-
سلام
خوب بود ولی بگذارید خودش پی به اشتباهاتش ببره
ضمنا اینکه اگه اشتباه کرد و فهمید دیگه شما چیزی نگید
اگر نفهمید به تذکر کوتاه بسنده کنید . دو ساعت کل کل نکنید:81: .چون ممکن است کش پیدا کنه ، دعوا بشه ، تو دعوا هم که حلوا خیر نمی کنند:54:
قبول دارم زندگی یک سری اصول کلی داره که که نباید نقض بشه :81:
اما سعی کنید شما هم انعطاف داشته باشید
در هر صورت رفتارتون خوب بود فقط حس می کنم تذکرات آخرش باید کوتاهتر می بود
موفق باشید:323:
-
خدا رو شکر میکنم حداقل با این جا آشنا شدم که بتونم یکم خال یبشم و دردمو بگم
من دارم سعیمو میکنم که به همسرم محبت کنم واین تلاشو دارم ادامه میدم امروز باهش قهرم ولی نمیخوام تماسی داشته باشم چون نمیدونم درسته یا نه
روز پنجشنبه که خونه بودیم و کسی نبود همسرم که از صبح بیدار شد یکم بی حوصله بود یکم سر حوله آوردمش و صبحانه که نزدیک ظهر بودیم خوردیم تا عصر که قرار بود صورتشو اصلاح کنه بریم سر خاک مادرشون اینقدر با گوشی ور رفت تا ساعت 6 شد خواهرم به مدت 20 دقیقه اومد خونمون و رفت شد 6.20 تا اینکه گفتم به جنب بریم دیگه دیر شد گفت تو به من کمک نمیکنی الان کجا بریم گفتم من از ساعت 3 منتظر تو هستم تو یا با گوشی ور مییری یا میری اینور یا اونور یا بالا ...خلاصه گفت خواهرتم اومد دیرمون شد عصبی شدم گفتم از ساعت 15 تا 18 میشه 3 ساعت از این سه ساعت 20 دقیقه خواهرم اونم جلو در شالم گرفت و رفت ... انصاف اینطوری حرف میزنی یکم گریه کردم اون خوابید رفتم نازشو کشیدم گفت ببین تو نبیاد اینطوری حرف بزنی در حد تو نیست خودتم میدونی که خواهرم من فقط بیست دقیقه اینجا بود اونم تو نیامد جلو در شال گرفت و رفت خلاصه یکم آروم شد تا صبح جمعه بیرون نرفتیم صبح جمعه رفتم پیاده وری و نو خریدم اومدم خونه .. ساعت 9.30 بود بیدارش کردم گفت خوابم میاد شد ساعت 11 بیدار شد از حرکاتش فهمیدم میخواد رابطه داشته باشه رفتیم که رابطه داشته باشیم گفت بهتر صبحانه بخوریم بعد تا صبحانه بخوریم شد 12.30 یا 13 بعدشم با گوشی ور رفت چون جدید خریده یکم هم فیلم نگاه کردیم شد ساعت 15 ساعت 15 رفت حموم صورت اصلاح کنه شد ساعت 16.10 بعدش کلاس داشت رفتیم بیرون بره کلاس من رفتم خونه مامانم تا ساعت 8 اونجا بودم زنگ زد گفت میخوام بیام اونجا بعد باهم بیایم پایین اومد اونجا نشست تا ساعت 9.30 شب ولی اکثر گوشی دستش بود خلاصه اومد خونه ساع تشد 10 پدرش که ده بود آمده بود گفتم شام با پدرت بخوریم گفت باشه رفتم خونه خودمون غذا اینا آوردم گرم کردم تا سفره بندازم شد ساعت 1.30 نیماد بالا رفتم پایین دنبالش دیدم داره قدم میزنه اخمش تو هم میگه حوصله ندارم بیام بالا گفتم باشه شامتو میارم پایین ....
