دوستان ممنون از همگی :72::72::72:
آقای کروکدیل ممنون از پاسختون.اون دیوار شیشه ای ذهن چقدر مثال قشنگی بود!من که تا حالا ندیده بودم!!! :311:
دیشب که اومدم بنویسم آخه حالم واقعا گرفته بود.احساس کردم با نوشتن حالم بهتر می شه.و همین طور قبلا به آقای خاله قزی گفته بودم اگه خبری شد میام اینجا می گم. و همین طور گفتم اینو بگم که این تاپیک برام تاثیر گذار بوده و دیگه مثل قبل روی معیار تحصیلات سخت گیر نیستم!
من همون دیشب با پدرم محترمانه صحبت کردم ولی پدرم را می شناسم.نظرش تغییری نمی کنه.
سارا جان درسته من زیاد خواستگار داشتم البته همش را راه ندادم و این هایی که راه دادم با فردایی فکر کنم18 تا بشه.البته فکر کنم.
دلایلش فکر می کنم موارد زیر باشه:
1)پدر و مادرم هر دو اجتماعی هستن و کلی دوست و آشنا دارن.خب این ها وقتی ما را می شناسن منو معرفی می کنند.
2)من همزمان هم محجبه هستم و هم زیبا.این دو تا فاکتور کنار هم تو وجود یک دختر کم پیدا می شه.دختر زیبا زیاده ولی معمولا دخترای زیبا از زیباییشون درست استفاده نمی کنند.
البته حالا فکر نکنید من زیبای خفته هستم ها! :311: نه. ولی همه می گن چهره ام معصومیت داره و جذابه.خودم هم از ظاهرم خیلی راضیم و اعتماد به نفس یا شاید اعتماد به سقف دارم.:58:
3)همیشه تحت هر شرایطی همه منو محجبه و معمولی دیدن ولی تو مهمونی ها منو با بهترین تیپ و قیافه دیدن.که از شرایط عادی واقعا زیباتر میشم.
وقتی هم که خواهر و مادر خواستگار میاد،من هیچ آرایشی نمی کنم.چون می گم باید قیافه واقعی منو بپسندن.
البته این را بگم تا حالا حتی یک مورد هم تو دانشگاه خواستگار نداشتم و اصلا دنبالش هم نیستم که تو دانشگاه کسی ازم خوشش بیاد و خیلی سمت آقایون نمی رم.فقط در صورت نیاز.
تو مهمانی های زنانه و مجالس مذهبی خیلی خیلی پیش اومده که خانومی بیاد سمتم و از من بپرسه که آیا ازدواج کردی یا نه؟ حتی خیلی وقت ها فکر می کردن من 20 سالمه.وقتی سنم را می پرسیدن،می دیدن سن من نمی خوره.یا تحصیلاتم خیلی بیشتره.
اون موقع ها من گاهی دور و برم را نگاه کردم،دیدم دختر هست ولی اون دخترا حتی تو مراسم عزاداری آرایش داشتن!خب هرچیزی جایی داره!
4)خودم روابط اجتماعی خوبی دارم و تقریبا همه دوست دارن با من هم صحبت بشن.به اندازه شوخ طبع هستم و خیلی وقت ها در حد توانم به هر کس که بتونم کمک می کنم.تو زمینه درسی هر کس مشکلی داره از من می پرسه و...
5)چون ما خودمون مذهبی هستیم با خانواده های مذهبی رفت و آمد می کنیم و آدم های مذهبی این اعتقاد را دارن که باید جوان های خوب را معرفی کرد و گرنه اگر کسی دختر و پسر مجرد خوب بشناسه ولی به هم معرفی نکنه،گناه کرده و اگر به گناه بیفتن و از ایمان دور بشن آنها هم مقصرن.و اگر باعث ازدواج یک زوج باایمان شوند خیلی ثواب داره.
البته ما خودمون هم این کار را می کنیم.مثلا چند بار خواستگار به خونمون زنگ زده من به دلیل تحصیلات موافق نبودم،مادرم خودشون چند تا دختر دیگه که تحصیلاتش بهش بخوره،پای تلفن به خواستگار معرفی کرده.
