-
ممنونم خانم پاییزه
شیطنت تا یه حدی وقتی تو تعطیلات باشی آره بامزه ست ولی وقتی خسته باشی یا کم خوابی داشته باشی بیشتر دلت استراحت و آرامش میخواد اعصاب بچه بازی رو زیاد نداری. انگار قرار اینه من هیچ وقت آرامش نداشته باشم.
خونه مجردی هم من مجبور شدم که گرفتم. هیچ امکانات رفاهی و آسایشی خاصی هم نمیخوام توش بذارم که بدون خانمم بهم خوش بگذره فقط یه تشک و یخچال بردم اونجا. مجبورم یه جایی برای پیشگیری از زد و خورد داشته باشم تو خیابون و ماشین که نمیتونم هرشب بخوابم.
من راهکارهارو عمل میکنم ولی نمیدونم چرا در مورد خانمم جواب نمیده مشکلات ارتباطی من حل نمیشه. هرکاری میکنم زبون همو نمیفهمیم. دیگه سوال جواب هم نکردم دلخوری هم نشونش دادم براش مهم نیستم که اهمیتی بده. همون عصبانی باشم حداقل قلب نداشته م نمیشکنه.
ممنونم از کمک های بسیار خوب و دلسوزانه تون و وقتی که صرف راهنمایی من کردید. سعی میکنم عمل به نکاتی که گفتید رو در آینده فراموش نکنم.
-
امیر خان
استمرار فراموش نشه. قرار نیست با یه بار اخم کردن همسرتون وجدانش بیدار بشه و کلا زندگیش زیر و رو بشه.
به این فکر کنید که اون سالها به این شیوه زندگی کرده و اونم زمان لازم داره.
زمان و تغییر رفتار شما نتیجه میده. زود ناامید نشید
-
سلام اقای امیر جسارتا نوشته های شما را در تاپیک خانم احساس خواندم. خیلی خوب از دید یک مرد مسائل را توضیح داده بودید.
امکانش هست اگر فرصت داشتید به تاپیک من هم سر بزنید و نظر خودتون را بدید.
خیلی ممنونتون میشوم.
-
نظرمو نوشتم براتون خانم آنه ماری گرامی. امیدوارم به دردتون بخوره.
تصمیم گرفتم برم خونه مجردی رو خالی کنم پس بدم. با خودم کلی فکر کردم سیزده روز دیگه عروسیه نمیخوام اول زندگیمو با دروغ و مخفی کاری از زنم شروع کنم. اونقدر خوب و شیرین برای عروسی و رفتن به خونه جدیدمون ذوق داره و فعالیت میکنه اونقدر سعی میکنه همه جوره منو از این حال پریشون دربیاره و خوشحالم کنه که اصلا دلم نمیاد همچین نامردی ای بخوام در حقش بکنم.
نهایتا اگه مشکلی پیش اومد میرم تو ماشین میخوابم.
مشکل الانم فقط ترس از زندگی مشترک و تکرار اشتباه خودمه منتها فکر میکنم هرچی در برابر ترسم بخوام ضعف نشون بدم بدتر میشه باید باهاش بجنگم.
زندگی های دیگرو که میبینم و تاپیک های اینجارو که میخونم خیلی به خودم میام که باید واقعا در تمام زمینه ها در زندگی مشترک مراقب بود. یک اشتباه و سهل انگاری میتونه بهای سنگینی داشته باشه.
