-
سلام دوستان
ما پیش مشاور رفتیم. آقا با توپ پر اومد داخل و به مشاور گفت من اصلا نیومدم چیزی رو درست کنم فقط اومدم به این خانم شما کمک کنید که طلاق رو بپذیره و بعدش هم مشاور بهش گفت شما زن بد تو زندگیت ندیدی که به این خانوم میگی بد ولی امیدوارم ببینی! بعدش هم مشاور بهش گفت چون داری با ظلم و ستم این خانوم رو به جدایی راضی میکنی یه روزی نتیجشو می بینی که همسرم با عصبانیت بلند شد رفت بیرون ! بعدش هم مشاور بهم گفت من اگه جات بودم نمی موندم واقعا آدم بی لیاقتیه. بعدش هم اومدیم بیرون تو ماشین هر چقدر دلش خواست به خودم و خانوادم توهین کرد و گفت شما هیچ خوبی ای ندارید و من مردی هستم که همه آرزومو دارن چرا باید با یکی مثل تو زندگی کنم!
باورتون نمیشه من اون شب رو چجوری صبح کردم و بعدش هم بهم گفت تا آخر این هفته وسایلتو از خونه ببر خودتم برو. گفتم پولی ندارم که برم گفت همون سکه ها و طلاهامون رو بردار به جای مهریه چون مهریه هم ندارم بدم! من فرداش از خونه زدم بیرون با یه دل خون. یه چند روزی رو اینور اونور موندم ولی انقدر همه ناراحت و عصبی بودن که اصلا نمیشد شرایط هیچ کجا رو تحمل کرد. خانوادم به خانوادش زنگ زدن که بیاین تکلیف این دختر رو مشخص کنید . اونها هم همش گریه می کردن که ما اینو دوست داریم و چجوری به پسرمون بگیم بیا تکلیفشو معلوم کن! به هر حال فرداش با من تماس گرفت که بیا ببینمت. منم رفتم و اصلا هیچ ردی از پشیمونی تو قیافش نبود فقط آروم تر بود که میگفت به خاطر اینه که تورو چند روز ندیدم. بعدش هم بهم گفت که تصمیمت چیه ؟ من هم گفتم تو که میدونی به طلاق راضی نیستیم من نظرم رو زوج درمانیه که گفت میرم سفر و برمیگردم تکلیفو مشخص می کنم.
خیلی ناراحتم اصلا فکر نمی کردم انقدر نامرد باشه. نه فکر کنید که تحت تاثیر مشاور اینو میگم ها ولی اصلا میترسم باهاش ادامه بدم. میگم اگه الان ولم کنه بهتر از دو سال دیگس. خیلی سردرگمم. بعدش هم وقتی بحث مهریه میشه حالم بد میشه . از یه طرف میگم نامردی کرده میگیرم ازش و از یه طرف حالم از اون پول به هم میخوره.
- - - Updated - - -
-
همسرت بهت میگه وسایلت رو جمع کن برو از این خونه شما فردا چمدون بسته میری....بهت میگه حالا بیا ببینمت بعد پا میشی میری ببینتت...
شما کلن سهمت رو از زندگی فراموش کردی..الانم که میگه تکلیفت رو روشن میکنم بزار برم فعلا خوش بگذرونم و برگردم...
این ها نشون دهنده ضعف خودت هم هست ...البته حق داری شرایطی که برات ایجاد شده حسابی بهم ریخته شما رو
نمیدونم ولی شاید بهتر بود اون زمان که همسرت بهت گفت تصمیمت چیه؟؟ شما میگفتی یه مدت از هم دور باشیم بیشتر فکر کنیم خلاصه نباید به حالت عجز و لابه میگفتی من
دلم نمیخواد طلاقم بدی...
