رو مخ رفتن کار خوبی نیست ها:81:
نمایش نسخه قابل چاپ
رو مخ رفتن کار خوبی نیست ها:81:
خانم جان لازم نیست از الان به فکر اون موقع باشی
از الان تا تاسوعا عاشورا 2 هفته وقت داری، میتونی یه عالمه برنامه ریزی کنی واسه خودتو و شوهرت ، میتونین خیلی بهم نزدیک تر بشین و بعد توی تعطیلات اونو رها کنی تا ازاد باشه و بره خونه پدرش تا زمانی که خودش تماس بگیره و اس بده و تو هم میتونی به خانواده ت برسی
و اگه خواستی فقط در حد یه ساعت برو و برگرد
فکر کن و درست عمل کن
اول باید رابطه ی تو با خودت اصلاح بشه
و بعد رابطه ی تو با شوهرت
لطفا فعلا بقیه رو رها کن
تا محرم نشده یه تغییر اساسی هم به خودت بده ، هزار مدل رنگ و مش و هایلایت و.... هست که با همشون میتونی اساسی تغییر کنی
مهم اینه که تغییرت در جهت جذب شوهرت باشه
پس فعلا فقط به خودتون و این 2 هفته فکر کن:43:
- - - Updated - - -
خانم جان لازم نیست از الان به فکر اون موقع باشی
از الان تا تاسوعا عاشورا 2 هفته وقت داری، میتونی یه عالمه برنامه ریزی کنی واسه خودتو و شوهرت ، میتونین خیلی بهم نزدیک تر بشین و بعد توی تعطیلات اونو رها کنی تا ازاد باشه و بره خونه پدرش تا زمانی که خودش تماس بگیره و اس بده و تو هم میتونی به خانواده ت برسی
و اگه خواستی فقط در حد یه ساعت برو و برگرد
فکر کن و درست عمل کن
اول باید رابطه ی تو با خودت اصلاح بشه
و بعد رابطه ی تو با شوهرت
لطفا فعلا بقیه رو رها کن
تا محرم نشده یه تغییر اساسی هم به خودت بده ، هزار مدل رنگ و مش و هایلایت و.... هست که با همشون میتونی اساسی تغییر کنی
مهم اینه که تغییرت در جهت جذب شوهرت باشه
پس فعلا فقط به خودتون و این 2 هفته فکر کن:43:
بچه ها الان باهاش حرف زدم..حس کردم ناراحته بهش گفتم چرا غمگینی؟گفت مگه چی شده که خوشحال باشم میخایم خونه بخریم ماشین بخریم؟بچه دار بشیم؟ چی شده؟هیچی ..
حس میکنم همه چی واسش یک نواخت شده.. خیلی بچه میخاد اما من نمیخام به زندگیم مطمئن نیستم حس میکنم میخاد با بچه پای منو ببنده خیلی سیگار میکشه چکار از این یکنواختی در بیاد چه تنوعی ایجاد
کنم؟به لباسو آرایشم خیلی اهمیت میدم ولی واسش فرقی نداره..حتا آرایش میکنم بدش میاد..نمیدونم چکار کنم..حتا از یکی شنیدم تو دوره دانشجویش شیشه میکشید به خاطره این و بخاطره اینکه خیلی تحت تاثیره خانوداشه نمیخام بچه دار بشم
:47:
سر افرازه عزیز کجایی؟؟
دیشب کلی بهم گیر داد بچه دار بشیم..باهام قهر کرد.فحش داد.گریه کرد..اصلا به فکر من نیست که من آمادگی روحی ندارم..