تا شامش بیارم پایین شد 11.30 خلاصه سفره انداختم بخوره دراز کشید یکم ادا در اورد و غر غر کرد .... گفتم چته چرا اینطوری میکنی مگه اینقدر نمیگی بریم بالا این بالا پس چرا نیامدی .. حوصله ندارم یعنی چی مگه میشه آدم بی دلیل حوصله نداشته باشه گفت اره مثل تو تو هم دوسال پیش رفتیم پیش استادتون من حرف نزدم ساکت بودم تو گفتی حوصله ندارم گفتم چرا گفتی استادمون میگه شوهرت چه ساکته .. گفتم وای اصلن دوسال پیش کجا الان کجا واقن بیکاری ها ووو
خلاصه ساعت 12 شد عصبی شدم گفتم ببین این شامت و این چا رو سماور زحمت بکش خوردی سماور خاموش کن ...خلاصه رفتم خوابیدم ساعت 1.30 دیدم پاشده زیر زبون شورع کرده به غرغر فحش اما خیلی آهسته .... دید پاشدم نشستم گفت بیا غذا رو گرم کن بخورم رفتم بدون اینکه چیزی بگم غذا رو گرم کردم گذاشتم تو سفره بخوره رفتم خوابیدم تا ده دقیقه تو راه پله دری که خودش قفل کرده بود چک میکرد و کلی تیکش گرفته بود .... خیلی ناراحت شدم و خوابیدم تا صبح که بیدارم شدم صبحانه اش اماده کردم ببره و رفتم خوابیدم ... یکم باز غر فحش زیر زبون ....تا الان که دارم اینو مینویسم خیلی حالا بده ...... نمیدونم واقن بازم باید اادمه بدم به محبت کردن یا نه.. میدونم بیاد انتظار این جور چیزا رو داشته باشم ولی اهمال کاری همسرم ربطی به وسواسش نداره..
- - - Updated - - -
خدا رو شکر میکنم حداقل با این جا آشنا شدم که بتونم یکم خال یبشم و دردمو بگم
من دارم سعیمو میکنم که به همسرم محبت کنم واین تلاشو دارم ادامه میدم امروز باهش قهرم ولی نمیخوام تماسی داشته باشم چون نمیدونم درسته یا نه
روز پنجشنبه که خونه بودیم و کسی نبود همسرم که از صبح بیدار شد یکم بی حوصله بود یکم سر حوله آوردمش و صبحانه که نزدیک ظهر بودیم خوردیم تا عصر که قرار بود صورتشو اصلاح کنه بریم سر خاک مادرشون اینقدر با گوشی ور رفت تا ساعت 6 شد خواهرم به مدت 20 دقیقه اومد خونمون و رفت شد 6.20 تا اینکه گفتم به جنب بریم دیگه دیر شد گفت تو به من کمک نمیکنی الان کجا بریم گفتم من از ساعت 3 منتظر تو هستم تو یا با گوشی ور مییری یا میری اینور یا اونور یا بالا ...خلاصه گفت خواهرتم اومد دیرمون شد عصبی شدم گفتم از ساعت 15 تا 18 میشه 3 ساعت از این سه ساعت 20 دقیقه خواهرم اونم جلو در شالم گرفت و رفت ... انصاف اینطوری حرف میزنی یکم گریه کردم اون خوابید رفتم نازشو کشیدم گفت ببین تو نبیاد اینطوری حرف بزنی در حد تو نیست خودتم میدونی که خواهرم من فقط بیست دقیقه اینجا بود اونم تو نیامد جلو در شال گرفت و رفت خلاصه یکم آروم شد تا صبح جمعه بیرون نرفتیم صبح جمعه رفتم پیاده وری و نو خریدم اومدم خونه .. ساعت 9.30 بود بیدارش کردم گفت خوابم میاد شد ساعت 11 بیدار شد از حرکاتش فهمیدم میخواد رابطه داشته باشه رفتیم که رابطه داشته باشیم گفت بهتر صبحانه بخوریم بعد تا صبحانه بخوریم شد 12.30 یا 13 بعدشم با گوشی ور رفت چون جدید خریده یکم هم فیلم نگاه کردیم شد ساعت 15 ساعت 15 رفت حموم صورت اصلاح کنه شد ساعت 16.10 بعدش کلاس داشت رفتیم بیرون بره کلاس من رفتم خونه مامانم تا ساعت 8 اونجا بودم زنگ زد گفت میخوام بیام اونجا بعد باهم بیایم پایین اومد اونجا نشست تا ساعت 9.30 شب ولی اکثر گوشی دستش بود خلاصه اومد خونه ساع تشد 10 پدرش که ده بود آمده بود گفتم شام با پدرت بخوریم گفت باشه رفتم خونه خودمون غذا اینا آوردم گرم کردم تا سفره بندازم شد ساعت 1.30 نیماد بالا رفتم پایین دنبالش دیدم داره قدم میزنه اخمش تو هم میگه حوصله ندارم بیام بالا گفتم باشه شامتو میارم پایین ....