-
سلام سال نوتون بخیر و مبارکی انشالله
چه قدر کار خوبی کردین امیر آقا اگر خانومتون قضیه خونه رو می فهمید فقط معنیش براش می تونست خیانت باشه و هیچ دلیل دیگه ای براش نمی تونست داشته باشه هرچه قدرم شما توضیح بدین که نبوده و دلیلش چی بوده همیشه این لکه ها توی ذهن باقی می مونه و جمع همین لکه هاست که کم کم همه ذهن آدمو نسبت به یه نفر تیره می کنه
نگران نباشید همه چیز درست میشه شما خیلی حسنهایی برای هم دارید که باعث میشه کنار هم بمونید و خوشبخت باشید
من البته کارشناس نیستم که اما فکر می کنم اگر کم کم سعی کنید خانمتون رو وارد فاز منطق کنید و براش توضیح بدید مسائلو بهتر نتیجه بگیرید منظورم اینه که خواسته هاتون رو به صورت منطقی و با آرامش براش توضیح بدید و کارهایی که ناراحتتون می کنه براش منطقا تشریح کنید خانم شما با شما داره بزرگ میشه و یاد می گیره شما پخته تر از ایشون هستید باید یه کم امور رو غیر مستقیم کنترل کنید و روابطتون رو وارد فازی کنید که دوست دارید البته خیلی کم و آروم. تغییر یه مرتبه ممکن نیست قضیه قورباغه و آب داغ رو که شنیدید باید این تغییرات رو اینقدر کم کم وارد زندگی کنید که خانمتون هم کم کم طبق اون روال عادت کنه و عکس العمل نشون نده
امیدوارم خانمتون هم قدر شما رو بدونه و زندگی خوبی داشته باشید پیشاپیش عروسیتون هم مبارک باشه
-
ممنونم خانم یگانه زهرای گرامی بابت تبریکات و صحبت های خوبتون. سال نوی شما هم مبارک باشه.
دوستان عزیز یه راهنمایی ازتون میخوام
امروز من از طریق اینستاگرام یکی از دوستان خانمم متوجه شدم که اون خانم آرایشگری که با همسرم دوسته بدون اطلاع من به عروسیمون دعوت شده! سر این مسئله پای تلفن با خانمم دعوام شد و امشبم از شدت عصبانیت نتونستم برم پیش خودش و خانواده ش.
حقیقتش من فکر میکردم این جریان تموم شده چون حدودا یکماه پیش من چندساعت با خانمم راجع به این مسئله مفصل صحبت کرده بودم و اونم قبول کرد و حتی قول داد که این رابطه رو کات کنه و من خیالم راحت شده بود. حتی جلوی چشم من شمارشو پاک کرد و بلاکشم کرد! با مادرش هم راجع به این مسئله صحبت کرده بودم و اونم در جریان بود که این دوستیه حدودا ده ساله تموم شده ست دیگه. حالا من امروز متوجه شدم که کاملا گول خوردم و اون پاک کردن شماره و این ها هم فیلمش بوده که من دیگه راجع به این مسئله بهش گیر ندم. قسمت عجیب ماجرا برام اینه که برداشته این آدمو عروسیمون هم دعوت کرده! یعنی حتی نترسیده من تو عروسی این آدمو ببینم یا احتمالا براش مهم نبوده چون الانم عادی جلوه میده! من بهش گفتم تو عروسی این زنو ببینم میندازمش بیرون. واقعا نسبت به این شخصیت نفرت خیلی شدیدی پیدا کردم. اصلا کاری به روابط شخصی اون آدم ندارم به من ارتباطی نداره. اینکه باعث از کنترل خارج شدن قدرت من تو زندگیم شده عصبانیم میکنه اینکه زنم رابطه با اونو به من داره ترجیح میده و اینکه بخاطر اون آدم هم به من میاد دروغ میگه و میخواد گولم بزنه! اینکه بخاطر این موجود من روی زنم دست بلند کردم و مصیبت کشیدم این مدت
انجمن دیگه ای این مسئله رو مطرح کردم و گفتن عروسی رو عقب بنداز و حقیقتا حالم واقعا بد شد از این حرف! نه امکانش هست نه من همچین چیزی میخوام. گفتم بیام اینجا هم بپرسم چون بچه های اینجا بیشتر من و زنمو میشناسن.
به نظرتون من چی کار کنم که این رابطه تموم بشه؟ الان به خانمم بگم اون زن حق نداره بیاد عروسی؟ جلوشو بگیرم؟ سکوت کنم؟ برم اون زنو تهدید کنم پاشو از تو زندگی من بکشه بیرون؟ به زنم بگم بین من و دوستاش یکیو انتخاب کنه؟ بازم باهاش چندساعت حرف بزنم به امید اینکه شاید این دفعه یه قول راست بهم بده؟ بهش بی محلی کنم که اونم البته نمیشه خیلی چون این روزا با هم سرمون شلوغه نمیشه خیلی سرد باشم باهاش. یا از زور استفاده کنم و کاری کنم بترسه رابطه شو قطع کنه؟
ممنون میشم نظرتون رو بگید یا یکم با حرفای خوبتون منو آروم کنید چون راستش عصبانیم خیلی سر این مسئله.
