سلام تنها خانوم***شاید بخاطر اینه که هنوز اون اقا توقلبت تموم نشده که خدا دست ب کار نمیشه و ظلم در حق همسر ایندت میشه که وقتی به عشق سابقت فک میکنی با یکی دیگه بساط خاستگاری بریزی***راستی چرا قلم صنع نمیای دلمون برات تنگ شده بید!
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام تنها خانوم***شاید بخاطر اینه که هنوز اون اقا توقلبت تموم نشده که خدا دست ب کار نمیشه و ظلم در حق همسر ایندت میشه که وقتی به عشق سابقت فک میکنی با یکی دیگه بساط خاستگاری بریزی***راستی چرا قلم صنع نمیای دلمون برات تنگ شده بید!
سلام عزیزم:72:
ابتدا عذر خواهی می کنم که منظورت در پست قبلی را درست متوجه نشده بودم. جمله ات ابهام امیز بود!
نقل قول:
تاثیری نداره واسه من من جوابم به خیلی از گزینه های مثبت یا تقریبا بود ولی فرقی واسه من نمیکنه چون من اکثرن فعالم همه جا
به نظر من اشتباهت در همین جاست.......
یک بار دیگه ان پست را بخوان
مثلا:
آیا دختران خود را « حتی بدون داشتن همسر» می توانند به عنوان یك انسان كامل بپذیرند و از زندگی لذت ببرند، یا همه زندگی خود را خلاصه كرده اند در شخص دیگری به نام همسر؟
و بعد هم یک بار تمام پستهای خودت در این تاپیک را بخون.
بعضی از جمله هات را نقل قول کردم.
نقل قول:
درجواب سوالت که کی گفته هرکی ازدواج نکرده تنهاست این فکر منه چون خودم احساسش میکنم
خب این فکر را عوض کن و با یک چیز دیگه جایگزینش کن......
یک بخشی از زندگی ازدواجه و تا شرایط و امکانات و... فراهم بشه, فرد زندگیش را می کنه. البته قبول دارم شرایط خانواده ها با هم متفاوت و بعضی وقتها اطرافیان هم حرفهایی می زنند, ولی شما به حرف دیگران چیکار داری, شما اجازه نده که ان حرفها ناراحتت کنه و به زندگیت برس.
نقل قول:
درمورد دانشگاه رفتن من چون خیلی درس میخوندم یه جورایی از درس زده شدم دیگه علاقه به ادامه تحصیل ندارم تازه تو اقوام ما پسری بالاتر از لیسانس نرفته چه برسه دخترش
در دین مبین اسلام هم به علم اموزی بسیار سفارش شده. چرا نه؟؟؟
منظور جمله اولت را خیلی درک نکردم! چرا زده شدی؟ اتفاقا باید بهت انگیزه هم بده.:73:
ولی جمله دوم, یعنی خانواده موافق نیستند؟ خب اگه شما فوق بگیری, خانواده چه واکنشی نشون میدن؟
خودت واقعا نمی خوای؟ با محیط جدید و دوستان جدید اشنا میشی و سرت گرم میشه هااااا.
نقل قول:
راجع به کارم خودم علاقه ندارم یعنی قبلا علاقه داشتم بیشترم به خاطر شرایط مالی ولی الان ترجیح میدم شرایطو تحمل کنم ولی سر کار نرم کلا با کار بیرون مخالفم
کنجکاوم دلیل علاقه نداشتنت را بدونم؟؟؟ چرا مخالفی؟؟؟
صرف نظر از بخش مادی, باعث میشه وقت ادم پر بشه و کمتر احساس افسردگی و... کنه.
حضرت علی (ع) می فرمایند: زندگی مومن به سه بخش تقسیم میشه: بخشی به عبادت, بخشی به کسب روزی حلال, بخشی به لذت بردن از نعمتهای حلال.
نقل قول:
یه جورایی شاید بی حوصله شدم تو همه چیز میگم چه فایده داره اینکارو کنم که چی بشه خب همین جوری زندگی میکنم
نقل قول:
من فعالیت اجتماعی ندارم فقط بعضی وقتا جدیدا مسجد میرم
به نظر من باید از فکر و خیال راحت بشی و بعد ازدواج کنی. میشه بگی این فکر و خیال ها چیه؟نقل قول:
وعلت نگرانیمم اینه که الان وضعیت خوبی ندارم از نظر روحی به خاطر ازدواح اونی که دوستش داشتم..
