-
من باید یه چیزی رو حتما بگم.
اون سوالایی که تو پست قبلم گفتم اصلا مفهومش این نیست که همه ی مشکل از شوهرت هست و تویی که داری تو این زندگی قربانی میشی. 100% تو هم در رسیدن زندگیت به این مرحله سهم داری، تو هم در این همه زجر دادن خودت، در محروم کردن خودت از همه امتیازهای خوبی که یه زندگی متاهلی میتونه داشته باشه نقش اساسی داری.
ولی دلیلی نداره آدم وقتی بلد نیست یه بازی رو انجام بده به زور ادامه ش بده، این آدم هایی رو دیدی که 10 سال می نشستند پشت کنکور که حتما وارد دانشگاه بشن، خب کدوم آدم عاقلی این همه فرصت تو زندگیش رو می سوزونه برای رسیدن به یه هدف متوسط و نه عالی.
خیلی روراست و رک بهت میگم
تو چند تا اشتباه داشتی تو زندگی متاهلی : اول اینکه انتخابت با دقت و از روی شناخت نبوده، دوم مهارت کافی برای زندگی مشترک و برخورد با آدم هایی که جنسشون با جنس خانوادت متفاوت هست رو نداشتی.
مهارت نداشتی، خب بدستش میاری، یک روز - دو روز - یکسال - دوسال اگر می بینی پیشرفت داری بازم ادامه میدی ولی برای هر مرحله باید یه ددلاین گذاشت تا قیامت که وقت نداری که یاد بگیری که آزمون و خطا کنی، زگهواره تا گور دانش بجوی درسته، کسب مهارت تو زندگی تا اون لحظه ای که آدم رو میگذارن تو قبر ادامه داره ولی اینکه من 70 سالگی یاد بگیرم چطور با همسرم برخورد کنم و بهش عشق بدم و عشق تحویل بگیرم چه فایده داره؟؟؟
اون بچه ای که قراره تو این زندگی باشه چه بلایی سرش میاد. اصلا مگه ما اومدیم این دنیا که فقط متاهل بشیم و مهارت های متاهلی رو یادبگیریم. یکی واقعا استعداد زندگی مشترک رو نداره یکی با همسرش سازش نداره یکی با هیچ کس نمی سازه، دیگه دلیل نداره بخاطر عدم استعدادش خودش رو زجر بده، خب اگر تو حیطه ای که استعدادش و تواناییش رو داره انرژی و وقتش رو بگذاره شاید دانشمند، فیلسوف، شاعر و نقاش و .... شد.
ببین من با همه ی وجودم درک میکنم که عمل کردن به قول هایی که به خودت دادی چقدر سخته، چقدر سخته توقع نداشته باشی و سکوت کنی و... ولی یا می تونی یا نمی تونی اگر می تونی حتی به اندازه 50 % به قول هات عمل کنی خب الهی شکر ولی اگر نمی تونی (حالا به هر دلیلی) خب انرژیت رو بگذار یه جای دیگه. باور کن شوهرت هم کم تو این زندگی زجر نکشیده، باور کن اونم آدمه یکی مثل خودت، اونم یه سری آرزو واسه زندگیش داشته. اونم مثل خودت بی مهارت بوده؛ اونم مثل خودت تو انتخابش اشتباه کرده، بی دقت بوده و خیلی چیزای دیگه تون مشترکه.
من نمی دونم شوهرت چقدر تو صحبت کردن واکنش نشون میده ولی تو که شناخت داری، ببین اگر بشینی باهاش حرف بزنی و یه ددلاین برای زندگیتون مشخص کنی که هر کس به اندازه خودش تلاش کنه تا این زندگی رو بهبود بدین و توقعات همدیگرو برآورده کنین، اگر جواب میده و همکاری میکنه، خب باهاش حرف بزن.
اگرم می دونی که بدتر موضع میگره و میره تو فاز لجبازی و ... یه ددلاین واسه خودت مشخص کن هر چی مهارت لازم داری بکار بگیر تا زندگیت بهتر بشه، مثل شب های امتحان به این فرصت نگاه کن، مثل کنکور، و همه تلاشت رو واسش کن (همه ی تلاش که میگم یعنی هیچ چیزی باقی نمونه که بعدا بگی حیف اگر این کار رو می کردم شاید اثری داشت، مشاوره لازمه برو، کتاب لازمه بخون، هزینه مالی میشه کرد بکن، سرکار میشه نرفت نرو، ارتباطت با خانوادت باید قطع بشه، خب بکن و ...) یا قبول میشی یا رد. اگر قبول شدی که الحمدلله ولی اگر رد شدی بدون این زندگی ارزش حسرت خوردن و تلاش کردن رو دیگه نداره، تمومش کن.