-
سلام آقا امیر سال نو و عروسیتون رو تبریک میگم و آرزوی خوشبختی براتون دارم
در مورد این خانم من فکر میکنم این روزهای خوب نزدیک عروسی رو به خاطر هیچ شخص سومی نه برای خودتون نه برای خانمتون خراب نکنید و با توجه به اینکه برنامه ریزی کردید و روز عروسی هم مشخص شده عروسی رو عقب نندازید من درک میکنم که تنفر از کسی که باعث اختلاف بین شما و همسرتون شده چی هست چون خودم هم تجربه اش کردم و حساسیت شما رو رو این خانم میفهمم اما از اون طرف هم یک دوستی طولانی مدت ده ساله با وابستگی که خانم شما هم به دوستشون داره یکباره قطع نمیشه مگر اینکه خانم شما قلبا این مساله رو بپذیره و درک کنه که به زندگیتون آسیب میزنه به زور هم نمیشه چون باعث دعوا و تنش تو این موقعیت حساس میشه که همه چی باید با آرامش طی بشه ببینید دو تا از همکارای ما با هم ازدواج کردند و خانم همکار ما با همسر یکی از دوستان شوهرش مشکل داشتند و روابطشون خوب نبود این خانم همکار همسرشون رو با تهدید و زور مجبور کردند که دوستشون عروسی دعوت نکنن همسرشون اجبارا قبول کرد اما الان بعد از گذشت سه سال یکی از مشکلات اصلی زندگیشون همین مساله شده و بارها در دعواها مطرح شده
منظورم این هست که اگه الان اجبارا اون خانم نیاد و روزای خوبتون یکبار دیگه به خاطر اون خراب بشه اثرات خودش رو داره نظر شخصی من اینه که با همسرتون صحبت کنید (البته نه خیلی طولانی و چند ساعت به خاطر این مساله چون قبلا ثابت شده بیفایده بوده اما قاطع و به عنوان یه خط قرمز خیلی مهم برای شما با توجه به روابط اون خانم و راهنماییها و دخالتهای اشتباهش در زندگی شما ) و بگید که این مساله رو ندید گرفتید موقتا تا روزای خوبتون خراب نشه و واقعا دارید به سختی تحملش میکنید اما بعد از عروسی رابطه باید کاملا قطع بشه
البته فورا بعد از عروسی هم نرید سراغ این مساله بزارید یک ماه یا دو ماه از عروسی بگذره بعد انرژی و وقت مناسب برای این مساله بگذارید و از راه مناسبش خانمتون رو با خودتون همراه کنید که این رابطه رو کات کنن
موفق و پیروز باشید
-
سلام امیر عزیز.
مشکل بزرگی هست به نظر من،چون روز به روز به کارهایی که خانمتون بدون هماهنگی شما انجام میدن اضافه میشه و نباید ازش صرف نظر بشه.لطفا قبل عروسی با خانوادش درمیان بگذارید.ولی با آرامش و خونسردی.بعدها خدای ناکرده مشکل عمیقتر بشه خانواده ش قطعا برای اینکه مشکلاتتونو رو بهشون نگفتین تا کمکتون کنن شمارو مقصر میبینن.
-
نمی دونم نظرم تا چه حد کارشناسی هست ولی من اگر جای شما بودم (که البته بودم) ، 1-جلوی همسرم واکنشی نشون نمی دادم ، چون ظاهرا فایده ای نداره. 2-همچنین سعی می کردم در عصبانیت و بر اساس عصبانیت و یا احساساتم (خورد شدن غرورم و ....) تصمیم نگیرم.3- ظاهرا نشون می دادم مشکلی با این رابطه ندارم در حدی که همسرم به طور کامل روابطش با دوستش رو در جلوی من انجام بده. یعنی در خانه من و در حضور من. 4-بعد با سیاست کاری می کردم و طوری با اون خانم (دوستش ) رفتار می کردم که خودش رابطش رو با همسرم قطع کنه.
البته اینها برای من در شرایطی اتفاق افتاد که من و همسرم زیر یک سقف بودیم و البته این رو هم در نظر بگیرید که من زنی هستم که همسرم رو نمی تونم با هیچ صحبتی قانع کنم و معمولا مجبورم سیاست به کار ببرم. شما ممکنه شرایطتون متفاوت باشه.
-
خیلی ممنونم که انقدر دلسوزانه با بنده همفکری میکنید و مشورت میدین.
خانم آرام سال نوی شما هم مبارک باشه. ممنونم از صحبت های خوبتون. بله یکی دو ماه دیگه شاید فرصت مناسب تری باشه برای رسیدگی به این پرونده. من این بار به دلیل نزدیکی به عروسی نتونستم مثل دفعات پیش با یک روش علمی جلو برم.
خانم مستانه متاسفانه من رابطه خوبی با پدر و مادرش همین الانم ندارم. البته احترامشون رو از بعد عقد بیشتر دارم نگه میدارم ولی بخاطر سابقه بدی که قبل عقد برای خودم درست کردم پیششون و اینکه قبلا تهدیدشون کردم و یه سری مسائل دیگه این چندساله که من با خواستگارهای خانمم داشتم الان هرچی بگم بهشون میدونم فقط باهام در می افتن.
خانم دلجو نظر شما کارشناسیه قطعا. من زیاد آدم سیاست مداری نیستم ولی سعی میکنم یاد بگیرم. اون لینکی که جملات عاشقانه و کارهای عاشقانه یاد میداد و به من معرفی کردین خیلی خوب و کمک کننده بود هنوزم دارم از توش تقلب میکنم. اینکه تظاهر کنم با این رابطه مشکلی ندارم رو هم درست میگین اگر از ابتدا میتونستم همچین تظاهری کنم حداقل در جریان مسائل قرار میگرفتم. متاسفانه از این سیاست ها بلد نبودم الان ولی الکی بهش گفتم مشکلی با اومدن دوستش ندارم. دارم یاد میگیرم.
انقدر واریانس نظراتی که گرفتم در مورد این مسئله، زیاد بود که سردرگم شده بودم باید چی کار کنم. اولین بار بود که با فلوچارتم نتونستم بهترین راه حل رو پیدا کنم. دو روز با خودم درگیر بودم چی کار کنم که درست باشه. دیگه دیشب آخر شب زنگ زد بهم گفت ناراحته از دعوامون نصفه شب رفتم دنبالش آوردمش پیش خودم. فقط این صبر و فاصله دو روزه خیلی کمکم کرد که از اون حالت عصبانیتی که میخواستم بزنمش دربیام و البته صحبت های خوب شما که همگی توصیه کردین حرکتی از روی احساس عصبانیت نکنم خیلی کمکم کرد به خودم مسلط باشم. دستتون درد نکنه.
من بهش گفتم که خوشم نمیاد اون خانم بیاد جشنمون ولی اگر تو برات خیلی مهمه و اینجوری خوشحال تری اشکالی نداره و منم دیگه مخالفتی نمیکنم چون کل این جشن و مراسم در اصل برای توا و بقیه بهانه هستن منم که نیاز به جشن عروسی ندارم بهش گفتم شادی اون برام اولویت داره و از هرچیزی مهمتره و اگه اینجوری شادتره پس اوکی. سعی کردم با وجود ناراحتی در مورد این مسئله، باهاش مهربون باشم یادمه ویس های دکتر حبشی رو که گوش میدادم میگفت رویدادها و مسائل مثل همین جشن ها و عروسی و حاشیه هاشون همیشه در ذهن خانمها موندگار میمونه و منم نمیخوام جریانات عروسی برای خانمم سال های بعدی یادآور هیچ خاطره تلخی بشه. این مدتم سعی کردم تمام تدارکات جشن به میل خانمم باشه هرچیزی خواست فراهم کردم و دلم نیومد دیگه این یه هفته مونده به عروسی بزنم خراب کنم اونم بخاطر یه آدمی که قبلا هم یه دور به رابطه م صدمه جدی زده. هرچند خودم تو اذیتم و الکی بهش گفتم اشکالی نداره و برام مهم نیست خیلیم برام مهمه اتفاقا.