نه اینکه چرا ازدستش دادم نه میگم چرا شرایط ازدواج اون راحت فراهم شد ولی شرایط ازدواج من فراهم نمیشهکه از فکر وخیال راحت شم
عزیزم فکر نمی کنی که به صلاحت بوده که با ایشون ازدواج نکنی؟ ایشون چه جوری می خواستند بدون کار و.... مسئولیت زندگی را به عهده بگیرند؟ میشه بگی معیارت برای ازدواج با ایشون چی بود؟نقل قول:
مثلا همون پسری که من دوستش داشتم نه کار داشت نه تحصیلات خاصی نه چیزی
ولی خیلی راحت عقد کرده وتا چند وقته دیگه هم عروسی میکنه ولی من باید التماس کنم که خدا یه همسر واسم بفرست .که خسته شدم از طعنه خانوادم. فامیل .
این سه تا نقل قول را بخون.
نقل قول:
کسی جای کسی نباشه نمیتونه شرایطشو درک کنه دیشب اومدن خونمون ولی من نبودم یعنی قبلش بهم خبر رسید که میخاد بیاد وو منم اومدم تواتاق خودم منم دوس دارم بی خیال باشم انگار نه انگار اتفاقی بوده ولی نمیتونم دست خودمم نیست تنها کسی بوده که عاشقانه یا بگم دیوونه وار دوستش داشتم والان نمیتونم ببینمش کنار دختر عموم با اینکه دیگه دوستش ندارم ولی واسم سخته دیدنشاگرم تا اخر عمرم مجرد بمونم این ریسکو نمیکنم که با دیدنش عذاب بکشم
نقل قول:
حرفات کاملا درسته همشو قبول دارم ولی چیکار کنم وقتی میبینمش میریزم بهم اشکام در میاد اینجوری که همه بیشتر میفهمن اونجوری بهانه میارم که کار داشتم نتونستم بیام.من وقتی میبینمش بدنم میلرزه رنگم میپره
نقل قول:
درجوابت اگر نتونسته بودم با احساساتم کنار بیام الان وضعیتم خیلی داغون بود باید همش گریه میکردم ولی اینجوری نیستم همه چیو قبول کردم به لطف وهمراهی خدا دیگه بهش احساسی ندارم شاید حس تنفر دارمک ارای عادی خودمو انجام میدم
به نظر من فراموشش کردی ولی نه کاملا..... روانشناس نیستم ولی تا کاملا این موضوع را برای خودت حل نکردی و تا زمانیکه وقتی می بینیش گریه ات می گیره و برای ندیدنش جمع را ترک می کنی, ازدواج نکن....
نقل قول:
من همه دوستایی که توفامیل داشتم یا ازدواج کردن یا عقد کرده ان وفقط منم که مجرد موندم دیگه نمیشه تو جمعشونم باشی چون حرفای اونا یه چور دیگس از این بابت خیلی ناراحت میشم واسه همین سعی کردم رابطمو کمتر کنم با اقوام که خودم اذیت نشم..دوستای غریبمم که همه بی معرفت وبی وفا هستن درواقع خیلی تنها هستم بیشتر وقتا تواتاقم تنها هستم
خب جاهایی که میری, ببین کیا مجردن و با انها ارتباط برقرار کن...نقل قول:
من همه دوستایی که تواقوام داشتم ازدواج کردن ودیگه چندان باهاشون ارتباطی ندارم دوست غریبه هم زیاد ندارم فقط یه دوست صمیمی دارم که راهمون از هم دوره ومشغول کاره وچند ماه یه بار همو میبینیم
باورت میشه گوشیه من شاید هفته ای یه بار پیام بیاد واسش یا زنگ بخوره نمیدونم چرا همه بی معرفت شدن یهویی واسه همین خیلی احساس تنهایی میکنم
نقل قول:
از دست خدا دلگیرم که چرا توبحث ازدواج فقط دخترا مشکل دارن دخترا بدبختن باید هی التماس کنن که شوهر میخان ولی پسرا فقط کافیه تصمیم بگیرن ازدواج کنن همه چی واسشون جور میشه این عدالت نیست
:300::300::300:نقل قول:
الان تنها انگیزم واسه ادامه راه ازدواجمه فقط با ازدواجه که میتونم شادی رو به زندگیم بیارم
نقل قول:
ببین نظر من اینه یه دختر واسه دیده شدن نیاز نیست خودشو به اب وتاب بزنه اگر خدا بخاد از جایی که انتظارشو نداری دیده میشی ولی فعلا خدا نمیخاد چرا الله اعلم
نقل قول:
با اینکه همه جا هستم ولی چندان دیده نمیشم