-
میدونم صبا. این همه آزمون و خطا این همه چیزهایی که یاد گرفتم منجر شده به یه سری نتیجه و تصمیم که نمی تونم اجراشون کنم.
الان میخوام درد دل کنم. همه چیز برام قابل پیش بینیه. میخواد ثابت کنه مشکلاتمون از اینه که من با لحن خوب و به اندازه کافیه محترمانه با شوهرم که از من بزرگتره و مرد هم هست صحبت نمیکنم. برای همین کارهایی می کنه که من عصبانی بشم و صدام دربیاد و بعد خاک تو سرت که بهت یاد ندادن درست حرف بزنی با شوهرت.
به خدا من چیز بدی نمیگم ولی با لحن یه آدمی میگم که ناراحته، قهره. مثلا توی قابلمه های تفلن و چدن غذا میخوره، و قاشق اش رو هزار بار میکشه به قابلمه. بالاخره امروز بهش گفتم خراب میشه نکن زندگی خودته... میگه با احترام بلد نیستی حرف بزنی...میخواد بگه اگه پول رو هم گرفتم بردم چون تو بام خوب حرف نزده بودی! الانم رفت بیرون. برای اینکه شبا دیر نیاد بهش گفتم شبا تو این خونه میترسم، حالا برای اینکه اذیتم کنه دیر میاد.
اون عاشق بازی های استراتژیک کامپیوتریه! توی زندگی هم همینطوریه. قبل از حمله قلعه اش رو میسازه، سربازش رو تجهیز میکنه!
ولی این بازیه ""لحن ات با بزرگترت خوب نیست"" یه بازیه قدیمی و تکراریه.
میدونه چه چیزی صدای منو در میاره و با کوچکترین اعتراضی میگه لحن صدات مناسب نیست و تو مقصری.
من همچنان توی بازی های شوهرم همونطوری که اون میخواد نقش بازی می کنم.
-
sheعزیز
من کاملا درکت میکنم.چون مشکل شوهرمن هم لحن صحبت کردن منه....وای وای باورت نمیشه که چقدرازاین بدبختی هام به خاطراینه که اونجوری که دوست داره باهاش صحبت نمیکنم. شوهرت حق داره چرایه مدت سع نمیکنی که فقط باهاش خوب حرف بزنی وحتی کوچکترین نقدی بهش نکنی.کاراشتباهی میکنه زودبهش گوشزدنکن.
ببین مادرشوهرمن توی این زمینه استاده!!!!واسه همینه که شوهرم میپرستش.مادرشوهرتوچطور؟با وهرت باچه لحنی صحبت میکنه؟
ببین مثلا شوهرم آب میخوادمامانش سریع واسش میریزه ومیگه بیاعزیزم نوش جونت!!!!حتی قبل ازاینکه شوهرم تشکرکنه!!باورمیکنی؟من واسم خیلی غیرقابل باوره!!که واسه هرچیزی بتونه اینجوری کلمات خوب ودلنشین استفاده کنه.واسه همینه که همه دوستش دارن.
شی عزیزمن نمیتونم مثه اون باشم.نمیدونم چرا؟گاهی اوقات یادم میره وقتی هم که یادم هست حوصله اش روندارم یه جورایی خودخواهم دوست دارم اون همینجوری منو بخواد وبپرسته چون به هرحال من زنشم وانتخاب خودشم و...اما میدونی که اینجوری نمیشه وبه خواسته ام نمیرسم.
مثلا بهم میگه واسم چای بیار میگم چشم اما پشت حرفم میگم توچقدر چای میخوری!!!!نمیدونم چرااین حرفها ازدهنم درمیاد انگار دیوانه ام!!!!
یامثلا میاد طرفم میخوادباهام شوخی کنه.من بلد نیستم چطورخودمو لوس کنم واسه همین مثه بچه ها نق میزنم ومیگم ننننکن!!! اونم میره وحتما پیش خودش میگه ول کن اینو دیونه ست!!!
