اگه یکی از دوستای نزدیکم بودی و الان دم دستم بودی، حتما یه فس کتک از جانب من نوش جان میکردی:72:
نمایش نسخه قابل چاپ
اگه یکی از دوستای نزدیکم بودی و الان دم دستم بودی، حتما یه فس کتک از جانب من نوش جان میکردی:72:
دنبال شغل خیلی بوده ام. ولی فکر کنم چون کوچولو موچولو هستم ردم میکنن.....
نه کار فیزیکی.
ولی خب با مدرک کارشناسی، تنها کاری که مرتبط با رشته ام گیرم میاد کنترل کیفیه.
بعد خی مسئول کنترل کیفی هم باید یه جوری باشه که کارکن ها ازش حساب ببرن و ارتباط خوبی هم با کارکن ها داشته باشه.
ولی خب فکر کنم چون قیافه ام کلا زیادی مهربونه (گرچه شاید شخصیتم جدیتر باشه) و ریزه میزه هم هستم ردم میکنن.
نمیدونم.
خودم فکر میکنم دلیلش همینه احتمالا.
رشتم فیزیک اتمی بوده. با علاقه هم وارد اینر شته شدم. زمانی که انتخابش کردم فکر میکردم حتما تا دکتری میرم.از بچگی هم کلا عاشق انرزی هسته ای و مباحث علمی مربوط بهش بودم. توی دبستان هم وقتی میگفتن تحقیق بنویسید من در مورد راکتور آب سنگین مینوشتم. اما کلا همه چی ریخت به هم. نمیدونم الان توانایی ادامه تحصیل رو دارم یا نه. نمیدونم چرا میترسم از پسش بر نیام.
در مورد شغل هم گاهی سراغ شغل های غیر مرتبط با رشته ام رفته ام. ولی خب احساس رضایت درونی اصلا نداشتم. یعنی یه چیزی درونم همش ملامتم میکرد که اینجا جای من نیست.
شغل تدریس رو خیلی دوست دارم. یه بار تونستم توی خانه ریاضیات به عنوان مدرس پذیرفته بشم. ولی اون موقع تازه دو سه ماهی ااز ازدواج علی گذشته بود و حالم خراب بود. کلا اضطراب به شدت بالایی داشتم و فکر میکردم هیچی جز شکست روبروی من نیست. همون جلسه اول که رفتم سر کلاس یهو وسط درس دادن، همه چی جلو چشمم سیاه شد ناگهان و سرم گیج رفت و غش کردم. بعدش انداختنم بیرون.
:54:
یه بارهم گفتم به درک هر کاری باشه میرم فقط محیطش سالم باشه.
رفتم یه جایی که شاید با دیپلم هم مید همون کارو کنم.
از قضا یکی از مراجع هایی که اومد همکلاسی دوران راهنماییم بود. یهو دیدم یکی صدام کرد پوووه!!!!!!!!! تو اینجا چی کار میکنی؟ جای تو اینجا نیست. من فکر میکردم تو الان حتما یه استاد دانشگاهی چیزی هستی؟ دیدمت جا خوردم. اینجا چی کار میکنی؟
یا یه بار رفتم برای یه کاری. موقع مصاحبه تا پرسید رشته ات چیه و گفتم ، گفت نه تو حیفی برو اینجا وقتت و عمرت هدر میره.
اصلا وقتی هم خودم میخوام سطح توقعم رو از خودم بیارم پایین تر اینقدر دنیای اطرافم بهم هی میگه نه اینجا جای تونیست..که اصلا یه حال بدی پیدا میکنم.
توی خونه هم خب خیلی وقتا بهم میگن تو قدر خودتو نمیدونی و جای تو یه جاهای بالاتره و ....
اصلا گیجم...نمیدونم چیکار کنم.
نمیدونم این گیج بودنم هم از کمالگراییمه یا نه........
- - - Updated - - -
از ادامه تحصیل یکمی زیادی میترسم. یعنی شک دارم که الان سوادم در حد لیسانس باشه. چون خیلی از مفاهیم برام جا نیفتاد.