نقل قول:
ادم وقتی میبینه دیده نمیشه انگیزه زندگی رو ازدست میده
نقل قول:
من دیگه دوروبرم پسر خاصی نیست که ازش خوشم بیاد که بخام برم سمتش هرچی پسر خوب ومناسب بوده که من ازشون خوشم میومده همه زن گرفتن
و من باید همین جور منتظر بمونم تا شاید فردی .مادری خواهر پسری منو ببینه با معرفی بشم به خانواده ای که بتونم ازدواج کنم که جالبه معرفی هم میشم ولی هیچ خبری نمیشه
نقل قول:
مشکل اینه من دیگه دورو برم پسری نمیبینم که بخام به فکر ازدواج باهاش باشم:47:ولی خانواده من اینجور نیست واسه داداشم مورد پیدا میکنن ولی واسه من نه انگاری اصلا نیستم وجود ندارم ا اره فعلا تنها مشکل من بی همسریه نمیزاره به چیز دیگه ای فکر کنم
نقل قول:
من دوس ندارم واسه دیده شدن جایی برم یا کاری کنم
به نظر من این دو موضوج جداگانه و متفاوت....
اول اینکه: بله من هم کاملا با شما موافقم که ادم نباید برای دیده شدن کاری انجام بده و اصلا چنین کارهای شایسته و در شان یک دختر خانم نیست و به جاش باید به زندگیش برسه و هر روز نسبت به دیروز پیشرفت کنه و معیارهای لازم را کسب کنه تا در مسیر زندگی با فرد مناسبی اشنا بشه.
ولی مورد دوم: باید شرایط اشنایی هم ایجاد بشه.
ما نمی گیم برای ازدواج کردن برو کلاس و.... برای خودت و پیشرفتت برو. ولی به هر حال از این طریق با انسانهای مختلف هم اشنا و معرفی می شی.
شما می فرمایید که دور و اطرافتون پسری که باهاشون ازدواج کنید, نیست. خب چه جوری می خواهید ازدواج کنید؟ ورود به اجتماع مقدمات لازم برای اشنایی را فراهم می کند.
نقل قول:
تنها چیزی که من میدونم خدا نمیخاد حالا چرا الله اعلم منم بی خیال شدم ..تا خدا نخاد اتفاقی نمیفته پس واسه چی خودمو عذاب بدم بالاخره این زندگی تموم میشه حالا واسه من همش تنهایی چیکار کنم دیگه
هر کاری که باعث بشه یک تحولی در روحیه ات ایجاد کنه, انجام بده و به خودت و زندگیت برس و مدتی به ازدواج و خواستگار فکر نکن. شما زندگیت را بکن و ازش استفاده کن و سعی کن هر روز احساس پیشرفت کردن را احساس کنی و به خدا توکل کن....نقل قول:
درجوابت احساس میکنم حوصله کاریو ندارم یعنی حوصله بیرون رفتنو کارایی که مربوط به بیرون رو ندارم یعنی انگیزه ای ندارم خیلی تنهام ..الان که دارم جوابتو میدم باگریه دارم مینویسم خسته شدم از طعنه کنایه خانوادم اطرافیان.بی انگیزه شدم حوصله کاریو ندارم شور وشوق گذشترو ندارم.خودم این وضعیتو دوست ندارم ولی نمیدونم چیکار باید کنم..الان تنها دوست من فقط خداست با خیلی ها ارتباطم قطع شده ..
خب, بسیار عالی. ولی یک پیشنهاد دارم, در کنار این, در فعالیتهایی که بیرون از منزل انجام میشه هم شرکت کن. همش تو خونه نمون.نقل قول:
چند وقت پیش رفتم کلاس اموزش تابلو فرش ویاد گرفتم والان یه دار اوردم خونه ودارم روش میبافم کارمو دوست دارم هم ارامش بهم میده هم نمیزاره فکرای بیخود کنم بیخیالم شدم هرچی شد شد میخام کل فکرمو بزارم روی بافتم
امیدوارم که از دستم به خاطر این حرفا ناراحت نشده باشی. اگر هم خدای نکرده موجب ناراحتتیت شدم, واقعا عذر خواهی می کنم. منم یک دخترم هم سن و سال شما و اگر اینها را گفتم, برای این بود که دوست دارم شما هم مثل بقیه دخترها شاد و خندان باشی و از زندگیت استفده کنی و لذت ببری و فقط به خاطر اینکه خواستگار نداری, زندگی را به کام خودت تلخ نکنی و فقط مدام به این موضوع فکر نکنی.