من بعضی از خواستگارام را مدرسه و معلمانم که منو می شناختن معرفی کرده اند.بعضی خواستگارام را دوستان دوران تحصیلم.من هم اگه بتونم معرفی می کنم.
6)همیشه با روی باز از معرف تشکر می کنیم و می گیم صرف نظر از هر نتیجه ای از اینکه به فکر ما بودین و این قدر لطف داشتین ممنونیم.شما واقعا با این کارتون خواهریتون را به ما ثابت کردین و....و طلبکار هم نیستیم که بندازیم گردن معرف.اگه موردی بد بود بگیم چرا به ما معرفی کردی.حتی برام خواستگار بد هم معرفی کردن و من با تحقیق فهمیدم ولی اصلا به روی معرف نیاوردیم!.
خودمون می گیم خب ما وظیفمون معرفی هست.تحقیق و انتخاب دیگه بر عهده دو نفر هست.این طوری خیالشون راحته که ما فردا از اون خانواده ها نیستیم که بریم یقه معرف را بگیریم! و الان خیلی این طوری شده که از ترس ازدواج اشتباه خیلی ها می ترسن،معرفی کنند.
ما حتی برای برادرم از یک شخصی سراغ دختر خوب گشتیم.وقتی قسمت شد،برای اون معرف یک کادو بردیم و ازش خیلی تشکر کردیم.خب اون هم تشویق شد و الان برای من هم حواسش هست : )
شاید اگه این موارد نبود من اصلا خواستگار نداشتم.چون همه خواستگارام این طوری جذبم شدن و من حتی یک مورد هم تو دانشگاه یا اینکه پسری مستقیم ازم خوشش بیاد نداشتم.
7)یک چیز دیگه هم اینکه من واقعا به پدر و مادرم احترام می ذارم و از این جهت کاملا مشخصم.یعنی معروفم.مثلا بعضی دخترا غر می زنن یا براشون مهم نیست که به مادرشون بگن؛تو یا لحنشون درست نیست. ولی من همیشه پدر و مادرم را شما خطاب می کنم و با احترام.
حتی خیلی وقت ها تو خونه دست پدر و مادرم را می بوسم واصلا خجالت نمی کشم.همیشه قربون صدقه مامان می رم.مثلا وقتی برام میوه میاره می گم مامان قربون دستاتون بشم و....همیشه پدر و مادرم جوری از من راضی هستن که همه بهشون حسودیشون می شه.
اینا باعث شده پدر و مادرم بهم خیلی وابسته بشن و من واقعا نمی تونم یعنی روم نمیشه به بابام بگم که بابا شما دارین اشتباه فکر می کنید و نصیحت کنم که شما نباید از این جهات سخت گیری کنید. فقط می تونم بگم کاش در این موارد یکم سخت گیری نکنید و ....
یا اصلا پدرم از نظر عاطفی تحمل ندارن،ببینن من دارم نظرات یک مرد دیگه ای را نسبت به ایشون ترجیح می دم. (این جنبه منفیه قضیه من است)
اما جنبه مثبتش اینه که وقتی مامانم پای سجادشون هستن و من بعد از نمازشون می رم دستشون را و حتی پاشون را می بوسم.می گم به خاطر اون بهشتی که زیر پاته مامان منو دعا کن؛مامانم واقعا و واقعا از ته دلش برام دعا می کنه و بار ها شده که اون موقع بگه خدایا هر کسی را دوست داری ،یه دختری مثل دختر من بهش بده!
و واقعا همیشه دعای مادرم در حق من مستجاب شده و من تمام موفقیت هام را مدیون دعای پدر و مادرم هستم! بدون هیچ اغراق و تردیدی می گم.
حالا مادرم خیلی اهل دعاست.شاید برام دعای بخت گشایی خونده تعداد خواستگارام این طوری شده: ) :311:
آقای 1234567 کاملا با حرفاتون موافقم!
احتمال 99% پدرم دارن این مورد را با خواستگار فردا مقایسه می کنند!!!
از نظر قیافه به نظر من بد نبود.اتفاقا موجه بود.نه زشت نه زیبا!