شی این مثالهاروزدم میخواستم بدونم تو هم اینجوری هستی؟؟توهم مثه من فکرمیکنی باید همه چی منطقی باشه حتی عشق!!!؟؟توهم فکرمیکنی اون درهرشرایط باید حوصله این بی حوصلگی هاروداشته باشه؟؟یه کم ازرفتارت باشوهرت بگو باجزییات .ازلحن حرف زدنت بیشتربگو.باهاش چطوری هستی؟
مشکل ما اینه که بیشترازاونی که رفتارخوب داشته باشیم تا خودمونوبیمه کنیم درشرایط بدرفتارهای بد وغیر قابل جبران داشتیم.
- - - Updated - - -
sheعزیز
من کاملا درکت میکنم.چون مشکل شوهرمن هم لحن صحبت کردن منه....وای وای باورت نمیشه که چقدرازاین بدبختی هام به خاطراینه که اونجوری که دوست داره باهاش صحبت نمیکنم. شوهرت حق داره چرایه مدت سع نمیکنی که فقط باهاش خوب حرف بزنی وحتی کوچکترین نقدی بهش نکنی.کاراشتباهی میکنه زودبهش گوشزدنکن.
ببین مادرشوهرمن توی این زمینه استاده!!!!واسه همینه که شوهرم میپرستش.مادرشوهرتوچطور؟با وهرت باچه لحنی صحبت میکنه؟
ببین مثلا شوهرم آب میخوادمامانش سریع واسش میریزه ومیگه بیاعزیزم نوش جونت!!!!حتی قبل ازاینکه شوهرم تشکرکنه!!باورمیکنی؟من واسم خیلی غیرقابل باوره!!که واسه هرچیزی بتونه اینجوری کلمات خوب ودلنشین استفاده کنه.واسه همینه که همه دوستش دارن.
شی عزیزمن نمیتونم مثه اون باشم.نمیدونم چرا؟گاهی اوقات یادم میره وقتی هم که یادم هست حوصله اش روندارم یه جورایی خودخواهم دوست دارم اون همینجوری منو بخواد وبپرسته چون به هرحال من زنشم وانتخاب خودشم و...اما میدونی که اینجوری نمیشه وبه خواسته ام نمیرسم.
مثلا بهم میگه واسم چای بیار میگم چشم اما پشت حرفم میگم توچقدر چای میخوری!!!!نمیدونم چرااین حرفها ازدهنم درمیاد انگار دیوانه ام!!!!
یامثلا میاد طرفم میخوادباهام شوخی کنه.من بلد نیستم چطورخودمو لوس کنم واسه همین مثه بچه ها نق میزنم ومیگم ننننکن!!! اونم میره وحتما پیش خودش میگه ول کن اینو دیونه ست!!!
شی این مثالهاروزدم میخواستم بدونم تو هم اینجوری هستی؟؟توهم مثه من فکرمیکنی باید همه چی منطقی باشه حتی عشق!!!؟؟توهم فکرمیکنی اون درهرشرایط باید حوصله این بی حوصلگی هاروداشته باشه؟؟یه کم ازرفتارت باشوهرت بگو باجزییات .ازلحن حرف زدنت بیشتربگو.باهاش چطوری هستی؟
مشکل ما اینه که بیشترازاونی که رفتارخوب داشته باشیم تا خودمونوبیمه کنیم درشرایط بدرفتارهای بد وغیر قابل جبران داشتیم.
-
بازی های دیگه ای هم هست مثل بازی"" آینه"" که مواقعی که بازی های دیگه از دستش خارج میشه، دقیقن حرفها و رفتار منو تکرار میکنه.
بازی "" حق نداشتی ناراحت بشی"" برای مواقعی هست که من موفق شدم جلوی خودم رو بگیرم و در بازی لحن ات خوب نیست شرکت نکردم. اونوقت قهر میکنه و شاکی میشه که تو حق نداشتی از کار و حرف من ناراحت بشی. من متوجه شدم که تو ناراحت شدی! فکر کردی من نمیفهمم؟؟!
بازی های دیگه ای هم هست. بازی "" اعصابم خورده"" و بازی ""سلام"" و....
زندگی ای که صمیمیت نداره پر از بازیه.
پاییزه پستمون همزمان شد، دوست دارم جواب بچه ها رو بدم ولی فکرم پر از حرف های بهم ریخته است.
