-
پوه عزیز احساسات و حال بد شما کاملا قابل درک هست . اما منم نظر دوستان رو دارم شما باید هرچی زودتر تلاش کنید و مستقل بشید و اینکه اجازه ندهید هیچ کسی دست روی شما بلند کنه . پدر شما هم اجازه نداره دست روی شما بلند کنه چه برسه به برادرتون که کوچکتر هم هست.
من ازت خواهش میکنم این دلسوزی برای پدرت رو متوقف کن ،ایشون خودش دلش خواسته و نهار درست کرده شاید اگر 10 بار اینکار رو بکنه خودش خسته بشه و به برادرتون تذکر بده .
به نظرم برای مدتی و برای رسیدن به آرامش برید خوابگاه .تا عید کمتر از 40 روز مونده حداقل این مدت شما آرامش داشته باشید. هر موقع هم پدر در مورد اینکه خدایا منو ببر و از این حرفا میزنه شما هیچی نگید چون تجربه ثابت کرده هر حرفی بزنید طرف بیشتر خودشو به مظلوم نمایی میزنه(ببخشید این واژه رو بکار بردم)
مادر منم بعضی وقتها تو بحث های بینمون از این حرفا میزد و من ناراحت میشدم و سریع میگفتم : وای خدا نکنه این چه حرفیه اما مادر بدتر میکرد شروع میکرد به گفتن دوباره . انگار ی جور حس مظلوم نمایی و قربانی بودن رو میخواست انتقال بده
منم حالا ها دیگه واکنشی نشون نمیدم.
میشه بدونم چرا برای مدتی نمیری خوابگاه ؟؟/
-
پوه عزیزمنم با بچه ها موافقم که تو باید مستقل بشی، ولی مشکل اینه که تو یه ذره که استقلال مالی پیدا میکنی، احساس ناجی و حمایتگری بهت دست میده و میخوای از بقیه خانواده مراقبت کنی. در صورتی که باید از ریشه ظریف استقلالت مراقبت کنی تا یه درخت تنومند بشه.
یا مکرر تو صحبت هات یه احساس عذاب وجدان نسبت به خانوادت رو نشون میدی. نشونه اش همین پست دیروز در مورد برادرت. تو از رفتارهای برادرت احساس خیلی بدی میگیری، ولی دوباره احساس عذاب وجدان جایگزینش میشه و به فکر جبران میفتی.
یا مثلا حرفی که برادرت تو دعوا بهت زد، حس بی ارزشی رو در تو ایجاد کرد. اگه در درونت دنبال شاهد برای این احساست بگردی، چیزی پیدا نمیکنی. چون کلی ویژگی خوب و ارزشمند در خودت می بینی. ویژگی های ارزشمندی که ما هم اینجا بدون دیدار واقعی تو از اونها آگاهیم.
اون مسئله در مورد توجه به احساست که گفتم همینه. خیلی وقتا آگاه شدن نسبت به احساسی که تو یه موقعیت داریم، کمک به حل مساله میکنه. به کمک یه روانشناس میتونی خیلی از این احساسات رو از درونت بیرون بکشی. البته تو پست های اخیرت نشون دادی که نسبت به گذشته شناخت خیلی بهتری نسبت به خودت پیدا کردی.
پوه، همه ما کم و بیش از شرایط خانواده و اجتماع آسیب خوردیم. ولی از یه جایی بالاخره باید خودمون رو همونجوری که هستیم، با هر ضعف و ایرادی که داریم بپذیریم و مسئولیت زندگیمون رو برعهده بگیریم و برای بهتر کردن لحظه ها و روزهای آینده تلاش کنیم. وقتی به این نتیجه برسی که با وجود فاکتور شانس و اقبال، تو هم میتونی لحظه های بهتری برای خودت رقم بزنی، اونوقت از احساس افسردگی و ناامیدی فاصله میگیری.
-
سلام.
مینا جان، بهاره جان، صبا جان، آقا غلام، ممنونم از لطفتون.
جواب پستهاتون رو نوشته بودم چند روز پیش. ولی پاک شد. و دیگه نشد بنویسم.
واقعیت اینه که بله، خودمم تنها راه رو مستقل شدن میدونم.
ولی یه جورایی شک دارم صرفا مستقل شدن، حلال مشکلات من باشه یا نه.
ولی فعلا بهترین راه حل ممکنه.