خب من با اینکه دانشگاه دولتی درس خوندم و معدلم هم متوسط رو به بالا بود و حتی یه درس رو هم نیفتادم و در بعضی درسها هم نمره ام ماکزیمم میشد ولی شک دارم که چیزی رو واقعا یاد گرفته باشم.
این یه هراسی در من ایجاد میکنه.
مثلا ما یه چیزی داشتیم به اسم پاریته. من میتونستم بفهمم پاریته یه تابع مثبته یا منفی. ولی اصلا حالیم نشد خود پاریته یعنی چی؟؟؟؟؟
از طرفی خیلی هم درس میخوندم. ولی خب ظاهرا نتیجه نمیگرفتم. فرضا 8 صبح میرفتم دانشگاه و تا 4 عصر کلاس داشتم. ولی روزی حداقل دو ساعت رو باز هم درس میخوندم. خیلی وقتا هم شاید به جز ساعتی که سر کلاس بودم حدود 5 -6 ساعت درس میخوندم و همش توی سالن مطالعه و نماز خونه خوابگاه بودم و داشتم درس میخوندم. ولی نمیدونم چرا بازم دوزاریم نمی افتاد خیلی از مباحث یعنی چی؟
بعد حالا همش میترسم اگه برم ارشد از پسش بر نیام.
وقتی میشینم برای آمادگی برای ارشد بخونم میترسم. یعنی کتابا رو که میبنم یه هول و اضطراب شدیدی بهم دست میده که کلا ترجیح میدم بذارمشون کنار.
دیگه دارم خل میشم. نه اینجوری در جا زدن برام قابل تحمله دیگه....نه میدونم باید چی کار کنم........
- - - Updated - - -
اگه خودم توی خودم میدونستم هوشم کمه و توانایی هام همیشه کم بوده خیلی اذیت نمیشدم. ولی وقتی خودمو با گذشته ی خودم مقایسه میکنم میبینم من باید جایی بالاتر از این باشم. گرچه گویا اضطرابم بهم اجازه حرکت نمیده.
تا چهارم دبستان من اصلا سر زنگ ریاضی حوصلم سر میرفت. چون فکر میکردم من هرچی دارن بهمون یاد میدن رو خودم تنهایی تونستم بهش برسم. اینا چرا یه چیزی که بلد نباشیم یادمون نمیدن؟؟؟؟
یا کلا تا همون پیش دانشگاهی هم اونقدر ریاضیات و جبر و هندسه و این جور درسا برام راحت بود که برای امتحان هم نخونده میرفتم سر جلسه. فقط اگه خیلی زحمت میکشیدم براشون این بود که یه نگاهی به فهرست کتاب بندازم. یا نهایتا بخشهایی رو که فکر میکردم یکم سخت تره یه نگاهی کنم.
یعنی میدونم باهوش هستم.
ولی اینکه نمیتونم ازش استفاده کنم و نمیدونم باهاش چیکار کنم عذابم میده.
- - - Updated - - -
ارم چل میشم........:54::54::54:
فرشته مهربان........
من چه خاکی به سرم بریزم وقتی نمیتونم فکر کنم دنبال هیچ چیزی نباید باشم؟ و از طرفی هم نمیدونم دنبال چی باید باشم؟:54::54::54::54:
آخه چه جوری همین جوری توی لحظه خوش باشم؟:302:
آقای توجیه....
یه بار گفتید که اگه حاضر باشم پول خوبی بدم حاضرید منو بکشید....
بیاید منو بکشید راحت شم از دست خودم.....
:54::54::54:
نمیشه یکم تخفیف بدید؟:302:قول میدم هر چی دارایی دارم بهتون بدم....:tongue:
دختر مهربون...من چند بار مامان و بابام قشنگ نرمم کرده اند...جواب نداد...آدم نشدم....
حالا یه وقت دیدی دست تو شفا بود و با همون یه پس گردنیت آدم شدم...
بگو کجایی بیام یه کتک مفصل بهم بزنی؟... شاید ادب شدم....:302:
- - - Updated - - -
آقای جنوب سرخ...