تا شامش بیارم پایین شد 11.30 خلاصه سفره انداختم بخوره دراز کشید یکم ادا در اورد و غر غر کرد .... گفتم چته چرا اینطوری میکنی مگه اینقدر نمیگی بریم بالا این بالا پس چرا نیامدی .. حوصله ندارم یعنی چی مگه میشه آدم بی دلیل حوصله نداشته باشه گفت اره مثل تو تو هم دوسال پیش رفتیم پیش استادتون من حرف نزدم ساکت بودم تو گفتی حوصله ندارم گفتم چرا گفتی استادمون میگه شوهرت چه ساکته .. گفتم وای اصلن دوسال پیش کجا الان کجا واقن بیکاری ها ووو
خلاصه ساعت 12 شد عصبی شدم گفتم ببین این شامت و این چا رو سماور زحمت بکش خوردی سماور خاموش کن ...خلاصه رفتم خوابیدم ساعت 1.30 دیدم پاشده زیر زبون شورع کرده به غرغر فحش اما خیلی آهسته .... دید پاشدم نشستم گفت بیا غذا رو گرم کن بخورم رفتم بدون اینکه چیزی بگم غذا رو گرم کردم گذاشتم تو سفره بخوره رفتم خوابیدم تا ده دقیقه تو راه پله دری که خودش قفل کرده بود چک میکرد و کلی تیکش گرفته بود .... خیلی ناراحت شدم و خوابیدم تا صبح که بیدارم شدم صبحانه اش اماده کردم ببره و رفتم خوابیدم ... یکم باز غر فحش زیر زبون ....تا الان که دارم اینو مینویسم خیلی حالا بده ...... نمیدونم واقن بازم باید اادمه بدم به محبت کردن یا نه.. میدونم بیاد انتظار این جور چیزا رو داشته باشم ولی اهمال کاری همسرم ربطی به وسواسش نداره..
- - - Updated - - -
هر چی فکر میکنم نمیدونم کجای کارم اشتباه بود اصلن اشتباه بوده یا نه
فقط فکر کنم حرفی که دیگه ساعت 12.30 شب اینا بهش زدم یکم بد بود اون اینکه تو با این کارت منو وادار به عمل زشتی کردی تو سردی و علت اینکه این همه مدت تقاضایی نداشتی حتمن بی دلیل نیست ......
-
سلام
این صحبتهای شما نشان می دهد که همسرتان از مشکلات روحی :54: رنج می برد
انگیزه های ایشان در زندگی چیست؟؟؟
چه چیزهایی ایشان را به تحرک و فعالیت وا می دارد؟؟؟
از ابتدای زندگی مشترک این گونه بود؟؟؟
اصلا حرفی از مباحثی که به رابطه خصوصیتان مربوط می شود و اشکالات ایشان را مشخص می کند نزنید
می دانم که آغاز یک رابطه و در میانه رها کردن:302: آن برای شما چقدر دردناک است :54:
اما فعلا صبر کنید
هرچند صدرصد حق با شماست و همسرتان مقصر است ولی بازگو کردن آن کار را پیچیده تر می کند (اینها از خطوط قرمز آقایان است که به مردانگیشان بر می خورد:81:)
نگفتید کلاس کجا میرود ؟؟؟
آیا به کلاسهایش علاقه مند است ؟؟؟
سر چه کارهایی اهمال نمی کند ؟؟؟
سرنخها را پیدا کنید
از همانها شروع کنید
تا روحیه اش تغییر کند
مراجعه به روانپزشک یا مشاور چی شد ؟؟؟
موفق باشید:323:
-
دانشگاه میره برای ادامه تحصیلش
اکثر اهمال کاره مثلا یک روز کامل توی خونه باشه صورت نمیزنه تا داری میری بیرون یا جایی شروع میکنه به صورت زدن
از ابتدای زندگی تقریبا بله ولی الان بیشتر شده
فقط کنترل در و پیکر خونه اهمال نمیکنه سر همه چیز اهمال کاری میکنه
قرار دوشنبه برم وقت بگیرم میگه میام ولی اگر دکتر گفت باید تو هم قرص بخوری باید بخوری ...گفتم باشه
همش میگه تو هم باید تغییر کنی میگم باشه ولی بگو چه چیزایی میگه نمیدونم
