می شود که در وادی خیال و رمانتیک بازی هستید.آن مقال کوهنورد را چرا این جور نمی بینید که در آن دو دفعه ای که او را ترک گفته اید،یک قدم آن ورتر نگذاشته و آن پسر را فراموش به طور کلی نکرده اید.
شما هی دارید به آن رابطه می چسبید و برای امتحان هم شده و مثلاً آزمودن اراده خودتان دو هفته هم اصلاً نه به تماسهایش کاری نداشته و نه به پیغامهایش و با افکار و وسوسه ذهنتان که می خواهد دباره شما را به وضع نخست برگرداند مبارزه نمی کنید.
برای بنده هیچ فرقی نمی کند که شما می خواهید چکار کنید،زیرا چند روز دیگر این موضوع،شما و حرفهایم نسبت به شما را فراموش خواهم کرد و این عین واقعیت است و همچنین و والدین شما هم اگر بخواهید این رابطه بیمارگونه و بی هدف را ادامه دهید برای شما هیچ کاری نمی توانند بکنند.این پسر شرایط ازدواج را ندارد و شما هم ندارید و کاراکتر او هم که بشیار وابسته و فاقد مهارتهای رفتاری است.
به هر حال بنده همه چیزی را که در چنته داشته ام برایتان رو کردم و دیگر نمتوانم حتی یک کلمه با شما سخن بگویم و گرنه تکرار مکررات می شود.باید از یک نقطه آغاز کنید و این دست خودتان است و ادامه قطع رابطه و فراموش کردن ماجرا هم در دستان خودتان.باید متد و روشهای درست این کار را بیاموزید که با مراجعه به روانکاو و روان درمانگر امکان پذیر است.
موفق باشید و خوانگهدار.//
maji عزیز
شاید مشکل من رو در سرفصلها خونده باشی،من هم دختری رو می خواستم که با مخالفت مادرم مواجه شدم البته داستانش مفصله که می تونی اگر خواستي سری بهش بزنی،نتیجه کار من این شد که با اینکه اون دختر رو خیلی دوست داشتم ولی نتونستم در مقابل مادرم بایستم به دلایل مختلف كه تقريبا واضحه ولی دیدم اگر بخوام بزور ازدواج کنم با شناختی که از مادرم داشتم میدونستم اون دختر رو بدبخت می کنم چون مطمئن بودم مشاجرات بعدی بین مادرم و ما صورت خواهد پذیرفت و این موضوع تمومی نخواهد داشت چون مادرم بسیار زن یک دنده ای است،اینا رو گفتم تا به مسئله تو برسم و اون اینکه پسرها تا یک جایی می تونن با خانوادشون بر سر خواسته هاشون بجنگند زيرا خانواده ها اركان اصلي براي حمايت فرزندهاشون هستند بعد از اون مطمئن باش کوتاه میان حالا طرف مقابلشون هر کس که می خواد باشه این واقعه تلخه ولی واقعیت داره پس سعی کن واقع بین باشی و درست تصمیم بگیری
ميدونم خيلي غرورشو زير پا گذاشته تا از من پول قرض بگيره ، الان هم در شرايط بدي هستش ولي من هم ديگه طاقت ندارم همينجوري بلاتكليف باقي بمونم تا معلوم نيست كي بخواد تكليفش رو مشخص كنه ! خودش هم نميدونه كه از زندگي چي ميخواد!همش يا من رو تحقير ميكنه ، يا جوابم رو نميده و يا اينكه ازم ايراد ميگيره !