شما که دلتون پاکه حداقل یکم دعا کنید من آدم بشم:54:
- - - Updated - - -
راستی چی شد آقای جنوب سرخ؟
از سفر برگشتید؟ رفتید روانپزشک؟
حیفه به خدا
من زیاد با تدریس خصوصی و تدریس تو آموزشگاه موافق نیستم
اما شما راحت می تونید جذب آموزش و پرورش بشید (اگر دوست داشتین آمارشو واستون در میارم)
مباحث فیزیک دبیرستان هم که شیرین.... فکر کردن به فیزیک دبیرستان لذت بخشه چه برسه به تدریسش!
من یه آقایی رو می شناسم که لیسانس فیزیک اتمی مولکولی داشت ریاضی هم درس می داد البته خصوصی
اما تدریس کردن غیر از قدرت انقال مفاهیم و فن بیان و اعصاب فولادی یه جلبیه خاصی می خواد و از هر کسی بر نمی یاد چون بچه های نسل جدید خیلی تخس شدن!
ارشد هم اگر دوست داشتین می تونید یه رشته دیگه شرکت کنید مثل مهندسی هسته ای (شنیدم فیزیک اتمی و مهندسی هسته ای قرابت زیادی با هم دارن)
مطمئن نیستم اما فکر کنم مهندسی اپتیک و لیرز هم می تونید شرکت کنید واحد هاش خیلی به فیزیک محض نزدیکه (رشته شاد و پول سازیه...)
اگر تصمیم به کار کردن هم نداشته باشین ارشد گرفتن خیلی بهتر از بیکاریه حتی اگر 5 سال هم طول بکشه.
قرار نیست به محض شروع کار یه سمت عالی با حقوق و مزایا رویایی به شما پیشنهاد شه , کسی که به تازگی فارغ التحصیل شده بهش کرسی استادی دانشگاه ام آی تی پیشتهاد نمیشه , خیلی واضح ست که باید کار کرد باید تلاش کرد...
ناراضی بودن از شرایط کار نباید باعث شه که شما کلا قید کار رو برنید
مثل این می مونه که شما رو پله اول نردبون باشید و از جایگاهتون راضی نباشید و هی به خودتون بگید من باید رو پله آخر نردبون قرار بگیرم و تحت تاثیر این افکار کلا از نردبون بیاید پایین
چند نفر از کسایی که کنکور ارشد می دن سوادشون در حد لیسانسه؟ به نظر من اصلا لازم نیست که به کل مباحث لیسانس اشراف کامل داشته باشید وقتی وارد دوره ارشد بشید رو یه بخشی از مطالب کارشناسی فوکوس می کنید و جزئیات مربوط به اونو مطالعه می کنید
مثلا تو رشته خودم تو دوره کارشناسی باید بدونیم مایع ایکس تحت فشار فلان و دماع فلان چه رفتاری می کنه اما وقتی تو ارشد وارد گرایش جامدات بشیم اصلا لازم نیست اینو بدونیم
اگر هم تو مفاهیم پایه ای مشکل داشته باشید می تونید رفرنس مطالعه کنید
من هم از همون اول تو درسای ریاضی فیزیک ماکزیمم نمره رو می گرفتم بازم فکر می کردم درسو بلد نیستم اما وقتی با 15 جلسه معلم خصوصی عربی می شدم 10.5 فکر می کردم دیگه عربی رو یادش گرفتم.... این حالت فکر کنم همون کمال گرایی باشه
ضمنا با کتک خوردن چیزی درسته نمیشه... من قبلنا زیاد خودمو می زدم اما از این کار هم جواب نگرفتم...
بعدشم کی گفته من دلم پاکه؟:wink: من اگه دعام کارساز بود که وعض خود این نبود! ولی چشم دعا می کنم ما هممون به دعای هم محتاجیم , شاید دعامون در حق کس دیگه جوای داد!
- - - Updated - - -
مرسی
خدا رو شکر بد نیستم
البته خوبم نیستم
دیروز از سفر برگشتم زنگ زدم واسه شنبه وقت گرفتم
از تایپیک آخرم تا حالا دوتا کار مثبت کردم
کلاس زبان رو دوباره شروع کردم و واسه اعزام به سوریه ثبت نام کردم (مدافعین حرم)
:72:
سلام pooh گلم:43:
چه گناهی ؟؟ بابا جان تو که می گویی فعلا با مفاهیم مذهبی نمی توانی ارتباط برقرار کنی نمی شود موقتا به مفهوم گناه ایمان نداشته باشی؟ !!!!؟؟؟؟ (اسمایلی کوبیدن کله به در و دیوار از دست تو !!!!)