مادرشوهر من نه برای شوهرم آب میاره نه اصلن اگر شوهرم از تشنگی بمیره از مادرش چیزی میخواد! قربون صدقه توی کارشون نیست. هر کسی فقط مراقب خودشه. توی خونه اشون البته نیاز به آزادی شوهرم ارضا میشه. چون کلن شب هم نمیرفت خونه کاری به کارش نداشتند.کسی ازش ایرادی نمیگرفت. لحظه های با هم بودنشون پشت سر دیگران حرف میزنن، چرت و پرت میگن و غش غش میخندن به دیگران و اتفاقای مسخره و بی معنی.!
-
با اجازه بانو she
یه متن کلی خواندم در مورد نوشته جناب مدیر همدردی به آقایی که نوشته بود همسرش احساس نداره بهش گرم نیستش.دقیقا صحبت های بانو صبا_2009 گرامی را نوشته بودن.منم نظرم اینه همه تلاشتو کن ولی تو یه برنامه ریزی کامل مدت دار.روی حرفتم بمون ولی بعدش تمام شد چیزی تغییر نکرد بشین پیش خودت دو دوتا چهارتا کن و جدی برای زندگیت تصمیم بگیر :72: اینجور یهم خودت فرصت داری زندگی را دوباره تجربه کنی هم شوهرت شایدم یه ازدواج موفق دوباره برای جفتتان.
البته این نوشته بعد از زمانیه که شما واقعا تلاشتو کردی مثلا یه فرصت چندماهه.بعدش مشاور بعدشم تصمیم قطعی.
به او بگوئيد که تصميم گرفته ايد، که اين زندگي را کاملا باز سازي کنيد.
به او بگوئيد اگر او در اين بازسازي همراه شما مي ماند و همه انرژي خود را چون شما به کار مي گيرد، پس خوشحال مي شوي که او و شما و فرزندتان در کنار هم اين زحمت را متقبل مي شويد.
اما اگر او نيازي به تغيير در خود نمي بيند، يا انگيزه به تغيير ندارد، يا با بي تفاوتي مي گويد، که هر کار مي خواهي بکني ، بکن. من حوصله اين حرفها را ندارم... در اين صورت همسر شما از نظر رواني احتياج به يک شوک شديد دارد تا قلب زندگي در او دوباره تپيدن کند و اگر شوک هم جواب نداد، يعني اينکه شما دراين مرحله است که شما نياز است آخرين راه حل يعني جدايي را در دستور کار خود قرار دهيد.
معناي اين بخش اينست که مسائلي مثل همين پست که من در اينجا آورده ام را به همين دقت ( حتي اگر مي توني چاپ بگير و نشانش بده)، با او باز گو کني و به او بگويي که اين زندگي نياز به جراحي و تغيير داره و دوست داري به اتفاق هم پيش مشاور خانواده بروي و مهارتها و روشهايي را که او تاکيد مي کند ، در زندگي هر دو شما به کار گيريد. تو به او بگو من تمام مهارتهايي که مشاور مي گويد عملي مي کنم و شما هم وظيفه داري در تغيير روشهاي اشتباه خود فعاليت کني. و اگر او قبول نکرد نزد مشاور بيايد، يا قبول کرد، اما نخواست که مهارتها را به کار گيرد. آن وقت نوبت به آخرين راه حل مي رسه که به نظر من آن شوک همينه.. نه اينکه حرفش را بزني، بلکه بايد او ببيند که شما در حال اقدام هستيد....
اگر زمينه تغيير را در او ديديد که مي توانيد.... شروع کنيد.... اما اگر بي تفاوت هست... بايد زندگي جديدي را بدون او تجديد کني.....