خوابگاه هم هفته آینده میرم. فعلا صرفا برای تغییر حال و هوام و کمی وارد جو درس شدن.
یه سوال هم داشتم.
کسی اطلاعی داره روانپزشکا هم به صورت مجازی ویزیت میکنن؟ یا چون دارو باید توی دفترچه بنویسن، حتما باید حضوری باشه؟..
آخه انرژیم واقعا خیلی پایینه و اصلا جون و انرژی اینکه پاشم برم دکتر نذارم و میدونم نیاز به دارو دارم. حالم واقعا خوب نیست؟
از طرفی توی خونه، از داروهایی که قبلا دکتر برام نوشته بود دارم.اگر خودم الان بدون مراجعه، همون داروها رو بخورم ، اشکالی داره؟
-
سلام پوی عزیز،
چه تصمیمخوبی گرفتی کهمیخوای بری خوابگاه،گاهی تمام چیزهای که رنگو بوی غم بدن اگر ظاهرا برای مدت موقتی وکوتاه هم که باشه نباشن حال روحی کمی بهتر میشه،بنظرم فعلا به روانپزشک مراجعه نکن،مدتی روخوابگاه باش اگر این بی انگیزگیو حال روحی نامناسبت به همین شدت ادامه پیدا کرد بعدا مراجع کن.
-
سلام.
بله خانم wisdom عزیز.
چند روزی میرم خوابگاه. امیدوارم بهتر بشه حالم.
-
چند وقتی پیش منم یه مشکلی داشتم که هیچ جوره حل نمیشد
و منم نمیتونستم بپذیرمش
برای همین سعی کردم یه مدت بهش فکر نککنم
خودمو مشغول کردم
از اون افکار دور شدم
دوماه خیلی سخت رو گذروندیم
ارتباطمو با خدا قوی تر کردم
اوضاع برام عادی شد
متاسفانه نبود مادرتون زندگی رو بهم ریخته
و شاید یه مقدار خشونتی که از برادراتون دیدین حاصل همون رفتارها باشه
در عین حال همه میخوان کمک کنند که شاید ندونن دارن بدترش می کتتد
حتما از محیط خونه دور بشین و خارج از منزل به آرامش برسید
تنها کاری که ازم برمیاد اینکه برات دعا کنم
-
سلام دوستان.
امیدوارم حالتون خوب باشه.
دوستان، شما راهی برای اینکه حساسیت من کم بشه نسبت به حرفهایی که جنبه انتقادی دارن ولی با نیش و کنایه و تمسخر بیان میشن، سراغ دارید؟
مثلا من امروز ساعت ده بیدار شدم( البته نزدیک شش ماهه شبا کلا بد میخوابم) و چون چند روز بود غذا همش برنجی یا برنج و خورشتی بود، تصمیم داشتم امروز خوراک درست کنم. تا بلند هم شدم اول مرحله اول غذا رو مشغول شدم و بعد رفتم صبحونه. بابا پرسید چی میخوای درست کتی؟ و گفتم. بعد بابا گفت حدس میزدم به علت ضیق وقت همچین غذایی بخوای درست کنی. ( و چون کلا بابام انتقادهاش رو مستقیم نمیگه هیچوقت، و البته انتقادهاش به هیچ کسی رو مستقیم نمیگه و با طعنه میگه) من برداشتم این شد که هم میگه چرا دیر پا شدی هم اینکه چرا غذای حسابی نمیخوای بپزی؟
و ناگهان درونا برآشفته شدم. و گفتم ساعت ده برای شروع پختن حتی برنج و خورشت وقتی این دو تا (برادرم و خانمش) ساعت دو بلند میشن، دیر نیست، ولی شش روزه برنج و خورشتی بوده امروز خوراک. ضمنا وظیفه ی منم نیست هر روز من آشپزی کنم.
بعدم فهمیدم بابا سبزی رو بدون مواد شوینده شسته، غر زدم که توی این کرونا هر چی میگن رعایت کنید حالا هی بازرعایت نکنید ( این کلمه ی باز فکر کنم بابا رو ناراحت کرد و فکر کرد قضیه مامانو انداختم گردنش)
حالا هم از صبح تا حالا باهام سرسنگینه و منم هم ازش ناراحتم هم دارم خودخوری میکنم.
من اعصابم خرد میشه همه کار بکنی، بعد انگار وظیفت باشه و اگر مطابق میلشون نبود نیش و کنایه بزنن.