هرچی میخواستم باهاش حرف بزنم اصلا گوش نکرد..گفت داری بهانه میاری که بچه دار نشیم..بهش اعتماد ندارم..میدونم خانوادش بهش میگن چرا بچه دار نمیشین؟چون دقیقن کلمه به کلمه حرفاشو مامانشم بهم زده بود..میترسم..میترسم نتونم باهاش کنار بیام بیخودی ی بچه رو هم بدبخت کنم..از طرفیم بهش میگم بیا خونه بخریم بعدش بچه دار بشیم چون ٢/٣ ماهه دیگه بهش وامه مسکن شو میدن.میگه نه.چیه مامانت گفته خونه بگیریم بعدش بچه دار بشیم؟تا ابد خونه نمیخرم با پولم میخام کار کنم گفتم چرا تا حرف میشه پای اینو اونو میکشی وسط ؟
از طرفیم الان من تو یه خونه ٣٠ متری که حتی یه اتاقم نداره دارم زندگی میکنم به خاطر کار شوهرم ..میگم صبر کن بریم شهرمون نهایتا سال دیگه بچه دار میشیم میگه نه..فقط عین بچه ها پیله کرده به یه چیز..برنامه ریزی نداره.من نمیتونم مثه اون باشم بی برنامه برم جلو..چندوقت دیگه عروسی خواهرمه دلم نمیخاد با یه شکمه گنده برم تو مجلس..مامانم واسه خواهرم داره جهیزیه میگیره دستش خیلی خالی نمیتونه به منم سیسمونی بده..
شوهرم هیچکدوم از اینارو نمیفهمه..
چکار کنم
سر افراز کمکم کن..
همش تو حرف زدن مشکل دارم..نمیدونم کجا چی بگم چی نگم..همش فکر میکنم حرفی که میخام بزنم غلطه ...
اینهمه دارم رو خودمو رابطمون کار میکنم اما اون الان ازم بچه میخاد..همش داره منو تحته فشار میزاره..من چقد بدبختم..:302:
- - - Updated - - -
سر افرازه عزیز کجایی؟؟
دیشب کلی بهم گیر داد بچه دار بشیم..باهام قهر کرد.فحش داد.گریه کرد..اصلا به فکر من نیست که من آمادگی روحی ندارم..
هرچی میخواستم باهاش حرف بزنم اصلا گوش نکرد..گفت داری بهانه میاری که بچه دار نشیم..بهش اعتماد ندارم..میدونم خانوادش بهش میگن چرا بچه دار نمیشین؟چون دقیقن کلمه به کلمه حرفاشو مامانشم بهم زده بود..میترسم..میترسم نتونم باهاش کنار بیام بیخودی ی بچه رو هم بدبخت کنم..از طرفیم بهش میگم بیا خونه بخریم بعدش بچه دار بشیم چون ٢/٣ ماهه دیگه بهش وامه مسکن شو میدن.میگه نه.چیه مامانت گفته خونه بگیریم بعدش بچه دار بشیم؟تا ابد خونه نمیخرم با پولم میخام کار کنم گفتم چرا تا حرف میشه پای اینو اونو میکشی وسط ؟
از طرفیم الان من تو یه خونه ٣٠ متری که حتی یه اتاقم نداره دارم زندگی میکنم به خاطر کار شوهرم ..میگم صبر کن بریم شهرمون نهایتا سال دیگه بچه دار میشیم میگه نه..فقط عین بچه ها پیله کرده به یه چیز..برنامه ریزی نداره.من نمیتونم مثه اون باشم بی برنامه برم جلو..چندوقت دیگه عروسی خواهرمه دلم نمیخاد با یه شکمه گنده برم تو مجلس..مامانم واسه خواهرم داره جهیزیه میگیره دستش خیلی خالی نمیتونه به منم سیسمونی بده..
شوهرم هیچکدوم از اینارو نمیفهمه..
چکار کنم
سر افراز کمکم کن..
همش تو حرف زدن مشکل دارم..نمیدونم کجا چی بگم چی نگم..همش فکر میکنم حرفی که میخام بزنم غلطه ...