فکر می کنم بدون ایمان به گناه هم می شود پاک بود . آدم اگر با خودش صادق باشد و به خودش دروغ نگوید اخلاقی و درست رفتار می کند بدون این که لازم باشد خودش را از چیزی بترساند. فکر می کنم اگربعضی ها هستند که کارهای بد را فقط از روی ترس انجام نمی دهند دلیلش این است که اخلاق ملکه وجودشان نشده و در مرحله پایین تری از اخلاق اند. اخلاق وقتی وجود انسان را پر کرد دیگر برای پایبند بودن به آن ترسیدن از مجازات لازم نیست. این که نمی ترسی و پایبندی یعنی رفته ای یک مرحله بالاتر.
یادم است یک بار داستان موسی و شبان را برای یکی از دوستان نوشتی . ما همه مان شاید شبان باشیم . تو قبلا شبان سطح پایین تری بودی الان بد است که یک مرحله رفته ای بالاتر؟ اعتماد به نفس داری. خجالتی نیستی. قضاوت دیگران برایت اهمیتی ندارد. با آرامش بیشتری داری زندگی می کنی . با صداقت به زندگی ات نگاه می کنی و نقدش می کنی . داری تلاش می کنی مسائلی را حل کنی تا بهتر بشوی برای خودت و دیگران. این طور که من می بینم آدم بااخلاقی هستی .خوب است دیگر. pooh عزیزم چرا خودت را اذیت می کنی؟
این احساس گناه را بی خیال بشوی خوب است. چون آدم کمالگرایی هستی به نظرم اصلا احساس گناه برایت مضر است .چون هر وقت دچارش بشوی آن قدر در آن پیش می روی و خودت را با آن شکنجه می کنی که یا کلا می بینی بی خیال خدا و مفاهیم مذهبی بشوی و به آن ها اعتقاد نداشته باشی آرامشت بیشتر است یا می زنی یک بلایی سر خودت می آوری....( و از جمله مصادیق خودزنی است به دروغ به دیگران گفتن که رابطه غیر مشروع داشته ام ، یا به خود گفتن که خدا به قلبم مهر زده و....)
برای کمالگراهایی مثل تو خوب بودن خوبی کافی است تا خوب باشند ، آن ها به ترس از مجازات احتیاجی ندارند. اصلا:43:. ابدا.... اذیت نکن خودت را .
بازهم معذرت می خواهم اگر یک چیزهایی گفتم...... خب این دفعه خودت پرسیدی........:43::72:
ببخشید من تو تاپیکت نظر میدم پابرهنه میدوم وسط و بیربط حرف میزنم یه اشاره کنی دیگه میرمو مزاحمت نمیشم.
بابا خدا رو ول کن لذت رنج عشق ترس غم همه ش فعل و انفعال شیمیاییه اگه لذت نمیبری سروتونین مغزت کمه یا گیرنده هاش کم شده خدا کدومه هممون دستگاهیم محکوم قوانین فیزیک و شیمی
- - - Updated - - -
خدا یک مفهومه که پدرو مادر کردن تو کله مون تو ناخودآگاهمونه باهاش بحث می کنی که چرا اینجوریه یا اونجوریه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دیوانه کسی صداتو نمیشنوه با کی داری دعوا میکنی؟؟؟؟؟؟:161:زندگی همینه بابا دنبال چی هستی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مفهوم آسمانی و جاودانگی از این حرفا ندارهههههههههههه
- - - Updated - - -
من خواب دیدم درختا وسط زمستون شکوفه کردن فرداش برف اومد خوب این یعنی یه خدایی هست و جهان آفریده و بیکار اون بالا نشسته تو اتاق کنترل منتظره بنده هاش دعا کنن و اونم ببینه عشقش می کشه جواب ده نده
- - - Updated - - -
اعتقاد به خدا از نظر من همینقدر پوچ و مسخره س. مواد توهم زا بزن جبرئیل رو هم میبینی یه گپم باهاش بزن. ببخشین ولی من هیچوقت خواب مذهبی نمی بینم چون مذهبی نیستم تو قبلا بودی مغزت سوژه داره که خوابشو ببینه به همین راحتی
- - - Updated - - -
میخوام یاد بگیرم با همین زندگی خوش باشم همینجوری بی دلیل دنیوی حیوانی خوردن و خوابیدن و شهوت عشم کشید بقیه رو دوست دارم نکشید ندارم گور بابای بقیه دوستم نداشته باشن
- - - Updated - - -
آقای جنوب سرخ هم خوب میگه. ما تو خانواده مون هرکی پول بده اربابه بقیه رعیتش.
