نقل قول:
چهارساله بودم كه بعد از مهدكودك دوتا كلاس مى رفتم، يكى كلاس زبان انگليسى و يكى هم پيش يه آقايى كه مفسر قرآن بود كلاس قرآن مى رفتم، اون موقع اين آقا از جيب خودش بابت حفظ كردن سوره هاى قرآن به بچه ها پول مى داد، يادمه جايزه هاى من هميشه صد تومانى و دويست تومانى بود و مال بقيه ده تومانى و بيست تومانى (با توجه به پول اون زمان) ، يك بار مادرم رو صدا كرد گفت خانم دخترتون توى صوت و ترتيل قرآن اعجوبه ست، هدر نره استعدادش يه وقت، نه ساله كه شدم مادرم برام چادر دوخت به اصرار خودم، چون خود مادرم حجابشون چادره اون زمان عشق مى كردم مثل ايشون لباس بپوشم