ممنون خاله قزی، مشکلم حل نشده... وقتی باش سر یک موضوع بحث میکنم و دعوامون میشه از انتخابم پشیمون میشم ... خانمم خیلی عصبی یکدنده و انعطاف ناپذیره... محق هست...
قبل از قهرکردن آخرش که دعوا و بحث داشتیم... یک روز دعوامون شدید شد تماس گرفتم با پدرم گفتم بیاد خانم رو اروم کنه، میدونم که اشتباه کردم و در عصبانیت این تصمیم رو گرفتم... خلاصه پدر اومد یک مقدار خانم رو دلداری داد و البته سر من و خانم هم توپ و تشر زد، اونقدر عصبانی و ناراحت بودم که بغضم پیش پدرم ترکید و به خانم چند تا حرف نامربوط زدم... و پدرم کلی منو دعوا کرد... اینو بگم که خانواده هامون با ازدواجمون موافق نبودن... پیش خانم پدرم به من گفت که چندبار بهت گفتم اینکارو نکن یا اینقدر مهریه نزن و ... منم گفتم اشتباه کردم خانم هم همینو گفت.... خلاصه بعد این جریان با هم آشتی کردیم... اون موقع چون از پدرش و خانوادش شاکی و دلخور بودم میگفتم خودت تنها برو سر بزن خونوادت من نمیام.... بعد از یک هفته خانم گفت شما خونه پدر من نمیای پس من هم نمیام خونه پدرت... بعد از چند روز پدرم بی خبر از همه جا چندبار تماس میگیره با خانم حالشو بپرسه ولی خانم عمدن جواب نمیده.... فرداش رفتم خونه پدرم گفتن چرا خانم نیومده دلیلشو گفتم اونام دلخور شدن که مگه ما چه بدی کردیم و پدرم گفت که منم چندبار تماس گرفتم جواب نداده .... دیروز خانم میگه که از دست پدر مادرت ناراحتم و خونشون نمیام میگم چرا میگه این مدتی که قهر بودم هیچ تماسی با من نگرفتن حالمو بپرسن... منم اول گفتم حق داری ناراحت باشی منم جای تو باشم همین حسو دارم اما شاید والدین من به دلیل جواب ندادن تلفن و نرفتن خونشون تو این مدت از تو دلخور باشن... خلاصه میگفت اونا نباید ناراحت باشن من کاری نکردم و باید بیان خونه من ازم دلجویی کنن تا بعد من برم خونشون!!! خلاصه من که دیدم این بعد از خواهرام یک بهانه جدید پیدا کرده که با پدر مادرم هم رفت و آمد نکنه ناراحت و عصبی شدم و گفتم که حالا چون بات تماس نگرفتن میخوای قطع ارتباط کنی اونا بزرگترن و احترامشون واجب... خلاصه گفت یک بار مادرم تماس گرفته تو جواب ندادی و با مادرم بد حرف زدی... فهمیدم جواب ندادن به تلفن پدر من به تلافی این بوده.... بعد قهر کرد خواست طبق توصیه مشاور بره خونه پدرش... من جلوشو گرفتم گفتم ببین من تو رو در روابطت آزاد میزارم دوست داشتی خونه خانواده فامیل من بیا دوست نداری نیا... اما منم آزاد هستم و حس خوبی ندارم زمانی که تو از خانواده و فامیل من بریدی با خانواده و فامیل تو در ارتباط باشم.... شما آزاد باش در روابطت منم آزادم.... کلی بش برخورد که خانواده تو با من خوب نیستن خواهرات پدرمو درآوردن ولی خانواده من با تو خوبن نمیشه هردوشون رو با یک چوب زد... درصورتیکه در دعوای اخیر پدر و مادرش آبروی منو برده بودن تو شهرستان منو بدنام کرده بودن... قبلن هم به اسم توصیه به من سبک زندگی خودشون رو سفارش میکردن یعنی دخالت....