حس میکنم حس کوچیک شدن داره حس پایین بودن اعتماد به نفس
اینا خیلی آزارش میده فکر میکنه هر کاری میکنه اشتباه
- - - Updated - - -
از صبح یکبار بهش زنگ زدم جواب نداده
نمیدونم باید بر سمتش یا نه
نمیتونم بگم چه چیزی به فعالیت وا میداره
ببینید من به یک چیزی اعتقاد دارم و اونم اینه که آیا واقعن با مشاوره درست میشه یا بهتر درختی که کج آمده بالا زیاد نخوام درستش کنم چون مجبورم خود کمر خم کنم
- - - Updated - - -
ما الان که نردیک به شش ماهه و هفت ماهه رابطه نداشتیم آیا اون اصلن به من علاقه داره مگه میشه شش ماه تمام هیچ تقاضایی نداشته باشه و زندگی روزمره خودش ادامه بده
اینا خیلی منو میترسونه
-
ببخشيد عزيزم، ميدونم خيلى سختى مى كشى، ولى من اصلا مدل رفتار كردنت با شوهرت رو نمى پسندم، يعنى چى كه مثل ساعت گويا مدام بهش تذكر ميدى كه ساعت فلانه و بيساره، خيلى مثل مامانهاى سختگير و وقت شناس باهاش برخورد مى كنى، خيلى بهش گير ميدى، خب جايى قراره بريد شما مى بينى شوهرت نشسته رو مبل سرش تو گوشيش، خودت بلند شو دوشتو بگير آرايشتو بكن، لباستو بپوش، اون هم ببينه شما دارى حاضر ميشى خودش بلند ميشه كارهاشو مى كنه، شما وظايف شوهرت هم دو دستى چسبيدى مثلا ميرى حوله مى برى براش منتظر مى مونى اصلاح كنه، بعد يه مورد ديگه شما شام شوهرتو گرم مى كنى ميذارى جلوش، صبحونه آماده مى كنى ميذارى جلوش خودت ميرى مى خوابى، من اصلا تو مخيله م هم نمى گنجه كه زن و شوهر جدا جدا برن تو تخت، خب يه ساعتى تنظيم كنيد جفتتون با هم بريد تو تختخواب،اون جورى اون بنده خدا مياد بخوابه مى بينه شما خواب هفت پادشاه ديدى، خب معلومه بيدارت نمى كنه واسه عشقبازى و رابطه! :81:محبت كردن رو با حس مادرى اشتباه نگير دوستم، مثلا مى بينى شوهرت ميگه شام نمى خورم ديگه شامشو چرا مى برى پايين آخه!
ديگه يه ذره صبورى كن تا بريد پيش مشاور مشكلتون حل شه عزيزم
-
سلام
موافقم که اگر واقعا به مدت 6 تا 7 ماه است که به هیچ وجه رابطه نداشته اید قضیه مشکوک است البته مگر اینکه روشهای دیگری را به صورت ناقص داشته باشید با هم که ... (متاسفانه در تالار نمی توان بحث را باز کرد:54:)
در مورد دکتر همه چیز را بپذیرید اصلا هم نگویید مثلا چی . فعلا دربست قبول کنید تا به مطب بیاید و دوره درمان آغاز شود
فعلا تشنج ایجاد نکنید . در طول درمان به یک ارتباط آرام نیاز دارید تا بتوانید به او کمک کنید
موفق باشید:323:
-
من همین نگرانم میکنه دیگه درست دعوا زیاد داشتیم ولی خوبی هم داشتیم الان هفت ماهه نشده بهم نزدیک بشه... میگه تو مقصری خب من مقصر همه این روزا من بد بودم ایا تا به حال یک لحظه بهم نظر نداشتی.. پس حتمن علاقه ایی نیست و سرد ه... م به این دلیل میخوام تلاش کنم روحیه ام برای جدایی تثبیت کنم. من واقعن تلاش کردم الانم میگه دل و دماغ ندارم برم مشاوره با شناختی که من دارم ادامه بی فایده است.... چون از ریشه مشکل دارن بی ماثری پدری سرد و یخ.... همسر من میتونه بدون زن باشه همینطور که توی این هفت ماه بود ولی من نه...
