-
دوستان همچنان همون وضعه، شوهرم ول كن نيس، هرچى مامانم ميده ببرم ميده دستم ميگه ببر پس بده، منم ديگه چيزى نياوردم ازونجا.
منم هر چن روز ميرم به پدر شوهرم سر ميزنم...
شوهرم ناراحته كه :
١-چرا بابات با اون همه پول ب ما كمك نيمكنه، دوتا زمين داده بهت، يكى زو ك خواستم بسازم نذاشتين(همون قضيه دعوا و معذرت خواهياى من ك موثر نبود)
٢-
يكيم كه تو عروسى داد و سند به اسم خودشه(بابام سند به اسمم نزده بود، سند خونه ما لود اما ب اسم بابام،قرار شد زمينو بفروشيم، بابامم گف باز سند نزنيم ديگه، هميشه هم اختيارشو به من داده ميگه اونجا مال خودته هركار ميخواى بكن، منم چن بار گفتم سند بزنين ب نامم اما كسى جدى نگرف)، حالا شوهرم ناراحته كه چرا به اسم تو نيس سند.
والان قهر كرده كه نه خونوادتو ميخوام نه پولشون
نميدونم چيكار كنم، دوستان اگه راهى ميدونيد بگيد؟! رومم نميشه ازين بيشتر به بابام اصرار كنم بزنه ب نامم زمينو
-
Updated - - -
شوهرم حن روزه تو خونه خيلى با من مهربون شده. پيله كرده ميخوام با دوستام برم تايلند يا مالزى... ميگم تو كه ميگى پول ندارم، ميگه تو چيكار دارى من جور ميكنم، ميكم بيا باهم بريم ميگه من ازينكه همه ش باهميم خسته شدم، ميگم حچرا از دوستات خسته نباشى صب تا شب با همين...
خلاصه ميگه تو پاشو برو جايى پس بذار من و دوستام تنها باشيم...
ديدين اين ادم به هييييچى قانع نيس، حالا كه همينجا صب تا شب پيش ذوستاشه صدام درنمياد، كار ديگه ميخواد
ميگه دلم براى محرديم تنگ شده، ميخوام مثه دوستام زندگى كنم، تنها، خوش بكذرونيم
منو يه مسافرت نميبره ، حالا واسه اينا...
اينم بگم دوستاش همه دنبال زن و دختراى مردمن، يه عده ادم كه تصن حتى نميدونيم پدر مادرشون كيه
نامزد كه بوديم وقتى مادرش وايش خونه مجردى فراهم مرد به همه شون گفتم، گفتم اين بد عادت ميشه، نكنين، گفتن نه بذار محرديشو كنه ك وقتى رفتين خونه تون سرش به زندگيش گرم شه، خودشم هميشه قسم ميخورد بريم خونمون ديگه شب نميرم پيش دوستام، اخه اون موقع ها شب و صب تو خونه ش با دوستاش بودن تو خونه مجرديش
ميدوننم بگم برو به همينجا خام نميشه، ازين به بعد هى همين ميشه برنامه مون. ضمن اينكه پيشرفتم داره، مثلا شايد به اين نتيجه برسه چرا من هرشب بايد بقل تو بخوابم ولى دوستام با هركى ميخوان بخوابن( چون خيلى گرمه و يه سره تو سايتا و گوشيش عكس دختر ميبينه)
-
سلام
به هیچ عنوان در مورد اینکه تمایل ندارید اختیار اموالتون رو به دست همسرتون بدید ، ضعف نشون ندید ، کاملا جراتمند رفتار کنید. هیچ تضمینی نیست که اموالتون از دستتون نره و یا حتی بعد از نابودی اموالتون ، همسرتون پرتوقع تر نشه.توی این شرایط شما نمیتونید جلوی همستونو بگیرید ، اگر همت کنید که جلوی کارهای اشتباهش رو بگیرید
اول اینکه جلوی کدوم یک از اشتباهاتش رو میگیرید؟ اعتیاد به الکل؟ رفیق بازی؟ وابستگی به مادر؟ فحاشی؟ مسافرت خارج از کشور مجردی با افراد ناجور؟ بیکاری ؟ توقع زیاد؟
دوم اینکه همسر شما یه بچه 5ساله نیست که درو قفل کنی یا تشویق و تهدیدش کنی
پس نهایتا این شمایید که داغون میشید .