خدا شاهده من یکی هروقت دیدم یه مقدار خوشحالید و امیداور به شما بانو پاییز بانو مارال و ... بقیه بانوان انرژی مثبت میدم چون زندگی متاهلی باارزشه ولی نگهداشتنش به هر قیمتی درست نیست یه ظلم دوطرفست:81:
ان شاء الله که موفق میشید :72:
پ.ن: ببخشید دیگه من یکم احساسی هستم کلا خیلی برام سخته و مشکل زندگی را تصور کردم که زن و شوهر به هم علاقه نداشته باشن و ابراز نکنن احساسی که بهم دارن و یا خدایی نکرده بهم و خانواده همسرشون توهین کنن :81: یا با سیاست رفتار کنن و پشت هر جمله ای که میگن خیلی معنا باشه یا به خانوادش بیشتر اهمیت بده و سواستفاده مالی و ...... خداوکیلی حتی باورشم برام سخته چنین افرادی هستن توی جامعه
-
She عزیز ظاهرا به حد انفجار نرسیدی....ولی مطمئن باش به زودی میرسی چون یه انسانی! ماشین یا برده نیستی که همش بازی کنی و خودت را جلو شوهرت حفظ کنی!...کلا منو یاد آهنگ جدید" من فقط یک انسانم" انداختی که برات شیر میکنم... به نظرم به هیچ وجه در این شرایط بچه دار نشو ... بچه که بیاد نه راه پس داری نه راه پیش و فقط باید بسوزی و بسازی...یعنی تو تا آخر عمر فقط میخوای بازی کنی؟ تلاش یک طرفه تا کی آخه؟ تو که برده نیستی! احساس قربانی شدن بالاخره از پا درت میاره!
اگه میخوای هنوز بازی کنی...چرا از پولت واسه خودت طلا نمیخری که واست بمونه؟ چرا خودتو ضعیف جلو شوهرت نشون نمیدی؟ شروع کن به غر غر کردن..به چشم و هم چشمی کردن..بگو فلانی اینقدر طلا داره..همکارم اینجوریه! شوهرش واسش ماشین گرفته....تا شوهرت بدونه تو هم میخوای! بگو همه زنا طلا دوست دارن منم میخام الان که پول داریم بریم بگیریم! حداقل یکم طلا از پولت بخر که واست بمونه! شرایط فرهنگیه ایرانو ببین! هر زنی باید پس انداز داشته باشه وگرنه بعد طلاق نابود میشه! شروع کن با ادمایی که شوهرشون مرد سالار نیستن و کمک خانومشون میدن رفت و آمد کن تا شوهرت هم ببینه و یاد بگیره!سعی کن تو کارای خونه ازش کمک بگیری...براش دلیل بیار بگو کارا بالاخره باید انجام شه و من و تو نداره..هر کسی هر چقدر وقت داره تو خونه هم وقت بذاره...بگو تو هم میخای شاد باشی و استراحت کنی...اگه قبول نکرد به قول بچه ها استعفا بده بشین خونه و فکر اساسی به زندگیت کن ببین درست میشه یا نه! پس این دوست داشتن که میگی کجاست؟ شوهرت نمیبنه که خسته ای احتیاج به کمک داری؟
توکه به نظرم آدم باهوشی هستی چرا تا الان واسه درست شدن زندگیت یه فکر اساسی نکردی.....شایدم شوهرت خیلی بدجنس و زرنگه و تو هیچ کاری از دستت بر نیومده!
-
عزیزم دوشنبه ۰۴ شهریور تاریخ تاپیک اول مشاوره با اقای sci هست. چیزی که دیدم تا به حال (ممکنه برداشتم نادرست باشه) اینه که با شوهرت از اون تاریخ تا به حال تمرین رفتار جراتمندانه کردی. میشه حدود 9 ماه. در مورد جراتمند بودن که برای همه ی موارد زندگی چه کاری چه رناشویی چه خانوادگی (مادر پدر و ...) چه دوستانه مهمه فکر می کنم چیزایی زیاد یاد گرفتی. شی. من باید با خودم کنار بیام. نمی تونم خودمو بندازم دور. مگه اینکه تصمیم بگیرم بمیرم. یعنی مجبورم با خودم باشم :) واسه همینم کلی وقته دارم با خودم کله می زنم. ولی تو که مجبور نیستی. اگه کارت خوبه اگه زندگیتو مطمنی می تونی تنهایی بچرخونی. اگه کسی نیستی که تنها بودن از پا درت بیاره از نظر احساسی. اگه واقعا نگاه کردی ببینی این زندگی مشترک بهت چی داده تا حالا (به نظرم نگاه نکردی. تا حالا همه اش بدی های شوهرتو گفتی. اون هر چی بدم باشه یه فوایدی حتی غیر مستقیم روت داشته . مثل همین یاد گیری جراتمند بودن. خیلی فواید دیگه هم داشته حتما. اینا رو و اون چیزایی که تو دو پست قبلم پرسیده بودمو می تونی چند روز دیگه که اروم شدی بشینی واقعا بهشون فکرکنی. چی داشتی چی داشت چی به دست اوردی چی به دست اورد چی از دست دادی چی از دست داد. اینا فقط مالی و کاری نیست. عمر احساس رفتار مهارت و خیلی چیزای دیگه هم هست. حتما وقتی یه کم اروم شدی همه چی رو بشین درست و دقیق بررسی کن.) دیگه وقتشه تصمیم بگیری. با کمک مشاور با راهنمایی تخصصی و با توجه به چیزایی که واقعا هست و نیست. حداقل تصمیمی که می گیری به برنامه رفتاری باشه واسه یه مدت. اینکه امروز چه کار کنی و اون چه کار کنه نباشه. یه مدت زمانی مثل سه ماه چه کارایی کنی و به چی برسی باشه. نه اینکه هر لحظه چه رفتاری کنی.
