-
با یه آدم پر رو که به هیچ صراطی مستقیم نیست و هر کاری براش کنی طلبکارتر میشه و همیشه هم حق داره چی میشه کرد؟
.
.
چرخه ی زندگی ما :
من نمی تونم بی اعتنایی کنم. من باز هم میرم که باهاش حرف بزنم. باز هم شکست می خورم. حرف زورش رو قبول می کنم. بعد بهش می گم که ازش متنفرم. بعد براش چایی و میوه می برم. بعد موضوع رو ظاهرن فراموش می کنم. بعد اون ناراحتی پیش اومده رو تلافی می کنه. یه مدت هم بعدش سرسنگین میشه باهام. بعد من میرم که حرف بزنم. بعد بدهکار میشم و شکست می خورم . بعد اون به من میگه که پر توقعم. بعد این موضوع رو تلافی می کنه. من بی اعتنایی نمی کنم و اجازه میدم با رفتارش زجرم بده. بعد می گم که ازش متنفرم. بعد براش هدیه می خرم و بشقابش رو از جلوش برمی دارم. بعد اون طلبکارتر میشه. میگه که من باعث دعوا هستم. من می پذیرم چون آماده است که دعوا کنه. حرف زورش رو قبول می کنم. بعد موضوع رو ظاهرن فراموش می کنم. بعد اون ناراحتی پیش اومده رو تلافی می کنه. ....
.
.
تازه این چرخه وقتیه که پای خانواده اش وسط نباشه!
-
sheعزیز وقتی پستتو می خونم باورت میشه که گریه می کنم. تک تک چیزهایی که میگی با گوشت و خونم حس می کنم. فقط یه قسمتی که شوهر من داشت مال تو شاید کم رنگتر بود. اینه که یه روده راست تو شکمش پیدا تمیشد.
من طلاق گرفتم الان خیلی خیلی راحتم. فقط یه حس تنفر و خشم خیلی عجیبی نسبت به خودش و خانوادش و هرچی بهش مربوط میشه دارم.
-
عزییییییییییییییزم:72:
شوهر من هم دروغگو هستش. فرقی نمیکنه چقدر چاخان و خالی بندی و دروغ. همین که بهش بی اعتماد میشی کافیه.
.
شما چرا طلاق گرفتی؟ الان چه کار می کنی؟ نه ! من هنوز نمی خوام جدا بشم! توانش رو ندارم! من می بینم که مقصرم. توی این شرایط جدا نمیشم وگرنه همه ی عمرم پشیمون خواهم بود.
-
همیشه از خدا برات صبر خواستم. تو دلت صلوات زیاد بفرست. وقتی عصبانی هستی صلوات بفرست. وقتی ناراحتی صلوات بفرست. طاقت بیار رفیق. به حرفهای کارشناس ها گوش کن. و انجام بده. هر کاری از دست برای زندگی انجام بده که بعدها غصشو نخوری.
طلاق من اجتناب ناپذیر بود. دلایل زیادی داشت که یکی اش هم مثل مشکل تو بود.
-
یه ادم مهم یادمه می گفت که ازدواج خیلی هم مفید نیست واسه کسایی که مذهبی نباشن من چپ چپ نکاش می کردم. الان دیگه فکر می کنم راست میگه بنده خدا.
شی جان توی پست اخرت نوشته بودی نمی تونی بی اعتنا باشی به حرفا یا کارای شوهرت. بعدش بحث شروع میشه. نوشتی که نتیجه ی بحث طولانی مشخصه و اون به قول تو برنده می شه. پس دو تا کار باید بکنی. اول اینکه نذاری کلا بحث شروع شه. حالا با بی اعتنایی یا اینکه با رفتار خیلی ملایم و پرمهر یا هر چی که شوهرت جلوش نتونه مقاومت کنه و سریع مهربون شه یا اینکه حداقل ملایم شه و شروع به دعوا نکنه. در مرحله بعدی اگه بحثی شروع شد نذار که طولانی شه. ته بحثو خودت ببند.
اگه هم علاقه داری باهاش کل کل کنی که بفهمه تو هم درست می گی در حالت کلی (نه برای همسر) باید ببینی که خودت توی چه موضوعی قوی هستی و از همون طریق بری توی کل کل کردن. مثلا شوهرت توی گفتگو می گی موفقه اما تو نه. تو هم اگه بگردی توی یه موضوع دیگه ای موفقی.
امادر کل برای همسر و زندگی مشترک نباید ادم کل کل کنه. اینو واسه بقیه ادما نوشتم برات.
