دوستان ببخشین محدودیت پست گذاشتن اجازه نمیده واسه تک تک پستهای عزیزان توضیح بدم.از پست خانوم سحر ک این همه وقت گذاشتن بینهایت ممنونن.به همین خاطر کلیات و میگم.واز راهنمای هاتون تشکر میکنم.راستش اخلاق بچه گونه داشتن ایشونو میدونم.هر بارم ک بحثی شده بینمون گفتم عب نداره .به قول باباش ک میگه تو بزرگی به خاطر اینکه گفتیم 30 سالشه و پخته هست راضی شدیم بیاد به تو.ولی هر چقد من محبت میکنم خوبی میکنم میبینم بیشتر فک میکنه ک فقط من باید محبت کنم بهش.میگه درست میشم زمان میبره.
راجع به ادا در اوردنم اینکه منم اولا باهاش قاطی میشدم اونجوری ادا در میاوردم:43:ک بزار خوش باشه.ولی میبینم ک خود شیفتگیش زیاده هی از خودش عکس میندازه و تو فکر خودشه.
خوب اینکه میگین من برم پیشش تو جمع.میرم وقتی میبینم مثلا پسر دایش یه چیزی میگه ک شاید زیاد خنده دارم نباشه.ولی صدای خنده خانوم تا اسمون میره.ولی من یه چیزی بگم انگار نه انگار عین چوب وا میسه نگا میکنه.بر فرضم ک حرف من خنده دارم نباشه از این انتظار دارم ک بخنده نه اینکه وایسه نگا کنه.بعد ک من میگم بهش واسه حرفای پسر دایت نمیدونی چجوری بخندی ولی واسه حرفای من ساکت میشی.بر میگرده میگه اختیار خنده خودمو ندارم.خب اینجا من چه جوری برم پیش اونا.
من نمیگم ک هیچ کس هیچ مشکلی نداره تو زندگیش .ونمیگم ک این بره بهتر از اینو میتونم گیر بیارم.نه.من میخوام با هم سازگار باشیم .به قول دوستان بیشتر کاراشو به خاطر این ک سن من از سن اون زیاده جدی نمیگیرم.اگه جدی میگرفتم ک الان منم باهاش میجنگیدم میگفتم بره پی کارش.ولی میخوام بدونه ک من کجاها ناراحت میشم از کاراش.نمیدونم وقتی میام میگم این کارت اشتباه بوده میاد جبهه گیری میکنه.میگه ک من تورو مراعات میکنم تو هنوز بچه تر از منی.
مثل 22 ساله هام ک میشم واسش .میبرم بیرون شهر بازی رستوران خرید.همه کار واسش میکنم هر کاری رو سر جاش واسش کردم و میکنم.یکم سرما میخورد کلی میوه و ابمیوه واسش میبردم.مامانش میگفت چرا اینقد میاری دست خالی هم بیای واسمون کافیه.اگه درکش نمیکردم ک محلش نمیذاشتم.
درباره اینکه باهاش بازی کنم و ...خودش میگه ک من یه مرد جنتلمن میخوام تا اونجا ک واسه کفش خریدنم میگه باید این مدلی بپوشی.یا فعلان رنگ و بپوشی تیره بپوشی رنگای شادو واسه من نمیخواد.واسه خودش اما میخواد.میگه من الان سنم طوری هست ک میتونم بپوشم ولی تو بزرگی بهت نمیاد.اصلا یه اخلاق خاص داره مثلا موقع عقد ک رفته بودیم اتلیه خانومم به اون عکاس خانوم مدل میداد ک اینجوری بنداز.اون مدلهای ک عکاس میگفت مثلا بچسبونین بهم.میگفت نه زشته دوست ندارم کسی اینجور عکسمونو ببینه.
باهاش را اومدنم میام ولی میترسم من هر چقد کوتاه بیام این پاشو بیشتر از حد دراز کنه.یعنی اینجوری دیدمش.خودشو بالا دست میگیره.منم میگم واسه کسی بمیر ک واست تب کنه.
باز ممنونم از همتون ک راهنماییهی خبی میکنین .