دیشب پدرم تماس گرفت که یکی از فامیلا از حج برگشته و برای تو هم کارت دعوت فرستادن.... صبح فردا من محل کار بودم تماس گرفت که من نمیام مراسم چون از پدر مادرت ناراحتم!!!!! و میرم خونه بابام، منم گفتم اشکال نداره اما خوب اگه من هم از طرف فامیل های شما دعوت بشم نمیرم.... چون دوست ندارم.... خلاصه دوباره دعواها شروع شده... میگه که چه غلطی کردم دوباره بهت اعتماد کردم و شما و فامیلاتون همش تو ارتباطین و مثل دهه پنجاه زندگی میکنین. گفت که دیگه حوصله اینو ندارم با روانم بازی کن! و اینبار با سبک جدید آزادی روابط اذیتم کنی ... غروب بعد جلسه مشاوره میرم خونه بابام... خلاصه دیشب و امروز از دستش بغض کردم دوستان خیلی ازش ناراحتم تا تقی به توقی میخوره همه ازدواج و خانواده و فامیل منو میبره زیر سوال.... میگه من میرم.... خیلی پرتوقعه انتظار داره با خانوده و فامیل من قطع ارتباط کنه ولی من همیشه دست به سینه در خدمت خانواده و فامیلش باشم... احساس میکنم غرورم داره جریحه دار میشه عزت نفسم داره میاد پایین.... دیشب کلی تو گوشش خوندم که نظر خانواده من یا خودت یا دیگران نباید برامون مهم باشه ما باید به زندگی خودمون بچسبیم و اونو بسازیم دیگران ممکنه بد مارو بخوان ما باید هوشمند باشیم و نزاریم رومون تاثیر بزاره.... اما گفتن اینا آب در هاون کوبیدنه.... اگه بخوام خواسته ای از خودم رو بگم متهم میشم به طرفداری از خانوادم و عدم پشتیبانی از اون... فکر میکنم خودشم نمیدونه چی میخواد! زندگی سنتی یا امروزی.... کلن هرجا به نفعش باشه یکی از اینا رو انتخاب میکنه.... الانم محل کارم پیام داده ناهار نداریم برو خونه بابات ناهار بخور....
- - - Updated - - -
ممنون خاله قزی، مشکلم حل نشده... وقتی باش سر یک موضوع بحث میکنم و دعوامون میشه از انتخابم پشیمون میشم ... خانمم خیلی عصبی یکدنده و انعطاف ناپذیره... محق هست...
قبل از قهرکردن آخرش که دعوا و بحث داشتیم... یک روز دعوامون شدید شد تماس گرفتم با پدرم گفتم بیاد خانم رو اروم کنه، میدونم که اشتباه کردم و در عصبانیت این تصمیم رو گرفتم... خلاصه پدر اومد یک مقدار خانم رو دلداری داد و البته سر من و خانم هم توپ و تشر زد، اونقدر عصبانی و ناراحت بودم که بغضم پیش پدرم ترکید و به خانم چند تا حرف نامربوط زدم... و پدرم کلی منو دعوا کرد... اینو بگم که خانواده هامون با ازدواجمون موافق نبودن... پیش خانم پدرم به من گفت که چندبار بهت گفتم اینکارو نکن یا اینقدر مهریه نزن و ... منم گفتم اشتباه کردم خانم هم همینو گفت.... خلاصه بعد این جریان با هم آشتی کردیم... اون موقع چون از پدرش و خانوادش شاکی و دلخور بودم میگفتم خودت تنها برو سر بزن خونوادت من نمیام.... بعد از یک هفته خانم گفت شما خونه پدر من نمیای پس من هم نمیام خونه پدرت... بعد از چند روز پدرم بی خبر از همه جا چندبار تماس میگیره با خانم حالشو بپرسه ولی خانم عمدن جواب نمیده.... فرداش رفتم خونه پدرم گفتن چرا خانم نیومده دلیلشو گفتم اونام دلخور شدن که مگه ما چه بدی کردیم و پدرم گفت که منم چندبار تماس گرفتم جواب نداده .... دیروز خانم میگه که از دست پدر مادرت ناراحتم و خونشون نمیام میگم چرا میگه این مدتی که قهر بودم هیچ تماسی با من نگرفتن حالمو