-
بهتره آرامشت رو به دیت بیاری و به خدا توکل کنی و ازش بخوای بهترین راه رو برات پیش بیاره
-
رزا ی عزیز حق دارید شما. منم قبول دارم ضعیف شدم. من اصلا آدم بی اعتماد به نفسی نبودم ولی این آقا تو این مدت کاملا منو تخریب کرده. انقدر از موضع قدرت باهام حرف میزنه و محکومم می کنه و بحث هم باهاش بی فایدس. فقط هم به خاطر ترس از طلاق و تنهاییه. باور کنید اگه تو یه کشور آزاد تر زندگی می کردم تا حالا ده بار تمومش کرده بودم. آخه کسی ایده آل گرا و کمال گراست که خودش ایده آل باشه. تو کارش بهش پست و مقام دادن و درآمدش خوب شده و دخترا دورشو گرفتن ایشون هم اولین کاری که کردن منو گذاشتن کنار. یادش رفته روزهایی رو که تازه به هم رسیده بودیم. چقدر من رو تیپ ایشون کار کردم و چقدر رو رفتارش کار کردم . حالا منو قبول نداره. به خدا سردرگمم.
-
سلام دوست عزیز
یات میاد گفتی مشاورش ظاهرا آدم مطمئنی هست . گفته من درستش می کنم.
یادت میاد که عرض کردم :
اینکه مشاور گفته من درستش میکنم به نظر من نشون میده که مشاور کاسب بوده!
تغییر به این سادگی نیست و به احتمال فراوان شوهر شما باز هم رفتارهاش رو تکرار میکنه. ولی ممکنه با یک شیب ملایم و ظرف 20 تا 30 سال به تدریج رفتارهاش بهتر بشن. شما اگر در این زندگی باقی بمونی شوهرت در سن 50 تا 60 سالگی به شدت شرمنده ظلم هایی خواهد بود که در دوره جوانی به شما کرده . در اون سن شما قدرت اصلی خونه خواهی بود .
هیچ تضمینی نیست که شوهر شما رفتارهای بدش رو ترک کنه و برعکس من تضمین میکنم که به این زودی ها ایشون تغییر شدیدی نکنه! ولی اینکه شما تغییر کنین شدنیه! شما میتونی با همین شوهری که داری روزگار بهتری رو سپری کنی و تا حدی تعدیلش کنی . . .
خوب هنوز هم شما عجله داری! یادت میاد که عرض کردم :
2 تا 3 ماه صبر کن و فقط اقدامات لینک فوق رو اجرا کن. بعدش برگرد و دقیقاً تغییرات ایشون یا اتفاقات جدیدی که افتاده رو به من بگو . شوهر شما داره حماقت میکنه و البته ظلم! ولی شما عاقل باش و ایشون رو نجات بده . بدون اگر نجاتش ندادی نتیجه حماقت و ظلم دامنش رو خواهد گرفت . . .
خوب همچنان بهتره برگردی و تاپیک خودت رو مرور کنی! به نظر من در این چند روز هیچ اتفاق جدید و خاصی رخ نداده! فقط همه چیز بدون تغییر بوده و زمان زیادی هم برای تغییر سپری نشده . . .
خانم رزا ، لطفاً سوال حقوقی تون رو در تاپیکی که مورد نظرتون هست مطرح کنید تا نظرم رو بگم . پیام خصوصی من بسته شده . . .
-
شوهرم هر روز یه حرفی میزنه. تا جمعه میگفت طلاق. بعد که بحث مهریه شد میگه بیا زندگی کنیم و یه فرصت دیگه به هم بدیم با اینکه میدونم چیزی درست نمیشه. ولی طلاها و سکه هارو بیار ببینیم چقد پول داریم میخواد بره زمین بخره و من به شدت جلوش وایستادم چون حس می کنم میخواد تنها چیزایی که داریم رو هم از من بگیره و بعد بگه نه تو درست بشو نیستی و تمام. من چی کار کنم؟ چجوری رفتار کنم و اصلا چجوری بهش اعتماد کنم؟
-
خب سحرنازجان!
اصلاطلاهاو....رانبر وازمهرت نگذر.اون پول اگرچه تلخه ولی حق شماست.