اینهمه دارم رو خودمو رابطمون کار میکنم اما اون الان ازم بچه میخاد..همش داره منو تحته فشار میزاره..من چقد بدبختم..:302:
وای طناز باز یه چیزی شد شروع کردی به بدبختم بدبختم
اول اون مقاله هایی که دوستان بهت گفتن رو بخون و نکاتی که از توش بدست آوردی و داری سعی میکنی بهش عمل کنی رو اینجا بنویس و هرجاشم که مشکل داری و نمیتونی بهش عمل کنی یا متوجه نمیشی رو بیا بگو تا کمکت کنن
مثلا تو یکی از مقاله ها نوشته بود تو صحبت کردن " اعتبارسازی" کنید مثالم زده بود ولی من هنوز توش مشکل دارم باید تمرین کنم
درمورد بچه با توجه به چیزهایی که من یاد گرفتم به نظرم باید اینجوری میگفتی (شاید اشتباه باشه چون منم تازه کارم دوستان با تجربه کمک کنن)
منم خیلی دلم بچه میخواهد راست میگی 2ساله داره از زندگیمون میگذره ولی هنوز بچه نداریم بچه پایه زندگیه اگه بچه بیاریم تلاشمون بیشتر میشه تا زودتر خونه بخریم باید کم کم خودمونو آماده کنیم برای پذیرش یه عضو جدید تو خونه بایداول به فکر سلامتی خودمون باشیم تا بتونیم یه بچه سالم دنیا بیاریم من باید با دکتر صحبت کنم تا ببینم با خونریزی معدم آسیبی به بچه نزنه باباشم کم کم سعی کنه سیگارشو بزاره کنار تا آسیبی به نی نیمون وارد نشه بعدشم چندتا اسم و یکم مسخره بازی و با رویای بچه دار شدن لالا
سلام خانم. حالت چطوره؟ امیدوارم امروز روز خیلی خوبی در انتظارت باشه.نقل قول:
اما در مورده خودم :وقتی همه میرنو خودم میمونم حس میکنم یه آدمه همیشه تنها و بدبختم که هیچکس جز خانوادم هیچوقت منو دوست نداره.و باز من تنها موندم ..:47:
ازاینکه جواب تست من رو نوشتی ممنونم.
جمله ای که در مورد خودت نوشتی دقیقا همون چیزیه که حدس میزدم بگی و 90% مشکلاتت هم بخاطر همین احساست برمیگیرده.
می دونی؟این توصیف از خودت همیشه باهات هست چه اطرافیانت رو غیب کنی چه نکنی. فرقش فقط اینه که وقتی اونها هستند انقدر صدای اونها رو بلند می شنوی که صدای درون خودت گم میشه و فکر می کنی این اطرافیانت هستند که دارند به تو کم لطفی می کنند و احساس بدبختی بهت می دن.
البته نمی گم چون این احساس رو نسبت به خودت داری پس وای کارت تمومه! نه... چون این احساسیه که بسیاری از ما خانمها تجربه اش می کنیم. خیلی از این موارد هم برمیگرده به ریشه و اصل مون در خانواده و بچگی، که اون احترام و توجه ای که باید بهمون می گذاشتند نگذاشتند. اینه که من همیشه به کسانی که فرزند دختر دارند میگم بهش محبت بیشتری بکنید بخصوص پدرخانواده نقش خیلی مهمی در شکل گیری استقلال فکری فرزند دختر داره.
اما این حرفها به این معنی نیست که راه چاره ای برامون وجود نداره. ازت می خوام در مرحله اول واقعا واقعا و واقعا روی کردار و رفتار همسرت یا خانواده همسرت زوم نکنی و تجزیه تحلیلشون نکنی. چرا؟ چون بدردت نمی خوره و فعلا گرهی از کارت باز نمی کنه. من در اینجا روشهایی که خودم برای ازبین بردن همین حس تاثیرپذیری از رفتار دیگران بکار گرفتم برات می نویسم. تاکید می کنم که این قدم اول در حل مشکلات زندگیته و فکر نکن کاری از سر بیهودگی و از سرباز کنی هست. هر اتفاقی در زندگی ما اول از درون خودمون شکل می گیره و من می خوام که تو اول از همه پیش خودت حال خوبی رو تجربه کنی. این حال خوب کم کم به همسرت و اطرافیان هم سرایت می کنه. ممکنه بعضی ها رو شاد و بعضی هارو عصبانی کنه. اما چه باک! مهم اینه که تو حالت خوبه و درواقع هدفت از داشتن زندگی خوب هم همینه! تجربه حال خوش.مگه نه؟
برای شروع:
- یک قلم و کاغذ بردار یک ستون وسط کاغذ بکش و در سمت راست کاغذ همه احساسات منفی ای که در مورد خودتت داری با جملات کوتاه بنویس.
مثلا:
- من بدبختم.
- زشتم.
- کسی منو دوست نداره.
- همش حالم بده.
- بدشانسم.
مادرشوهر بدی دارم.
و
...
بعد از اون تا دلت میخواد گریه کن و دلت برای خودت بسوزه اگر عصبانی هم بودی مشت بزن به بالش(حداکثر ده دقیقه. کل روز رو نشینی برای خودت گریه کنی!). بعد از اینکه آروم شدی در سمت چپ همون کاغذ عکس جمله قبل رو می نویسی و یک خط قرمز هم روی جمله سمت راستی می نویسی.
