-
سلام گلهای مهربونم٫ :72::72::72:
آویژه عزیزم ممنون از پستتون!:72: دقیقا من باید سنجیده تشکر کنم یا همچنین رفتار کنم و هی ۲۴ ساعته معذب نباشم باهاش! دارم تمام سعی خودمو میکنم که عادیتر رفتار کنم ولی بهم حق بدید که سخته بعد از این مدت بپریم بقل همدیگه:47:٫ علی که اصلا ذاتش خجالتیه و حالا با اون جدایی هم بدتر شده!
خدارو شکر هر روز میاد پیشمون و شده ۱-۲ ساعتی انجاست٫بعضی وقتام پارمیدا میگه بابا من بیام خونت میگه نه من میام پیشت اینجا خوب نیست٫بعد از کار میره خونه استراحت میکنه میاد پیشمون٫خونشم که همین بقله من و پارمیدام اونجا رفتیم (رفت ببینم چه خبره:wink:) دیگه ایشالا داره پسش میده ولی نمیگه پس دادم!
متاسفانه تو آلمان اینجوریه که باید ۳ ماه بعد از لقو قرارداد تو خونه باشی و اجاره بدی تا صاحب خونه مستجر جدید تو این ۳ماه پیدا کنه و ضرر نکنه! علی هم از این مدت میخواد استفاده کنه یا شاید از چند هفتش و این خجالتو کم کم کنار بزاره!
یکشنبه هم که روز تعطیل بود من پسر خاله علی و خانواده محترمشونو دعوت کردم پیشمون و روز قبلشم با علی هماهنگ کردم که میان! خلاصه تا عموم( پسر خاله علی) امد دید علی اینجا نیست گفت ای بابا پس کووووو؟! گفتم عمو جان نمیدونم٫دیروز کار بوده تا ۱۱ شب دیروقت رسیده خونه حتما میاد! عموم زنگ زد بهش و علی گفت دارم حاضر میشم میام!
امد با هم ناهار خوردیم و همشون هی از دست پختم تعریف کردن و علی هم هی تشکر میکرد٫گفت خیلی وقت بود این غذا رو نخورده بودما٫بعد به پارمیدا میگفت بابا بخور خوشمزستا:43:!!! ( یه غذای ایتالیای درست کرده بودم و خانواده علی نمیشناخند)عموم هی به علی میگفت به چه خانومه کتبانوی داری٫سوده هیچی کم نداره٫مگه نه علی؟! اونم سرشو به علامت رضایت تکون میداد و میگفت حق با شماست:43:!
خیلی خوب بود انگار مثل قدیما که میومدن پیشمون و علی عادی بود و کمی خجالتی! من اقرار میکنم که خودم بعضی وقتا سرسنگینتر بودم و بعد عموم با نگاش بهم میفهموند عادی باش!:311:
خلاصه عموم موقعه رفتن گفت بهش چرا شما با هم حرف نمیزنید درست حسابی؟! علی خندید بعد به زبون کردی( که مثلا من نفهمم) گفت من واقعا نمیدونم چی بهش بگم و چطوری و از کجا شروع کنم٫دوست دارم باهاش حرف بزنم ولی احتیاج دارم زمان بگذره تا باهم عادی بشیم!گفت دعوای مدرسه ای نبوده که زود آشتی کنیم!!! عموم گفت باشه پس پاشو بقلش کن ببوسش! علی قرمز شد گفت نهههههه حالا کمی بعد ایجوری که نمیشه!خیلی بینمون فاصله افتاده بد رو کرد به من گفت مگه نه سوده٫منم خندیدم گفتم بله ایشالا به زودی این فاصله ها کم میشن! بعد بلند شد امدو دستمو گرفت و پیشونیمو بوس کرد و بعد سریع رفت اون اتاق!دستمو مچاله کرد تو دستاش... :43::43::43:
خالم هی با اشاره روی لباش به عموم میگفت بگو لبشو ببوسه! من مرده بودم از خنده :58:منم گفتم نه عمو جان بذارید هر وقت علی آماده بود من نمیخوام مجبورش کنم منو ببوسه!