انشالله در همه مراحل زندگیت موفق و شاد و سلامت باشی و به هر چی که می خوای برسی و با یک پسر خوب هم ازدواج کنی:72::72::72::72::72::72:
سلام نمیدونم ولی اگه اینجوریه چرا فقط واسه من اینجوریه
مثلا یه دختر دایی دارم اونم مثل من چند سالی با پسر خالم در ارتباط بوده وخیلی دوستش داشته ولی الان چند ماهی هست که عقد کرد ه با یکی دیگه پس چرا فقط من باید مشکل داشته باشم
بااین حرف شما پس به احتمال ز یاد من تا اخر عمرم مجرد میمونم
من وقتی تنهام زیاد توفکرم نمیاد ولی وقتی اسمش جایی میشنوم یاد گذشته میفتم ودست خودمم نیست خاطرات خیلی قشنگی با هم داشتیم
من چندان بهش فکر نمیکنم چون میدونم دیگه همسر داره وهمه فکر وذکرش همسرشه بعدش اینقدر از دستش دلخورم که وقتی یادش میفتم گهگاهی همش بهش بد وبیراه میگم واسه همین سعی میکنم بهش فکر نکنم ولی خب دست ادم که نیست ناخود اگاه بعضی وقتا یاد طرف میفتی
نمیدونم شما کدوم کاربر قلم صنع هستی به خاطر بحثی که با یکی از کاربرا داشتم چندان دیگه نمیام ممنون از شما
- - - Updated - - -
سلام دوست عزیز ممنون ازهمراهیت
حالا جواب تک تک سوالاتو میدم
فقط من مثل شما بلد نیستم نقل قول کنم واسه همین پشت سر هم جوابتو میدم
1.من خودمو به عنوان انسان کامل قبول دارم ولی شرایط جوریه که درکنار همسر میتونی به عنوان یه انسان کامل خودتو نشون بدی
2.نمیتونم فکرمو عوض کنم از نظر من انسان با ازدو.اج کامل میشه یا شاید شرایط خانواده ما این فکرو در من بوجود اورده.حرف دیگران حرف پدرمه جرف مادرمه حرف خواهرمه حرف برادرمه چه جوری با اینا کنار بیام که همیشه کنارمن
مثلا بابام دیروز میگه دختر وقتی سن وسالش پایین تره خواهان داره وقتی میره بالاتره دیگه خواهان نداره
من بیشتریم طعنه وکنایه رو ازخانوادم میشنوم اینو چیکار کنم اونا که نمیدونن من یه عشقی توزندگیم داشتم که اگه تا الان شرایط ازدواجم فراهم نشده یه دلیلش اون بوده
3.علاقه به ادامه تحصیل ندارم یکیش اینکه بابام علاقه ای نداره یعنی از نظرش درس خوندن به درد دختر نمیخوره یکیش اینه ما توفامیل بالاتر ازلیسانس نداریم من که لیسانس دارم خواستگار ندارم دیگه فوق بگیرم باید مجردیمو قطعی کنم اگه از بابام بود دوست نداشت من لیسانسم بگیرم یه دلیلشم اینه خودم دیگه علاقه ندارم درس بخونم
4.واسه کار دلیلش تو فامیل ما اصولا دختری سرکار نمیره یه دلیلش دختری که میره سرکار خواستگارش کم میشه یه عالمه دیدم شنیدم .یه دلیل دیگش هرکاریو دوس ندارم اون کاری که من میخام خیلی سخت پیدا میشه .