بعدش هم دوماه اشتراک ازاد بگیر. با این اشتراک ازاد دیگه فکر نمی کنم زیاد کارشناسا به تاپیکای عمومی سر بزنن. یه اشتراک ازاد بگیر توش دقیقا بررسی کن چی به چیه اوضات. تو تا جایی که من دیدم فقط جراتمند بودنو کار کردی اونم یه مدت طولانی. ممکنه ددلاین 5 ماهه بذاری و روش های دیگه ای رو هم کار کنی با کمک مشاور .
یه چیز دیگه هم هست. اینکه هر رابطه ای دو طرفه است. وقتی می تونی چیزی رو بهبود بدی که شوهرتم بخواد. باید اینو ببینی که واقعا اون این زندگی رو می خواد یا نه می خواد بهتر کنه وضعو یا نه. اصلا شاید اون با این اوضاع راضیه. مثلا تو خونه امون فقط منم که حالم بده. ولی بقیه خوشحالن و راضی. کسی منو نمی بینه اصلا. فقط وقتی تو دست و پاشون باشم تازه می بینن منو و ابراز ناراحتی می کنن :) ولی در مجموع خودشون خوشحالن با زندگیشون مشکلی ندارن. شاید شوهر تو هم اصلا راضی باشه از همه چی و نخواد هیچی عوض شه.
به نظر من الان چند روزی دو سه روزی ارامش داشته باش و سعی کن ریلکس شی. بعدش هم اشتراک ازاد هم بگیر واسه یکی دو ماه. اونوقت از کارشناسا بپرس راهنمایی بگیر که چه کار کنی و با چه روشی بری جلو و اصلا تا چه حدی به ادامه امید داشته باشی یا نداشته باشی. مشاوره حضوری برین یا نه کجا برین. و هر چی م یخوای بپرس.
راستی من خودم یه تاپیک زدم مدیر جواب داد. بعدش تاپیک بعدیمو جوابد نداد. چون پستم طولانی بود خیلی طولانی بود نخوند. با این اوضاع بعید می دونم کارشناسا بیان تاپیک عمومی جوابتو بدن. تاپیک خصوصی هم می زنی پست هاتو سعی کن خلاصه بزنی البته نه خیلی خلاصه ولی زیادی هم ننویس. بعد اقداماتی که باید بکنی رو بکن. البته واسه من مهم نیست چون می خواستم تاپیکامو ببرم از جلو چشم و واقعا برای راهنمایی گرفتن نیومدم اشتراک بگیرم. ضمن اینکه راهنمایی ای که شدم خوب بود ولی خیلی کلی بود. مبهم بود یه جاهاییش واسه من. در واقع به درد همه می خورد کذاشتمش توی یه تاپیک عمومی اون قسمت هاشو که شاید برای بقیه هم مفید باشه.
خودت هم مطمنم تو این مدت خیلی خوندی خیلی چیزا رو می دونی راهنمایی هایی که می گیری رو در نهایت خودت سبک سنگین کن ببین چی کار کنی. مشاوره حضوری پیش یه مشاور خوب هر دوتون برین خوبه به نظرم. حداقل هر دوتونو می بینه بررسی می کنه راهکار بهتری می ده.
امیدوارم خوشحال خوشبخت و موفق شی. و هر تصمیمی که می گیری زمانی بگیر که فکرت و خودت ارامش کافی داشته باشین تا بتونی معقول تصمیم بگیری و همه چی رو همونطوری که واقعا هست ببینی. من خودم تصمیماتی که وقتی حالم خوب نیست می گیرم خیلی عجیبن. البته تو اینطوری نیستی ولی در کل تصمیم های مهمو وقتی بگیر که حالت نرماله. نه خیلی خوب نه خیلی بد.