خلاصه عموم اینا رفتند و علی باز هم خدارو شکر:203: نرمتر رفتار میکرد باهام٫بیشتر باهام حرف میزد و با هم میخندیدیم! من فکر میکنم علی میخواد واسته وقتی که کاملا امد اینجا بهم علاقشو نشون بده و تا اونموقعه میخواد زمان بده به خودش تا هر روز عادیتر بشیم و اینکه حس میکنه من یه حس شرم دارم بهش و این زمان رو به منم هم بده تا عادی بشم!
ای کاش بالهای صداقت میومدن و کمی راهنمایم میکردن٫ راستش میخواشتم ازشون بدونم که وقتی ایشون با همسرشون آشتی کردن چطور بود؟! چون ایشون هم یه شهر دیگه بودند و چقدر طول کشید تا باهم دوباره هم خونه شدن و گرم و صمیمی؟!
تو این مدت حتما اونها هم یه شرمی بینشون بوده و ای رو چطوری مدیریت کردن تا بهتر شدند؟!
مثلا دیروز علی و پارمیدا داشتن بازی میکردن و یه شکلات ور داشته بودن که یکی چشم میزاشت و اون یکی یه جا قایمش میکرد٫ پارمیدام ورداشت و شکلاتشو کرد تو یقه من!!!:227:
اصلا از علی انتظار نداشتم که اینجوری خجالت بکشه و قرمز بشه٫ به پارمیدا گفت اونجا که نه بابای٫ یه روز دیگه اونجا قایم کن٫در آورد و کرد از پشت تو کمرم:311:٫گفت اه پارمیدا٫ پارمیدا گفت حالا برو پیداش کن!:58:
امد بالا سرم گفت سوده میدیش٫گفتم نوچ ولی سریع خودم آب شدم و بهش دادم! :shame:
آویژه عزیزم نکته های که گفتی تک تکشون عالیه ولی من باید یه دنده عقبتر شروع کنم٫میدونید منظورم چیه ولی خودمم نمیدونم یه دنده عقبتر چی میتونه باشه! واسه همین منتظرم که شاید اگه پسر کاکل سریه بالهای صداقتم بذاره بیاد و بهم سری بزنه و همچنین شما دوستای مهربونم یاریم کنید!:43::72::43::72::43::72:
زندگیه موفق گلم امیدوارم که همه چیز رو به راه باشه واست مهربونم!:203:
واحد عزیزم باه من اگه این شیطنتهارو میتونستم بکنم و جراتشو داشتم که خوب بود ولی حیف...:54:
پارسا داداشی واقعا آب میشم از خجالت٫ ولی چقدر بده که آدم با همسرش ایجورری سر سنگین میشه٫یه حس غریبیه!!!:302:
نیکای گلم٫ خیلی خوب درکت میکنم مهربونم!:43: خدا بزرگه من مطمعنم که تو توی این مدت جز خوبی براش کاری نکردی و
امان از دست این فامیلها که واسه ثروت و پول دست به همه کار میزنند و از حق برادرشون هم نمیگذرند! :97:متاسفانه اینجور چیزها تو ایران خیلی هست٫ اکثر مردم میخوان خودشونو بدون زحمت میلیاردر کنند اگرم ما خانومها دخالت کنیم که بده میشیم! باید سیاست بخرج بدی گلم و باز هم صبور باش٫ممنونم ازت که بهم گوش زد کردی :72:و مسلما محبت افراطی هم دل طرف مقابل رو میزنه!
-
:58::311:
اینا چیه مینویسی دختر نمیگی شبانه برن در خونه مدیر بندازنش توی کیسه گونی :311::58:
خیلی خوب بود تا اینجاش روی مسیر درستی دارید زندگیتان را هدایت میکنید هم شما و هم علی آقا هیمن فرمان را برید جلو ایشالله زودتر به نتیجه دلخواه میرسید:72:
اینجاست که قدرت واقعی یه زن به نمایش در میاد که اگه بخواد و تلاششو کنه و از مشاور متخصص و باتجربه استفاده کنه میتواند زندگی که در شرف جدایی بود دوباره بسازه ایندفعه ولی مستحکمتر و عاشقانه تر :104:
ایشلله بزودی شیرینی باید پخش کنی بین بچه فکر کنم دیگه رسیدیم به ته خط آخراشه دیگه و شوهرتم قراره بیاد پیشت فقط یکم خجالت میکشه خدا را شکری اعتمادشو توی این مدت خیلی خوب جلب کردی و خودت هم به ثبات شخصیتی رسیدی و الان دیگه بهتر میدانی چه کارهایی را باید انجام بدهی و از انجام چه کارهایی خودداری کنی.