5فکر وخیال ها نداشتن خواستگار. مهمترینشه ..جور شدن ازدواج طرف به همین راحتی چه جوری باید از این فکر وخیال ها راحت بشم وخیلی چیزای دیگه
6 من قبول کردم به صلاحم نبوده با ایشون ازدواج کنم .پس چرا چند سال علاف شدم بازی خوردم چرا ایشون فقط واسه من بد بوده واسه همه خوبه؟چرا بدیهاشو فقط من میدونم وهمه ازش تعریف میکنن این عذابم میده که منی که عاشقانه دوستش داشتم همه چیزشو میدونم وبقیه فقط خوبیهاشو میدون که منم منکر خوبیهاش نمیشم
اگر نمیتونست مسئو.لیت زندگی منو به عهده بگیره پس چه جوری الان مسئولیت زندگی دختر عمومو به عهده گرفته خیلی سوالادارم که بی جواب مونده
معیارم اولین دلیلم عشق وعلاقه ای که بهش داشتم که
حاضر بودم واسه داشتنش هرکاری بکنم
بعدش خوش اخلاقیش .بعدش کاری بودنش
سالم بودنش که اهل سیگار وقلیون نبود.
اینکه همه دوستش داشتن ودارن همه ارش تعریف میکنن حتی خانواده خودم حتی خواهر خودم که جریانمو کامل میدونه
7درسته کامل فراموش نکردم مطمئنم تا اخر عمرم حضور کمرنگش تو ذهنم میمونه ولی هیچ وقت فکر نمیکردم به همین راحتی بتونم با ازدواجش کنار بیام که اینو مدیون لطف پروردگارم وهمراهی خدا با من.
چه جوری به نظر شما باید این موضوعو حل کنم؟من
که با ازدواجش کنار اومدم
با اینکه باهاش خوشبخت نمیشدم کنار اومدم
با اینکه تقدیرم این بوده کنار اومدم
دیگه باید با چی کنار بیام
ببین من اگر میگم گریم میگیره وقتی میبینمش واسه خودم گریه میکنم که این همه سال همه زندگیمو عشقمو احساسمو واسش خرج کردم ولی اون انگار نه انگار
با یه حرفش داغونم کرد
میخام بفهمه دیگه توفکر من جایی نداره میخام بدونه اینقدر ازش دلخورم که هرجا اون باشه من نمیرم که فکر نکنه هنوزم علاقه ای بهش دارم
فکر نکنه مثل گذشته بهش احساس دارم
8تو پستام گفتم من جایی نمیرم که دوست مجردی داشته باشم بیشتر با اقوام در ارتباط بودم
9 بازم توپستام گفتم به خاطر هزینه کلاسا نمیتونم هیچ کلاسی برم
10ببین گفتم انگیزمو از دست دادم شور شوقمو از دست دادم
حوصله بیرونو ندارم
11این کار تابلو فرشم هنوز شروع نکردم
شما هر شماره منو جواب سوالایی که زیر نقل قول ها پرسیدی حساب کن
اتفاقا خوشحال میشم دوستان میان اینجا همراهی وراهنماییم میکنن ولی خب باز میگم شرایط هرکی بافردی دیگه ای فرق داره
مثلا یه خانواد ه ای از اینکه دخترشون تحصیلات داشته باشه خوشحال میشن ولی خانواده من نه اصلن
از نظر پدر من دختر باید بعد از دیپلمش ازدواج کنه نباید درس بخونه
من بیشترین طعنه وکنایه رو همون طور که گفتم از خانواده میشوم مخصوصا پدرم خواهرم برادرام
:47: :47:واسه همین تر:47:جیح میدم اکثرن تنها باشم تواتاقم
حس خیلی بدیه احساس سربار بودن اضافی بودن توخانواده رو داشته باشی
بازم ممنون ازت
- - - Updated - - -
عزیزم اینکه می تونی فرش ببافی خیلی عالیه. کنارش یه ورزش هم بکن که بعد یه مدت به کمرت و پاهات فشار نیاد. گاهگاهی هم به مهمونیا برو.
ببین نوشتی مامان بابات اهل این نیستن که برات خواستگار پیدا کنن. پول نمی دن بری کلاس. می گن ادامه تحصیل خوب نیست واست. اینطوری دارن تو رو از جاهایی مثله دانشگاه و کلاس و این چیزا محروم می کنن، کارم که می گن خوب نیست، خودشون برات خواستگار نمیارن. در نهایت هم طعنه هم می زنن. خوب پررو ان! نه واست کاری می کنن نه راحتت می ذارن.
فامیلاتون اینطوری که می گی طرز فکرشون مثله باباته.