-
شی عزیز من همیشه تاپیکت رو دنبال میکنم.اما چون خودم هم درگیر همین مشکلاتم جز دعا کاری از دستم بر نمیاد.:203:
من هم از نظرات شما و دوستان استفاده میکنم و از این بابت از تو به خاطر تاپیکت ممنونم.
فقط یه سئوال از دوستان عزیز و اگه افتخار بدن جناب دانشمند دارم که با اجازه صاحب تاپیک مطرح میکنم:
در مقابل یه فرد زور گو چطور از رفتار جراتمندانه استفاده کنیم؟
مثال عینیش شوهر خودمه که با وجود اینکه خانوادش توان اینکه برای دخترشون خونه اجاره کنن رو دارن,خونه خودمون رو در اختیار خواهرش قرار داده .در صورتی که نظر من اینه که باید خونمون رو اجاره بدیم تا پس اندازی باشه برای آینده خودمون و بچه هامون.در کل همیشه منافع زندگی خودمون رو زیر پا میگذاره که به خانوادش خدمت کنه و اعتراض من همیشه با دعوای شدید و قهر چند روزه شوهرم با من مواجه میشه.
با حرفهایی که زده شده فهمیدم که منم آدم منفعلی هستم.
ممنون از وقتی که میگذارید و ممنون از شی عزیز.
-
خانمها SHE و Tabasom
شما در یک چرخه منفی گرفتار شده اید. زمانی که یکی از همسران مسلط باشه و دیگری منفعل این چرخه شروع می شه! دقت کنید! با یک چرخه منفی روبرو هستیم...
در یک چرخه منفی همانطور که فرد از تصمیم گیریهایش اجتناب می کند، دیگری مسلط تر می شود! هر چه بیشتر این تسلط کامل تر می شود، انفعال شما هم کامل تر می شود! بیشتر کناره می گیرید و این ترکیب اجتناب و انفعال، و تسلط و پرخاش، چرخه ای منفی ایجاد می کند! چرخه منفی در هر دوری که می زند، صمیمیت رو به مقدار قابل توجهی کاهش می دهد
چرخه دو طرف دارد! یک طرف شما به عنوان منفعل! و یک طرف همسر شما به عنوان مسلط و زور گو! مادامیکه این دو نفش وجود دارد چرخه در حال کار است و لحظه ای متوقف نمی شود!
به نظرتون چه راهکارهایی برای توقف چرخه داریم؟
1. همسرتون دست از تسلط برداره! پرخاشگر نباشه ... حالا یا جرات مند باشه یا منفعل! خب سوال اینجا اینه که آیا می تونید همسرتون رو تغییر بدید؟ جواب الزاما "خیر" نیست... به نظرم می تونید بر رفتارهای همسرتون تاثیر گذار باشید.. اما نمی تونید ایشون رو ذاتا تغییر بدید! ولی در هر دو حالت انرژی زیادی برای تغییر ایشون اتفاق می افته
2. خودتون دست از اجتناب و انفعال بردارید. یا جرات مند بشید و یا پرخاشگر... خب پرخاشگری مشکل شما رو در این حالت چند برابر می کنه هر چند چرخه متوقف می شه! اما مشکلاتتون بصورت تصاعدی زیاد می شه! پس راهکار دیگه برای توقف چرخه منفی، جرات مند شدن شماست! این تنها راهکار شدنیه! و تنها راهکاری است که دارید...
در این وضعیت چرخه منفی زندگی متوقف می شه اما چرخه مثبت شروع نمی شه!
/ بعدش با راهکارهای تغییر رفتار، خلاقیت عاشقانه و ... موجب می شوید که همسرتون هم کمی تغییر کنند. و اون زمانه که چرخه مثبت آرام شروع می شه!
می دونید:
- چرخه منفی خیلی سریع شروع می شه.. اما چرخه مثبت با صرف انرژی زیاد و آرام شروع می شه
- چرخه منفی خیلی سریع متوقف می شه اما چرخه مثبت خیلی سریع متوقف نمی شه...
موفق باشید
خانم SHE، همانطور که متوجه هستید شما هم در تونل سندرم سی سالگی قرار دارید! این سندرم در مورد افراد متاهل خیلی حساسه و تنها راهکارش شروع مهارت جرات مندانه است! لطفا راهکار ها رو شروع کنید
-
آقای sci ممنونم از توضیحاتتون.:72: من دیشب هم با شوهرم صحبت کردم. حال و روزم واقعن خوب نیست. به شدت نگران اومدن خانواده ام به تهران هستم. شوهرم میگه که نمیخواد اونا رو ببینه. نمی تونم اونا رو به خونمون دعوت کنم. اونا باید به خونه ی اقوام برند. نمیخوام قهر ادامه پیدا کنه و بی احترامی بشه.
.
من تنهایی بدون شوهرم برای دیدن خانواده ام نمیرم. اینو به شوهرم گفتم.
.
من به شوهرم گفتم که احساس می کنم اون هیچ وقت کنارم نیست و همیشه علیه منه و داره از خانواده اش حمایت می کنه. که اون قبول نکرد.
.
اون میگه رابطه هر کدوم ما فقط با خانواده خودش باشه تا مشکلی پیش نیاد و زندگیمون آروم باشه. ولی من گفتم که این راهش نیست.
.
دفعه قبلی که حسابی دعوامون شده بود من به مادرش زنگ زدم با گریه و شکایت ولی اون جوابی بهم نداد و گفت تو مقصری و بعدش هم دیگه بهم زنگ نزد. به شوهرم زنگ زده بود و گفته بود حق با اونه.
ولی من فرداش به مادرش زنگ زدم و از اینکه اعصاب اونو خورد کردم و ناراحتش کردم عذرخواهی کردم و گفتم ما مشکلمون رو حل کردیم.
.
حالا هم از همسرم توقع دارم به مادرم زنگ بزنه و عذرخواهی کنه که اون ها رو درگیر دعوامون کردیم. اینا رو به همسرم گفتم.
.
گفتم که پدر و مادرهامون به صورت طبیعی توی دعوا طرف بچه ی خودشون رو میگیرند و من از این بابت از دست خانواده اش ناراحت نیستم. گفتم دیگه نمی ذاریم اون ها وارد مشکلات ما بشند.
.
(این که توی دعوا خانواده ها در جریان قرار میگیرند تقصیر منه. از همسرم می ترسم و به خانواده ها پناه می برم که بی نتیجه هم هست.!)
.
تمام مدت نمی تونستم جلوی گریه ام رو بگیرم. شوهرم میگه از خانواده ی من توقع داشته ازش حمایت کنند و مث پسرشون باشه نه اینکه بگن خب طلاق بگیرین.
.
به نظرم خانواده ام توی اون شرایط چاره دیگه ای نداشتند. خواسته بودند در برابر یه آدم پررو محکم باشند.
.
شوهرم حسابی حرصش گرفت و گفت اگر من مردم هم بگو اونا سر قبر من نیان!
.
ولی چند دقیقه بعد آروم شد و خیلی طبیعی اومد خوابید و صبح هم خوب بود.
.
چه کار کنم؟ صبر کنم و بذارم هر کاری خواست بکنه؟ بذارم به اختیار خودش؟ نمی دونم چه فکری با خودش کرد. نمی دونم چرا رفتارش خوبه. می ترسم نقشه ای چیزی کشیده باشه. به هیچ وجه نمی خوام مجبورش کنم چون تا ابد تلافی اش رو سرم درمیاره. الان هم بیشتر از یک هفته از دعوا گذشته.
.
باز هم دارم بیش از اندازه محبت می کنم. با اینکه ازش ناراحتم و حتی ازش می ترسم احتیاج دارم بغلم کنه. و اینو تقریبن به زور ازش میخوام!
.
آقای sci من به تمرین های بیشتری احتیاج دارم.
طبق توصیه های شما وقتی خانواده ام اومدند باید بهش بگم : من ازت می خوام که به خانواده ام زنگ بزنی. و من بدون تو نمیرم ببینموشون. (و بگم که : ولی تو هر کاری که درست می دونی انجام بده؟)
.
من احساسم رو به همسرم گفتم. افکارم رو گفتم. درخواستم رو گفتم. فقط حرف هایی اش رو که قبول داشتم پذیرفتم. اون هم نظرش رو گفت. توقعش رو گفت و تصمیمش رو هم گفت. فقط با شنیدن واژه عذرخواهی عصبانی شد و بعدش خوب شد..
.
به غیر از اشک های من که همین طوری میومد بقیه اش به نظرم مکالمه ی بهتری بود. بهش گفتم که من دوستش دارم و زندگیم رو هم دوست دارم و ازش کمک میخوام که دوباره همه چیز رو درست کنیم. اون هم باز اشاره کرد به اینکه از خانواده ها دور بشیم.
.
خانواده اون بسیار پدر-مادر سالار، سنتی و قدیمی هستند و اهمیتی به بچه نمیدند. من کنار اونا به صورت عادی تصور می کنم داره بهم بی احترامی میشه چه برسه به اینکه واقعا بخوان اینکارو بکنن! و هر بار که به شهرستان میریم بعدش دعوامون میشه. من شکایت می کنم و شوهرم از اونا دفاع می کنه و منو مقصر میدونه. شوهرم میگه اونا همین اند که هستند و تو افکارت رو عوض کن. و چون نمی تونی پس نمی خواد بیای اونجا.
.
من چه کار کنم آقای sci ؟ خواهش می کنم باز هم منو راهنمایی کنید. واقعن بهش نیاز دارم. خدا رو برای حضور شما شکر میکنم. من از این بابت خیلی خوش شانس بودم. براتون بهترین آرزوها رو دارم.
.
-
عزيز من
بهتره به حرف شوهرت گوش بدي .راست ميگه . تو نميتوني انا رو عوض كني و هميشه يادت باشه هيچ وقت در موقعيتي قرار نگير كه بهت بي احترامي كنن. عزيز من وقتي باهات غريبي ميكنن چه اصراري داري باهاشون صميمي بشي و اونا هم با تو خوب باشن؟ اونا همين هستن كه ميبيني و تغييري هم نميكنن.
فقط سعي كن رابطه ات رو باشوهرت قوي كني. زندگي خودتو بكن. شاد باش.
همه مااز خونواده شوهر زجر كشيديم.من كه ازشون متنفرم.ولي باور كن.حتي مردي كه از خونوادش دل خوشي نداره وقتي زنش جبهه ميگيره بدش مياد چه برسه به شوهرت كه وابسته س.
بهترين تلافي براشون بي تفاوتيه. كاري كه من ميكنم.اصلاانگار وجود ندارن. مونده تلافي كنم ولي زندگي رو به خودم حروم نميكنم.هميشه شوهرمو سرگرم خودمون ميكنم و وقتشو انقده پر ميكنم كه به اونا نرسه
تو هم اين كار رو بكن. جبهه نگير. هيچ وقت -هيچ مردي خوشش نمياد . به هر حال از خونش هستن
باور ميكني من وقتي بهشون فكر ميكنم .تپش قلب ميگيرم سرم تا تو خود چشم هام وحشتناك درد ميگيره . دلم ميخوادخفه شون كنم.؟بعضي وقتها كتفم و زير بغلم درد ميگيره.
جو خونه ت رو آروم كن به فكر پس اندازو پرداخت قسطات. درس و كارو بارت و شوهرداري باش.به خدا اونم خسته س و نياز به آرامش داره.
جوري زندگي كن انگار شوهرت بي كس و كاره
-
1. حقوق فردی مون رو تقریبن رعایت کردم.
2. مطابق تکنیک xyz حرف زدم. (تقریبن 50%)
3. از جملات من استفاده کردم. (بیشتر از 50%)
4.شنونده بودم.
-- از تنفس وسط بحث استفاده کردم و بحثمون تند نشد.
5. آخر بحث چون سکوت کرد ذهن خوانی کردم.
6. قضاوت نکردم.
-- بعد از شام و قبل از خواب زمان مناسبی رو برای صحبت انتخاب کردم.
-- نتونستم گریه رو قطع کنم. ولی سعی کردم کنترلش کنم.
-- بعدش آروم شدم. بعد از حرف مون احساس خوبی داشتم گرچه به نتیجه ی مشخصی نرسیدیم.
-- برای اینکه بغلم کنه از خلاقیت عاشقانه استفاده کردم!! :)
.
.
اگر بتونم شرایط رو مدیریت کنم و اوضاع آروم بشه، از این به بعد نمیذارم به خاطر خانواده اش دعوایی پیش بیاد. از این به بعد خیلی مراقب همه چی خواهم بود. از این به بعد جراتمند و درست باهاش برخورد می کنم ...
.
فقط اگر همه چی دوباره طبیعی بشه...
- - - Updated - - -
شاید هم فقط چون حرفهام رو زدم و احساسم رو گفتم و گریه کردم و بغلم کرد و نوازشم کرد حالم خوب شده.شاید من باز هم جراتمند نبودم. .اون در مقابل جملات "تو" سریعا واکنش دفاعی نشون داد و من حواسم رو جمع کردم که از جملات "من" استفاده کنم. چقدر فرق داره. ولی من همش باید حواسم رو جمع کنم و کار سختیه. شاید اولشه و با تمرین عادت کنم..آقای sci من به هر حال نتیجه خاصی نگرفتم. من آدم صبوری نیستم. خیلی هم وقت ندارم. خانواده ام میان و من میخوام لااقل یه زنگ بهشون بزنیم و همه چی درست بشه.