بقول بانو فرشته مهربان الان از اون وقتهاست که بهتره تجربیاتی که بدست اوردی را در اختیار بقیه بانوان همدردی هم که تایپپیک میزنن قرار بدی :227:
-
به نظر من که خوبه و خوب پیش میرین.
اصلا همین کارها هم خوبه براتون خاطره میشه
علی 2 بار عاشقت شده
این خیلی خوبه
به ملایمت و خیلی زود رابطه اتون نزدیک میشه
از این لحظات حتی همین خجالت ها لذت ببر :72:
-
سوده جان خیلی خوشحالم و به قول مینوش جون از این لحظات ناب عاشقانه لذت ببر و حتما با دلرباییهات جذبش کن . خیلی خوبه که دوباره دوران شیرین نامزدی رو تجربه میکنید . البته در زندگی مشترک عاشقانه همیشه این دوران تکرار میشه .
-
سلام سوده جان
خیلی خوشحالم که تغییر کردی و نتیجشم دیدی، همه (ازجمله خودم) نمیتونن تغییر کنن و این شانس دوباره رو داشته باشن ، مطمئنم خدا خیلی دوست داره که یه فرصت دیگه بهتون داده .
کاش میتونستن باهتون خصوصی صحبت کنم . منم خیلی مغرور و تخسم.
همیشه خوشبخت باشی عزیزم :72:
-
سلام سوده جان
هنوز یادمه از اولین تاپیکتون توی این تالار و از اون موقع زمان خوبی گذشته،من زیاد پست نمیزارم اما هر وقت میومدم تاپیکهاتون رو می خوندم.خیلی بهتون تبریک میگم.برای این همه تلاشتون و اینکه ی زن واقعی هستید بهتون خسته نباشید میگم برای شما و زندگیتون بهترین ارزوها رو میکنم
ای کاش ی روز همه ی اعضای این تالار یکی یکی بیان و خبرهای خوش بدن و باعث خوشحالی همه بشن ،بعد از همه مشکل من هم حل بشه:43:
-
سلام سلام دوستای دوست داشتنیه خودم٫ :72::72::72:
خاله قزی عزیز خوب واقیعت تلخه دیگه و متاسفانه هر روزم بدتر میشه و پول پرستا زیادتر میشن!:302:
ممنونم خاله قزی از اظهار لطفتون:72: :72:و اینکه منو با حرفهاتون محکمتر میکنید واسه ادامه تا به نتیجه پایانی برسم به امید خدا!:203:
من از خدامه که به دیگران تو این راه کمک کنم و اون تجربهای که اینجا تو این مدت کسب کردمو در اختیارشون بذارم!بیشتر وقتها دلم واسه تقدیر و سما شور میزنه٫انقدر واسشون دعا میکنم تا همسراشون برگردند و دوباره در کنار هم خوشبخت بشن!:203:
مینوش گلم آره والا به لطف خدا داره رابطمون صمیمی میشه و داریم از لاکمون در میایم٫ بازم واسمون دعا کنید تا کلا این یخه بشکنه و دیگه از پیشون نره!
واقعا خدارو شکر میکنم که نجاتمون داد البته هنوز داریم امتحان پس میدیم و باید صبور باشیم ولی همین که علی در مقابل من هم احساس مسيولیت میکنه و به فکرمه و اینکه تا جای که کارش بزاره هر روز پیش ماست و داره بهم اعتماد میکنه خودش خییییییلیه!
اتفاقا یک شبم اینجا خوابید و موقعه خواب پارمیدا و علی رفتن رو تخت ما خوابیدن ولی من کوتاه امد ببینم پارمیدا خوابه یا بیدار دیدم پارمیدارو کنار خوابونده خودش وسط تخت و اینورم جا گذاشته بود من برم بخوابم! :43:
دیدم جفتشون خوابند منم دیگه روم نشد برم بقلش گفتم آخه هنوز نه منو بقل کرده نه حرف عاشقانه ای برم بقلش بخوابم که چی بشه؟!:302:
خیلی خوب بود صبحش با هم صبحانه خودیم و در کنارش چقدر احساس قشنگی داشتم...:43:
هر روز شده حتی واسه نیم ساعتم که بیاد میاد بهمون سر میزنهو وسایل خونرو میخواد همشو نو کنه! امروز میگفت پارمیدا بیا تو تخت مارو وردار چون همش تو توش خوابیدی من و مامان میریم یکی جدید میگیریم و به من نگاه میکرد ببینه من چی میگم منم گفتم آره بابای راست میگه پارمیدام میخندید و گفت بابا که تو خونش تخت داره اینم تخت من و مامانه علی گفت بهش نه اون تختمو دوست ندارم یکی جدید میخوام...
