RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
سلام بچه ها
از وقتی عضو این سایت شدم خیلی چیزها یاد گرفتم.
چکامه جان منم سر نماز برات یعنی برای همتون دعا میکنم که مشکلاتون حل بشه و اون چیزی که ته قلبتون هست خدا بهتون بده.ایشالا که همسرتون هم قلبش نرم میشه و دوباره همون زندگی که می خواید از نو شروع می کنید.من با یه پسر دوستم که واقعا دوسش دارم میگه می خواد بیاد خواستگاریم ولی فعلا کاری نمیکنه.منم خیلی دوسش داشتم خیلی بهش وابسته بودم ولی از وقتی عضو این سایت شدم خودمو سرگرم کردم و وابستگیم بهش کمتر شده چون میدونم اگه خدایی نکرده اگه یه روز از هم جدا بشیم من ضربه میخورم نه اون.درسته؟ تو این مدت از شماها و امین خیلی چیزا یاد گرفتم مخصوصا وقتی تاپیک شما و نازنین جان خوندم خیلی روم تاثیر گذاشت.از همتون خیلی چیزها یاد گرفتم مخصوصا صبر و تحمل درست همون چیزی که امین میخواد. امین اولی تجربه دوستی من بود منی که نماز نمیخوندم و حجابم رو رعایت نمی کردم کاری کرده که حجابمو رعایت میکنم و نمازمو مرتب می خونم.می دونم جاش نبود که اینجا بنویسم ولی می خواستم بگم که این نوشته ها باعث پیشرفت منم شده و احساس میکنم که همون مریم قبلی نیستم و بزرگ شدم.از همتون ممنونم.
من خواهر ندارم بیشتر وقت ها احساس تنهایی می کردم ولی الان دیگه تنها نیستم چون شما رو جای خواهر های مهربونم می دونم.
خیلی خیلی دوستتون دارم.
واسمون دعا کنید.
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
دوستای گلم سلام.یه چیزیرو میخواستم بهتون بگم و شدیدا نیاز به راهنماییتون دارم.آخرای فروردین که اوج دعوای من و همسرم بود همه حرف همسرم فقط طلاق بود.یادمه بعداز یه دعوای خیلی شدید من رفتم خونه پدرم.یعنی یه جورائی مجبورم کرد که برم.قرار بود همون هفته بریم برای طلاق.چندروز بعدش یکی از دوستای همسرم که در جریان برنامه ما بود از من خواست که تا اونجائی که میتونم تن به این کار ندم.اون میگفت تحمل کن.همه چی با مرور زمان درست میشه.همون هفته با همسرم تلفنی صحبت کردم و بهش گفتم که من توان طلاق گرفتن ندارم.دوسش دارم و ....بعداز کلی صحبت اون گفت که یه یکسالی رو از هم جدا زندگی کنیم.بطوری که توی این یک سال نه همدیگرو ببینیم و نه تلفنی با هم صحبت کنیم.بعداز یکسال شاید معجزه بشه و من برگردم.ولی تو روی این حساب کن که بعداز یکسال از هم جدامیشیم.تااون موقع توهم وابستگیت کمتر میشه.بهش گفتم که حداقل این مدت شش ماه باشه(چون با مشاور صحبت کردم و مشاور گفت که یکسال مدت زیادیه)ولی اون قبول نکرد و من هم به ناچار قبول کردم.از اون روزا و حال و روزی که داشتم هرچی براتون بگم کم گفتم.داغون داغون بودم.بدتر از همه این بود که اون امیدوارم نکرده بودکه بعد از یکسال جدائی دوباره زندگیمون رو از نو شروع میکنیم.هفته بعد که رفتم وسایلامو از خونه بیارم یه چیزی بهم گفت.اون گفت اگه توی این مدت حس میکنی به سکس احتیاج داری من میتونم این کار رو انجام بدم ولی مطمئن باش که تو لذتی نمیبری چون من اون حسی رو که باید داشته باشم ندارم.(تا اون روز تقریبا 5 ماه میشد که هیچ رابطه ای با هم نداشتیم.)وقتی اینو گفت خیلی عصبانی شدم.بهش گفتم من هیچ احتیاجی به این رابطه ندارم.راستش خیلی بهم برخورده بود.این قضیه تموم شد و من اومدم خونه پدرم.اونجا کار من صبح تا شب گریه بود.10 کیلو توی این مدت وزن کم کرده بودم.خیلی سخت بود.همون روزا بود که رفتم پیش یه مشاور و همه چیزو بهش گفتم.وقتی به مشاور گفتم که همسرم بهم در رابطه با سکس چی گفته مشاور هم دست گذاشت روی همین مسئله و گفت باید از این طریق خودتو بهش نزدیک کنی.یکسال دوری برای شما مدت زیادیه و نباید اینقدر طولانی بشه.باید بهش زنگ بزنی و بگی که روی حرفش فکر کردی و تو به این رابطه احتیاج داری.مشاور میگفت که اون یه جورائی ممکنه حرف دل خودشو از این طریق بهت زده باشه تا غرورشو با این کار حفظ کنه.تو باید از این طریق خودتو بهش نزدیک کنی.