مثلا:
- من خوشبختم.
- زیبا هستم.
- دوست داشتنی هستم.
- حالم خیلی خوبه.
- خوش شانسم.
-مادر شوهر خوبی دارم.
کار به غیرواقعی بودنش نداشته باش و توی ذهنت دنبال باورش نباش.
بعد که نوشتنت تموم شد قسمت راست رو از چپ جدا کن و بسوزون. توی ذهنت تصور کن با سوزوندنش تمام اون افکار منفی هم می سوزند. قسمت چپ رو نگه دار و جایی که بتونی هر روز ببینی( و البته کس دیگه ای نبینه مثل کیف پولت) نگه دار. بعد از اون یک کاغذ دیگه بردار و با خط بزرگ و درشت بنویس:
من طناز در این لحظه در این تاریخ و در این لحظه به خودم قول میدم همه تلاشم رو برای خوشبختی خودم و زندگیم انجام بدم و تا این کار رو به سرانجام ندم از پا ننشینم!
این جملات را با صدای بلند برای خودت تکرار کن. فکر نکن مسخره است ها! روی ضمیر ناخودآگاهت خیلی اثر داره...
...
حالا باید یک برنامه برای تقویت روح و روانت بریزیم.
- اول اینکه فعلا در مورد اینکه کی خونه کی بره و این چی گفت و اون چی گفت حرف نزن. خودت متوجه میشی کی باید در مورد این مسائل حرف بزنی. دقیقا اون وقت وقتیه که احساساتت اونقدر قوی و تحت کنترل هستند که هر حرف و حرکتی از دیگران تو رو بهم نمی ریزه و خیلی راحت می تونی حرفتو بزنی.
- باید شروع کنی به لذت بردن! درسته! لذت بردن! اما چطوری؟ این مشکل خودم هم بود! یه غم درونی همیشه به دلم چنگ می زد. انگار هیچ چیز واقعا خوشخالم نمی کرد!
اما باید یاد گرفت که از زندگی لذت برد. هر کاری که انجام میدی از دم کردن چای اول صبح تا نفس کشیدن رو با لذت انجام بده. مثلا بگو: وای! چه چای خوشمزه ای ای خدااااااا! اشکال خیلی از ماها اینه که همیشه منتظر یک اتفاق خاص در زندگیمون هستیم که بیاد و خوشحالمون کنه. قسمت بد ماجرا اینجاست که وقتی اون اتفاق خوبه که داره می افته انقدر وسطش حرف و حدیث پیش میاد و انقدر واسه آدم کوفتش می کنن که دیگه آدم انگار لذتی نمی بره! یجوری که فکرش قشنگتر از خودش میشه! پس لذت بردن رو یاد بگیر. سعی کن به هر کاری که انجام میدی با حس مثبت و علاقه نگاه کنی. 21 روز باید فقط همین کار رو انجام بدی.
- بعد از این 21 روز و البته در طی این مدت باید بشینی فکر کنی و یک مهارت جدید رو انتخاب کن که یاد بگیری. این مهارت جدید هرچی می تونه باشه. بسته به علاقه ات خیاطی آرایشگری یادگیری زبان یا حتی قلاب بافی... خیلی مهمه اینکارو انجام بدی. اثر شگفت انگیزی روی روحیه و احساس خوب نسبت به خودت داره. یک زمانی رو تعیین کن و بگو مثلا در عرض سه ماه من باید اینکارو یاد بگیرم.