نمي دونم خدا هست يا نه. فقط ميخوام بگم تصويري كه ازش بهمون ارائه دادنو قبول ندارم. هميشه بترسي كه گناه نكنم يا برا يك خواسته همه ش دعا كني آخرش هم نشه بعدش هي از خودت بپرسي چرا؟ اعتقاد به خدا اگه بخواد تو زندگي يه درد و رنج ديگه درست كنه كه مثلا چرا خدا بهم توجه نميكنه نكنه خدا از دستم عصباني بشه و ... نباشه بهتره
- - - Updated - - -
اعتقاد به خدا اگر به آدم آرامش بده قوت قلب بده انسان تر كنه با اخلاق تر كنه خوبه
- - - Updated - - -
خلق و خوي شخص اگر آرام باشه ايمانش هم همون شكلي مي شه اگر دنبال تنبيه گري و خشونت باشه دينش هم خشن ميشه
- - - Updated - - -
از حرفام ناراحت نشين خوب از اين همه شعاراي قشنگ ولي بيخود خسته شدم من به وجود خودم مطمئن نيستم نميدونم گذشته اتفاق افتاده يا خواب و خيال بوده نميدونم چيزايي كه تو اطرافم مي بينم واقعين يا يه مشت تصاويرن برام عجيبه يك سري آدما ميگن خدا مهربونه و قادره و بعد از مرگ قراره به حساب همه مون برسه خيلي به نظرم عجيبه همچين با قاطعيت ميگن نميدونم شايد بقيه از يك چيزايي خبر دارن گيرنده هايي شايدم حسگر دارن كه من ندارم.
- - - Updated - - -
اينا رو اينجا گفتم چون خانم باهوش پو خفه شدم از بس گفتي خدا خدا
ببخشید که شما رو خفه کرده ام!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
- - - Updated - - -
بارها تاپیک درمان ذهن سطحی و منتقد درونی ، و تاپیک درمان سندروم سی سالگی رو خونده ام.
اما ظاهرا ذهنم اونقدر سطحی شده که نمیتونم بفهمم.
اصلا ذهنم اونقدر سطحی شده که در مورد هیچ چیزی فکر نمیکنم. فقط دارم زندگی رو نظاره میکنم. همین.
............................................
ولی میدونم که قبلا اینجوری نبوده ام. میدونم قبلاها اتفاقا عمیق به مسائل فکر میکردم. میتونستم برنامه ریزیهای بلند مدت برای رسیدن به اهدافم داشته باشم و گام به گام پیش برم. میتونستم بفهمم. و....
.......................................
دیگه خسته شده ام..........
از دارو مصرف کردن...از خودم....از زندگی.......
دقیقا.
حرف های قشنگی گفتی .یه داستان یادم اومد میگه که چند سال قبل توی کانادا پلیس اعتصاب میکنه و اسلحه ها رو زمین میزارن
بعد از اینکار شهر به هم میریزه و مردم شروع میکنن به دزدی و کار خلاف تا پایان روز تمام فروشگاه ها رو خالی کردن
بعد که تحقیق کردن متوجه شدن بعضی از مردم نرفته بودن دزدی...
این باور غلطیه که ما فقط از ترس خدا ادم های خوبی هستیم. ادم هایی که خوب رو برای خودشون تعریف میکنن.حتی اگه خدایی هم نباشه اخلاق گرا باقی میمونن.
فقط کافیه خوب بد رو برای خودمون تعریق کنیم.ایا ما فقط باید به خاطر ترس خوب باشیم؟