اما وسط سر آقای خواستگار مو نداشت و خیلی لاغر بود. که من مشکلی ندارم.یعنی اصلا نمی فهمم دخترا می گن ما دوست داریم همسرمون هیکلش درشت باشه و... یعنی چی؟ من برام مهم نیست.شاید چون از اول مهمش نکردم.
از نظر مادی چون ایشون پدرشون به رحمت خدا رفته و تک پسر هستن و پدرم خیلی نگرانند که یک پسر باید مدیر هم مادر و خواهر خودش باشه و هم همسرش،ممکنه برام مشکل پیش بیاد یا ممکنه بعدا مجبور بشم با مادرشوهر زندگی کنم و... برای پدرم مهمه که تکلیف مسکن ایشون باید مشخص باشه تا بتونن اعتماد کنن بعدا من نرم خونه مادر شوهر.پدرم بهم گفتن من تا این اندازه فکر نمی کردم که این طوری باشه.
همین طور پدرم امید دارن که من بعدا می تونم انتخاب بهتری داشته باشم.
میشل جون ممنون که بهم حرفم را یاداوری کردی،اما خب تو این تالار چقدر روی رضایت خانواده ها تاکید شده.چون اگه واقعا خانواده ها راضی نباشن ممکنه بعدا به طور ناخوداگاه بدون هیچ منظوری تو زندگی طرفین دخالت بکنند .
شبنم جان ممنون.حرف اولت درسته.چون من اساسا آدم محتاطی هستم.و خیلی بیش از حد صبورم و این خیلی بده چون همین طور که تو می گی باعث می شه پیش خودم بگم صبر کنم می تونم انتخاب بهتری داشته باشم.اما شخصیتا آدم مسئولیت پذیری هستم.
اما باور کن من خیلی از معیارام کوتاه اومدم. من همین الان از معیار تحصیلم کوتاه اومدم.آخه شما که نمی دونید من تو این زمینه چقدر موفق بودم و برای یک زن سخته که از همسرش موفق تر باشه.حالا این آقا دانشگاه آزاد شهرستان می خوند با یک رشته ای که اصلا طرفدار نداره.خب طبیعی بود اولش برام سخت بود.اما گفتم که من واقعا دیگه الان اینو معیار خودم نمی دونم.یعنی این مساله الان دیگه با کمک دوستان برای من هضم شد. این خودش هم واقعا یک موفقیته!
اگه من خودم را بی عیب می دونستم؛نمیومدم راهنمایی بخوام.و با شما معیارهایم را درمیون بذارم.اصلا لازم نبود که بیام تو این تالار مطالعه کنم.
اعتراف می کنم اگه من خیلی از مطالب را اینجا یاد نمی گرفتم،احتمال زیاد وقتی ازدواج می کردم اصلا سیاست شوهرداری بلد نبودم و این احتمال خیلی زیاد بود که در آینده اقتدار همسرم را حفظ نکنم.چون ارزشش را نمی دونستم و اعتماد به نفسم هم که بالا بود.ممکن بود یک دفعه از مسیر طبیعی خانواده خارج می شدم و اگه احساس می کردم از همسرم بهترم من مدیریت می کردم.ولی الان می دونم و کامل درک می کنم که زندگی طبیعیه که مرد تکیه گاهش باشه و زن تو خونه نقش زنانگی و مرکز عواطف داشته باشه نه مثلا زن بیرون استاده تو خونه هم فکر کنه استاد دانشگاهه.
نگران نباشید من هیچ وقت با عذاب وجدان ازدواج نمی کنم.چون نتایجش را تو این تالار خیلی دیدم!!!بعدا عذاب وجدان آدم صد برابر بیشتر میشه.
راست می گین در کل پسرا نباید این قدر زودرنج باشن. بالاخره خواستگاری اگه به جلسات بعد کشید که نباید طرف فکر کنه جواب مثبت را گرفته.به خودم هم می گم.ولی من سعی خودم را می کنم تا حداقل عمدا دل کسی را نشکنم.
اما من دیگه الان فکر می کنم تمرکز روی این خواستگار بی فایده است و حتی می تونه تاثیر منفی و حالت مقایسه ای برای من داشته باشه و تو انتخابم اختلال ایجاد کنه.