-
RE: درسهاي زندگي
نقل است که مالک دینارگفت: زمانی بیمار شـدم و بیماری بر من سخت شد چنـانـکه دل از خود برگرفتم آخر چون اندکی بهتر شـدم به چیزی محتاج شدم به هزار حیلـه به بازار آمدم چون کسی را نداشتم. امیرشهر در رسید چاکران بانگ بر من زدند که دورتر برو و من توان نداشتم و آهستـــه رفتم یکی درآمد و تازیانه بر کتف من زد گفتم قطع ا... یدک (خدا دستت را قطع کند) روز دیگر مرد را دیدم دست بریده و بر چهار سو افکنده.
نقل است وقتی بیمار شد آرزوی گوشت در دل او افتاد ده روز صبر کرد چون طاقتش تمام شد به دکان قصابی رفت و دو سه پاچه گوسفند بخرید و در آستین نهاد و برفت. قصاب شاگردی داشت در عقب او بفرستاد و گفت بنگر تا چه می کند. زمانی بود شاگرد گریان باز آمد گفت: از اینجا برفت جایی که خالی بود آن پاچه از آستین بیرون کرد و دو سه بار ببوئید. پس گفت ای نفس بیش از اینت نرسد پس آن نان و پاچه به درویش داد.
بدو گفتند: چگونه ای؟ گفت: نان خدای می خورم و فرمان شیطان می برم.
زنی مالک را گفت: ای ریاکار. جواب داد که بیست سال است که هیچ کس مرا به نام خودم نخواند الا تو که نیک دانستی که من کیستم.
و گفت: دوستی اهل این زمانه را چون خوردنی بازار یافتم به بوی خوش و به طعم ناخوش.
و گفت: در تورات خوانده ام که حق تعالی می گوید ای صدیقان تنعم کنید در دنیا به ذکر من،که ذکر من در دنیا نعمتی عظیم است و در آخرت جزایی جزیل.
«تذکره الاولیاء عطار نیشابوری»
-
RE: درسهاي زندگي
گوته:
«عاقل ترین فرد کسی است که زمان را غنیمت می شمارد»
پس صبور باشید، پیش از رسیدن میوه آن را نكنيد.
وقتی زمانش فرا رسید، بشتابید.
-
RE: درسهاي زندگي
اگر یاد بگیری که ترس هایت را بشناسی، دست ترس را می گیری و مثل یک دوست باهاش حرکت می کنی و نمی گذاری که متوقفت بكند ، ترس علامتی است که به ما می گوید با آنچه که مواجه هستی قابل تغییر است قدرت واقعی ما در چیزهای آشنا و راحت نیست، قدرت از جایی می آيد که ما مقاومت برای تغییر کردن داریم هنگامی که خیلی می ترسیم این خودش یک آیین ورود است یک تغییر سطح انرژی است.
-
RE: درسهاي زندگي
جبران خلیل جبران:
بهترین بخشی را در هر فرد جست وجو کن و این را به او بگو.
همه ما به چنین محرکی نیازمندیم، هر بار که از کار من ستایش می شود، فروتن تر می گردم چون احساس نادیده گرفته شدن یا ناخوشایند بودن نمی کنم. نگریستن به عظمت همسایه ات را بیاموز و عظمت خودت را نیز بنگر.
-
RE: درسهاي زندگي
دیوان شمس تبریزی:
درست از همان دمی که پای به جهان هستی نهادید،
پیش پاهاتان نردبانی نهاده شد که بتوانید بگریزید.
-
RE: درسهاي زندگي
هنگامی که در سکوت شب گوش فرا دهی خواهی شنید که کوهها و دریاها و جنگلها با خود کم بینی و هراس خاصی نیایش می کنند . جبران خلیل جبران
-
RE: درسهاي زندگي
پیامبر اکرم
«هیچ فقری بالاتر از جهل نیست و هیچ مالی با ارزشتر از عقل نیست.» (کافی، ج1، ص25، ح 25)
-
RE: درسهاي زندگي
حضرت محمد «ص» در جای دیگر فرمودند: «هر کس دوستی خدا را بر دوستی خود مقدم بدارد، خداوند او را از روزی مردم بینیاز گرداند
درجای دیگر میفرماید: «محبوبترین مردم در نزد خداوند متعال کسی است که به حال مردم سودمندتر باشد.»
-
RE: درسهاي زندگي
تجديد بناى كعبه
رسولى محلاتى
بنابر نقل مشهور سى و پنجسال از عمر شريف رسول خداگذشته بود كه در اثر سيل و يا آتشسوزى كه موجب ويرانىخانه كعبه شد داستان تجديد بناى كعبه در مكه معظمه پيش آمد،ورسول خدا نيز در آن شركت جسته و در هنگامى كه مىرفت تاميان طوائف مختلف قريش در مورد نصب حجر الاسود آتشاختلاف شعلهور شده و دستبه كشتار يكديگر بزنند خداىتعالى بوسيله آنبزرگوار جلوى اين اختلاف و خونريزى را گرفت،بشرحى كه ذيلا خواهيد خواند.