شما تنها کار درستی که میتونی انجام بدی اینه که خودت درست عمل کنی . یعنی منفعل نباشی-پرخاشگر هم نباشی چون ضرر میکنی همسرتو پرتوقعتر میکنی ضعیف تر میشی و نهایتا راحت میشه بهتون زور گفت و شما کاری از دستت برنیاد جز کاهش اعتماد به نفس و ضررهای مالی جانی عاطفی دیگه ، از جمله دوست داشتنی نبودن.
انقدر دنبال هدف های موردی و گذری نباش ، بزارشون کنار . اینکه چیکار کنی همسرت نره خونه مادرش چیکار کنی بهت بیشتر محبت کنه و.. این کار داره انرژی زیادی ازت میگیره ، همه فکرتو مشغول کرده اینطور بگم تو رو فرستاده دنبال نخود سیا ، و تو کاملا از خودت و وظیفه اصلیت غافلی
یه وقت به خودت میای میبینی همه چی رو باختی واسه هیچی ، حتی چیزهایی که به این هدف مربوط نبودم باختی ، تو الان دقیقا همین اندازه غافلی ، داری همه دارو ندارتو میبازی واسه چیزی که ربطی بهش ندارن. بزار اگه قراره چیزی رو از دست بدی فقط اونی باشه که تو در قبالش مسئول نبودی نه همه اونچه که در مقابلشون مسئولی از جمله سلامتیت ، خانوادت ، آینده شغلی تحصیلی اجتماعی و...
شما فقط خودتو قوی کن مستقل شو ، اگه میتونی یه تخصصی یاد بگیر که بتونی روی پای خودت وایسی ، یاد بگیر که از همسرت هیچ توعی نداشته باشی ،
هیچی یعنی هیچی و خودت وظایف همسریت - وظایف فرزندی - وظایف شهروندی - وظیفه ات در مقابل خودت (که خیلی مهمه) هر وظیفه ای که داری رو انجام بده ، اگه تو وظیفتو انجام ندی بخشی از قصور برای تو هم هست ولی اگه تو به وظیفت عمل کنی ، قصور برای اون کسیه که به وظیفش عمل نکرده و تو هم مسئول وظیفه دیگران حتی همسرت نیستی. همین یه بند میتونه خیلی جاها آرومت کنه و کمکت کنه که درست رفتار کنی .
رفتاری که حقوق خودت و دیگرانو با هم رعایت کنه.
-
ممنونم از پستت، چند بار خوندمش...
راستش خودم ميدونم، ميدونم بايد خودمو بچسبم، خودمو فراموش نكنم، همه زندگيم شوهرم نباشه، ميدونم، ميدونم نبايد بهش ديكته كنم اينكارت زشته اينكارت خوبه اينكارو نكن...
واقعا هم از روزى ك اين تاپيكو زدم خيييلى بهترم، من ادمى بودم م يه زمان كريه ميكردم جلوش و ازش ميخواستم به خونوادم احترام بذاره، اما الان ميدونم تربيت اون وظيفه كسه ديگه اى بوده و خودش مسيول كاراشه، و در مقابل قطع رابطه ش با خونوادم هيچ نظرى نميدم.
يه زمان گريه ميكردم م دوسم ندارى، همه رو دوس دارى حز من، اصررررار داشتم بهش ثابت كنم واست مهم نيستم، به خودم ثابت كنم خونوادش مهمترن، اما الان.... ازون رفتارام خجالت ميكشم.
قهر ميكردم هفته به هفته ك چرا صب تا شب خونه مامانتى، چرا همه كاراى باباتو تو بايد انجام بدى،چرا...
اما الان قبول كردم اينها چيزى نيس ك من به زور بدست بيارم.