خیلی سعی میکنم با یه حرف به هم نریزم. ولی اخه برای من از یه حرف بالاتره. برای من مفهوم انگار نوکر هستم و وظیفمه و داره ازم سواستفاده میشه داره.
-
پوه عزیز
اونقدری کار کن که تو ذهنت منت و خشمی نسبت به دیگران نداشته باشی
شما الان چهار نفر توی خونه هستید
هر 4 روز یکبار آشپزی کن
همه رو به همین روال عادت بده
نهایتش اون سه روزش رو پدرت آشپزی می کنه دو تا حسن داره یکی اینکه بعد یک ماه پدرت خسته میشه و یواش یواش نسبت به عروس و پسر یه عکس العمل هایی نشون میده. دوم اینکه یه احتمال هم هست اونم اینکه عروس و پسر این وسطا خجالت بکشن و به خودشون بیان
در هر حال این خانم و اون پسر، عروس و پسر پدر شما هستن و خودش می دونه و اونا اگه میخواد نازپرورده شون کنه اگرم میخواد بهشون وظیفه بده
ممکنه که پدر شما اصلا با لذت و با میل خودش بخواد کارها رو انجام بده تا پسر و عروسش راحت باشن
این انتخاب اونه
هیچ اشکالی هم نداره
وقتی بیش از حد کار می کنی وقتی تو ذهنت بقیه رو بدهکار می بینی، در برابر حرفها حساس میشی
وقتی تو ذهنت طلبی از کسی نداشته باشی وقتی خشم فروبرده نداشته باشی حساس نمیشی
ولی در کل به نظر من میخوای کار کن میخوای نکن
میخوای از اتاقت بیا بیرون میخوای نیا
ولی با پدرت با لحن بد حرف نزن
پدرت در شرایط روحی خوبی نیست
و در هر صورت پدره دیگه
دلش می شکنه
به نظر من کسی که هیچ کاری نکنه ولی با لحن مناسب با بقیه حرف بزنه خیلی معقول تر از کسی هست که همه کار می کنه ولی در یک لحظه پرخاش هم می کنه و همه چیز رو خراب می کنه
-
سلام.
من توقعی از کسی ندارم. ولی مطمینا این ناراحتم میکنه که همین پدرم سر اینکه من خواستم خوراک بپزم نه برنج و خورشت، بهم انتقاد طعنه آمیز بزنه.
حالا اگه شما ناراحت شدن از این رفتار رو مشکل من میدونید، من فکر میکنم شمایید که چیزی به اسم انصاف در وجودتون ندارید.
-
مساله اینه که بابا، وظیفه ی من میدونه.
چند بار امتحان کردم و نرفتم غذا درست کنم و بابا مشغول شد. ولی با من سرسنگین شد. حتی وقتی مثلا گفتم چقدر خوشمزه شده دستتون درد نکنه، جوابمو نداد.
مساله اینه که من اگه یه روز انجام ندم، محکوم میشم. با کم محلی، با جواب سلام ندادن، با شنیدن جملاتی نظیر است خدایا منم بردار و ....
ضمن اینکه تازه همین پدر، به من دستور هم میده. که مثلا دیشب عروس خانم نصفه شب صدای عطسش میومده. براش سوپ درست کن یه وقت سرماخورده باشه.
همین پدر من، اگه من بگم بیاید ما غذامونو بخوریم اونا معلوم نیست کس بیدار شن، میگه نه صبر کن اونا بیدار شن بعد. منم که تنهایی شروع کنم دیگه غذامو بخورم و به خودم بگم خب بقیه به من چه، دوباره من محکوم میشم با امثال همون اول حالتهایی که مثال زدم.
منت؟ نه خیر، این منت نیست. اعتراض به من رو نوکر محسوب کردنه.
امتحان کردم یکبار سطل دستشویی رو خالی نکردم و گفتم بذار من نکنم، شاید یه بار یکی دیگشون خالی کنه. باورتون نمیشه که در حد اونقدر پر شدن که درش باز بمونه و بعدش هم دیگه جا نداشته باشه تا شعاع ۲۰ سانتیش دستمال ریخته باشه، صبر کردم و یکیشون به رو نیاورد.
نمیدونم، شاید هم من اشتباه میکنم که ازشون نمیخوام! شاید باید واضح بگم فلانی امروز غذا رو درست کن. فلانی بلند شو سطلو که خالی کن و ....