-
سحرناز خانم
با توجه به توصيفاتي كه از همسرتون داشتيد ايشون فرد نابالغ و غير قابل اعتمادي هستند پس كار شما درست بوده
و اين تغيير موضع ناگهاني ايشون هم خودش جاي شك داره شايد به دنبال گرفتن امتيازاتي از شما باشن پس شما بايد محكم پاي حقتون بايستيد
-
ایشون دوباره امروز گفتند که طلاق و من این هفته یا هفته دیگه میرم درخواست طلاق میدم. متأسفم واسه خودم که بخاطر ترس از طلاق شدم بازیچه برنامه های ایشون. اصلا جواب تلفنای منو نمیده و چواب اس ام اس ها مو هم به زور میده. جای خوابش از من جداس , باهام بدرفتاری می کنه اونوقت همه توقع دارن با محبت زیاد به خودم برش گردونم در صورتی که نمی فهمند که ایشون تصمیمشو گرفته. امروز بهم میگفت من حتی بدم میاد بهت دست بزنم و چون روابط جنسی برام مهمه نمیتونم باهات زندگی کنم. دیگه چه تلاشی من میتونم بکنم؟ بهم توهین میکنه و همچنین به خانوادم و من وقتی جوابش رو میدم البته نه توهین فقط در همین حد که میگم مگه به تو چه بدی ای کردن؟ میره به مامانش میگه که تو عصبانیتش هر چی از دهنش در میاد بهم میگه در صورتی که کاملا برعکسه. خسته ام. هر دو سمت زندگیه من آتیشه. چه اینور و چه طلاق. متأسفانه دروغگو و بی انصاف هم شده شدیدا که فقط منو طلاق بده. من چی کار کنم که هنوز دلم با این زندگیه؟ چی کار کنم که نه دنبال مهریه ام نه دنبال کندن از اینها ولی به خاطر اینکه طلاها رو بهش ندادم همش میگه نقشه داشتی و برنامه داشتی . چجوری بهش بفهمونم که بابا تو که مهریه نداری بدی منم اهل قسط بندی و کم کردن از حقوقت نیستم پس چرا همین طلاهارو هم میخوای از من بگیری که بعد از طلاق مجبور باشم برم با خانوادم زندگی کنم؟ انقدر دور و اطرافش زن و دختره که هر کدوم هم یه راهنمایی کوچیکش کنن میدونه باید چی کار کنه. آدمی بوده که باید خیلی خیلی خیلی نازشو می کشیدی و هواشو داشتی و من به دلیل مشغلات زیاد نمیتونستم مثل مامانش هواشو داشته باشم. ایشون دقیقا یه کسی مثل مادرش میخواسته. من الان حتی حاضرم ده برابر کارهای مادرش رو براش بکنم فقط همه چی برگرده به سابق ولی متأسفانه مجالی نمیده.
خدا هیچ زنی رو تو شرایط من قرار نده.
- - - Updated - - -
ایشون دوباره امروز گفتند که طلاق و من این هفته یا هفته دیگه میرم درخواست طلاق میدم. متأسفم واسه خودم که بخاطر ترس از طلاق شدم بازیچه برنامه های ایشون. اصلا جواب تلفنای منو نمیده و چواب اس ام اس ها مو هم به زور میده. جای خوابش از من جداس , باهام بدرفتاری می کنه اونوقت همه توقع دارن با محبت زیاد به خودم برش گردونم در صورتی که نمی فهمند که ایشون تصمیمشو گرفته. امروز بهم میگفت من حتی بدم میاد بهت دست بزنم و چون روابط جنسی برام مهمه نمیتونم باهات زندگی کنم. دیگه چه تلاشی من میتونم بکنم؟ بهم توهین میکنه و همچنین به خانوادم و من وقتی جوابش رو میدم البته نه توهین فقط در همین حد که میگم مگه به تو چه بدی ای کردن؟ میره به مامانش میگه که تو عصبانیتش هر چی از دهنش در میاد بهم میگه در صورتی که کاملا برعکسه. خسته ام. هر دو سمت زندگیه من آتیشه. چه اینور و چه طلاق. متأسفانه دروغگو و بی انصاف هم شده شدیدا که فقط منو طلاق بده. من چی کار کنم که هنوز دلم با این زندگیه؟ چی کار کنم که نه دنبال مهریه ام نه دنبال کندن از اینها ولی به خاطر اینکه طلاها رو بهش ندادم همش میگه نقشه داشتی و برنامه داشتی . چجوری بهش بفهمونم که بابا تو که مهریه نداری بدی منم اهل قسط بندی و کم کردن از حقوقت نیستم پس چرا همین طلاهارو هم میخوای از من بگیری که بعد از طلاق مجبور باشم برم با خانوادم زندگی کنم؟ انقدر دور و اطرافش زن و دختره که هر کدوم هم یه راهنمایی کوچیکش کنن میدونه باید چی کار کنه. آدمی بوده که باید خیلی خیلی خیلی نازشو می کشیدی و هواشو داشتی و من به دلیل مشغلات زیاد نمیتونستم مثل مامانش هواشو داشته باشم. ایشون دقیقا یه کسی مثل مادرش میخواسته. من الان حتی حاضرم ده برابر کارهای مادرش رو براش بکنم فقط همه چی برگرده به سابق ولی متأسفانه مجالی نمیده.
