سلام. نمیدونم گفتن این حرفا کمکی بهتون میکنه یا خیر چون حس میکنم در مسیر جدایی دارید پیش میرید ولی به نظرم قبل از تصمیم نهاییتون یکبار از طرف دیگه ای هم این مسئله رو نگاه و آنالیز کنید. و البته قبل از هرچیز بگم من پیشنهاد فراری که بهتون دادن رو به هیچ عنوان تایید نمیکنم و درست نمیدونم ولی با توجه به رخدادهایی که نوشتید و زمانی که گذشته به نظرم چندان هم عجیب و غیرقابل درک نیست که به اینجا کشیده شده.
دلیل اینکه تعداد معدودی از دوستان و البته مشاوری که رفتید اشاره به معطلی و هدر رفتن عمر ایشون در رابطه تون کردن و نه هدر رفتن عمر شما فقط به این جهته که این مخالفت ها از سمت خانواده شما سدسازی کرده نه از سمت خانواده ایشون یا خودش. وگرنه عمر و جوونی شما هم مهمه و حتی بیشتر از طرف مقابلتون که پسره و فرصت های بیشتری داره.
بحث پول ها و سکه ها هم من فکر میکنم دوستان دارن خیلی بزرگش میکنن. آیا این پسر به زور ازتون پول میگرفت شما خودتون مایل به کمک به ایشون نبودین؟ من نمیگم پول قرض گرفتن پسر از دختر کار درستیه ولی فکر میکنم پول دادن شما به ایشون از روی علاقه و احساس خودتون بوده و اجباری برای اینکار نداشتید. اگه شمارو مثلا از نظر عاطفی برای گرفتن پول تحت فشار یا حتی رودربایستی میذاشته بحثش فرق میکنه و حرف دوستان میتونه صحیح باشه.
شرایط شما شباهت های بسیاری به شرایط پیش از ازدواج من و همسرم داره و من حال الان این پسر رو میتونم درک کنم با در نظر گرفتن اینکه اگر خودم هم اون موقع حمایتهای عاطفی خانمم رو نداشتم احتمالا به همین راه ها و حتی بدترش متوسل میشدم از سر ناچاری... حتی الان که ازدواجم کردیم من بازم به حمایت ها و همراهی خانمم نیاز دارم و وقتی همراهیم نمیکنه شدیدا احساس دلشکستگی بهم دست میده و منو عصبی و مستاصل میکنه که مجوز استفاده از هر روش حتی خطرناکی پس دارم (هرچند این فکر صحیح نیست) همونطور که زن حمایت مرد رو میخواد مرد هم حمایت زن رو نیاز داره.... اگر ایشون خواستگار سنتی شما بودن شما میتونستید بگید که یک طرفه باید تلاش کنه تا من رو بدست بیاره ولی شما درست یا غلط درگیر یک رابطه عاطفی هفت ساله شدید و هردو در این مسیر سهم و مسئولیت دارید.
مطلب مهم بعدی، این ذات اکثر مردهاست که وقتی چیزی رو خیلی بخوان باید به هر طریقی شده به دستش بیارن چه عشق باشه چه قدرت و پول و موقعیت چه هرچیز دیگه ای... این پسر ممکنه به زودی کم بیاره و رابطه رو همینطور که شما میخواید تمومش کنه که البته واکنش های بعدیش ممکنه در اون حالت هم خیلی خوشایند نباشن ولی به نظر میاد میخواد خیالش راحت بشه که تمام تلاششو کرده و داره به هر در و دیواری میزنه دیگه....
من هم یکی از جرم هام موقع خواستگاری کورد بودنم بود که بخاطرش مورد نفرت خانواده همسرم بودم (هنوزم هستم و رفع نشد) فقط خانم من از شما سمج تر بود و باعث شد ما بعد سه سال تونستیم بهم برسیم وگرنه شاید اگر خانمم تلاش نمیکرد اوضاع ما انقدر بد بود که ده سالم میکشید نمیذاشتن بهم برسیم. درخواست هایی که این پسر در جهت حمایت شما از ایشون داشته رو همسر من خودجوش بدون اینکه من بخوام انجام میداد. چندبار اعتصاب غذا کرد تهدید کرد رگشو میزنه به خانواده ش گفت با من فرار میکنه من هیچ وقت نه گفتم همچین کارایی بکن نه تاییدش کردم باهاش دعوا هم میکردم سر اعتصاب غذا. ولی نمیتونم منکر بشم این رفتارهای هیجانیش تاثیر مثبتی در استقامت من یا تسریع ازدواجمون نداشت تاثیر داشت چون میدیدم دوستم داره و واقعا منو میخواد منم بیشتر به تکاپو می افتادم رضایت خانواده شو بگیرم خانواده ش هم به همین منوال میدیدن ما هردو مصر هستیم و مجموع این مسائل به تدریج اثرگذار شد. (منظورم اصلا این نیست شما هم همچین اقدامات احساسی ای در این سطح انجام بدید ولی به نظرم باید راه هایی جهت حمایت عاطفی از ایشون در برابر خانواده تون پیدا کنید و تسلیم شرایط سخت فعلی نشید)... طبیعتا این پسر هم وقتی بازم حمایت قلبی شمارو ببینه خیالش راحت میشه دوستش دارید و براتون محکم تر میجنگه یا حاضر میشه بازم صبر کنه و از ترفند نخ نمای تحریک حسادت هم دیگه نمیخواد استفاده کنه. من آخرین مرحله که هرچی خانواده ش شرط و شروط گذاشته بودن انجام داده بودم ولی بازم باهام بیخودی مخالفت کردن خودم دیگه مجبور شدم خانواده شو تهدید کنم بگم از ایران میریم ازدواج میکنیم و دیگه م برنمیگردیم و همین باعث شد خانواده ش کوتاه بیان چون میدونستن اگه بخوام همچین کاری بکنم دخترشون با من همراه میشه اگر حمایت همسرم نبود مسلما اونا اعتنایی به تهدید من نمیکردن ولو اینکه من قصد عملی کردن تهدیدم رو واقعا هم نداشتم و بازم راه های دیگه ای داشتم اگر موافقت نمیکردن ولی حمایت و همراهی همسرم باعث شد تهدید من جدی گرفته بشه.
این از بحث حمایت که به نظر من خیلی مهمه و شما هرچند این چندساله اینکارو کرده باشید ولی در این مقطع گویا دارید کم لطفی میکنید و ایشون تاحدودی حق داره دنبال راه های دیگه بیفته. شما میتونید حمایت ایشون رو هم بیشتر جلب کنید که دنبال راه های مسالمت آمیزتری برای زندگی با شما بیفته با توضیح راجع به تبعات فرار و ناامنی ها، نگرانی ها و دلتنگی هایی که برای خودتون به عنوان یک دختر پیش میاد اگر دوستتون داشته باشه امنیت و آرامش شمارو اولویت قرار میده و همچین درخواست هایی دیگه نمیکنه.
مطلب بعدی وقتی رفتار پدر و مادر دختری در این حد غیرمنطقی باشه و مخالفتشون بخاطر قومیت و مذهب و دو کوچه اونورتر بودن و امثالهم باشه لزومی نداره کوتاه بیاید و اطاعت کنید تصمیم گیرنده اصلی برای ازدواج هم شما دو نفر باید باشید نهایتا مشاور هم بتونه بهتون یه دورنمایی از رابطه تون بده که اونم هیچ کس نمیتونه آینده رابطه ای رو پیش بینی کنه بهرحال شما مشاوره پیش از ازدواج هم رفتید اگر این پسر مورد کاملا به دردنخور یا نامتناسبی با شما بود قطعا بهتون میگفتن. در هر حال هم این شما دو نفر هستید که باید حق تصمیم گیری نهایی داشته باشید نه پدر و مادرهاتون و نه هیچ کس دیگه ای. شما دو نفر هستید که میخواید با هم زندگی بکنید/نکنید.