نمیدونم. گاهی هم حس میکنم کاملا عمدی و آگاهانه کمکی نمیکنه. هفته قبل من سه روز رفتم خوابگاه. قبل رفتن، غذای فرداش رو پخته بودم. یعنی عملا ایشون نهایتا دو روز غذا پخته.
ولی یه چیزهایی آدم میبینه که این حس به آدم دست میده عمدا جوری کار کرده که دفعه دیگه کاری به عهدش نذاری!
مثلا اومدم دیدم دمکش سوخته، بشقاب شکسته، دسته قابلمه سوخته، رب گوجه روی سرویس ها ریخته شده بوده و خشک شده و چسبیده، توی سطل زباله بدون گذاشتن پلاستیک آشغال ریخته شده، اومده شمع درست کنه ریخته روی شعله های اجاق و وقتی گاز رو روشن میکنی بوی آزاردهنده ای میاد و بعد میفهمی اومده شمع درست کنه و پارافین ریخته روی شعله ها و ....
حالا با فرض اینکه من کم صبرم و منت میذارم و خشم دارم و مشکل منم، شما بفرمایید آدم سالم، در روبرو شدن با این چیزها، چه برخوردی انجام میده؟
- - - Updated - - -
مساله اینه که بابا، وظیفه ی من میدونه.
چند بار امتحان کردم و نرفتم غذا درست کنم و بابا مشغول شد. ولی با من سرسنگین شد. حتی وقتی مثلا گفتم چقدر خوشمزه شده دستتون درد نکنه، جوابمو نداد.
مساله اینه که من اگه یه روز انجام ندم، محکوم میشم. با کم محلی، با جواب سلام ندادن، با شنیدن جملاتی نظیر است خدایا منم بردار و ....
ضمن اینکه تازه همین پدر، به من دستور هم میده. که مثلا دیشب عروس خانم نصفه شب صدای عطسش میومده. براش سوپ درست کن یه وقت سرماخورده باشه.
همین پدر من، اگه من بگم بیاید ما غذامونو بخوریم اونا معلوم نیست کس بیدار شن، میگه نه صبر کن اونا بیدار شن بعد. منم که تنهایی شروع کنم دیگه غذامو بخورم و به خودم بگم خب بقیه به من چه، دوباره من محکوم میشم با امثال همون اول حالتهایی که مثال زدم.
منت؟ نه خیر، این منت نیست. اعتراض به من رو نوکر محسوب کردنه.
امتحان کردم یکبار سطل دستشویی رو خالی نکردم و گفتم بذار من نکنم، شاید یه بار یکی دیگشون خالی کنه. باورتون نمیشه که در حد اونقدر پر شدن که درش باز بمونه و بعدش هم دیگه جا نداشته باشه تا شعاع ۲۰ سانتیش دستمال ریخته باشه، صبر کردم و یکیشون به رو نیاورد.
نمیدونم، شاید هم من اشتباه میکنم که ازشون نمیخوام! شاید باید واضح بگم فلانی امروز غذا رو درست کن. فلانی بلند شو سطلو که خالی کن و ....
نمیدونم. گاهی هم حس میکنم کاملا عمدی و آگاهانه کمکی نمیکنه. هفته قبل من سه روز رفتم خوابگاه. قبل رفتن، غذای فرداش رو پخته بودم. یعنی عملا ایشون نهایتا دو روز غذا پخته.
ولی یه چیزهایی آدم میبینه که این حس به آدم دست میده عمدا جوری کار کرده که دفعه دیگه کاری به عهدش نذاری!
مثلا اومدم دیدم دمکش سوخته، بشقاب شکسته، دسته قابلمه سوخته، رب گوجه روی سرویس ها ریخته شده بوده و خشک شده و چسبیده، توی سطل زباله بدون گذاشتن پلاستیک آشغال ریخته شده، اومده شمع درست کنه ریخته روی شعله های اجاق و وقتی گاز رو روشن میکنی بوی آزاردهنده ای میاد و بعد میفهمی اومده شمع درست کنه و پارافین ریخته روی شعله ها و ....
حالا با فرض اینکه من کم صبرم و منت میذارم و خشم دارم و مشکل منم.,شما بفرمایید آدم سالم، در روبرو شدن با این چیزها، چه برخوردی انجام میده؟