اولش قبول نکردم.آخه چقدر دیگه باید خورد میشدم.احساس خیلی بدی داشتم.ولی باز هم بخاطر زندگیم قبول کردم.نمیدونین چقدر برام سخت بود که این حرفارو بهش بزنم ولی بهش گفتم.اون هم با اکراه قبول کرد.این حالتش بیشتر عذابم میداد.خیلی بیشتر خوردم میکرد.نمیدونم احساسم میتونین درک کنین یا نه.پنجشنبه همون هفته رفتم خونه.نمیدونین چه حسی داشتم وقتی وارد خونه ام شدم.هیچ جائی مثل خونه خود آدم نمیشه.اون روز باهم رابطه داشتیم.از هفته بعدش کم کم دوروز خونه موندم و هفته های بعد بیشترش کردم تا ماه پیش که جلوش وایستادم و گفتم که اینجا خونه منم هست.موندن خونه پدرم خیلی برام سخته.تا الان که بالاخره سرزندگیم هستم.همه اینها به این راحتی هم نبود.باور کنین نوشتنش هم عذابم میده.من براتون خلاصه نوشتم.نمیدونین چه استرسها و اضطرابهائی رو تحمل کردم.چقدر تحقیر شدم.ول همه رو تحمل کردم.توی این مدت که خونه پدرم بودم وقتی میومدم خونه خودم درسته جای خوابش هنوزم ازم جدا بود ولی با من حرف رو لااقل میزدولی خیلی سرو سنگین.ولی از زمانیکه برگشتم سر زندگیم دیگه همون چندکلمه حرف رو هم با من نمیزنه.جای خوابش ازم جداست ولی سکس رو باهم داریم.جالبه نه؟
دوستای عزیزم چیزی که داره عذابم میده اینه که الان برای سکس فقط من باید برم جلو.اگه برم حرفی نداره اگه نرم اون هم نمیاد جلو.شاید بعضیاتون بگین یه مدت که بگذره اون میاد جلو.ولی نه.امکان نداره.همونطور که 5 ماه ما با هم هیچ ارتباطی نداشتیم.(مطمئن هم هستم که مردی نیست که دنبال این برنامه ها باشه و این نیاز خودشو بیرون از خونه برطرف کنه)و من فقط برای سکسه که اجازه دارم برم طرفش و مثلا بغلش کنم.در غیر اینصورت خودشو میکشه کنار.امروز خیلی دلم گرفته بود.حس میکردم بهش احتیاج دارم.به اینکه حسش کنم.سرمو گذاشتم روی پاش.ولی اون سریع از جاش بلند شد و رفت سر کامپیوتر.من دلم نمیخواد برای سکس فقط من پیشقدم باشم.منم انسانم. احتیاج دارم که گاهی اون بیاد طرفم.وقتی من همش برای سکس میرم جلو حس بدی پیدا میکنم.از طرفی به خودم میگم شاید این تنها راهی باشه که بتونم خودمو بهش نزدیک کنم.نباید این رشته رو هم پاره کنم.آخه نمیدونین چقدر باهم غریبه شدیم.وقتی بغلش میکنم احساس میکنم چقدر برام غریبه.ولی این رابطه چون همش از طرف منه احساس بدی رو در من بوجود میاره.و اینکه احساس میکنم من فقط برای سکسه که میتونم بهش نزدیک بشم.در غیر اینصورت نه.آخه مگه آدم فقط برای سکس باید بهم نزدیک بشه.من احتیاج دارم به اینکه همسرم بغلم کنه.من بغلش کنم.نمیدونم به خدا دیگه گیج شدم.هرکاری از دستم برمیومده کردم.ولی نتیجه نداده.دوستای گلم منو راهنمائی کنید.چیکار باید بکنم؟
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
چکامه جن نمیدونم باید چی بگم یه جورایی گیج شدم
اگه میتونی یه نامه واسش بنویس و منتظر جوابش بمون ببین چه جوابی میده
یه مدت هم نرو طرفش ببین اون چه عکس العملی نشون میده بعضی وقتها کم محلی خیلی خوبه
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
اليناجون تا حالا نامه براش زياد نوشتم.يا مچاله اش کرده انداخته يه گوشه اتاق و يا جواب نداده.گفته بودي يه مدت طرفش نرم.الان يکساله که طرفش نرفتم.به خدا هيچ کاري به کارش ندارم.نه به رفت و آمدش کار دارم نه .....ميخواد بره بيرون سرشو همينطوري ميندازه پايين و ميره.نه ميگه کجا ميره کي مياد.يعني واقعا من حق ندارم اينارو بدونم؟اينا ديگه برام عادي شده.اگه براي سکس هم طرفش نرم امکان نداره بياد طرفم.من ميشناسمش.به خدا ديگه حالم داره از اين روابط هم به هم ميخوره.جالبيش اينه که کاملا ميتونم حس کنم که به اين رابطه نياز داره ولي با اکراه اين کار رو ميکنه که مثلا بهم بگه من فقط بخاطر توئه که اينکارو ميکنم و خودم هيچ حسي ندارم.ايناش بيشتر خوردم ميکنه و عذابم ميده.از طرفي اين تنها راهيه که از طريقش ميتونم خودمو بهش نزديک کنم.نميدونم حسابي گير کردم.
