من اون پسر واز زندگیم بیرون کردم.نه تنها از زندگیم بلکه ازقلب وذهنم هم پاکش کردم.اون هم وقتی رفت گوشی واز کسی که داده بودم پس بگیره فقط گلایه کردکه من چندسال باهاش بودم واین انصاف نیست و... ولی حرفی از روابطمون(به قصدبردن آبرو)نزد وفقط ناراحت بود.البته فکرکنم تاوقتی ازدواج نکردم کاری بکارم نداشته باشه .جالبه حتی دوستای نزدیکم که وقتی باهاش دوست بودم میگفتن پسرخوبیه وبهم میایدو... حالاکه فهمیدن جداشدیم بهم گفتن قبلا میخواستیم بهت بگیم که لیاقت توبیشتر ازاونه و راه درستی نیست ولی فکرکردیم تصمیمتوگرفتی و ... که حرفی نزدیم!!! شنیدن این حرفا باعث شد بیشتربخودم بیام وبفهمم اون پسر 1اشتباه محض بود.آرامشی که الان دارم ودیگه به هیچ قیمتی نمیخوام از دست بدم.تازه میفهمم خانواده یعنی چی.تازه میفهمم سایه ی پدرومادر وبالای سرداشتن یعنی چی.دیگه نمیدونم چی بگم فقط ازخدامیخوام به کسایی که تواین سایت بهم کمک کردن ومن فقط به اسم کاربری میشناسمشون هرچی میخوان وبه صلاحشونه عطا کنه.
آینده ای بساز ، که گذشته ات جلویش زانو بزند
خداوندا
تو میدانی که من دلواپس فردای خود هستم
مبادا گم کنم راه قشنگ آرزوها را
مبادا گم کنم اهداف زیبا را
مبادا جا بمانم از قصار موهبت هایت
خداوندا مرا مگذار تنها لحظه ای حتی . . .