یه چیزی رو راجع به اون اسمشو نبر بگم.
یه آقایی می گفت که وقتی دانشجو بودم، خونه دانشجویی داشتم. یبار دوستم و نامزدش اومدن خونه من و شب موندن. یکی دو روز بعدش مادرم اومد، یه کاندوم افتاده بود پایین تخت و مادرم دیدش، منم همون لحظه دیدمش و یخ کردم، اما مادرم به روی من نیاورد. منم خیلی شرمنده شدم اما هیچوقت نشد که توضیح بدم و تا همین حالا هم مادرم حتما فکر می کنه که من با کسی رابطه داشتم.
همیشه امکان سوء تفاهم هست. یه جایی نوشته بودی که نمی دونی مهمون دیشبش دختر بوده یا پسر. به همین ترتیب نمی تونی مطمئن باشی که اون شب مهمونش یه دختر بوده، یا یه زوج.
در هر حال، با توجه به چیزهایی که تو پست 45 نوشتی، شوهرت روان سالمی نداره.
اما اون مسئول اتفاقاتی که برای تو میفته نیست، مسئولش خودتی و مسیری که این مدت طی کردی.
این آدم از زن دوم حرف زده، تو رو صیغه می کرده که دستت رو بگیره، خب این دیدگاه های خودشو نشون داده دیگه. قاعدتا نباید الان مشکلی بینتون پیش میومد، چون فرصتش رو داشتی که با چشم باز انتخاب کنی. اما پیش اومده، چون اولویت هات رو درست تشخیص ندادی. یه وقتی فکر کردی (و حتی همین الانشم شک داری) که پول و وجهه اجتماعی این آدم می ارزه که باهاش زندگی کنی.
اما در عمل نمی تونی تحملش کنی. با اون ترسی که تو دلت ایجاد شده نمی تونی کنار بیای. با این حال تلاش کردی که بمونی و تحمل کنی، در مقابل رفتارهای مشئمز کننده و توهین آمیزش، بهش محبت می کنی! وقتی تا این اندازه خودت رو ندید می گیری، دیگه عزت نفسی برات نمی مونه.
عزت نفس هم که نباشه آدم نامتعادل می شه. جاهایی که باید واکنش منفی نشون بده، واکنش مثبت می ده. جاهایی که می تونه تدبیر به خرج بده، دچار فوران احساسات می شه. جاهایی که کارا داره خوب پیش میره، همه چی رو خراب می کنه.