خدا هیچ زنی رو تو شرایط من قرار نده.
-
سلام سحرناز جان
اول که گفتی شوهرت یک ماهه که از خونه رفته فکر کردم قهر کرده (مثل قهر کردن ما زنا)
منظورم اینه که فکر کردم از بی توجهی تو ناراحته. رفته تا بهت بفهمونه باید بیشتر بهش توجه کنی و اگه ازت محبت و توجه ببینه همه چی مثل سابقش میشه اما انگار اشتباه فکر کردم. همونطوری که شیدا خانوم گفت مردا وقتی میرن همه ی فکرهاشون و کردن مثل ما زن ها از روی احساسشون تصمیم نمیگیرن.
با توجه به تعریف هایی که نوشتی و اینکه نوشته بودی گفته تو منو برای ازدواج هول کردی و من همه چی و آزاد میخوام و تو در قالب چارچوب ، معلومه که از زندگی متاهلی خسته شده. اینکه همه ی دوستاش هم مجردن یکی از دلایلش میتونه باشه ، معلومه که هنوز به اون بلوغی که باید برای ازدواج نرسیده بوده.
داره اشتباه میکنه و شکی در این مورد وجود نداره ولی گمون نمیکنم به این زودی ها متوجه اشتباهش بشه.
نظری که میدم نظر شخصیمه و ممکنه اشتباه باشه. میدونم برات خیلی سخته عزیزم. من ازدواج نکردم ولی شرایطت رو میتونم درک کنم چون از نظر احساسی درگیر بودم و میدونم فکر جدایی چقدر اذیت میکنه آدم و ، ولی به نظر من خواهش و التماس تو برای ادامه ی زندگی نمیتونه راهی پیش ببره. اگه دوستت داشت و میخواست ادامه بده نمیذاشت این وضعیت اینقدر کش پیدا کنه . خیلی زودتر از اینا بهت برمیگشت. الان تورو مانع خوشحال بودن و خوش گذرونیش میدونه. فکر میکنه با توئه نمیتونه خیلی از کارهایی که دوست داره و براش لذت داره انجام بده. البته لزوما منظورم روابط جنسی یا آزاد با زن ها و دخترهای دیگه نیست.
کلا هر کاری میتونه باشه که فکر میکنه ازدواج و مسئولیتش دست و پاش و بسته.
