:302::302::302:
نمایش نسخه قابل چاپ
:302::302::302:
چقدر متاسف شدم بلوم عزیزم
بسپارش به خدا که هر چی مصلحتته همون بشه
من اصلان کنترل اشکامو ندارم خونه نموندم که مامانم چیزی نفهمه
اومدم شرکتم همین طور پشت میزم اشکام میریزه می ترسم یکه از همکارام بیاد تو اتاق منو ببینه
:(:(:(:(
بچه ها من شدیدا به همفکریتون نیاز دارم کمکم کنین
بلوم جان
کاش کاری از دستمون بر می اومد
فقط گذر زمان میتونه مشکلتو حل کنه عزیزم
یه کم صبور باش
مرسی الینا جان
وقتی به حرفاشون فکر می کنم نا خدا گاه بغض می کنم
من كاملا با بابي مخالفم حالا گيرم كه مشكلت حل شد يا اصلا نشد چرا پدرت خودش رو كوچيك كنه مگه رو دستش موندي:305:حالا بيا و حرفهاي اونها رو جمع كن كه پدر فلاني اومده به ما ميگه بياين خواستگاري.
ناراحت نشي ها شايد توي اين چند سال از خواهرت بدي ديدن يا اخلاق شما به اونها نميخوره.اگه اين مشكلات هم نيست بهتره ازلج اونها پدرت با اين وصلت موافقت كنه(آرش خان به تنهايي بياد خواستگاري)بعد از عقد هم هم چي عادي ميشه.دختر خوب اگه مسله رو زياد كش بدين آخرش بد تموم ميشه...
آخه عزیزه دلم فقط مشکل پدرم نیست شوهر خواهرم هم گفته اگه تنخا قبولش کنین دیگه نمی زاره خواهرم خونه ی ما یباد یا اینکه اگه می خواد قبول کنه باید از من جدا بشه
من باید خواهرمم در نظر بگیرم
در مورد رفتارهای خواهرمم باید بگم که از اول سر قضیه ی مهر اینا از مامان من کینه به دل گرفتن و سر خواهر من خالی کردن مشکل باور کنین که خواهرم اصلا بهشون بی احترامی نمی کنه
ولی اونا خیلی دنبال یه حرفی رو می گیرن خیلی یه مسئله ای رو کش می دن
کاش کمی برای خودت احترام و آرزش قائل بشی. عزیزم با این همه بی احترامی کاش کمی کناره می گرفتی. باور کن آرش هیچی اش نمی شه.
عزیزم ما همه این روزها رو گذروندیم.
کمی وقارتو حفظ کن.