درسته، هنوز از درون دارم با خودم ور ميرم، حيكار كنم نره، چيكار كنم بدتر نشه، اما باور كنيد حالم خيييلى بهتره. به خودم ميرسم، به خونه م ميرسم، به خونوادم خوبى ميكمم، ساعتها يادم ميره ك شوهرم فلان رفتار بدو داره. اما بازم تو فكرشم، شبها مرقع خواب خيييلى بهش فك ميكنم،
هميشه از خودم ناراضبم، هولم، ميخوام همه چيو درس كنم، اما امروز ك حالم خوبه ميخوام يه ليست از پيشرفتهام بنويسم:
١.من اين روزها به خونواده شوهرم سر ميزنم، بدون توقع ازون ك بخواد جبران كنه و اصلا منتظر نيستم بفهمه ،چون به خاطر خودم و وجدانم ميرم، نه اون،
٢.تو خونه به خودم ميرسم و خوش اخلاقم و ناراحتى هامو قورت ميدم و با عصبانيت بيان نميكنم(ازون شب به بعد فهعهلا موفق بودم عصبانى نشم)
٣.با خيال اسوده درس ميخونم و به مشكلاتم فك نميكنم
٤. از روزى ك اين تاپيك باز شده قهر نكردم ، جدا نخوابيدم و از مشكلاتم به كسى چيزى نگفتم
٥.دوربين رو از رو شوهرم ورداشتم و اصلا به اينكه دوسم نداره يا رابطه ش به بقيه كارى ندارم و حسادت نميكنم.
-
:72:
پست آخریت امیدوار کننده بوده.
نقل قول:
ميخوام همه چيو درس كنم
شما مسئول رفتار و. گفتار و کردار شوهرت نیستی.بجز خودت هم نمیتونی کسی رو درست کنی شوهرت اینه که داری میبینی.
بشین زندگیت رو بکن.هرچی بیشتر تلاش کنی دیگران را تغییر بدی فقط خودت هستی که اذیت میشی
موفق باشی :72:
-
سلام عزیزم.شوهرت رو فراموش کن.فقط به فکر خودت باش. اگه پدرت براتون چیزی آورد قبول نکن.کسی که نان اوره شوهرته نه پدرت.ابدا اختیار اموالت رو به شوهرت نده. از کجا میدونی این زندگی ادامه داشته باشه. حتی اگه ادامه پیدا کنه فکر اینکه از خودت چیزی داری بهت اعتماد بنفس میده.برو دنبال یه کار ولی حقوقت رو همون موقع سرمایه گذاری کن تانتونه ازت بگیره.مثلا قسطی یه چیزی بخر.توانمدیت رو بالا ببر به این فکر کن که اگه بخوام ازش جدا بشم باید تنها توی این جامعه زندگی کنم پس باید قوی باشم.ابدا آویزون شوهرت نباش چون معمولا مردها اززنان پلنگ صفت بیشتر خوششون میادتا یه بره مظلوم.قوی باش ومستقل.سعی کن درعین اینکه وابستگیت رو کم میکنی به وظایف همسریت هم برسی تا اگه بعدا جداشدی عذاب وجدان نگیری.دیگه اینکه با یه مرد طماع وشرابخواروفحاش وبیکار راه سختی در پیش داری.موفق باشی
-
سلام دوستاى خوبم،
همونطور ك گفتم به هيچ وجه به شوهرم و رفت و امداش گير نميدم و حتى به اينكه چرا سر هيچ و پوچ رابطه شو قطع كرده با خونوادم، پدر و مادرم از سفر اومدن ديدنشون نيومد، سوغاتيم واسش اوردن حتى نيگاشم نكرد، اما يه شب در ميون به من ميگه بيا خبر بابامو بگير و من ميرم بدون هيچ اعتراضى. با اينكه از رفتاراى مامانش متنفرم، الان دقيقا ١/٥ ماهه فقط دختر و دومادشو دعوت ميكنه شام و ناهار و مارو نميگه، نميدونم چرا ولى خب فرصتم نكردم فك كنم دليلشو پيدا كنم.