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
چرا امتحان نمیکنی واسه سکس یه مدت طرفش نرو
اگه واقعا" احتیاج داشته باشه یه کاری میکنه
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
عزيزم نمياد جلو.5 ماه همين کار رو کردم.ولي جواب نداد.الانم حرفم اين نيست که چرا فقط من برم جلو.البته اين موضوع ناراحتم ميکنه ولي مسئله اينجاست که احساس ميکنم حکم يه کالاروبراش پيدا کردم.فقط بخاطر سکس حق نزديک شدن بهش رو دارم.در غير اينصورت نه.خيلي دارم تحقير ميشم.خيلي.نميدونم چيکارکنم.
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
سلام
هميشه موضوعاتت را پيگيري ميكردم ولي چيزي نمي نوشتم از نوشته هاي قبلي كه داشتي خيلي خوشحال شدم فكر كردم راه خودت را پيدا كردي به نظر من بايد يك مدت در كنارش باشي ولي در پي آشتي و صحبت كردن نباشي كمي فكر غرور خود باش كاري نكن كه در مقابل او يك زن ذليل به نظر برسي كه به او احتياج داري سعي كن پيشرفت كني در هر زمينه اي كه او دوست دارد به او ثابت كن كه تو محتاج در كنار او بودن نيستي و آنقدر براي خود كمالات داري كه او محتاج با تو بودن است آنقدر خودت را بالا ببر كه در افكار خود به تو افتخار كند ممكن است زمان ببرد ولي به خواست خدا پيروز ميشوي اگر هم نشدي ضرر نكردي
موفق باشي
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
سلام. چکامه عزیزم الان پست هات رو خوندم. خیلی ناراحت شدم . خیلی . ببین من فقط دارم نظرم رو می گم. به نظر من یک روز با همسرت بنشین اساسی صحبت کن. اگه گوش نکرد براش یک نامه بنویس و برو خونه پدرت. یک فصت بهش بده یا بر می گرده یا نمی گرده. اگه نگشت برای همیشه از زندگیت حذفش کن. این چه عشقی که تو داری چکلمه عزیزم. به نظرم هر دو شما شرطی شدین. تو عادت کردی به ناز خریدن و البته بیشتر شوهرت عادت کرده به کم محلی کردن. رفتار همسرت خیلی بده. ببین اگه اون واقعا در پی اصلاح تو بود الان که این شرایط رو می دید باید تو رو می بخید.
من احساس می کنم تو هرچی بیشتر به طرفش می روی اون بدتر می کنه. انگر عادت کرده تلافی تمام این سال ها رو بکنه. تو هر رفتاری که توی سال های قبل داشته بودی الان تمام شده. زندگی مشترک یعنی بخشش و متاسفانه همسر تو این رو نمی دونه . چکامه محکم باش. تو بدون همسرت هم می تونی زندگیتو به نحو احسنت داشته باشی. تو هر چی بیشتر الان خودتو خورد کنی همسرتو وقیح تر می کنی. یک مدت ازش فاصله بگیر. یک جایی خوندم اگه عشقی مال تو باشی اگه تو اونو ولش کنی بازم مال تو و پیش تو می یاد.
یک نامه برای همسر بنویس و تمام این احساسات رو بگو. یا می خونه یا نمی خونه. اگه خوند که خودش برد کرده و اگه نخوند هم خودش باخته. بشین تو هم با خودت فکر کن. تا کی می خوای این زندگی رو ادامه بدی و آخرش به کجا می خوای برسی؟؟؟
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
سلام عزیزم
من می دونم خیلی سخت ولی اگه دوسش داری کم نیار
اون درسته که به روی خودش نمی یاره و غرور داره ولی به شما نیاز داره
مرد شما بیش از پیش مغروره ولی با مقاومت شما این غرور میشکنه
مثلا اگه هر شب بری پیشش بخوابی چیکار می خواد بکنه سماجت کن به نظر من اونم شما رو دوست داره وگرنه نمی تونست
باهاتون سکس داشته باشه چون آدم اگه از کسی بدش بیاد نمی تونه حتی نگاش کنه چه برسه به اینکه بخواد ...
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
چکامه عزیز، خیلی متأسف شدم به خاطر احساسی که پیدا کردی، هم با نظر نازنین موافقم و هم با نظر bloom، برای همین می گم بهتره یه مدت به روشی که bloom گفت عمل کنی اگه باز هم نتیجه نگرفتی به روشی که نازنین گفت. اینطوری مطمئن می شی که همه تلاشت رو کردی، اگه با پدر و مادرت در این مورد مشکلی نداری و از لحاظ روحی ساپورتت می کنن که چه بهتر، شاید وقتشه که یه تصمیم جدی برای زندگیت بگیری..
مطمئن باش خدا کمکت می کنه...
:72: