دایشون 4 جلسه اومد هر دو هفته یه جلسه میذاشت اولا ک میگفت مشکل شما دوتا چدی نیست حرفای بجه گانه هستش .بعدش گفت شما مشکل ندارید فقط تعاملهاتون باهم جور در نیومده.و اینکه من نمیتونم بگم تقضیر کدومدتونه.جلسه اخر گفت ک اقا رضا شما یه راه کار بدین واسه مشکلتون.منم گفتم شما اومدین راه کار بدین.من اون کارهای ک خانوم ایراد گرفته تعهد میدم ک انجامش ندم سعیمو میکنم ک انجامش ندم.بعد گفت ک چه تضمینی میدی ک این حرفا نباشه گفتم تضمین اینکه خانوم هم به حرفام ارزش بده و اولویت اولش من باشم و حرفم گوش بده.گفت این ک شرط گذاشتن شد .ایا اینحوری قبولش داری؟گفتم نه اینجوری قبول داشتم ک مشکل پیش نمیومد.گفت برو با خونوادت مشورت کن هفته بعد باز میام حرف میزنیم اومدم خونه با خونوادم حرف زدم ک بابام ناراحت شد و گفت اونا تورو دست انداختند.زنگ زد به دایش ک اقا تکلیف اینا چی شد دایش گفت من نمیتونم چیزی بگم .ک بابام گفت تا شنبه یه جواب قطعی بدین.ک شنبه خانوم زنگ زد به بابام و گفت تصمیمم جدایه.دوباره 4شنبه همون هفه دایش اومد و زنگ زد مارو دعوت کرد واسه شام.ک مام نرفتیم بعد شام رفتیم باز همون حرفارو تکرار کردو گفت ایا همینجوریش قبولش داری؟منم گفتم نه.بعد کاغذ اورد و ظلاق توافقی رو نوشت و داد همه امضا کردن.