سلام
ممنونم از همه دوستان
متاسفانه شرایط طوری شده که من هیچ کاری نمیتونم بکنم
همسرم با حرفاش کاری کرده که خونوادم ازش بیزار شدن
و الان که پزشک قانونی تایید کرده که من هنوز هم باکره هستم و حتی میتونم از همسرم بابت مشکلش شکایت کنم،
با اینحال باز هم خواهرش با من تماس گرفته و حرف های نامربوط خودش رو تکرار میکنه.
اگر همسر من از روابط خصوصی ما چیزی به کسی نمیگفت الان من این همه مشکل نداشتم.
حالا که این اشتباه رو کرده ،حداقل انتظار دارم شرایط رو درست کنه و اجازه نده خواهرش و اطرافیانش به من توهین کنن.
اما اون ساکت نشسته و حتی معذرت خواهی نمیکنه.
این خیلی دل من رو میشکنه که براش مهم نیست که بقیه در مورد ناموسش چی میگن.در حالی که میدونه من مشکلی ندارم.
روزی هم که اومد دنبالم من گفتم فقط میخوام مادرت توی زندگیم و مسائل خصوصیم دخالت نکنه.و در جوابم گفت من مادرم همه زندگیمه و هر چی میگه درسته.
این در حالیه که من همیشه با احترام با خونوادش برخورد کردم.فقط خواستم برای همه روشن کنه که من مشکلی نداشتم و معذرت خواهی کنه.
چون به قول شیدا جان من نمیتونم هرکی اومد مدرک پزشکی قانونی رو نشون بدم و بگم که شوهرم مشکل داشته.
اون منو خورد کرده و انتظار داره من خودم برگردم و انگار اتفاقی نیفتاده.اصلا احساس نمیکنه چه ظلم بزرگی در حق من کرده.
اونوقت اگر من بگم مادرت دخالت نکنه بی احترامی به اونا محسوب میشه.
من خیلی سعی کردم حال خودم رو عوض کنم ،اما شوهرم نمیزاره.
اون واقعا نمیدونست که من به عنوان یک زن باردار چقدر به همسرم احتیاج دارم؟
چقدر نیاز داشتم که یه مرد به عنوان تکیه کنارم باشه و یه آینده امن رو برام بسازه.
همچین مردی اصلا نمی تونه چدر خوبی باشه.
چون من مجبور شدم برای اثبات خودم برم دادگاه.همسرم از اول هم میدونست که من مشکلی ندارم.حتی خودش هم گاهی ابراز ناراحتی میکرد بابت مشکلش و اونو ناشی از اختلاف سنمون میدونست.
اما با اینحال نتونست جلوی بی احترامی خونوادشو به من بگیره.
انگار که من یه غریبه بودم.در حالیکه من همه ی زندگیمو براش گذاشته بودم.
اگرهم دنبال من اومده بود فقط به این خاطر بود که توی دادگاه مدرکی داشته باشه که اومده.و همش نقشه بود.
چون علنا با حرفاش کاری میکرد که من و خونوادمو ناراحت کنه ،و فقط جلوی خونوادش اینطوره!
وقتی خودش تنهاس التماس و خواهش که من طلاقت نمیدم و برگرد.
وتوی دادگاه میگه من به زنم اعتماد دارم و انقد همه جا گفتن به زنم گفتن تو سرتری و چطور با این آقا ازدواج کردی،زنم به فکر طلاق افتاده!
در حالیکه من هیچوقت حرف بقیه برام مهم نبوده.نمیدونم چرا نمیتونه درک کنه که گفتن مسائل خصوصی من به خانوادش و تهمتاشون کار زشتیه.و من حق دارم ناراجت بشم.
متاسفانه همسرم حرف هایی زده که برادرم خیلی از دستش عصبانیه،و همش فکر میکنه که باید با کتک کاری جواب حرفاشو بده.
و. این یکی دیگه از نگرانی های منه.چون برادرم سنش کمه و میدونم که منطقی فکر نمیکنه ولی به حرف منم گوش نمیده.
واین خیلی داره عذابم میده که کار احمقانه ای انجام بده.و یه دردسر دیگه درست شه.
من مطمئنم خدا جواب همسرمو میده و تقاص کاراشو پس میده.. میدونم همینکه زندگیشو با من از دست بده براش خیلی سنگینه.چون فکر نمیکرد من تحت هیچ شرایطی جدا بشم.
و دارم از طریق قانون هم پیگیری میکنم و کاملا با این کارها مخالفم.
در مورد سقط جنین من دیگه تصمیم رو گرفتم و کاملا هم راضیم از نگه داشتنش.
فرزند من چه چیزی رو میخواست از پدرش یاد بگیره؟
بی مسئولیتی،دروغ،ریا ،تظاهر و هزار رفتار اشتباه دیگه.
هیچکس نمیتونه بگه بچه طلاق حتما زندگی خوبی نخواهد داشت.
اون اصلا نمیتونه پدر خوبی باشه.
حتی یکی از نزدیکان خودش که باهاش اومده بود گفت متاسفانه همسرت قدر زندگی باتورو ندونست و الکی زندگیشو به هم ریخت.