:72:
راستی چند باری دیدم نوشتی "بازی". زندگی بازی نیست. اونم بازی های این مدلی. اونم زندگی مشترک. یا دیدت در این مورد یه کمی باید اصلاح شه یا شوهرت دیدش در این مورد باید اصلاح شه. البته به نظر من.
این پست من طولش از اون پستاییه که مدیر همدردی نمی خونه و بعدش می گه خلاصه بنویس :)
گلم من چیزایی که می تونستم و فکر کردم شاید مفید باشه نوشتم واست. ممکنه اشتباه کرده باشم و ممکنه اصلا نظراتم درست نباشن. خودت همه چی رو سبک سنگین کن. خودتی که در نهایت تصمیم می گیری و هر تصمیمی گه بگیری در نهایت خودت تنهایی باید نتایجشو داشته باشی. تو خودت قطعا بهترین تصمیمو می گیری.
موفق باشی.
-
سلام.
تصمیم نهایی و تنها راه حل ممکن رو پیدا کردم.
اما به محض اینکه تصمیم گرفتم اجراش کنم..... می بینم که دارم برعکسش رو انجام میدم!
یه دختر ترسویی تو وجودم هست که از "از دست دادن" میترسه. و به حرف من گوش نمیکنه! خودمختار پیش میره! و میخواد از دست تصمیم من فرار کنه!!!!
واکنش های فوق العاده عجیبی دارم نشون میدم!!!!!!!:54::grief::161:
خودم هم باورم نمیشه! انگار دو تا آدمم!!!!!!!
میدونم که اگر توضیح بدم باعث شرمندگیه! میدونم ازم ناامید میشین. میدونم که خیلی مسخره است... ولی شما به هر حال جای من
نیستین!
چه تصمیمی گرفتم؟؟ بعد از کلی فکر و تجزیه و تحلیل و خوندن نوشته هاتون و بررسی زندگیمون، تصمیم گرفتم حرف های آقای "حسین 40" که تنها راه آزموده شده و مناسب برای زندگیم هست رو مدتی اجرا کنم.( با ددلاین سه ماهه) این راه معنای واقعی عنوان تاپیکی هست که انتخاب کردم. معنای واقعی جراتمندی در این شرایط که دارم و معنای حرفی که یکبار بالهای صداقت عزیز برای توصیه به "عدم تمرکز روی شوهرم" بهم گفتم :
طناب رو به سمت عکسش بپیچ!!
تصمیم گرفتم سر کار برم اما حقوقم مال خودم باشه......
----------------
ولی می ترسم. امروز رفتم برای شوهرم یه کت تک خریدم، 20 درصد تخفیف خورده بود.... من دیوونه ام! من ....:102::102:
یک نفر به جای من براش چای میریزه و یک نفر به جای من .....
من همینم که هستم. کاملا ناامید کننده:47:
- - - Updated - - -
من ترسیدم. آخر راهم. اینو میدونم. و این مثل شبای امتحانه که آدم بیشتر خوابش میگیره. بدتر دلش میخواد تلویزیون ببینه و حتی جوراب هاش رو هم اتو میکنه.
چقدر بچگانه می نویسم و چقدر بده که درست و حسابی جوابتون رو نمیدم... :101:
-
نه تصمیمتو فهمیدم چیه نه اینکه چی ناامید کننده است.
زوده برای تصمیم گیری نهایی. به نظرمیاد الان احساساتی هستی. احساس چه خیلی مثبت چه خیلی منفی روی معقول بودن تصمیم ادم اثر می ذاره. پس تصمیم های مهم رو بذار وقتی ارام هستی.
این چیزی که نوشتی که تمرکز رو می ذاری رو ی خودت خیلی خوبه. روی پیشرفت و شادی خودت. کنارش با همه هم وقتی خودت شاد باشی با خوشحالی رفتار می کنی و البته احترام هم به ادما بذار که می ذاری.
اینکه نوشتی حقوقت رو می خوای مال خودت باشه خیلی خوبه. اینم عالیه. اگه می خوای به شوهرت بگی بعدا بگو که ارام شدی یا حتی نگو تا وقتی خودش نگفته. بعدش هم با داد و دعوا نه. با همون روش اون مقاله که استفبال از شوهر چرا بود بگو
یه اشتراک ازاد یکی دوماهه هم بگیر شاید یه راهنمایی شدی.
نوشتی ترسیدی. پس الان تصمیم مهم نگیر.
نترس. می دونم همه پست های منتقدانه روی سرت ریخت یه دفعه ای. حق داری یه دفعه تو دلت خالی شده. ولی من یکی جرات نداشتم برات بنویسم فکر کنم بقیه هم همینطور. خاله قزی جرات کرد همه هم احتمالا هر چی می خواستن توی این مدت بنویسن یه باره ای نوشتن. تو هم یه باره ای خوندی ترسیدی. واسه همین می گم الان یه چند روزی ارامش سعی کن پیدا کنی. مشاوره حضوری برو مشاوره اینجا اشتراک ازاد بگیر حتی بعدش از مشاورا پیرس شوهرت چطوری بیاد مشاوره نمیدونم هر چی. اما از هیجی نترس. این حست الان طبیعیه . همه امون حرفای ناامید کننده بهت زدیم. البته باید می گفتیم این طرف قضیه رو باید ببینی خوب. اما الان حست حس درستی برای تصمیمای مهم نیست.
در هر حال هرگز اخر راه نیستی. هرگز. فقط این حس ادمه که ادمو ناراحت می کنه من که می ترسیدم حتی به زحمت می تونستم یه کلمه بنویسم حس خفگی می کردم هیچ کاری از دستم برنمی یومد. مراقبت احساساتت باش. مشاوره هم بگیر لطفا.
دیگه خودت بهتر می دونی.
موفق باشی.
-
خانم شی نیازی به سرزنش کردن خودت نیست.
تو به اندازه تواناییت عمل کردی پس بهتره قلبا به تصمیم خودت احترام بگذاری چه اشکالی داره هدیه خریدی؟هدیه محبت روزیادمیکنه.
امابحث اصلی اینه هدفت از زندگی چیه؟آرامش؟رستگاری؟خوشبختی (تعریفت ازخوشبختی چیه؟این هدف مثل اسبی میماند که ارابه ای رو داره میکشه
ارابه سایر اهدافی هستند که پشت سرهدف اصلی ایجادمیشن یاشدند.مثل ارتباط بافامیلها ،خانه،شغل،
مسأله سوم؛ برنامه وروشت برای رشد هدف اصلی وسایراهداف چیه؟
حالانکته ها.گاهی ارابه رو جلوی اسب میبندی وجلو حرکت اسب رومیگیری. مثلاتحت الشعاع اهداف فرعی قرارمیگیری بر رفتارمادرشوهرت زیادی متوقف میشی،مسائل رو زیادکنترل میکنی اینجوری اسبت(مثلا آرامش=هدف اصلی) متوقف میشه چون ارابه ای که بایدپشت سرش باشه روجلوش بستی و نمیتونه حرکت کنه[جهت رعایت امانت این جمله ازبیل ویلسون بود]
گاهی برعکس،ممکنه کلا زندگیت رو وقف هدف اصلی کنی وازاهداف فرعی جابمونی.مثلا اگه بخاطربه هم خوردن آرامش یانشاطت اومدی پای نت مسأله ت رومطرح کردی درحالی که ظرفهای نشسته یا خونه نامرتب داری اینجا رعایت نکردی شاید موقع ظرف شستن یا نوشتن مقاله یاهرکار جامونده جرقه آرامش از دست رفته زده میشد.
نکته بعدی وقتی یه درخت میکاری بالاسرش نمی ایستی تا بزرگ بشه .همه اهدافت رو که کاشتی حرفاتو هم زدی هرکاری از دستت اومده انجام دادی،خب دیگه کنترل نکن بذارش به امان خدا.تسلیمش کن.ودراختیارخودت باش.تا موقعی که فکرمیکنی دوباره نیاز هست یه کاری انجام بدهی
نکته آخراین که عنوان تایپیکت یه کم متناقض به نظرمیرسه فکرنمیکنی بهتره بیشتربا شوهرت قاطی بشی؟ندای درون قلبت این موقع چی میگه؟شاید بعضی رفتارهای شوهرت رو با پدرت مقایسه کنی ودچارتعارض بشی اگه اینطوره باید دنبال معیار رفتاری که از شوهرت انتظار داری بگردی نه مصداقش(که مثلاحتماشوهرت باید مثل رفتاری ازپدرت که توی ذهنت هست، رفتارکند).