بشین فکر کن ببین خودت از زندگی چی می خوای. بعد هر راهی که می خوایو برو. من خودم از تو بزرگترم اما متاسفانه هنوز نتونستم راهمو پیدا کنم. اگه ادم بدونه از زندگیش چی می خواد دیگه مسایل حاشیه ای براش بی اهمیت می شه و فقط دنبال هدفش می ره.
در ضمن هیچوقت فکر نکن سرباری. اونا تو رو به دنیا اوردن. مسوول تو هستن. تو هم که هم احترامشونو نگه می داری هم اینکه به کاری مشغولی. بافتن فرش خودش کاره دیگه. همه کارا که این نیست که ادم بره توی یه شرکت یا جایی کار کنه. این خودش کاره. دیگه حرفاشونو نشنو. به کار خودت برس.
موفق باشی.
منم هیچ وقت خواستگار رسمی نداشتم
با وجود اینکه خوش برخوردم ، تحصیلات خوب ، شغل مناسب و ظاهر معمولی و خانواده خوب و .....
تو که سن و سالی نداری. من داره میشه 29 سالم و فقط یه خواستگار داشتم که نذاشتم بیاد خونه مون. چون ازش بدم می اومد و السلام
زیاد هم به خوندن دعاها اعتقاد ندارم. خودم با زبون خودم دارم به خدا میگم دیگه. اگه بخواد خودش کاری می کنه ، نخواد هم که ...
خانواده من هم از این تیکه ها که بهت میندازن زیاد دارن. مثلا بابای منم همیشه میگه دختر فلانی چقدر مشتری داره و ....
یا اون موقع که خواهرم مجرد بود به مامانم می گفت خودش عرضه نداره بگرده یکیو پیدا کنه و از این حرفا....
الانم با اینکه من 29 ساه ام ، اون بار که حرف یه خواستگار شده بود ، به مامانم گفته بود ردشون کن. هروقت خودش کار کرد و پول داشت بذاره خواستگار بیاد. من ندارم که براش خرج کنم.
یه بار هم که با من بحثش شده بود ، می گفت بزرگت کردم دیگه. بذار برو از این خونه .... از این طرفم که خواستگار ندارم و داشته باشم هم فعلا پول ندارم ....
حساب که کردم باید حدود سی چهل میلیون پول جمع کنم که بتونم ازدواج کنم.
ازدواج همش خرجه. از اون حلقه خریدن دامادی بگیر تااااااا جهیزیه و .....
خلاصه اینکه حرفام بی سر و ته بود. فقط درد دل کردم که بدونی وضعیت های بدتر از تو هم زیاده .
زیاد نگران نباش
من بعدا میدم این پست رو حذف کنن. چون دوس نداشتم حرفای این مدلی بگم. ولی خب گفتم که شاید آروم بشی.
- - - Updated - - -
یادم رفت اینو بگم که با همه اینا به اندازه تو نا امید نیستم.
حتی چند تا تیکه کوچولو طلا خریدم که اگه ازدواج کردم بدم مامانم اینا سر مراسم عقد و ... بهم بدن . چون می دونم اونا بهم کادو نمیدن. یعنی شاید هم ندارن یه جورایی . به هر حال نمی خوام از اول چهره بدی ازشون تو ذهن همسر آینده م بیاد.
سلام دوست عزیزم ممنون از همراهیت
ببین از نظر بابای من دختری که سر سنگین خونه نشسته باشه خواهان زیاد داره منم همیشه میگم منم همش سر سنگین بودم چی شد فقط یه رابطه عشقی داشتم نرفتم با پسر غریبه لاس بزنم دوست بشم هرکاری کنم این وضعمه اگر اینکاره بودم دیگه چی این تیکه اخرشو البته به بابام نگفتما
تقریبا توفامیل ما چندان علاقه ای ندارن دختر تحصیل کنه یا بره سرکار نظرشون اینه تا دیپلم گرفت ازدواج کنه واسه همین خیلی از فامیلامون دختراشونو 18.سالگی شوهر دادن
من خودم اولین اولویتم ازدواجه ولی وقتی ببینم جور نمیشه مجبور میشم برم سرکار هم به خاطر مسائل مالی هم به خاطر پر کردن وقتم که فقط روزگار بگذره
ممنون از راهنمایی وهمدردیت
میگم سربارم چون خیلی از حرفا رو نمیشه اینجا گفت
مثلا یکیشو بگم من بابام هرماه بهم پول توجیبی میده ولی همیشه باید خودم بهش بگم بعدش جوری به ادم پولو میده که فکر میکنی داری صدقه میگیری کوفتت میشه گرفتنش...من خرج همه چی با خودمه جرات ندارم به بابام بگم پول بده فلان چیزو بگیرم همیشه میگه ندارم با اینکه وضعمون بدم نیست خوب نیست ولی بدم نیست
تازه توقع داره از اون پولی که هرماه میگیرم پس اندازم داشته باشم میگه تو مگه چه خرجی داری
یه نمونش اینه جرات ندارم به بابام بگم مریضم جاییم درد میکنه مامانم مثل خودمه حالا بعد میبینی بابام اینور میگه ندارم بعد از اون ور مثلا میخاد هدیه یا کادویی به یکی ازفامیلاش بده نمیدونم چه جور خیلی راحت پول اونو داره که بده ولی به ما که میرسه ندارهو
اسه همین هیچ وقت بهش نمیگم مریضم توخودم میریزمو هیچی نمیگم مگر اینکه دیگه دردش غیر قابل تحمل باشه
تابلو فرشو تازه شروع کردم ان شالله با کمک خدا تمومش میکنم
- - - Updated - - -
سلام دوست عزیز ممنون از همدردیت وقتی میبینیم وضعیت بدتر از منم هست خیلی ناراحت میشم
حالا توفقط یه چیز خیلی خوبی که داری اینکه شاغلی برو خدارو شکر کن لااقل خرج خودتو در میاری واین خیلی خوبه
بابای تو هم مثل بابای منه..
نمیدونم چی بگم باز من مطمئنم بابام جهیزمو میده البته نه اونطور که من میخام ولی به اندازه توانش بهم میده
ناامیدی من شاید بیشتر به خاطر شکست عشقیمه به خاطر شرایط خونوادگیم
به خاطر تنهاییم..دیشب با بابام بحثمون شد بدجور بهم توپید حالا ببین به خاطر چی
خیلی بهم برخورد بدجور احساس اضافی بودن سربار بودن کردم
باگریه خوابیدم از خدا خواستم خلاصم کنه ازا ین زندگی نکبتی وبدبختیم که البته خدا مثل همیشه نشنیده میگیره حرفامو
اینه وضعیت زندگی من
شوهر خوبه. یار خوبه. کسی که بشه ارام جان ادم خوبه. ولی فکر می کنی چند تا از این ادمایی که ازدواج می کنن اینطورین؟ می دونی اگه یه بد گیر ادم بیفته ادم مجبور میشه خفه شه هیچی نگه؟ اونوقت این نق هایی که بابات می زنه به چشمت نمیاد. چون مجبور میشه ادم شباشو هم با یکی تقسیم کنه که نامناسبه واسشو به قول حافظ همصحبت ناجنس عذابی است الیم. پس خودتو با فکر سربار بودنو این چرندیات ازار نده. ازدواج خوبه ولی خوبش.
ببین ما که نخواستیم تو این دنیا باشیم. اونا مارو به دنیا اوردن. اگه ما یه روزی بچه دارشیم مسوول بچه امون میشیم. پدر مادرامونم مسوول مان. پس احساس بدی نداشته باش. اصلا به خودت بگو حالا دو تا نق بابات می زنه جز حقوق پدریشه! ولش کن.
این احساسی که می گی احساس بدبختی رو من خوب درک می کنم. خوب خوب. ولی یه روزی میاد که ناچار میشی خودت و دلت بشینین با هم صحبت کنین و به دلت برسی. پس از الان اینکارو بکن. نه با خودت نه با دلت نه با خونوادت قهر نکن.
شوهر کنی هم باز باید با یه ادم دیگه سرو کله بزنی. فکر می کنی شوهره نق نمی زنه؟ فکر می کنی همه ی شوهرا با زناشون همیشه مثل خانم خونه رفتار می کنن؟ اصلا فکر می کنی هر ازدواجی که می بینی خوبه؟ نه.
اول باید وضعیت موجودمونو درک کنیم و بپذیریم. حقیقت هایی که غیر قابل تغییرنو بپذیریمو باهاشون نجنگیم یا دل ازرده نشیم. بعد با چیزایی که داریم شروع کنیم ذره ذره گام به گام بریم جلو. کسی نمی دونه شاید توی راهمون بتونیم به اون ارامش و خوشحالی که می خوایم برسیم. شاید یه روزی برسه که به خودمون بگیم همه ی رنجایی که کشیدم به این یه لحظه می ارزه.