همونطور که احساسی رفتار کردن شما و ایشون در این مقطع منطقی و معقول نخواهد بود پیروی و پذیرش بی منطقی دیگران هم منطقی نیست و لزومی هم نداره. برای آدمی که منطق نداره شما صدها ساعت هم دلیل و برهان بیاری یا صدها سال هم صبر کنی بی فایده ست و گاهی نه اقدام واقعی به یک عمل خطرناک یا پرریسک که تهدید به اون عمل هم کافیه که دست از مواضع خشک و غیرمنطقیش برداره. صحیح و منصفانه نیست وقتی دو نفر میخوان با هم ازدواج کنن و با هم تناسب و تفاهم دارن و از رشد عقلی کافی هم برخوردارن در این حد غیرمنطقی سر راهشون سنگ انداخته بشه یا حتی در ازدواجشون بیش از حد دخالت بشه بخصوص وقتی دختر سنش خیلی کم نیست که نتونه برای خودش تصمیم بگیره.
به نظر من به جای اینکه به این آقا بگید صبر کن چندسال دیگه که واقعا دیگه بعد 7 سال، صبر معنی خودشو از دست میده و میشه زجر و هر کسی باشه عصبی میشه برید حداقل دادگاه. اگر دادگاه نتونه پدرتون رو راضی کنه قاضی میتونه به نیابت از پدرتون اجازه ازدواجتون رو بده. هم از اقدام به فرار منطقی تر و آبرومندانه تره هم از جدایی بعد از هفت سال بهتره. معمولا روابط دوستی به این همه سال کشیده نمیشه الان عمر ازدواج ها هم انقدر نیست. وقتی دو نفر مدت طولانی تونستن با هم دوست بمونن یعنی احتمالا رابطه شون چیز باارزش و خاصی بوده و حیفه بخاطر مخالفت های غیرمنطقی خانواده ها از بین بره. پدر و مادرتون هم در نهایت کوتاه میان اونارو میشه راضی کنید بعدا. بهرحال دخترشون هستید و دوستتون دارن ولی عشق هفت ساله ای که از دست بدید رو دیگه شاید با هیچ کسی نتونید جایگزین کنید.
این انتظار رو هم باید در خودتون از بین ببرید که پدر و مادری که بی جهت بخاطر قومیت مادر پسر یا مثلا سطح مالی یکم پایین تر پسر با ازدواج شما مخالفت میکنن بتونن شیفته این پسر بشن و با رضایت کامل با وصلت شما موافقت کنن. نهایتا میشه مجابشون کرد که این آقارو به عنوان داماد "اجبارا" بپذیرن همین نه اینکه دوستش داشته باشن یا تاییدش کنن. ممکنه به مرور زمان نظرشون کمی عوض بشه ولی نمیشه دل خوش کرد.
در مورد داستان های جنایی ای هم که دوستان گفتن به نظر من این آقا هفت سال فرصت داشته و در سنین نوجوانی شما میتونسته همچین اعمال شرارت باری رو خیلی راحت تر اجرایی کنه. من فکر میکنم ایشون فقط ناامیدانه و یکطرفه و البته از راه نادرست داره سعی میکنه آخرین تلاش هاشو بکنه.
اینکه حرف دختر دیگه ای رو هم زده به نظر من وجود خارجی نداره همچین دختری یا به این حالتی که تعریف کرده حداقل نیست اگر واقعا چیزی بود حداقل هنوز که کاملا کات نکردین نمیگفت. احتمالا از سر استیصال یا ناراحتی زیاد که حس کرده شما زیاد بهش علاقه ندارید خواسته با تحریک حس حسادتتون آخرین تلاششو هم بکنه (بازم تایید نمیکنم کارشو ولی به نظر من از سر ناپختگیه کاراش نه خباثت). چنگ زدنش به ریسمان دروغ نشانه ضعف و اوضاع اسف بارشه هم باید خانواده تون رو راضی کنه هم انگار شمارو. اگه زیاد دوستش ندارید یا نظرتون واقعا تغییر کرده که هیچی بذارید بره کسیو پیدا کنه که متقابلا دوستش داشته باشه ولی اگر دوستش دارید بازم براش بجنگید و هرچند خودتونم خسته هستید و حق دارید ولی این مسیر دو نفره ست و باید حمایتتون رو ادامه بدید.