- چیزی که در بین این دو مرحله که بهت گفتم باید انجام بدی ایجاد موقعیت های لذتبخش برای خودت و همسرت هست. مثلا امروز برای خودت یک قرار کافی شاپ یا پیاده روی بگذار. به همسرت بگو که به این قرار می ری. آیا همراهیت می کنه؟ اگر گفت آره مثل اینکه یک دوست به قرارت بله گفته باشه باهاش همراه باش و اگرم گفت نه، نه باهاش بحث و جدل می کنی نه تیکه می پرونی. به این قرار یک نفره می ری و به همون روش اول از تک تک لحظاتش لذت می بری. فکرهای منفی در طی این مدت ممنوع. هدفمون از این کار اینه که اولا خودت یادبگیری که خوش بگذرونی و دوم در خوشی هات کم کم همسرت رو دخیل کنی. باید به اون هم نشون بدی زن شادی هستی و چه با اون، چه بدون اون از پس خودت برمیای. این رمز موفقیت یک زن در نگهداشت توجه و احترام همسرش هست. اگر هم به این لذتها و تفریحات یک نفره ات گیر داد فکر نکن داره مانع میشه! تغییرات تو ازش انرژی می گیره. شک نکن با استقامتت، بالاخره توی جبهه تو میاد. پس بهش گیر نمی دی و غر نمی زنی و از گفتن جملاتی مثل: تو اصلا نمی خوای شاد بودن منو ببینی تو الی تو بلی... به شدت پرهیز کن! فقط زمان بده تا همه چیز قشنگ بشه. تنها جواب تو باید این باشه. خوشحال می شم تو هم همراهیم کنی. با تو خیلی بیشتر خوش می گذره آقای من!
...
در مورد بچه و گیر دادن، قضیه دقیقا همینه. اوقات دو نفره شما سرد و خالیه. انقدر خلا توی زندگیت گذاشتی که مادرشوهرت با حرفای صدتا یه غاز پرش می کنه. این بار که حرف بچه زد بگو: حق با توئه. باید به بچه دار شدن هم فکر کنیم. آره باید فکر کنیم فکر! و دیگه ادامه نده. تا این فکر نتیجه بده انشالله وضعیت زندگیت هم با تغییر خودت عوض میشه به امید خدا.
برای خودت فعلا زمان بخر تا متعادل بشی.
سلام طناز جون. بهار خانم خیلی خوب تونستن توی دیالوگ اونچه که باید بنویسن. عزیزم تو هنوز یاد نگرفتی نباید مستقیم با همسرت مخالفت کنی؟؟؟ :302:دیالوگ بهار جون هم مخالفت با بچه دار شونه ولی به همون صورت سیاست زنانه که گفتیم. می بینی شما در ظاهر به بچه دار شدن موافقی ولی با دلایلی که بین حرفات میاری مخالفت باطنی رو به همسرت می فهمونی. البته همسرت هم موافقت ظاهری تو رو می بینه و توی حرفای تو فکر میکنه و مطمئننا خودش هم به خاطر مشکلات بعد اومدن بچه منصرف میشه.
منم خیلی دلم بچه میخواهد راست میگی 2ساله داره از زندگیمون میگذره ولی هنوز بچه نداریم بچه پایه زندگیه اگه بچه بیاریم تلاشمون بیشتر میشه تا زودتر خونه بخریم ( حس مسئولیت ) باید کم کم خودمونو آماده کنیم برای پذیرش یه عضو جدید تو خونه بایداول به فکر سلامتی خودمون باشیم تا بتونیم یه بچه سالم دنیا بیاریم من باید با دکتر صحبت کنم ( هزینه ) تا ببینم با خونریزی معدم آسیبی به بچه نزنه باباشم کم کم سعی کنه سیگارشو بزاره کنار ( حس مسئولیت) تا آسیبی به نی نیمون وارد نشه بعدشم چندتا اسم و یکم مسخره بازی و با رویای بچه دار شدن لالا ..... و
اینا هم میتونه به این دیالوگ اضافه بشه: به نظرت سیسمونیش رو کجا بچینیم؟ ( نیاز به داشتن اول خونه بزرگتر) . الان مثل قدیما نیست هزینه بیمارستان و سونو خیلی زیاده. به نظرت اگه خدای نکرده مجبور شم سزارین کنم میتونیم پولشو تامین کنیم؟؟؟ ( همسر به فکر هزینه های هنگفت زایمان میفتد)
با این اوصاف تو هم میتونستی رغبتت رو به بچه دار شدن به همسرت نشون بدی و هم با کلی دلایل منطقی منصرفش میکردی.
بچه ها حالا کلا نظرتون راجع به بچه دار شدنه من چیه ؟
به نظر من بچه اسباب بازی بزگترها نیست که باعث سرگرمی اونها بشه. بهتره اول روی خودت و رفتارات و ارتباط خوب با همسرت کار کنی و بعد که شرایط وفق مراد شد به بچه دار شدن هم فکر کن حتما