-
RE: خودم خودمو گم کردم
واقعا ممنونم شاد عزیز....میدونید من خیلی سعی کردم در کنارشون باشم همین امروز ناهار بعد از 2سال سه تایی با هم بودیم خودم رو هم خیلی کنترل کردم ولی وقتی رسیدم خونه 2تا پروفن خوردم از سر درد شدیدی که گرفتم از کارایی که میکرد حرص می خوردم ولی همش لبخند زدم و گفتم خوشحالم بعده مدت طولانی کنار همیم.باز هم چشم بیشتر سعی میکنم....مشاور 1ماه به 1ماه وقت میده و منهم عجله دارم خیلی سر در گم موندم هیچ راهی ندارم همش به رضایت پدرم بستگی داره.بعضی وقت ها نگام میکنه ازش میپرسم به چی نگاه میکنی..میگه ارزوهام..چهارشنبه تولدمه به خدا شبا از گریه خوابم میبره همیشه یه اتفاق بدی تولدم افتاده تنم میلرزه از ترس امسال........واقعا خستم!!!!!!!!!!!تمام این رفتارا و کلافگی هام توی رابطه رضا تاثیر گذاشته از اون طرف هم دارم خراب میشم از این طرف هم تو فشارم....خستم
-
RE: خودم خودمو گم کردم
خیلی خوبه سارای عزیز، برای تولد امسالت از پدرت کمک بخواه، از هر فرصتی برای این نزدیکی استفاده کن، برنامه های خودت رو بگو و بعد بهش بگو دوست داری مثل بچگی هات اون برای تولدت برنامه ریزی کنه نظرش رو بخواه.
چرا پروفن میخوری عزیزم، این قرص خیلی ضرر داره مخصوصا برای خانمها، چرا انقدر خودت رو اذیت می کنی، اصلا به این فکر نکن که داری با کی میری بیرون، فکر کن میخوای یک نفر رو بشناسی، فکر کن میخوای با یک شخص جدید آشنا بشی.
تولدت رو بهت تبریک میگم عزیزم، امیدوارم امسال یکی از بهترین تولدهای عمرت رو جشن بگیری..
:72: :72: :72: :46:
-
RE: خودم خودمو گم کردم
خیلی از امیدواری که بهم میدید ممنونم......واقعا شاد....
-
RE: خودم خودمو گم کردم
منم تولدتو تبریک میگم.
امیدوارم بتونی با درک کردن بهتر اطرافیانت دید بهتری نسبت به زندگیت داشته باشی.
-
RE: خودم خودمو گم کردم
این یکی رو دیگه چی میگید؟فقط امروزم رو توضیح میدم شما قضاوت کنید و من اجرا می کنم........با رضا که کدورت سنگینی هست و در دعوا به سر میبریم..تصمیم گرفتم امروزم رو در اختیار مادرم بگذترم تا با هم وقت بگذارم.صبح9شده نشده میدونه خستم شب کم خوابیدم بیدارم میکنه بیا فلان و بهمان بریم..حالا میگی چشم از خوشحالیشه.دایی مادرم پولی به من داده بود که به عنوان سوغاتی برو برای خودت یه چیزی یادگاری بگیر با مادرم رفتیم ونک یه جواهری ببینیم چی به پولمون میدن توی راه هم بگذرد که تا به امروز با من تا حالا ننشسته یعنی نمیزاره وقتی تو ماشینه من رانندگی کنم...رفتیم اونجا من علاقه خاصی به انگشتر دارم میبینم اونجا به پول من یک عالمه انگشتره میخام انتخاب کنم اونجاهم شلوغ منو هی اینور میکشه که فلان گردنبند حالا فلان دستبند حالا گوشواره هی من میگم نه گوشواره گوشمو اذیت میکنه قرمز میشه و گردنبند اصولا یادم میره همیشه بزنم کلی تو کمدم مونده دستبند هم تا حالا 3تا گم کردم اینقدر منو از انتخاب خودم دور کرد و گیجم کرد که مغازه دار که منو میشناسه گفت امروز ازدنده چپ پاشدی؟چرا انتخاب نمی کنی؟به مادرم هم گفت خانوم چرا اینجوریش می کنی این همیشه میاد قشنگ خریدشو میکنه..حالا خجالتی که کشیدم به جهنم...تو راه گفتم می خوام روز تولدم یه بلوز قرمز بپوشم رفته جلوی بنتون(مغازه) وایستاده میگه برو بخر میگم ااخه من نمی خوام این همه پول بدم کیف پول دروورده که از پول اون بخرم میگم مهم منو تو نیست مهم اینه تا 1ماه دیگه یه خانمی هست توی خونش حراجه بنتون می کنه من میتونم همینو از اونجا بخرم من خودم بلوزمو میخرم خلاصه منو با دلخوری فرستاده توی مغازه که اصلا سایز من نداشت....اومدیم رفتیم ناهار و اینور اون ور بابام زنگ زده بییاین دنبال من خیابان ویلا که دفتر اونجاس توی ترافیک میگم مادرم من برای چی امروز دانشگاه نرفتم میگه چون ماشین میگیرتت حالت به هم میخوره امروز خسته بودی نرفتی بعد میگم شما منو توی این ترافیک تا اونجا میبری؟خدا رو خوش میاد؟