-
سلام
چرا نا امید می شوید مشکلات همسر شما با روشهای پزشک و روانپزشکی قابل حل است
من هیچ وقت به طلاق توصیه نمی کنم
اما خودتان هستید که باید وضعیت حال و آینده تان را بررسی کنید و نکات مثبت و منفی زندگی تان و زندگی پس از جدایی احتمالی را
بعد ببینید این زندگی ارزش جنگیدن دارد یا نه
یادم هست تاپیکی وجود داشت با نام کاربری به نام خانم لائورا ایشان هم البته مشکلاتی مشابه شما داشت
البته بیماری روحی همسرشان متفاوت بود
و تاپیکشان را هم پیگیری نکردند
ولی به عنوان تجربه مشابه بد نیست (با وجود تفاوتها)
سوال : این سردی در روابط خصوصی از اول ازدواج وجود داشت؟؟؟؟
تناسب افزایش سردی آن با شدت یافتن نشانه های بیماری همسرتان چگونه است ؟؟؟؟؟
1- مستقیم؟؟؟
2- معکوس؟؟؟
3- بدون تناسب و بی ربط؟؟؟
موفق باشید:323:
-
سلام آونگ عزیزم
ممنونم که همراهیم میکنی مثل شیدا و آب آسمان رهام نکردی
ولی به عنوان تجربه مشابه بد نیست (با وجود تفاوتها)
این جمله رو نمی فهمم
نه از اول این رابطه خصوصی سرد وجود نداشت ولی الان 1.5 سالی هست اینطوره وقتی هم داشنگاه میره
نمیتونه مدیریت زمان و مکان کنه
دیروز میگفت مشاوره میرم ولی یک مشاور خوب توی تهران
گفتم اولا ما نمیتونیم بریم تهران فعلن همین جا شروع میکنیم
دیروز میگفت من مشکل ندارم چون تو زیاد بحث میکنی اینطوری میشی بعدم دل و دماغ نداشتم گفتم نمیام ولی میام مشوار به شرطی که تو هم قرص بخوری گفتم وقتی به من قرصی تجویز نشد چی
اون وقع چی
حس میکنم با یک پچه سه و چار ساله دارم زندگی میکنم
دیشب جاریم با لا بود ولی اینقدر قدرت نداشتم برم بهش سر بزنم
شوهرم هم دیر اومد ساعت 11 شام دادم نخورد بعد ساعت 3 نصفه شب شامشو خورده بعدم یکم غرغر
ساعت 6 هم بیدار شد بره سر کار یعنی سه ساعت خوابید
من متاسفانه از اخلاقیاتم بدم اینه که زود ناامید میشم و ته دلم خالی میشه
-
سلام
ببخشید جمله ام را بد نوشتم
اینجا کاربری به نام لائورا بود که تاپیکی داشت که تا حدی مشابه شما بود توصیه کردم که اون تاپیک رو بخونید
اومدم لینکش رو بگذارم که متاسفانه :47:دیدم به خاطر بازگو کردن بعضی مسائل ... به انجمن آزاد منتقل شده است و برای شما قابل دسترسی نیست:54:
فراموشش کنید این مثال رو
اما مگه قرار نبود سر مشاور و دکتر بحث نکنید باهاش و کل کل نکنید:81: و هرچی گفت بگید چشم
خوب معلومه که مشاور و یا دکتر برای شما نسخه دارویی تجویز نمی کنه چون شما بیمار نیستید همسرتون بیماره
پس چرا چیزی که از اول معلومه ولی همسرتون به اون توجه نداره رو تابلو می کنید تا سرش دعوا بشه و کار مشاوره و پزشک و درمان عقب بیفته
بگید باشه هرچی به من دکتر قرص داد منم می خورم
:305:آرامش در محیط خانه برای اینکه ایشون رو به مطب ببرید جهت جلوگیری از بهانه جویی همسرتان بسیار لازم است
اصلا از قبل ویا جلسه دوم با دکتر هماهنگ کنید چند قرص الکی هم به شما بدهد(تقویتی و یا ...)
شما هم بخورید که همراهی کرده باشید
و این طوری بر خوردن قرصهای ایشان هم نظارت داشته باشید
مثلا دکتر بگه شما هم به علت کمبود بعضی مواد در بدنتان دجار مشکلات خفیف هستید (اگر دیدید در مقابل درمان مقاوت می کرد)
بعد قرصهای ویتامین و ... بدهد
موفق باشید:323: