[quote=اسکارلت;299385]منظورم از جایگزین...برای عادتت بود نه برای نیاز به ازدواج در ضمن به سایت ویکی پدیا هم مراجعه کن
خیلی خوبه که ایمان داری و آرامشت بیشتر شده اما منظورم اون قسمت از عقایدته که باعث میشه در برخورد با جنس مخالف انقدر حساس باشی. البته ریشه در کودکیت هم داره.
خودت رو محکوم به گناهکار بودن , ضعف نفس و خیلی چیزای منفی دیگه نکن. به خودت برچسب نزن.
بسیاری از تجربه هایی که تو در کودکیت داشتی رو من هم داشتم. و تا حدودی میتونم درکت کنم
اگر خانوادت اونطور که میگی هستند پس چطور میگی تا همینجا هم انقلاب کردی؟ یعنی تعصب دارن روی رفت و آمدا وفعالیتهای تو؟
من از اول مجبور بودم به تصمیماتی که اونا واسم میگرفتن چشم بگم.اما از7-8سال پیش که با اولین مشاور حرف زدم متوجه خیلی از حقوقم شدم.حتی رشته تحصیلیمو تو اون سالها پدرم انتخاب کرد وگفت همین خوبه.منم استعدادشو داشتم اما علاقم صفر بود.به زور کارهای عملیشوانجام میدادم.بابام همیشه میگفت بچه باید بله قربان گو پدرش باشه.
بابام چون خودش همه کار میکرد نمیخواست ما در معرض دید کسانی مثل خودش باشیم.تو7سالگی به زور سرم روسری میکرد ومن از روسری وکلا حجاب متنفر شدم.اما خودش دوست داشت مامانم بی حجاب باشه وچون خوشگله به همه نشونش بده.همیشه چادر مامانمو درمیاورد ومیگفت با مانتو باش.خودش آرایشش میکرد ومثل عروسک میبردش بیرون.اما مامانم دوست نداشت.
همیشه هم تو دعواهاش به مامانم میگفت تو با برادرم رابطه داری.اما هیچوقت نتونست ثابت کنه.این آخریا میگفت اصلا معلوم نیست کدومشون بچه منن چون بیشتر شبیه تو شدن.فکر مارو با چه چیزا که پر نکرد.هر چی فکر میکنم نمیتونم بزارم دوباره برگرده خونمون.اصلا نماز نمیخوند
- - - Updated - - -
خیلی دلم تنگه.خیلی زیاد.گاهی فقط میخوام بیام اینجا بنویسم وسبک بشم.
گاهی دوست ندارم دنبال راه حل برم چون وقتی حرف بزنم فکرم آزادتر میشه وآرومتر میشم.
فکر نکنین از شما توقع کاری دارم.نه .
همه کارمو خدا حل میکنه اما شماها هم همیشه بهم لطف دارین ونشونه های زیادی بهم دادید.
امیدوارم هرکس بهم کمک کرده مشکلاتشتبدیل به شکلات بشه.