امروز ، يعني همين يكي دو ساعت پيش وقتي پست آقاي رامتين و جريانشون رو خوندم ، به اين نتيجه رسيدم كه از اين عشق و عاشقي هاي ليلي و مجنوني ديگه وجود نداره ، بهتره از اين فكر كه اون بيش از اندازه واسه رسيدن به من تلاش ميكنه دست بردارم و همه چيز رو بسپارم به خدا ،چون واقعا ديگه از گول زدن خودم خسته شدم ، شايد من ميتونستم از اين عاشق هاي ليلي و مجنوني براش باشم ولي وقتي خودش نميخواست و نميتونست ، عشق يك طرفه ديگه فايده اي نداشت ، چرا من اصرار كنم ؟ رفتم يه كمي قرآن خوندم و خودم سپردم به خدا ،ديگه ميخوام احساساتم رو كنترل كنم ، شايد به قول آقاي گرد آفريد ، چند سال ديگه دوباره عاشق هم بشيم و به هم برسيم ولي توي اين شرايط ، بهترين راه حل جدا شدن از همديگه است...
واسم دعا كنين كه بتونم همچين كاري بكنم
بهش يه اس ام اس دادم كه :
قرار ما براي ازدواج از همون اول اشتباه بود ، نه ما به هم ميخوريم ، نه علاقه اي مونده و نه خانواده هامون راضي ميشن ، تنها كارمون شده ايراد گرفتن از تيپ و قيافه ي همديگه ، توانايي مقاومت در برابر خانواده هامونم نداريم ، الان اين زجر و درد رو تحمل ميكنيم تا سه سال ديگه مجبور نشيم يه زجر و درد بزرگتري رو تحمل كنيم ، خدا حافظ
البته از ضمير اول شخص جمع به جاي دوم شخص مفرد استفاده كردم تا فكر نكنه كه من همه ي تقصير هارو از گردن اون ميدونم و ميخوام محكومش بكنم
ديگه هم خودمو و هم اونو سپردمش به خدا ، يا رابطه مون تموم ميشه ، يا اگر اصرار شديدي از جانب اون ديدم و در اخلاق و رفتارش تغييري ديدم ، ميريم مشاوره تا اون بتونه تصميم نهايي رو براي ما بگيره ! چون واقعا ديگه از اين بچه بازي ها خسته شدم !
بازهم از تمام دوستاني كه كمكم كردن ممنونم
احسنت. حتما پیش مشاور برو. برایتان آرزوی موفقیت می کنم.
خواهر عزیز من خود گرفتار ثمل مسئله شما هستم و خانواده من شدیدا مخالفن فقط سر اینکه چرا با تو حرف زده حتما با یکی دیگه حرف زده یا خواهد زد و هم اینکه خانوادشون6 نفرند چشش انجوری هیکلش دروشته سنتون بهم نیمخوره000 . و کلا بقول شما آنقرد دلیل میارن که می خواهن دختره از چشم پسره بیفته و خودشمنو اون دختری رو که دوست دارن یا پولدارن برای پسرشون بگیرن تا در جلوی رقیبانشان کم نیارن یا پوز بدن در این وسط این 2 نفر خوار و خراب میشن و بدبخت و همیشه با یاد آنها و خطرات آنها زندگی میکنن من کلا شما رو درک میکنن0 از طرفی دختر خانم ها این مسله یادشون میره که ای وای ما توی جامعه ایرانیم خیلی محدودیت هایی داریم قبل از آشنایی با پسر و عاشق شدن نمی پرسن که آیا بعد از این عشق و عاشقی میتوانند بهم برسند یا نه شما قبلا بایدبه این فکر میکردین الان شما اگه میخوایین هم برسین وپسره و اقعا و واقعا نه از روی دلبستگی شمارو دست داره باید همه چیزو آبرتونو زیر پا قرار داده و با پسره نقشه ای طراحی کنین که مجبور باشن موافقت کنن یا اینکه کلا بیخیال بشین به نع شما خواهر عزیزه چون اگه به هم برسین خانواده پسره زندگی رو بهتون حرام میکنن موفق باشی
به نظر من همچین پسری مرد نمیشه و این همان جریان پل خر بیگیرو است .
انیشتن میگه ارزش آدم ها رسیدن به هدفشان نیست ارزش آدمها به اینه که واسه هدفشان تلاش کنن.