خوشبختانه بعد ازون اخرين دعوا با شوهرم ديگه بحثى نداشتيم، جز ديشب ك پيله كرده بود فرداشب ميخوام برم خونه دوستام بخوابم توام برو خونه بابات، من سعى كردم توجيهش كنم كه كارات غلطه ، تو صب تاشب با اونايى چه لزومى داره شبم بمونى و... ديدم باز دارم عصبانى ميشم، هيچى نگفتم، فقط كفتم من جايى نميرم اما تو هروق خواستى نيا خونه و برو پيش دوستات. از ديشب باهام قهره ك چرا خونه رو زندون كردى...
باور كنيد من خيلى از رفت و امد خوشم مياد، دلم ميخواد دوستاش كه زن دارن بيان خونمون، مامان باباهامون بيان، اما اون اصن استقبال نميكنه، يه ب دوستاش اومدن ك درو باز نكرد ووشون، چن بارم خالم اومده مثلا با شوهر خالم انقد دير اومده ك اونام رفتن.
كار ديگه اى ميشناسين ك تو خًونه انجام بدم شوهرم انقد نگه زندونه و حذب خونه شه يكم؟!
درگير پايان نامه مم هستم، سرم يكم شلوغه
-
شوهرم گف من از فردا شب ديگه خونه نميام، ميخواى تنها بمونى با برى هرجا خودت ميدونى. ميرم خونه دوستم
گفتم بى دليل؟! تو صلح و صفا؟! گف اره تو زبون خوش حاليت نميشه. گفتم اشكالى نداره عواقب تصميمت با خودته، گف هيچ غلطى نميتونى كنى، تو انقد منو دوس دارى كه ازين بدترم بشه دندگيتو ادامه ميدى، تو گفتى بين من و دوستات يكيو انتخاب كن، منم همين الان برا همبشه اونارو انتخاب ميكنم.
بى هيچ دعوايى، وقتى داشتيم شير كاكائو ميخورديم در كمال ارامش اينارو بهم گف
اينم بگم در طول يه سره با دوستاشه، مثلا امروز صب رفته باهاشون قليون كشيده، بعدش رفتن سالن، بعدشم استخر، هررروززز همين وضعه، ولى بازم كمه، بازم اينجا زندونه.
ميخرام فردا شب خونه بمرنم، و اگه واقعا نيومد به مادرش كه انقد پشتشو ميگيره اطلاع بدم و با پدرم صحبت كنم و به تصميم قاطع بگيرم، برا اولين بار در زندگيم عصبانى نيستم، بلكه احساس ميكنم تلاش بى فايده ي،
-
سلام عزیزم انگار ک زندگی منو تعریف میکنی 'منم الان دقیقا شرایط تورا دارم ' با شوهرم قهر بودیم و هرچی سمتش میرفتم مایل به ادامه نبود ' ۵شنبه هم گفت برم خونه ی مادرم ک بتونه ۵شنبه جمعه رو بره پیش ماد رشالانم موندم ک برگردم خونه یا نهتوی اینکه طلاق بگیرم یا نه موندم' منم مثل تو کمی مغرور بودم ولی نمیخوام طوری وانمود کنم ک به اجبار بامن بمونه' مشکلمونم مثل شما بزرگ نبود و سر درک نکردن دعوامون شده بود ولی اون هیچوقت سمت من نیومد برای آشتیکاش جواب همسرتو میدادی قبلاخواستم باهات همدردی کرده باشم ' موفق باشی
-
سلام دوست عزیز
نمیدونم نظرم درسته یا نه.چون مدت زیادی از زمان ازدواجم نگذشته . ولی احساس میکنم شما باید خیلی قاطع رفتار کنید.
حرفی که اون زده خیلی چیزها رو نشون میده.اینکه فکر میکنه شما اونقدر دوستش دارین که هر شرایطی رو تحمل می کنین اصلا خوب نیست.
اون باید ترس از دست دادن شما رو احساس کنه.