و البته در مقابل اين قول مشهور در پارهاى از روايات عمرآنحضرت را در آن موقع بيست و چهار سال و قبل از ازدواج باخديجه (1) و در برخى كمتر از آن ذكر كرده،و به اين تعبير ذكركردهاند«...لما بلغ رسول الله(ص)الحلم...» (2) كه از اين تعبير استفاده مىشود كه داستان مربوط به پانزده سالگى عمر رسولخدا بوده است.
طبق روايات مشهور و بلكه بگفته مرحوم علامه طباطبائىروايات متواتر و مقطوع:نخستين كسى كه بناى كعبه بدست اوانجام شد ابراهيم خليل عليه السلام بود (3) ،اگر چه در برخى ازروايات،بناى اوليه آنرا به آدم ابو البشر عليه السلام نسبت دادهاندو در برخى نيز آنرا به شيث نسبت دادهاند ولى خلاف مشهوراست پس از آن همچنان بر پا بود تا اينكه قومى از قبيله جرهمآنرا تجديد بنا كردند و چون دوباره رو بويرانى نهاد عمالقه آنراتجديد بنا كرده و بالاخره قصى بن كلاب جد اعلاى رسول خدا(ص)آنرا خراب كرده و بصورت اساسى و محكم آنرا تجديد بناكرد،و چنانچه برخى نوشتهاند سقف آنرا نيز با چوبهائى از تنهدرختخرما و الوارهاى محكم ديگر پوشاند.
جانب ديگرى از ناحيه كعبه نيز خانهاى براى كارهاى خودو مركزى براى مشورت و تصميمگيرى در كارهاىمهم بنا كرد كه به«دار الندوه»-خانه شورى-معروف شد.
ولى بر طبق نقل ابن هشام در سيره و روايت ابن اسحاق تازمانى كه قريش در زمان رسول خدا بفكر تجديد بناى آن افتادندخانه كعبه سقف نداشت،و ارتفاع آن نيز چيزى بيش از قامتيك انسان بود،و عبارت سيره اينگونه است:
«فلما بلغ رسول الله(ص)خمسا و ثلاثين سنه اجتمعت قريشلبنيان الكعبه،و كانوا يهمون بذلك ليسقفوها و يهابون هدمها،وانما كانت رضما فوق القامه فارادوا رفعها و تسقيفها...» (4) بناى مزبور هم چنان تا زمان رسول خدا(ص)بر پا بود، وچنانچه گفته شد در سال سى و پنجم عمر آن بزرگوار بود كهداستان تجديد بناى كعبه پيش آمد.
و علت اينكار را نيز مختلف نقل كردهاند و مشهور آن استكه بدنبال بارانى سيل آسا و حركتسيلى بنيان كن از كوههاىمكه و ويرانى قسمتى از خانههاى مكه سيل مزبور بدرون خانهكعبه نفوذ كرد و موجب ويرانى قسمتهائى از آن گرديد،و پساز فروكش كردن سيل قريش بفكر تجديد بناى آن افتاده و اقدامبه اينكار كردند.
و در پارهاى از تواريخ آمده كه سبب اينكار آن شد كه زنىدر كنار خانه كعبه بمنظور بخور دادن آن،آتشى روشن كرد كهجرقهاى از آن آتش به جامه كعبه افتاد و آتش گرفت و در نتيجهمقدارى از ديوار آن نيز سوخت و قريش در صدد تجديد آن برآمد... (5) و برخى از تحليل گران احتمال دادهاند كه اين روايتساخته بنى اميه است و انگيزه جعل نيز،موجه جلوه دادن وكاستن عظمت آن جنايت هولناكى است كه بدستور يزيد بنمعاويه در منجنيق بستن خانه كعبه و سوزاندن آن در جنگ باعبد الله بن زبير اتفاق افتاد،و بدنبال آن يزيد از اين جهان رختبربست و مدتها آثار اين ويرانى و سوختگى در خانه كعبه بود،وعبد الله بن زبير براى تحريك مردم عليه بنى اميه آنرا بهمان حالگذارده بود،تا وقتى كه در صدد تجديد بناى آن برآمد و آنراخراب كرده و از نو ساخت،و تصرفاتى نيز در آن كرد بشرحى كه درذيل خواهد آمد.