یکیم اینکه فکر کردم نمیتونم جلوی هرکی که دشمن یا حسوده رو بگیرم نیاد تو عروسی بهرحال یه عده ای میان که یا من ازشون خوشم نمیاد یا اونا از من یا جفتش. اینم یکی مثل بقیه اونا. راهش به نظرم اومد اینه لبخند بزنم و نشون بدم برام این آدما عددی نیستن.
نمیدونم کار درست رو انجام دادم یا نه. خب فکر میکنم خانمم خوشحال شد دعوامون نشد دیگه اینا نتایج خوبه اگه میرفتم باهاش دعوا میکردم یا میزدمش خیلی بد میشد بخصوص در این برهه. حتی خودش بدون اینکه من بهش بگم قول داد دیگه بعد پاتختی با این دوستش رابطه نداشته باشه و گفت این بارم نمیتونسته برای عروسی دعوتش نکنه چون دوستای مشترکشونو دعوت کرده اینم باید میگفته. البته من نمیدونم این دفعه دیگه حرفشو باور کنم یا نه چون هربار که قولشو باور میکنم و میزنه زیرش نه که قلبمو بشکنه من قلبی به اون صورت ندارم که بخواد بشکنه فقط رو اصول حرکت میکنم ولی وقتی سر قولاش نمیمونه و از پشت بهم خنجر میزنه یه جوری میشم.
ولی اومدم امشب نت دیدم یکی از خانمها لطف کردن برام یه پستی گذاشتن که من رو یکم عمیق تر به فکر برد که باید ناراحتیمو نشون میدادم و اینجوری که تو همه چی دارم کوتاه میام منو در آینده تبدیل میکنه به یه شوهر افسرده براش یا پرخاشگر که من همین الانشم پرخاشگرم. احساس افسردگی نمیکنم هنوز ولی احساس رضایت هم ندارم دیگه حس میکنم کرک و پری برام نذاشته و خلع سلاحم کرده نمیدونم همه مردها قبل عروسی اینجوری میشن یا من فاتحه م خونده ست دیگه هرکاری میخواد میکنه و من در نهایت فقط باید بیام اینجا راجع بهش حرف بزنم و اعصابمو آروم کنم که دستم بلند نشه و دوباره برم آماده ضربه بعدیش. زنم رو خیلی دوست دارم ولی این اون سبک زندگی ای نبود که اصلا یه درصد تصورشو میکردم.
نمیدونم چی درسته اگه یه نرم افزار بود سوالاتتو میپرسیدی پاسخ علمی و قطعی بهت میداد خیلی خوب میشد. من نمیدونم حقیقتا باید خوشحال باشم و قدر این همه خوبی که همسرم داره رو بدونم یا از قسمت های بدی که تو رابطه مون هست و اینکه همش من یک طرفه باید تلاش کنم و کوتاه بیام ناراضی و معترض باشم. خب وقتی به گذشته م فکر میکنم که هیچ وقت نمیتونستم تصور کنم همچین دختری حتی با من حرف بزنه چه برسه راضی بشه زنم بشه و به من عشق و خانواده بده میگم باید قدرشناس باشی و حق شکایت نداری ولی وقتی یه سری از انتظاراتمو نگاه میکنم میگم مگه اینا چه سختی داشته که برآورده نشده یه جوری میشم. و اینکه مثلا اینجا میبینم زن های دیگه خیلی بساز هستن و با همه جور مردی کنار میان ولی زن من رو موندنش تضمینی نیست و من باید خیلی مراقب باشم از دستش ندم.
ترسم از عروسی و زندگی مشترک حس میکنم ریخته دیگه احساس خاصی ندارم فقط یه جور خلا و کمبود حس میکنم که نمیدونم دقیقا چیه. امیدوارم تا هفته آینده این حس از بین بره
فردا که دکترم میاد و میخوام برم دیگه آرام بخش بگیرم دیگه این دفعه استفاده کنم شاید بهش گفتم یه چیزیم برای پیشگیری از افسردگی بده.
ممنونم از راهنمایی هاتون