اصلا نمیدونم خونشو پس داده یا نه ازشم نمیپرسم( بخدا نمیخوام چیزی بگم که یاد گذشته بیوفته و میترسم با این سوالم فکر کنه من حولم و عجول وصبر ندارم تا مراحل قانونی لقو قرارداد خونه پیش بره)!
بله واحد عزیزم واقعا شیریند:43: و من هر لحظه در کنارش عاشقتر میشم و امیدوارم که علی هم یه روزی عاشقانه دوستم داشته باشه و این عشقو نشون بده و این غرور رو بزاره کنار و منو در آغوشش بگیره...
امروز از قصد دیدم موهاش از پشت خوب واینستاده بود بهش گفتم, گفت بد خوابیدم واسه اونه بعد به خودم کمی جرات دادم رفتم جلو دستمام کردم تو موهاش و واسش درست کردم:227:٫بهم خندید و سریع رفت اون اتاق ( میخواست بره خونشا دیدم داره کاپشنشو د میاره که بیشتر بمونه:311:) خلاصه در کنار هم نهار خوردیم واسه کارشم مثل قدیمها غذا گذاشتم برد.
واقعا خوشحالم که به لطف و یاریه شما دوستای مهربونم و کرامت و بزرگی خدایه مهربونم علی رو دارم رفته رفته به دست میارم و ازتون میخوام باز هم واسمون دعا کنید و کمکم کنید تا خدای نکرده اشتباهی نکنم!
سپده تاریگی عزیزم ممنونم که واسم خوشحالی و امیدوارم تو هم گلم یه روز بتونی اونی باشی که میخوای و به خواسته هات برسی مهربونم! اگه دوست داشته باشی و خلاف قانون اینجا نباشه میتونم ایمیلم رو واست بزارم واسم ایمیل بدی گلی و من با کمال میل کمکت میکنم خانومی٫فقط سعی کن وقتای که غرورت داره خودشو نشون میده خودتو جایه طرف مقابلت بزاری و حس اونو درک کنی که با غرورت لحش نکنی مهربونم!
انتظار سبز گلم اسم کاربریتونو تو لیست دعاهام دارم گلم و هر روز تک تکتونو دعا میکنم و از خدا منم همینو میخوام که یه روزی همه از خوشبختیهاشون و انشالا رفع مشکلشون واسمون پست بزارند و مارو خوشحال کنند٫ به امید اون روز
:323::323::323:
-
سوده جون سلام
خیلی خیلی خوشحالم واست.یادشبهای محرم افتادم.که خیلی بی قراربودی...اماخداروشکرهمه چی داره خوب پیش میره.
سوده جون همسرت داره بازبون بی زبونی بهت میگه که چطورباشی اما توداری خجالت میکشی...
وقتی اون راحته توهم راحت باش.توهم میرفتی پیشش واسه خواب.
دیگه ترس ونگرانی روبزارکنار ومصمم وشادقدم برادر.مثل یه آدم خوشبخت...
-
سوده جان سلام . مبارکت باشه خیلی خوشحالم . از حال پارمیدا نگفتی بهتره یا نه ؟؟؟؟؟؟؟
سوده اون قلبیکه دودستی گرفتیش
چشم ازش برندار تا از دستش ندی..................... . :72::43::203:برا پارمیدا . بدرووود
-
سلام خانم،من تاپیک شما رو جسته گریخته دنبال میکردم،واقعا از صمیم قلبم براتون خوشحالم و از خدا میخام یک زندگی جدید همراه با موفقیت و شادکامی براتون شروع شه،شما خوب تونستید این زندگی رو به گردش در بیارید پس حقتونه این زندگی جون تازه بگیره و با انرژی بیشتری ادامه پیدا کنه.