و بهر صورت اصل داستان بگونهاى كه ما در شرح زندگانىرسول خدا(ص)نوشتهايم اينگونه بود:
از اتفاقاتى كه در اين دوره از زندگى رسولخداصلى الله عليه و اله يعنى پس از ازدواج با خديجه تا بعثتپيش آمد داستان تجديد بناى كعبه و حكميت رسولخداصلى الله عليه و آله است كه مورخين با اختلاف اندكى آنرانقل كردهاند،و اجمال داستان اين بود كه پس از آنكه سى و پنجسال از عمر شريف رسولخداصلى الله عليه و آله گذشته بود-يعنى ده سال پس از ازدواج باخديجه-سيلى بنيان كن از كوههاى مكه سرازير شد ووارد مسجد گرديد و قسمتى از ديوار كعبه را شكافت وويران كرد،و-چنانچه ابن اسحاق گفته است-كعبه تا آن روزسقف نداشت و ديوارهاى اطراف آن نيز كوتاه بود و ارتفاعآن كمى بيشتر از قامتيك انسان بود و همين موضوعسبب شد تا در آن روزگار سرقتى در خانه كعبه واقع شود،و اموال و جواهرات كعبه را كه در چاهى درون كعبه بودبدزدند،و با اينكه پس از چندى سارق را پيدا كردند واموال را از او گرفتند و دستش را بجرم دزدى بريدند،اماهمين سرقت،قريش را بفكر انداخت تا سقفى براى خانهكعبه بزنند،ولى اين تصميم به بعد موكول شد.
ويرانى قسمتى از خانه كعبه سبب شد تا قريش بهمرمت آن اقدام كنند و ضمنا بفكر قبلى خود نيز جامه عملبپوشانند و براى انجام اين منظور ناچار بودند ديوارهاىاطراف را خراب كنند و از نو تجديد بنا كنند.
مشكلى كه سر راهشان بود يكى نبودن چوب وتختهاى كه بتوانند با آن سقفى بر روى خانه كعبه بزنند،وديگر وحشت از اينكه اگر بخواهند ديوارها را خراب كنندمورد غضب خداى تعالى قرار گيرند و اتفاقى بيفتد كهنتوانند اينكار را بپايان برسانند.
مشكل اول با يك اتفاق غير منتظره كه پيشبينى نكردهبودند حل شد و چوب و تخته آن تهيه گرديد،و آن اتفاقاين بود كه يكى از كشتيهاى تجار رومى كه از مصرميآمد در نزديكى جده بواسطه طوفان دريا-و يا در اثرتصادف با يكى از سنگهاى كف دريا-شكست و صاحبكشتى-كه بگفته برخى نامش«ياقوم»بود-از مرمت واصلاح كشتى مايوس شد و از بردن آن صرفنظر كرد،قريش نيز كه از ماجرا خبردار شدند بنزد او رفته و تختههاىآنرا براى سقف كعبه خريدارى كردند و بشهر مكه آوردند.
در شهر مكه نيز نجارى قبطى بود كه او نيز مقدارى ازمصالح كار را آماده كرد و بدين ترتيب مشكل كار از ينجهتبرطرف گرديد.
و مشكل دوم وحشتى بود كه آنها از اقدام به خرابى وويرانى،و زدن كلنگ بديوار خانه و تجديد بناى آنداشتند،و مىترسيدند مورد خشم خداى كعبه قرار گيرند وبه بلائى آسمانى يا زمينى دچار شوند و بهمين جهتمقدمات كار كه فراهم شد و چهار سمتخانه را براىخرابى و تجديد بنا ميان خود قسمت كردند،جرئت اقدامبخرابى نداشتند تا اينكه وليد بن مغيرة بخود جرئت داد وكلنگ را دست گرفته و پيش رفت و گفت:خدايا توميدانى كه ما از دين تو خارج نشده و منظورى جز انجامكار خير نداريم،اين سخن را گفت و كلنگ خود را فرود آورد و قسمتى از ديوار را خراب كرد.
مردم ديگر كه تماشا ميكردند و جرات جلو رفتننداشتند با هم گفتند:ما امشب را هم صبر مىكنيم اگربلائى براى وليد نازل نشد،معلوم ميشود كه خداوند بكار ماراضى است و اگر ديديم وليد به بلائى گرفتار شد دستبخانه نخواهيم زد و آن قسمتى را هم كه وليد خراب كردهتعمير مىكنيم.
فردا كه ديدند وليد صحيح و سالم از خانه بيرون آمد ودنباله كار گذشته خود را گرفت ديگران نيز پيش رفتهروى تقسيم بندى كه كرده بودند (6) اقدام بخرابى ديوارهاىكعبه نمودند.