- - - Updated - - -
دوستان ببخشین محدودیت پست گذاشتن اجازه نمیده واسه تک تک پستهای عزیزان توضیح بدم.از پست خانوم سحر ک این همه وقت گذاشتن بینهایت ممنونن.به همین خاطر کلیات و میگم.واز راهنمای هاتون تشکر میکنم.راستش اخلاق بچه گونه داشتن ایشونو میدونم.هر بارم ک بحثی شده بینمون گفتم عب نداره .به قول باباش ک میگه تو بزرگی به خاطر اینکه گفتیم 30 سالشه و پخته هست راضی شدیم بیاد به تو.ولی هر چقد من محبت میکنم خوبی میکنم میبینم بیشتر فک میکنه ک فقط من باید محبت کنم بهش.میگه درست میشم زمان میبره.
راجع به ادا در اوردنم اینکه منم اولا باهاش قاطی میشدم اونجوری ادا در میاوردم:43:ک بزار خوش باشه.ولی میبینم ک خود شیفتگیش زیاده هی از خودش عکس میندازه و تو فکر خودشه.
خوب اینکه میگین من برم پیشش تو جمع.میرم وقتی میبینم مثلا پسر دایش یه چیزی میگه ک شاید زیاد خنده دارم نباشه.ولی صدای خنده خانوم تا اسمون میره.ولی من یه چیزی بگم انگار نه انگار عین چوب وا میسه نگا میکنه.بر فرضم ک حرف من خنده دارم نباشه از این انتظار دارم ک بخنده نه اینکه وایسه نگا کنه.بعد ک من میگم بهش واسه حرفای پسر دایت نمیدونی چجوری بخندی ولی واسه حرفای من ساکت میشی.بر میگرده میگه اختیار خنده خودمو ندارم.خب اینجا من چه جوری برم پیش اونا.
من نمیگم ک هیچ کس هیچ مشکلی نداره تو زندگیش .ونمیگم ک این بره بهتر از اینو میتونم گیر بیارم.نه.من میخوام با هم سازگار باشیم .به قول دوستان بیشتر کاراشو به خاطر این ک سن من از سن اون زیاده جدی نمیگیرم.اگه جدی میگرفتم ک الان منم باهاش میجنگیدم میگفتم بره پی کارش.ولی میخوام بدونه ک من کجاها ناراحت میشم از کاراش.نمیدونم وقتی میام میگم این کارت اشتباه بوده میاد جبهه گیری میکنه.میگه ک من تورو مراعات میکنم تو هنوز بچه تر از منی.
مثل 22 ساله هام ک میشم واسش .میبرم بیرون شهر بازی رستوران خرید.همه کار واسش میکنم هر کاری رو سر جاش واسش کردم و میکنم.یکم سرما میخورد کلی میوه و ابمیوه واسش میبردم.مامانش میگفت چرا اینقد میاری دست خالی هم بیای واسمون کافیه.اگه درکش نمیکردم ک محلش نمیذاشتم.
درباره اینکه باهاش بازی کنم و ...خودش میگه ک من یه مرد جنتلمن میخوام تا اونجا ک واسه کفش خریدنم میگه باید این مدلی بپوشی.یا فعلان رنگ و بپوشی تیره بپوشی رنگای شادو واسه من نمیخواد.واسه خودش اما میخواد.میگه من الان سنم طوری هست ک میتونم بپوشم ولی تو بزرگی بهت نمیاد.اصلا یه اخلاق خاص داره مثلا موقع عقد ک رفته بودیم اتلیه خانومم به اون عکاس خانوم مدل میداد ک اینجوری بنداز.اون مدلهای ک عکاس میگفت مثلا بچسبونین بهم.میگفت نه زشته دوست ندارم کسی اینجور عکسمونو ببینه.
باهاش را اومدنم میام ولی میترسم من هر چقد کوتاه بیام این پاشو بیشتر از حد دراز کنه.یعنی اینجوری دیدمش.خودشو بالا دست میگیره.منم میگم واسه کسی بمیر ک واست تب کنه.
باز ممنونم از همتون ک راهنماییهی خبی میکنین .