اگر میخای امتحانش کنی بگو کسه دیگه ای دوست دارم اگر واسه بدست آوردنت تلاش کرد بدون که دوست داره وگرنه بفهم که از روی مجبوری .تلاش کردن این نیست که بگه خود کشی میکنم نه بیاد یه جوری دنبالت که خودت کیف کنی .
maji عزیز..
تمام تاپیکت و کل راهنمائیها و مشکلاتت رو به دقت خوندم.... چند بار طاقت نیاوردم و اومدم پاسخ بدم اما بهتر دیدم تا آخر بخونم که البته و خوشبختانه آخرین پستت خیلی خوشحالم کرد..
من با سخنان سورنا و گرد آفرید کاملا موافقم... جای تردیدی نیست این آقا پس همین الان هم در ادامه راه با شما موندن چه برسه به اینکه بخواد 3 سال همچنان در قید باشه..
عزیز من..شما 21 سالت هست و الان آمادگی ازدواج رو کاملا داری چه از لحاظ فکری و.. مفهوم ازدواج و قبول مسئولیت رو پذیرفتی..اما حتما این رو خوب میدونی که پسرها از لحاظ فکری دیرتر به این بلوغ میرسن..برای همین هم تفاوت سنی دختر و پسر مهمه...البته من هیچوقت رد استثنا رو نمیکنم..اما در مورد این آقا مطمئنم که شما اگر حتی ازدواج هم بکنید..تمام عمر باید نقش یک مادر فداکار رو براش بازی کنی نه یک معشوقه..همونطور که تا حالا این کار رو به طرق مختلف انجام دادی...چه بشا بعد از گذشت سالها این آقا دیگه بزرگ شده و اینبار به دنبال یک معشوقه نگرده؟؟؟
عزیزم..چیزی که ازت میخوام اینجا عزت نفس هست..احترام برای خودت..شناخت خودت... به نظر من اگر به خودت احترام بگذاری خیلی راحت به این نتیجه میرسی که این آقا شخص مورد نظرت نیست..این یک عادت هست ... عشق چشم رو کور میکنه و گوش رو کر...میدونی چرا با اینکه خیلی از اون سری اما به ظاهرت ایراد میگیره؟؟؟ رو راست باشیم.چون ادامه این رابطه رو نمیخواد.. با خودت رو راست باش...خجالت میکشه به شما این رو بگه.... طاقت ناراحتیت رو نداره... عشق رو گدائی نکنید چون همیشه چیزهای بی ارزشی نصیب گدا میشه..
با خودت خلوت کن...از خدا کمک بخواه که فقط اون میتونه کمکت کنه.... صب برای اون = از دست دادن 3 یا 4 سال از بهترین سالهای زندگیت=تحمل فشارهای روانی در این مدت= تاپیر این فشارها روی سیستم کلی بدن و رفتارهات.... بیشتر قدر خودت رو بدون و مذاقب خودت باش..
این دنیا فقط یک پسر خوب نداره... چه بسا کسی باشه که اون عشقی که سزاوارشی ارزانیت کنه..
شاد باشی و موفق در پناه حق
سلام
موضوع شما را هم من داشتم آره پسر سریع جا می زنه وقتی مخالفت خانواده اش راببینه من با پسر دوست بودم سکس هم داشتیم پرده من را هم برداشته ولی با این اوصلف چون خانواده اش رضایت ندادند همه چیز و زیر پا گذاشت . بهتر تو هم فراموشش کنی و یا اینکه اگه واقعا تو رو می خواهد خانواده اش را راضی کنه ولی میدونم کمتر پسری پافشاری می کنه همه پسرها عقب نشینی می کنند
مواظب باش و ریش گرو نذاری برای اون پسر چون پسرها لیاقت این همه اذیت و آزاری که متحمل می شوی برایشان را ندارند .