حالا رفتیم اقای پدر سوار کردیم میگه بریم کافی شاپ خانومه مادر میگه مگه از جنازم رد بشی خستم می خوام برم خونه تازه نمیزاره پدر هم رانندگی کنه که ترافیکه خسته میشی..جنجال های توی ماشین دیگه دیوانه کنندس اخر میگم مادرم چرا میای دنبالش این حرفارم بشنوی منم دنبال خودت بکشونی یا به حرف گوش میدی یا نمیدی دیگه...پدر من سال پیش بعد از دعوای مفصلی که داشتیم به من یه چک داد به عنوان کادو تولد و از اونجا که من متنفر از پول پدر بودم همونطور سپرده بانک کردم و تا الان هم دستی بهش نزدم حالا امسال تولدم میخوام لپ تاپمو که 6ساله دارم و پر ویروسه و ضعیف شده عوض کنم هی میگه نه روشن که میشه پس استفاده کن اخر امروز که قطعی بودن تصمیممو اعلام کردم داد و بیداد و فحش که نخر من هم تصمیم گرفتم اون پول رو ببرم و به محک اهدا کنم...ولی خستم این فقط امروزشه..از اینور اونور فقط دارم میکشم هر کاری می خوام بکنم این دو نفر یه جور می خوان به سلیقه خودشون تغییر بدن از اون طرف هم رضا.....من توی این دنیا چی دارم که متعلق به خودم باشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
RE: خودم خودمو گم کردم
http://www.2del.com/pages/weblogs.aspx?mode=show&id=202
کاش منم دوست داشتم به بچگیم برگردم....کاش من هم بچگی داشتم
-
RE: خودم خودمو گم کردم
یه چیزی به ذهنم رسید که فکر کنم بهت کمک کنه رفتار پدرو مادرتو بهتر درک کنی
میدونی ادما اصولا به سه دسته تقسیم میشن
1 سمعی
2 بصری
3 لمسی
هر نفر بسته به اینکه عضو کدوم گروه باشه احساساتشو به همون شکل ابراز میکنه.
برا اینکه بهتر متوجه موضوع بشی یه مثال میزنم: فرض کن سه نفر برای گردش با هم به یک باغ میرن. وقتی که برگشتن اگر از هر کدوم بخوای که از گردششون تعریف کنن
شخصی که از دسته سمعی هاست از اواز خوش پرنده ها و صدای دلنشین رودخونه برات تعریف میکنه
نفر دوم که یک ادم بصری از ترکیب زیبای رنگ درختان ومنظره دل انگیزه کوهستان میگه
و بالاخره نفر سوم که لمسیه از نسیم خوش و هوای خوب اونجا صحبت میکنه
طبیعیه که این ادما تو تمام زندگی شون به همین ترتیب عمل میکنن وبرای ابراز احساسات یکی برات گل میخره یکی بهت میگه دوست دارم ودیگری بغلت میکنه و میبوستت.
حالا میتونی با مقایسه رفتار پدر و مادرو خودت با این دسته بندی متوجه شی که خیلی وقتا اونا میخوان بهت ابراز محبت کنن ولی فقط نوع بیانشون متعلق به دسته خودشونه که ممکنه با دسته تو متفاوت باشه.
-
RE: خودم خودمو گم کردم
دوست عزیز واقعا از دلسوزی و کمک های شما ممنونم حس خوبی بهم دست میده........ولی تا کی؟؟؟ایا به نظر شما از حالت عادی خانواده من خارج نشدن؟ایا اونا از اینکه دختر یکی یدونشون از خونه بره نمیترسن؟چون پدر من دراین مدت تمام خواستگارای منوهم رد میکنه.....باید با این تداخل رفتاری چی کرد؟سوخت و ساخت؟تا الان کافی نبود؟به قیمت از دست دادن کودکی من میارزید؟
-
RE: خودم خودمو گم کردم
خب همه خونواده ها نگران اینده بچه هاشون هستن. ولی شما تا حالا از پدرت پرسیدی داماد مورد نظر اون چه خصوصیاتی باید داشته باشه؟
اگه به جای زود داوری و موضع گرفتن در قبال رفتار دیگرون خودتو به جای اونا تصور کنی و سعی کنی عکس العمل خودتو تو شرایط اونا در نظر بگیری میتونی راحت تر به زندگی خودت ادامه بدی. من با سوختن و ساختن موافق نیستم باید بتونی راحت و شاد زندگی کنی چون لحظه های زندگی دیگه تکرار نمیشن.
دیگه اینکه به جای تکرار جمله (از دست دادن کودکی) باید به ساختن اینده و راهایی که وجود داره فکر کنی. نه اینکه با این کلمات جوونیتم از دست بدی. من اگه به جای تو بودم از همه امکاناتم استفاده میکردم تا زندگی شادی رو تجربه کنم و کارایی رو که تو زندگی زناشویی اینده امکان انجامش کمتره انجام میدادم.
-
RE: خودم خودمو گم کردم
"دو چيز را خداوند در اين جهان كيفر ميدهد: تعدي و ناسپاسي پدر و مادر" حضرت محمد مصطفی (ص)