بپرسن... منم اول گفتم حق داری ناراحت باشی منم جای تو باشم همین حسو دارم اما شاید والدین من به دلیل جواب ندادن تلفن و نرفتن خونشون تو این مدت از تو دلخور باشن... خلاصه میگفت اونا نباید ناراحت باشن من کاری نکردم و باید بیان خونه من ازم دلجویی کنن تا بعد من برم خونشون!!! خلاصه من که دیدم این بعد از خواهرام یک بهانه جدید پیدا کرده که با پدر مادرم هم رفت و آمد نکنه ناراحت و عصبی شدم و گفتم که حالا چون بات تماس نگرفتن میخوای قطع ارتباط کنی اونا بزرگترن و احترامشون واجب... خلاصه گفت یک بار مادرم تماس گرفته تو جواب ندادی و با مادرم بد حرف زدی... فهمیدم جواب ندادن به تلفن پدر من به تلافی این بوده.... بعد قهر کرد خواست طبق توصیه مشاور بره خونه پدرش... من جلوشو گرفتم گفتم ببین من تو رو در روابطت آزاد میزارم دوست داشتی خونه خانواده فامیل من بیا دوست نداری نیا... اما منم آزاد هستم و حس خوبی ندارم زمانی که تو از خانواده و فامیل من بریدی با خانواده و فامیل تو در ارتباط باشم.... شما آزاد باش در روابطت منم آزادم.... کلی بش برخورد که خانواده تو با من خوب نیستن خواهرات پدرمو درآوردن ولی خانواده من با تو خوبن نمیشه هردوشون رو با یک چوب زد... درصورتیکه در دعوای اخیر پدر و مادرش آبروی منو برده بودن تو شهرستان منو بدنام کرده بودن... قبلن هم به اسم توصیه به من سبک زندگی خودشون رو سفارش میکردن یعنی دخالت....دیشب پدرم تماس گرفت که یکی از فامیلا از حج برگشته و برای تو هم کارت دعوت فرستادن.... صبح فردا من محل کار بودم تماس گرفت که من نمیام مراسم چون از پدر مادرت ناراحتم!!!!! و میرم خونه بابام، منم گفتم اشکال نداره اما خوب اگه من هم از طرف فامیل های شما دعوت بشم نمیرم.... چون دوست ندارم.... خلاصه دوباره دعواها شروع شده... میگه که چه غلطی کردم دوباره بهت اعتماد کردم و شما و فامیلاتون همش تو ارتباطین و مثل دهه پنجاه زندگی میکنین. گفت که دیگه حوصله اینو ندارم با روانم بازی کن! و اینبار با سبک جدید آزادی روابط اذیتم کنی ... غروب بعد جلسه مشاوره میرم خونه بابام... خلاصه دیشب و امروز از دستش بغض کردم دوستان خیلی ازش ناراحتم تا تقی به توقی میخوره همه ازدواج و خانواده و فامیل منو میبره زیر سوال.... میگه من میرم.... خیلی پرتوقعه انتظار داره با خانوده و فامیل من قطع ارتباط کنه ولی من همیشه دست به سینه در خدمت خانواده و فامیلش باشم... احساس میکنم غرورم داره جریحه دار میشه عزت نفسم داره میاد پایین.... دیشب کلی تو گوشش خوندم که نظر خانواده من یا خودت یا دیگران نباید برامون مهم باشه ما باید به زندگی خودمون بچسبیم و اونو بسازیم دیگران ممکنه بد مارو بخوان ما باید هوشمند باشیم و نزاریم رومون تاثیر بزاره.... اما گفتن اینا آب در هاون کوبیدنه.... اگه بخوام خواسته ای از خودم رو بگم متهم میشم به طرفداری از خانوادم و عدم پشتیبانی از اون... فکر میکنم خودشم نمیدونه چی میخواد! زندگی سنتی یا امروزی.... کلن هرجا به نفعش باشه یکی از اینا رو انتخاب میکنه.... الانم محل کارم پیام داده ناهار نداریم برو خونه بابات ناهار بخور....