نمایش نسخه قابل چاپ
آقا محمد من تایپکهای قبلیتون رو نخموندم ولی از اینی که خوندم فهمیدم شما مشکل حادی باهم ندارین و فقط هردوتاتون کمی ناپخته و خام هستین که به مرور زمان درست میشه! اینا اقتضای سن هردوتونه! مطمئن باشین پسر دیگه ای وجود نداره یا حداقل اگه وجود داشته رابطه ای نبوده مثلا شاید یکی ازش خوشش اومده اونم خواسته تحریکتون کنه اینا رو گفته
تورخدا نخندین که فال گرفتم خوب چیکار کنم هر روز فال میگیرم عادتم شده بهش عادت کردم یه وقتایی خیلی خوب میاد و یه وقتایی بد.. حرصمو در میاره باور میکنین به حافظ تو دلم فحش میدم :161:
خسته شدم.
نگفتی چرا ار تهدیداش میترسی؟چرا اینقدر ضعف نشون میدی؟دلیل خاصی داره؟
اون فک میکنه با مهریه تهدیدم کنه.. من نمیترسم ولی اون فک میکنه که من میترسم... چون در حال حاضر ندارم که بدم..نقل قول:
نوشته اصلی توسط reyhan
نمیخوام اختلاف بندازم وگرنه کاری میکنم که پشیمون بشه کافیه به مادرش خیلی از حرفاشو بگم و قضیه سیگار کشیدنش رو به مامانش بگم که تیکه تیکش کنه...
اتو زیاد دارم ازش
نمیخوام بگم فال حافظ درسته یا غلط اما هر چی هست به تعبیر خودت از زندگیت برمیگرده.لطفا دیگه فال نگیر.اعتیاد که نیست.ترکش کن
شما هم خیلی اشتباه کردی در مورد مادرش اون حرفو زدی هرکی بود ناراحت میشد!الان به قول ریحان یه شاخه گل بگیر برو خونشون آشتی کن و وقتی دیدی شرایط خوبه بهش بگو که من از هر نظر بهت اطمینان دارم و سعی کن هرطوریه از زیر زبونش بکشی بیرون ولی نه با شرط و شروط! اینطوری دیگه عذاب نمیکشی و سر چیزای کوچیک عصبی نمیشی
شمام که خودتون مثل اونین!!!!!!!!!آخه اینم شد حرف.دارین با این بچه بازیا زندگیتونو خراب میکنین.نقل قول:
نوشته اصلی توسط mohammad2012
امروز مثلا خیر سرم نازشو کشیدم که بریم بیرون واسه خرید ولی فقط گفت منم مانتو میخوام میتونی بخری؟
قبول کردم ولی اصلا نگفت شب رو بیا خونمون و منظورش این بود که خیلی پررویی که بخوای بیای..
منم گفتم پس بیرون هم بیخیال شود
شب باز پیام داده شارژ میخوام!! ( نهایت پرروییه)
و منم گفتم نه..
جرا باید خواسته هاشو یه طرفه انجام بدم؟ اون نیاز منو میبینه آیا؟
اونایی که پیگیر این پستم بودین..
تورو خدا کمکم کنین..
امشب حرفشو از زیر زبونش کشیدم بیرون و گفت نمیدونم چرا یه روز دوستت دارم و گاهی بی احساس میشم بهت بدون هیچ دلیلی و از اولم همینطوری بوده
گفت ناخواسته وارد زندگیت شدم و نمیخواستم اذیت بشی... میگه نمیدونم چرا اینطوریم حالش خیلی بده افسرده شده و خیلی خیلی اذیت میشم بابت این کاراش...
میگه میخوای طلاقم بدی بده مهم نیست. ولی من واسه طلاق اینا رو نمیگم بهت میخوام کمکم کنی!
بعد یه سال میخوام چه کمکی کنم هنوز تکلیفش با احساسش معلوم نیست...
خدایا ینی من چه گناه کبیره ای کردم که اینطوری وضع زندگیمه...
خواهش میکنم یه کارشناسی چیزی بگه!!!
با ادمی که بعد یه سال تکلیفش با احساسش روشن نیست چکار کنم؟ ادامه بدم یا طلاق؟
بخدا حالم خوب نیست که اینطوری میگم!!
اصلا میشه یکی رو یه روز دوست داشت یه روز دوست نداشت...