به نظر من اگه میتونی با وجود همه ی سردی ها و رفتار بدی که ازش می بینی باهاش مهربون باشی و دوباره به زندگیتون دلگرمش کنی این کارو بکن (هر چند از نظر من خیلی سخته تو این شرایط بتونی خوب باشی)
بهش بگو من میدونم چه احساسی داری. احساس میکنم فکر میکنی حضور من دست و پاتو برای انجام کارهایی که دوست داری بسته. بگو من اصلا نمیخوام مانع تو باشم. تورو از کارهایی که دوست داری انجام بدی جدا کنم. (البته بهش بگو منظورت روابط آزاد با زن ها و دخترهای دیگه نیست ، بگو در این مورد چون دوستت دارم و ممکنه به زندگیمون هم صدمه بزنه نمیتونم حساسیت نشون ندم اما در مورد کارهای دیگه ای که دوست داری انجام بدی
به هیچ وجه مانعت نمیشم و حتی اگه تو بخوای و خودمم دوست داشته باشم باهات همراهی میکنم)
در مورد غر زدن و اینجور چیزها اونطور که فهمیدم اکثر مردا از این عادت زنانه بدشون میاد. فراریشون میده و اینکه نمیذاشته تو باهاش درد و دل کنی و خودتم نوشته بودی که همین روی رفتارت باهاش اثراتی گذاشته بوده. مثلا ممکنه به همین خاطر یه جاهایی باهاش از نظر عاطفی سرد برخورد میکردی. تو باید جوری باهاش حرف میزدی که براش حالت غر زدن نداشته باشه.
بالاخره زن و شوهر نیاز دارن با همدیگه صحبت کنن و در مورد مشکلاتشون حرف بزنن.
میدونی چرا مردها از حرف زدن در مورد مشکلاتی که هست طفره میرن.
چون ممکنه قبلا که در مورد مشکلی با خانومش مثلا اومده صحبت کنه خانومه از لحنش ناراحت شده و سریع موضع گرفته (در حالی که تو دلش هم ممکنه تایید کرده باشه حرف شوهرش و اما به خاطر لحن بدش رفتار خوبی نشون نداده) اگه چند مورد اینجوری پیش اومده باشه ، معمولا آقایون دیگه از حرف زدن با خانومشون طفره میرن چون فکر میکنن صحبت کردن نه تنها مشکلی و حل نمیکنه بلکه اوضاع و خرابتر میکنه.
زن و شوهر باید یاد بگیرن که چطوری با همدیگه حرف بزنن که باعث ناراحتی و دلخوری همدیگه نشن و صحبت هاشونم نتیجه داشته باشه.
باید یه جوری باهاش باشی و بهش محبت کنی که زندگی متاهلی براش ارزشمندتر و بهتر از زندگی مجردی به نظر بیاد. یه جوری که دوستای مجردش هم با دیدن شما تشویق بشن به
تشکیل خانواده. اونوقت میفهمه که داشتن تو چقدر براش ارزشمنده که حتی دوستاشم بهش
میگن ما تو و همسرت و که می بینیم دلمون میخواد ازدواج کنیم.
خلاصه اگه دوستش داری و میخوای زندگیت و حفظ کنی راه خیلی سختی در پیش داری ( از اون جایی که تا مدت زیادی مجبور به تلاش یک طرفه هستی ، چون شوهرت راه آسون تر که جدایی هست و انتخاب کرده و باهات همراهی نمیکنه. اما اگه بتونی دووم بیاری و خودت تغییر کنی و بهتر بشی شاید رفتارت بتونه روی شوهرت هم اثر بذاره و باهات همراهی کنه)
میدونم الان میگی من خیلی خوب بودم و خیلی باهاش کنار اومدم ، ولی خودت هم اگه با دقت رفتارت و بررسی کنی میتونی اشتباهاتی که تو رفتارت باهاش داشتی و پیدا کنی
اینم فراموش نکن که خوب بودن از نظر هر آدمی تعاریف خودش و داره. خوب بودن تو با رفتاری که شوهرت ازت انتظار داشته میتونه خیلی متفاوت باشه. باید ببینی اون چه تعریفی از خوب بودن داره و اگه میتونی اونطوری رفتار کنی.
اگه هم می بینی خیلی برات سخته و نمیتونی هم که همون تصمیمی که الان گرفتی و عملی کن.
امیدوارم زندگیتون دوباره مثل سابق و حتی گرمتر از اون بشه. از ته دلم برات دعا میکنم عزیزم
خدا کمکت کنه http://www.hamdardi.net/images/smilies/72.gif