قريش ديوارهاى اطراف كعبه را تا اساس خانه كهبدستحضرت ابراهيم عليه السلام پايهگذارى شده بودكندند،در آنجا بسنگ سبز رنگى برخوردند كه همچوناستخوانهاى مهره كمر درهم فرو رفته و محكم شده بود وچون خواستند آنجا را بكنند لرزهاى شهر مكه را گرفت كه ناچار شدند از كندن آن قسمت صرفنظر كنند و همانسنگ را پايه قرار داده و شروع به تجديد بنا كردند.
و در پارهاى از تواريخ است كه رسولخدا صلى الله عليهو آله نيز در اين عمليات بدانها كمك ميكرد تا وقتى كهديوارهاى اطراف كعبه بوسيله سنگهاى كبودى كه ازكوههاى مجاور ميآوردند بمقدار قامتيك انسان رسيد وخواستند حجر الاسود را بجاى اوليه خود نصب كنند دراينجا بود كه ميان سران قبائل اختلاف پديد آمد و هرقبيلهاى ميخواستند افتخار نصب آن سنگ مقدس نصيبآنان گردد.
دستهبندى قبائل شروع شد و هر تيره از تيرههاىقريش جداگانه مسلح شده و مهياى جنگ گرديد..،فرزندان عبد الدار طشتى را از خون پر كرده و دستهاى خودرا در آن فرو بردند و با يكديگر هم پيمان شده گفتند:تاجان در بدن داريم نخواهيم گذارد غير از ما،كس ديگرىاين سنگ را بجاى خود نصب كند،بنى عدى هم با ايشانهم پيمان شدند،و همين اختلاف سبب شد كه كارساختن خانه تعطيل شود.
سه چهار روز بهمين منوال گذشت و بزرگان وسالخوردگان قريش در صدد چاره جوئى برآمده دنبال راهحلى مىگشتند تا موضوع را خردمندانه حل كنند كه كاربجنگ و زد و خورد منجر نشود.
روز چهارم يا پنجم بود كه پس از شور و گفتگو همگىپذيرفتند كه هر چه ابو امية بن مغيرة كه سالمندترين افرادقريش بود راى دهد بدان عمل كنند و او نيز راى داد:
نخستين كسى كه از در مسجد-كه بطرف صفا بازميشد-(و برخى هم گفتهاند مقصود باب بنى شيبة بوده)
وارد شد در اين كار حكميت كند و هر چه او گفتهمگى بپذيرند.
قريش اين راى را پذيرفتند و چشمها به درب مسجددوخته شد.
ناگاه محمد صلى الله عليه و آله را ديدند كه از در مسجدوارد شد،همگى فرياد زدند:اين امين است كه ميآيد،اين محمد است!و ما همگى بحكم او راضى هستيم،وچون حضرت نزديك آمد و جريان را به او گفتند فرمود:
پارچهاى بياوريد،پارچه را آوردند و رسولخداصلى الله عليه و آله آن پارچه را پهن كرد و حجر الاسود راميان پارچه گذارد آنگاه فرمود:هر يك از شما گوشه آنرابگيريد و بلند كنيد،رؤساى قبائل پيش آمدند و هر كدامگوشه پارچه را گرفتند-و بدين ترتيب همگى در بلندكردن آن سنگ شركت جستند-و چون سنگ را محاذىجايگاه اصلى آن آوردند خود آنحضرت پيش رفته وحجر الاسود را از ميان پارچه برداشت و در جايگاه آنگذارد،سپس ديوار كعبه را تا هيجده ذراع بالا بردند. و بدين ترتيب كار ساختمان كعبه بپايان رسيد و نزاعىكه ممكن بود به زد و خورد و كشت و كشتار وعداوتهاى عميق قبيلهاى منجر شود با تدبير آنحضرتمرتفع گرديد
-
RE: درسهاي زندگي
دکتر لئو بوسکاليا ميگويد
:
به نظر من بزرگ ترين خطر در زندگي
، ترس از خطر کردن است
. آدمي که خطر نمي کند
، هيچ کاري نمي کند
،هيچ چيز ندارد ،
هيچ چيز نيست و هيچ چيز هم نمي شود.
فرار از رنج و اندوه
، يعني فرار از شادي و خوشبختي .
تا رنج نبريم ، ياد نميگيرم .
تا خطر نکنيم،
چيزي تغيير نمیکند
.
رشد کردن ، عاشق شدن ، خوب بودن و همه قشنگي هاي دنيا
، از دل رنج است که زاده ميشوند
و زندگي بدون رنج و شادي که لازمه يکديگرند ،
يعني چيزي بدتر از
مرگ ، چون مرگ رفيق خيلي خوبي است و دايم به آدم ميگويد بجنب ،
فرصت از دست رفت .
انسان تنها وقتي آزاد است که بتواند خطر کند و
رنج و ناکامي و شکست را به عنوان بزرگ ترين
معلم هاي زندگي بپذيرد ...