نقل قول:
سلام
من تو يه NGO حمايت از كودكان مبتلا به سرطان كار ميكنم. درك حرفتون برام خيلي راحت بود چون آدم هاي زيادي ميبينم كه چنين اتفاقي براشون ميافته. اشك مادر هايي رو ميبينم كه دلبندشون بايد درد آمپول هاي سخت رو تحمل كنه. پدر هايي رو ميبنم كه بچه هاشون با كوچكترين سرمايي مريض ميشن، از درون داغون ميشن ولي خم به ابرو نميارن. حالا متاسفانه اكثرشون با مشكل مالي هم دست و پنجه نرم ميكنن.
خانم مريم نميدونم با همه اين چيزهايي كه ميبينم، اتفاق شما خيلي برام دردناك بود. چون من شما رو اصلا نميشناختم. روز قبل از اينكه تاپيك شما رو بخونم تو حرم امام رضا بودم، داشتم براي بچه هاي همدردي دونه دونه دعا ميكردم، آخرش يهويي گفتم يه خانومي هم بود مريم 123 ، ايضا دعا براي ايشان. فرداش اومدم شهرمون همدردي رو باز كردم، ولي يخ كردم.
چند روز پيش دوستم ميگفت يكي از فاميل هاي ما، سي سال پيش كه 3 ماهه بوده تب ميكنه، ولي مادر و پدرش توجه نميكنن، و بچه فلج ميشه. دوست من نگران بچه خودش كه 2 ماهه است، بود. من بهش گفتم نگران نباش، اون بايد فلج ميشد چون خواست خدا بود، ميدوني چند نفر ديگه بعد از ماجراي فاميلتون بچه هاشون ديگه از تب و بي توجهي فلج نشدن؟
شما هم از اين فرصت استفاده كنيد و براي بيان تجارب و آموزش هايي كه تو اين راه ميبينيد كوشا باشيد. مثل مديرعامل NGO ما كه بعد از شكست دادن سرطان بچه اش، تصميم ميگيره از كار و زندگي اش بزنه و براي حمايت از كودكان ديگه تلاش كنه، براي پيشگيري بچه هايي كه سالم ان ولي در خطرن، تلاش كنه.
براتون خيلي دعا ميكنم.