تو تلاش خودتو بکن. با خودت دوست باش. تنها کسی که همیشه پیش خودته خود خودتی. عزیزترین کسی برای خودت.
چون گفتی می خوام پست را حذف کنم، بدون اسم نقل قول کردم.نقل قول:
یادم رفت اینو بگم که با همه اینا به اندازه تو نا امید نیستم.
حتی چند تا تیکه کوچولو طلا خریدم که اگه ازدواج کردم بدم مامانم اینا سر مراسم عقد و ... بهم بدن . چون می دونم اونا بهم کادو نمیدن. یعنی شاید هم ندارن یه جورایی . به هر حال نمی خوام از اول چهره بدی ازشون تو ذهن همسر آینده م بیاد.
حیف تو دختر نباشه که پسری بخاطر این که خانواده اش کمک مالی بهش نمی کنند، می رنجوندت و می گه من نمی تونم با تو ازدواج کنم، برو ...
دختر اینقدر فهمیده و قانع و خانم
پسر حتی جرات نداره روی پای خودش وایسه و زن بگیره :97:
سلام دوستم. خوبی؟
امیدوارم که از دستم ناراحت نشده باشی.
ببین من انها را برای اینکه مثلا بهت کمک کنم گفتم.!
ببین بزار یه چیزی بهت بگم, به خدا تو دنیا هر کسی یه جوری مشکل داره....
و شما تنها نیستی که احساس تنهایی می کنی و.....
ببین والا خودم هم با پدرم یک سری مشکلاتی دارم و خوشحال نیستم ولی مشکلات من یه مدل دیگه است!!!
مثلا پدر من با ازدواج کردنم در حال حاضر کاملا مخالف!!!!! فکر کنم می خواد منو ترشی بندازه!!!!!!
هر وقت صحبت میشه, میگن هنوز زوده و شما به درسات برس و من اصلا جرئت ندارم که چیزی در اینباره بگم... و در نتیجه هیچ خواستگاری هم تا حالا برام نیومده.....
که البته ایشون هم به دلایلی این را میگن که الان در تاپیک شما جاش نیست و....
و خلاصه باید بهت بگم که منم خیلی وقتها احساس تنهایی می کنم و....
ولی زندگی دیگه و پر از فراز و نشیب و کاریش نمیشه کرد و همیشه همه چیز انطور که ما می خوایم نیست و.... سعی می کنم سر خودمو یه جورایی با درس و کتاب و نت و.... گرم کنم....
که البته مدتی خیلی حال و حوصله درس خوندن ندارم و خیلی خیلی خسته و ناراحتم....
ببین ولی با وجود همه مشکلات, اگه بخوای خوش بین باشی, باز هم اگه فکر کنی می بینی که ادم خوشبختی هستی و موارد مختلفی هست که می تونی از بابتش خوشحال باشی..
مثلا اینکه سلامتی و خانواده ات در کنارت هستند و...
بعضی وقتها بعضی از نعمتهایی که داریم خیلی به چشم نمیاد. مثل همین سلامتی...
مثلا, من الان خیلی ناراحتم, چون خواهرم خیلی مریضه و کار خاصی نمی تونم براش بکنم و شب و روز وقتی که تنهام براش گریه می کنم و....
ولی شما باید خدا را خیلی شاکر باشی که خواهرتون سلامت اند و در کنارت هستند و اگه چیزی میگن, از دست شون ناراحت نشو و سعی کن کم کم بهشون نزدیکتر بشی و... به هر حال شما خواهر هم هستین و از گوشت و خون هم هستین و خواهرها هر چه قدر هم که با هم جر و بحث کنند ولی ته دلشون عاشق هم هستند. شما هم اگه سعی کنی, شاید بتونی کم کم با خواهرت رابطه گرم تری را بر قرار کنی....و کمتر احساس تنهایی کنی.....
و به قول مدیر همدردی: " زندگی مدرسه حل مشکلات" ..... امیدوارم که شاگرد اول این مدرسه بشی...
و راستی انشالله که زودتر تابلو فرش را هم تمام کنی:72::72::72:
http://i.123g.us/c/flwr_roses/card/306924.gif